نقد سوسیال- لیبرالیسم مرتضی محیط (بخش اول)

موسی فرهمند

التقاطی گری با رگه های کمرنگ از مارکسيسم و تمايل آشکار به گرايش ليبراليسم بورژوايی در انديشه دکتر مرتضی محيط، در شرايط امروز نمی تواند ضربه ای مهلک به جنبش اعتراضی توده ای و کارگری وارد سازد. ضربه ای مهلک از اينرو که ايشان با داشتن يک تريبون تبليغی – ترويجی    ( تلوزيون پيام افغان) و البته مخاطبان زياد که طی ساليان دراز گذشته با ماسک مارکسيسم و چپ بر چهره ، برای خود دست و پا کرده است.
البته جای خوشوقتی است که ايشان را ( فعلا) با جنبش کارگری سروکاری نيست، گرچه گاهی آنها را با لحن تحقير آميز “طبق طبق شدن” – که البته منظورش متشکل شدن آنها است- مورد نوازش!؟ قرار می دهد، – سخن پراکنی روز ۵ ديماه ۸۸ – اجالتا تسويه حساب با آنها را به دليل طوفان اعتراضی جنبش توده ای مردم، که البته خود مرکب از توده های کارگر ، دانشجو( که اکثريت آنها فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند) معلمان، پرستاران ( که ايضا اينان نيز خود مزد بگير و فروشندگان نيروی کارند) و ديگر اقشار تهی دست جامعه اند ، حسابرسی از آنها را به بعد موکول کرده است. که صد البته از اين بابت بايد به خدا، همان خدايی که او در پايان سخنرانی ها خود ما را به آن می سپارد پناه برد. ؟!
دکتر محيط در اين شش ماه گذشته پس از انتخابات غرق در اوهام ليبرالی خود به آنچنان موضع ضد انقلابی و بعضا ارتجاعی افتاده است که هر انسان منصف و انديشمندی را به شک می اندازد که اين آدم شارح و “مفسر” مارکس چرا در اردوی ليبرال های بورژوا خيمه زده است؟ آقای دکتر در يکی از فرازهای سخنرانی خود در تقابل با شعار پايانی بيانيه مانيفست که مارکس مِی گويد: “کارگران جهان متحد شويد” آشکارا آنرا توهم دانسته و با استناد به اينکه در جريان جنگ ويتنام اتحاديه های کارگری آمريکا در پشتيبانی از سياستمداران و نظاميان آمريکا و کمک به آنها ، آنها را تشويق می کردند که شکم کارگران و اعضای جنبش آزاديبخش ويتنام را پاره پاره کنند، و از اين قضيه نتيجه می گرفتند که اتحاد کارگران جهان اوهام و غير واقعی است. اينکه چگونه يک استنتاج ماترياليسم تاريخی و رسالت تاريخی جهانی طبقه کارگربه يک موضعگيری اتحاديه ای در يک مقطع تاريخی ( تازه آنهم از سوی رهبران راست و يا اتحاديه های زرد آمريکا) به توهم تقليل می يابد، و هم البته با آناتومی مارکس از روابط توليدی سرمايه داری و مناسبات اجتماعی نشأت يافته از آن که طبقه کارگر را با رقابت و تمهيدات ديگر اتميزه می کند و از هم منفرد می نمايد و الزاما و جبرا طبقه کارگر آن جامعه ( در وهله اول) به علت موقعيت اجتماعی و طبقاتی خود و منافع مشترک به سوی اتحاد و همگرايی می برد و اين در روند مبارزه طبقاتی امری اجتناب ناپذير است، نفی اين اتحاد وهن نظريه مارکس و انگلس نيست؟

آقای دکتر اکثر اوقات که سخنرانی خود را آنجا ها که گريز به مارکس و انگلس می زند، آن بخش هايی که آنها به ماترياليسم تاريخی و رويش کمونيسم که نقد راديکال و ريشه ای و انقلابی جامعه را استنتاج می کنند، سکوت می کند، يا سرسری از آن رد می شود. چرا، چون در تحليل ماترياليسم تاريخی به کمونيسم، آن جنبش واقعا موجود که خواهان تغيير انقلابی و راديکال جامعه است و نيروی محرکه آنرا طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی می داند می رسد ، و صد البته که دکتر ليبرال رفرميست ما نه انقلاب را قبول دارد و نه طبقه کارگر را برای انقلاب کردن. طبقه کارگر بايد به شيوه آنارکوسنديکاليست ها بصورت فردی يا “طبق طبق” (به تعبيری ديگر) در جنبش حضور يابند و با رهبری مير حسين موسوی و حجت اسلام کروبی و سيد محمد خاتمی با بيانيه مطالبه محور آقای سحابی و کمپين يک ميليون امضا در دست به عنوان منشور مطالبات پايه ای ، در جنبش سبز شرکت کنند. حضور کارگران به صورت متشکل دانشجويان و زنان و معلمان بصورت تشکل های مستقل يعنی کشک . و مطالبات کارگران و دانشجويان و زنان و ديگر اقشار زحمتکش جامعه در اول ماه مه ۱۳۸۸ که در بيانيه آنها به مناسبت اين روز صادر شد يعنی پشم؟! ( راستی مگر چنين بيانيه ای با هزينه ۱۵۰ نفر دستگيری در پارک لاله در روز اول ماه مه صادر وعملياتی شد؟) نه! اين در قاموس پزشک ما جايی ندارد ، اما بيانيه “مطالبه محور” سحابی ليبرال ( که اصلا در جنبش اعتراضی مردم ديده نشده)، چراغ راهنمای آقای دکتر ماست و بسيارو به ندرت ديده شده که دکتر عزيز ما از کتاب های سه گانه مارکس که به تريلوژی شناخت موقعيت طبقات و مبارزه طبقاتی ، ماهيت طبقاتی دولت ، و پذيرش نقش هژمونی طبقه کارگر در انقلاب اختصاص دارد و سه گانه مارکس برای مبارزه طبقاتی و نقش طبقات در انقلاب معروف است بپردازد و يا نقل قول بياورد . اين سه کتاب، مبارزه طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومرو جنگ داخلی در فرانسه ، ، که به مبارزه طبقاتی در فرانسه که از سال ۱۸۳۰تا ۱۸۷۱ کمون پاريس می انجامد. در اين سه اثر سترگ مارکس به نقش دو طبقه اصلی جامعه سرمايه داری، يعنی طبقه کارگر و بورژوازی در انقلاب پرداخته . جايگاه و مواضع و نقش آنها را در انقلاب بورژوايی اين دوره کالبد شکافی می کند. اين انقلابات که بين طيف های مختلف بورژوازی فرانسه صورت می گرفت و بورژوازی رهبری آنرا به عهده داشت ، طبقه کارگر نقش ارتش توده ای بورژوازی و پشتيبان آنرا بعهده داشت ، نه انقلابات اجتماعی که ساختارهای اقتصادی- اجتماعی جامعه را هدف داشته باشد بلکه انقلابات سياسی بود که دولت از دست يک طيف بورژوا به دست ديگری افتاد. طبقه کارگر به علت نقش برجسته ای در اين انقلابات بازی می کرد هم خواهان مطالبات سياسی و هم خواسته های اقتصادی اجتماعی داشت. در واقع پرهيبی از مطالبات اقتصادی- اجتماعی و سياسی در مخيله و تصورات خود داشت و انتظاراين را داشت که در هر پيروزی اين خواسته های آن توسط دولت مستقر تحقق يابد. بعد از پيروزی حزب نظم معروف به پرچم سه رنگی ها – شبيه پرچم امروز فرانسه – و بورژوا ليبرال ها. کارگران با پرچم آنروز در يکی از ميدان ها ی پاريس تجمعی اعتراض آميز برگزار کردند و خواستار مطالبات خود بودند، و چون هنوز درک روشنی از تصورات و ذهنيات خود نداشتند، با وجود اين تصميم گرفتند تا از دولت بخواهند تا تغييراتی در جهت رفاه و آسايش فراهم کنند و قرار شد که خواسته های خود را با کمک های مالی که برای امورات دولت جمع آوری کرده اند به دولت تقديم نمايند. آن زمان محل استقرار اعضای دولت شهرداری پاريس بود. کارگران بطور جمعی بسوی شهرداری برای تقديم کمک مالی و مطالبات خود حرکت کردند. در بين راه با تحرک دولت و اعلام اينکه کارگران برای تصرف شهرداری و ساقط کردن دولت انقلابی در راهند، نيروهای انتظامی و گارد ملی که يک شبه ارتش و از خود کارگران و زحمتکشان توسط دولت تسکيل شده بود،به روی کارگران آتش گشودند و عده زيادی از آنها را کشته يا زخمی کردند. مارکس می نويسد خون کارگران با پرچم هايی که در دستشان بود آغشته شد و به رنگ قرمز در آمد. از آن پس پرچم سرخ نماد پرچم مبارزاتی کارگران گرديد و همچنين کارگران با ديدن اجساد هم طبقه ای هايشان که با گلوله های بورژوازی که بجای تحقق خواسته های آنها در خون غلتيده اند فرياد بر آوردند ” انقلاب مرد زنده باد انقلاب”. آيا اين شعار که بر گرفته از “شاه مرد زنده باد پادشاه” که اشاره به مرگ يک شاه در انگلستان که در سالهای دور رخ داده بود ، دارای قرابت همزمانی اند يا اينکه نه؟

اين شعارها نه همزمانی که در زمانی اند؟ يعنی اينکه شعار “انقلاب مرد زنده باد انقلاب”با وجود اينکه بر گرفته از شعار قبل از خود است اما در يک زمان ديگر به مناسبتی ديگر و تحت شرايط معين ديگر و در رابطه با تحقق خواسته ها ی طبقاتی يک طبقه معين و با تغيير دادن يک پرچم به رنگ خون حاملين آن داده شد.

آيا اين شعار مبين دوران ديگری از انقلابات نه با رهبری بورژوازی بل با رهبری طبقه کارگر نيست؟آيا اين شعار به نوع ديگری از انقلابات آتی با محتوای تغييرات اجتماعی و آنهم با رهبری طبقه کارگر در جوامعی که نظام توليدی مستقر در آن سرمايه داری است، تعين نمی بخشد؟ آيا در اين روز(۱۸۴۸)ايمان کارگران نسبت به تعلق خاطر به بورژوازی و چشم داشت از آن برای تحقق خواست های اقتصادی- اجتماعی خود تير باران نشد؟ آيا اين روز و اين شعار تضاد طبقاتی آشتی ناپذير بين دو طبقه اصلی جامعه بورژوايی را آشکار نکرد؟ و ده ها سوال ديگر.

اگر اين است پس چه اصراری است که رواق نشين عصر فئوداليسم و منبر گردان اشرافيت مالی ما را از خواب اصحاب کهف بيرون نياورده و همچنان در بوق رهبری بورژوا ليبرال بر انقلاب برای تحقق “استقلال آزادی عدالت اجتماعی”می دمد و طعنه آميز بر چپول با دو انگشت اشاره به صورت شاخ   (ادائی که دکتر ما بهنگام نام بردن از چپ ها به بالای سر می برد) همچون “شيران علم” می تازد که چرا بورژوازی عزيز را از رهبری و صدور جنبش های اجتماعی در جامعه ی کاملا شبيه سال ۱۸۴۸ آلمان و نه فرانسه و انگليس آن زمان ، به زير می کشد. دکتر ما فاصله يک قرن و نيم بين ايران امروز و آلمان آنروز را نمی بيند و همچنان می انگارد و تحليل! می کند که شما چپول های امروز همچون سوسياليست ها حقيقی آلمان ۱۸۴۸ بايد نوک تيز حمله تان را متوجه اشرافيت فئودال و زميندار حاکميت بگذاريد و با رهبری و همراه با بورژوازی عليه استبداد فئودالی و سلطنت مطلقه آلمان مبارزه کنيد تا “عدالت اجتماعی” به دست آيد. البته به دکتر ما حرجی نيست ، چون نقل است که اصحاب کهف قرن ها در خواب بودند ، دکتر ما اما اگر ده سال اول دوران کودکی و نوجوانی او را به حساب نياوريم فقط شش دهه و اندی در خواب بوده است و امروز غران و نفير کشان بر “چپول” نادان و شاخ دار می تازد.

ماهمه شيريم، شيران علم     حمله مان از باد باشد، دم به دم   – مولوی

بگذار خاطره ای برايتان تعريف کنم.

در يکی از تعطيلات عيد با دو اتوبوس قريب به صد نفر برای گردش با خانواده ها و دوستان به شيراز رفته بوديم. يک روز برای ديدن تخت جمشيد و پاسارگاد بود. من و محمد حسين نويسنده کتاب “يک قرن مبارزه طبقاتی در ايران”در جلو اتوبوس در کنار هم نشسته بوديم و يکی از دوستان که سخت طرفدار انديشه ها و نظرات دکتر بود کنار ما در صندلی مجاور. او جامعه ايران و شيوه توليد حاکم بر آن فئودالی و مرحله ی انقلاب را بورژوا- دمکراتيک می دانست. وقتی که کلی از جاده را پشت سر گذاشته بوديم، وارد يک جاده فرعی شديم که حدود پانزده زن و مرد و بچه روستايی سوار بر الاغ با بارو بنه از عرض جاده می گذشتند و اتوبوس برای لحظه ای توقف کرد. در آن موقع آن دوست با اشاره به آن روستاييان يا شايد افراد يک عشيره، رو کرد به محمد حسين و گفت با اين جماعت می خواهيد انقلاب سوسياليستی کنيد؟ محمد حسين  گفت:آقا چطور شما همين چند لحظه پيش که از کنار پالايشگاه و پتروشيمی و کارخانه آزمايش سازنده لوازم خانگی می گذشتيم ،آنها را نديديد ، اما اين چند نفر روستايی و عشاير را ديديد؟

حجت اين دوست برای تحليل ساختار اقتصادی اجتماعی جامعه ايران و مرحله انقلاب آن بود و البته شهر شوشتر سال ۵۷ که دکتر محيط از زندان آزاد شده و به آنجا رفته بود. دليل بر عدم استقرار شيوه توليد سرمايه داری و شيوه مسلط بر جامعه بود. اين شيوه نگرش و استدلال مصداق همان ضرب المثل” درخت را ديدن و جنگل را نديدن” است. تحليل ساختار اقتصادی اجتماعی يک جامعه و مناسبات توليدی حاکم بر آن احتياج به تحقيق و کنکاش فراوان آمار ، پژوهش، ترکيب جمعيتی شهر نشين، توليدات کالايی بازار و ده ها فاکتور ديگر دارد که مطمئنم آقای دکتر اينها را خيلی بهتر از من می داند. از يک گشت و گذار ساده و يا زندگی کردن در يک شهر با مناسبات سنتی و تحقيقات ميدانی بدست نمی آيد. بحث در اين مورد بماند برای بعد.
چرا آقای دکتر از بحث در مورد طبقه کارگر طفره می رود و بسيار کم و در جايی با تحقير و طعنه”طبق طبق” از آن ياد می کند. دکتر تا کنون از نقاط ضعف ها و نقاط قوت، نه از موقعيت اجتماعی نه از خواسته ها و مطالبات آنها ، نه از تشکيلات آنها ، نه از نيازها ، مبارزات دست آوردها شکست ها ناکامی ها ، تعويق دستمزدهای آنها

(به مدت طولانی)، نه از فقرو رنج و مصائب آنها، نه از اندوه ها ، افسردگی ،      حوادث ناشی از کار ، کمی دستمزد بخور و نمير آنها،نه آسيب های اجتماعی آنها ، نه از کودکان کار و خيابان ، نه از زنان تن فروش خيابانی ، نه از کارتن خواب ها، نه از خط فقر نه از خودکشی بواسطه فقر و نه از دختران فراری ، نه از مصائب زنان و نه از بی حقوقی آنها ، نه از قتل های ناموسی نه از ختنه دختران و … و ده ها اندوه و مصائب ديگر اقشار تهيدست جامعه و حاشيه نشينان ، کارگران کوره پز خانه و … بطور حتی مختصر صحبت نکرده و هر از گاهی تنها نامی به تناسب بحث از آنها برده است.چرا؟

به راستی آيا آقای دکتر درد و رنج واقعی کارگران کشت و صنعت نيشکر هفت تپه وقتی فرياد بر ميدارند ” کارگر هفت تپه ايم گرسنه ايم گرسنه ايم” مفهوم گرسنه ايم را می داند. آيا صدای اندوه و درد و رنج و اعتراض به وضعيت زندگی و معيشت صدها هزار کارگر گرسنه و شرافتمند را که به خاطر کمی دستمزد و نپرداختن ماه ها همين دستمزد ناچيز، فرياد اعتراض بر آورده اند را می شنود؟ اين مثنوی هفتاد من است. اجازه دهيد پاره ای از علل را جويا شويم.

تبيين بحران ساختاری نظام سرمايه داری
بررسی وجود و چگونگی بحران ساختار نظام سرمايه داری ، امری مربوط به دواير دانشگاهی نيست. گرچه اين روزها پژوهش پيرامون آن عمدتا توسط افرادی انجام می شود که در دانشگاه ها مشغولند، مسئله اما به شرايط عينی نظام سرمايه داری و عرصه مبارزه طبقاتی بر می گردد. اتخاذ استراتژی و تاکتيک انقلابی توسط جنبش کارگری و سوسياليستی، نيازمند ارزيابی واقع بينانه ای از اين شرايط عينی است.

لازم به توضيح نيست که درک چگونگی بحران ساختاری در کشورهای صنعتی سرمايه داری – بويژه ايالات متحده- پيش شرطی برای ارزيابی از شرايط و امکانات مبارزه پرولتری در جوامع پيرامونی در اقتصاد جهانی نيز هست. بورژوازی نه به لحاظ علمی مسلح به نظريه ای کار آمد در مورد درک ديناميسم توسعه سرمايه داری و در نتيجه، بحران ساختاری آن است.و نه از نظر ايدئولوژيک چيزی جز سردر گمی در مورد مسير حرکت جامعه در اختيار کارگران و زحمتکشان می گذارد. اين مسئله ايضا در مورد رفرميست ها و انديشمندان ليبرال با مشاطه گری چهره بورژوازی و جابجايی علل بحران ساختاری با ترفند توسل به مارکس ، صدق می کند. اما تجربه عينی هر کارگر صنعتی به او می آموزد که سود آوری سرمايه  انگيزه اصلی توليد در نظام سرمايه داری است.طبعا انکار و يا تحريف همين واقعيت تجربی ساده است که نظريه پردازان بورژوازی را از دسترسی به يک نظريه صحيح باز می دارد. نه با حذف سود آوری به عنوان انگيزه اساسی توليد سرمايه داری بلکه انتقال آن به حوزه دوران( گردش) و مبادله در بازار ، سود آوری در حوزه توليد که عرصه مبارزه طبقاتی و رويارويی دو طبقه اصلی جامعه – پرولتاريا وبورژوازی- است را به حاشيه رانده ” و برنامه ريزی و سازماندهی صحيح” با حفظ مناسبات توليدی سرمايه داری را جايگزين مبارزه ضد سرمايه داری طبقه کارگر می کنند. تشابه اين نظريه ها با نظريه نئو کلاسيک ( اقتصاد خرد) که با سود همگونه بر خورد می کنند که در جوامع ما قبل سرمايه داری برخورد می شد ( مثلا سود بعنوان “بهره”) و يا آنرا ناشی از “سهم سرمايه” در توليد می دانستند. قدری پوشيده است ولی در کنه خود اين نظريات استثمار نيروی کار در روند توليد را نفی می کند. ( گرايشات سوسيال دمکراتيک و رفرميستی)

“در تقابل با اين مکاتب بورژوايی اقتصاد، مجموعه نظری مارکس قرار دارد که از جايگاه اجتماعی طبقه با کاربرد شيوه تاريخی ( ماترياليسم تاريخی) و تحليلی ( ديالکتيک) به نقد انديشه ای جامعه سرمايه داری می پردازی که امری حول نقد اقتصاد سياسی سازمان يافته است. مارکس توضيح داد که يک طبقه اجتماعی تنها زمانی استنتاجاتی را خواهد پذيرفت، که وجودش را بعنوان يک طبقه تهديد نکند. در نتيجه مارکس معتقد بود که تنها پرولتاريا است که می تواند – و برای رهايی خويش بايد – به نقد انديشه ای اقتصاد سياسی و جامعه سرمايه داری دست يازد”نشريه نگاه فرد موزلی( کانون پژوهشی نگاه)
اما درک و نقد ريشه ای از جامعه سرمايه داری از جانب پرولتاريا تنها در فرايند مبارزه طبقاتی و از طريق کسب دانش می تواند انجام پذيرد. امروز گرايشات رفرميست و سوسيال دمکرات به نظرياتی برای توضيح بحران و دفاع از نظريه ” نوسازی روابط اجتماعی” از طريق اصلاحات و توسل و دست يافتن به کمک از قدرت دولتی، تا اين اقتصاد- که توسط سرمايه داران سازمان داده و هدايت می شود- را به اقتصادی که توسط دولت هدايت می گردد تبديل کنند و “دولت دمکراتيک” را برای تحول سرمايه داری در جهتی که به نفع کارگران باشد عمل کند و “عدالت اجتماعی” و “دمکراسی”را برقرار نمايد پيشنهاد می کنند و خاک به چشم کارگران بپاشند. اينان امروزه نظرياتی برای توضيح بحران ساختاری چون “کمبود مصرف” بحران عدم تعادل در دو بخش اقتصاد (بخش توليد کالاهای سرمايه ای- ابزار توليد يا توليد وسائل توليد- و بخش توليد کالا برای مصرف) يا”عدم تناسب عرضه و تقاضا” ( نظريه آقای پل سويزی و دکتر محيط) و … که خارج از عرصه توليد،ارائه می شود، جنبش کارگری و سوسياليستی را به بيراهه بکشانند.

مارکس در جلد دوم کتاب “سرمايه” تمام اين نظريات را بررسی می کند و بعنوان عاملين رکود احتمالی اقتصاد می پذيرد. اما تفاوت اساسی بين اين نظريات و نظريه” گرايش نزولی نرخ سود” در اين است که آن نظريات صرفا امکان بحران را مطرح می کنند در حالی که نظريه” نزول نرخ سود” الزام آنرا.آنها بحران مربوط به حوزه بازار را مطرح می کنند ، در حالی که گرايش نزولی نرخ سود ، بحران مربوط به حوزه توليد را.آن نظريات، توجه به مسائلی دارند که سرمايه مالی تجارعمده فروش، واسطه گرهای بازاری. و نظريه ” نزول نرخ سود” متوجه روابط کارگر و سرمايه دار در فرايند توليد صنعتی است. (فرد موزلی نشريه نگاه کانون پژوهشی نگاه)

بعنوان علل بحران در بين جريانات “سوسياليستی”رايج و غالب بود، اما از سالهای دهه ۱۹۷۰ به بعد حرکت مستمری در جهت احيا نقد اقتصاد سياسی مارکس،نظريه ارزش کار و گرايش نزولی نرخ سود که از سوی تجديد نظر طلبان بين الملل دوم همچون ردولف هيلفردينگ، کائوتسکی اتوبائر روبرو شده، بعنوان بخش وسيعی از جنبش بازگشت به مارکس در جريان بوده است. رکود جهانی در سال های ۷۵- ۱۹۷۳ علاقه وسيعی را به نظريات بحران سرمايه داری – بويژه گرايش نزولی نرخ سود” به وجود آورد.

نظريه گرايش “نزولی نرخ سود”مارکس به بحران ساختاری در نظام توليد سرمايه داری به آن بخش از شيوه توليد سرمايه داری- که رابطه انسانها با يکديگر- (روابط اجتماعی توليد) را مد نظر دارد و نشان می دهد که چگونه منطق انباشت سرمايه به شرايطی می انجامد، که برای خروج از آن بايد روابط اجتماعی توليد را اساسا دگرگون کرد.

در اينجا قصد ورود به تبيين بحران ساختاری سرمايه داری، علل آن و تاثيربر شرايط اقتصادی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی جامعه را ندارم. تنها يک موضوع خاص را از اين اشاره مختصر به بحران ساختاری و تاويل و تبيين آن از سوی پاره ای از نخبگان و اصحاب آکادميک با توجه به جايگاه طبقاتی آنها دارم. آقای محيط با توجه به ديدگاه ليبرالی خود، با استفاده از نظريات پل سوئيزی در مورد بحران ساختاری آن را بر خلاف نظر مارکس که بحران ساختاری جامعه سرمايه داری را”گرايش نزولی نرخ سود” می داند و آنرا در جلد ۳ کاپيتال به وضوح و روشنی و با روش ديالکتيک و علمی تبيين نموده، “مصرف مکفی”ميداند،علتيکه درحوزه ی بازار يا دوران بوده و نه الزام و ضرورت آن را.( برای اطلاعات دقيقتر قضيه نگاه کنيد به کاپيتال جلد ۳ بخش۳ نظريه علمی بحران ساختاری سرمايه داری ديويد يافی و تبيين بحران سرمايه داری بازنگری سرمايه داری بازنگری مارکسيستی نظريه بحران” نوشته کرين هارمن ترجمه جمشيد احمدپور نشر نيکا)

اما چرا آقای محيط نظريه “مصرف نامکفی” ی پل سوييزی و پل باران را قبول دارد و نه نظريه “گرايش افولی نرخ سود” را؟ اين بر می گردد به جايگاه طبقاتی و بنيادهای نظری او. چرا که:

اولا او يک ليبرال و سوسيال رفرميست است و ديناميسم جامعه را از نه مبارزه طبقاتی بلکه رفرم و تکامل تدريجی( اولوسيونيسم) ميداند، همان نظريات تجديد نظرطلبان بين الملل دوم چون هيلفردينگ، کائوتسکی و اتوبائر.

تاکيد بر مصرف نا مکفی بمثابه عامل بحران همواره بين اقتصاددانان مارکسيست شرق و غرب دارای هواداران پروپاقرص بوده است. در شوروی وارگا ،  در غرب در سال های اخير

پل باران و پل سوئيزی از جمله هواداران مشهور اين نظريه ” مصرف نامکفی” بوده اند آنها در سرمايه انحصاری ماهيت پويايی سرمايه داری را مورد ترديد قرار می دهند و آنرا ناشی از نامکفی بودن مصرف در اين نظام اجتماعی می دانند. آنها استدلال می کنند:

“گرچه نتيجه گيری های مارکس در باره سرمايه داری پويا و شکوفايی رقابتی که در زمان مارکس حاکم بود، صحيح است، اما با سلطه سرمايه داری که نظامی ايستا و متمايل به رکود است، می بايست نظريه ای تازه ای تدوين شود، کاری که آنها در “سرمايه انحصاری” معتقد به انجام آن می باشند.”- همان منبع قبلی –  يافی –
در حالی که از نظر مارکس در تحليل بحران ، بالا رفتن ترکيب ارگانيک سرمايه و کاهش نرخ سود، که موجب وقفه در انباشت سرمايه می گردد، دارای اهميت بنيادی است. ( جلد ۳ سرمايه)

“عدم تناسب عرضه و تقاضا” ، “عدم تناسب درتوليد وتوليد وسائل توليدکالا ها و وسائل مصرف” ،”مصرف نامکفی” و … ، وجه اشتراک همه مفهوم های فوق ” قانون های عام حرکت سرمايه داری” است که مارکس در “سرمايه”  در مورد سرمايه داری پيشرفته، نشان داده است. اين نظريه پردازان ، تضادهای توليد سرمايه داری ، نه در خود فرايند توليد  ،”بلکه در قلمرو ايدئولوژيک سياسی و فن شناسی” قرار دارند. به نظر من آنچه طرفداری آقای محيط  را از نظريه “مصرف نامکفی” پل سوئيزی و پل باران می کشاند جنبه ايدئولوژيک سياسی دارد. چرا که تمسک آقای محيط به نظريات مارکس در سخنرانی ها و تحليل های او بيشتر آن جنبه هايی را در آثار مارکس می آويزد که غايب موقعيت طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی ، هژمونی طبقه کارگر در انقلاب و کسب قدرت سياسی ( اگر اصلا کسب قدرت سياسی را قبول داشته باشد) بوسيله انقلاب (اگر اين را هم قبول داشته باشد) و خلاصه آنچه مربوط به تضاد پرولتاريا و بورژوازی است ، در آن کاملا مشهود است، از يکسو و از سوی ديگربيشتر آن جنبه هايی بطور انتزاعی بی ارتباط به ماهيت و جنبه واقعی و عينی برجسته می شوند که مثلا مارکس اشتباه کرده ، ( البته بی ذکر علت های “واقعی” يا “غير واقعی” آنها) . به آنها خواهيم پرداخت.
در مورد بحران به اين علت ” مصرف نامکفی” يا “عدم تناسب عرضه و تقاضا” مورد تاييد قرار می گيرد که به “حوزه بازار” می پردازد و نزول نرخ سود به حوزه توليد و روابط توليد و روابط توليدی که در آن به مبارزه صريح و آشکار نيروهای مولده و مناسبات توليدی ، کارو سرمايه، کارگر و سرمايه دار، می پردازد و آقای دکتر آنرا خوش ندارد، چرا که دکتر به تضاد خلق و امپرياليسم ، خلق و استبداد آخوندی فئوداليته، خلق و حکومت فئودال و حکومت پيشا سرمايه داری و بر قراری عدالت اجتماعی !؟ دل خوش دارد و با تسبيح چينی به ذکر آن می پردازد. موضوع را روشنتر کنيم.

در عرصه توليد آنگاه که نرخ سود به شدت به سوی افول می رود و جامعه دچار بحران می شود طبقه سرمايه داربرای جبران افول نرخ سود، به مهمتريم مولفه های اين بحران که نقش تعيين کننده دارد حمله ور می شود، اين عامل تعيين کننده کارگران و مزد بگيران است.

-استراتژی برخورد موسسات سرمايه داری با معضل نزول نرخ سود

موسسات سرمايه داری در برخورد با معضل افول نرخ سود ، علاوه بر افزايش سريع تر قيمت کالا ها شان دست بکار استفاده از استراتژی های ديگر نيز می شوند.

۱ – مهمترين اينها ، تلاش در تقليل دستمزد کارگران با کاهش مستقيم دستمزد ها و با انتقال فعاليت هايشان به مناطقی از جهان است ، که دستمزدها قليل هستند و تلاش برای افزايش نرخ سود از اين طريق ، محرک فرايند” جهانی سازی” بوده است. کاهش دستمزدها نيز البته به افول سطح زندگی می انجامد.
۲ – يک استراتژی ديگر، وادار کردن کارگران به سختتر و تند تر کار کردن است. تشديد کار. تشديد کار، ارزش توليد شده توسط کارگران را بدون افزودن بر دستمزد آنان ، افزايش می دهد و به اين ترتيب نرخ سود را بالا می برد. شواهد فراوانی در مورد تشديد بارز کار در بسياری از موسسات سرمايه داری در سالهای اخير موجود است. افزايش نرخ بيکاری در سال های اخير ، بخودی خود به تشديد بيشتر کار کمک کرده است، چرا که کارگران مجبور به رقابت با يکديگر می شوند، تا در شرايط کمبود کار بيکار نگردند( تازه اگر کاری داشته باشند) .

۳ – تقليل نيروی کار

يکی ديگر از استراتژی های معمول سرمايه داری ” تقليل نيروی کار” است. يعنی بيکار کردن ۱۰ تا ۲۰ تا ۴۰ درصد و گاهی بيشتر کارگران يک کارخانه و موسسه و مجبور کردن سايرين به انجام همان ميزان سابق کار. اين شيوه ، بطور کل منجر به سخت تر کار کردن ، حتی پيش از اينکه کارگری بيکار شود ، می گردد، چرا که هر کارگری با سختتر کار کردن سعی خواهد کرد جزء آن عده ای که بيکار می شوند ، نباشد، البته که اين مسئله به رقابت بين کارگران دامن می زند و به وحدت و يکپارچگی آنها لطمه وارد می کند و به مانعی مهم در امر تشکل يابی آنها منجر می گردد.

ارتش ذخيره بيکاران ، به واسطه تقليل نيروی کار، انبوه تر از پيش می شود و موجب رواج و تحکيم قرار دادهای موقت ، سفيد امضاء و قرار دادهای جديد “روزانه کار” و نهايتا بردگی مطلق کارگران و مزدبگيران می شود.

۴ – باز کردن بازارهای جديد در کشور های پيرامونی و به کار گرفتن نيروی کار ارزانتر اين کشور ها.

۵ – پايين آوردن ظرفيت توليد کارخانه و اخراج کارکنان

به اين ترتيب می بينيم که کوشش موسسات سرمايه  داری برای افزايش نرخ سودشان ، عموما با درد و رنج کارگران عجين بوده بيکاری و تورم را دامن زده ، سطح زندگی را کاهش داده ، و فشارهای عصبی و روانی وخستگی مفرط ناشی از اشتغال و تشديد کار افزايش طول روزانه کار دو شيفته کردن ، چند شغله بودن، و … زيادتر کرده است. ده ها مصائب روحی ، روانی، افسردگی بی افقی و نوميدی از آينده را به کارگران و مزد بگيران و اقشار تهيدست جامعه آوار کرده است.

” قانون عمومی انباشت سرمايه” که مارکس آن را فرمول بندی کرده است، می گويد که انباشت سرمايه و ثروت توسط سرمايه داران ، همراه با انباشت درد و رنج برای کارگران است. اين قانون، حقيقت خود را به وضوح در جامعه مبتنی بر توليد سرمايه داری – بويژه در سال های اخير- نشان داده است.

تاکيد مارکس بر نرخ سود به عنوان يک متغيير اساسی در فهم اقتصاد سرمايه داری کاملا منطقی است و اين در نظريات اقتصاد دانان بورژوا و بورژوا – ليبرال امروز غايب است، زيرا با منافع طبقاتی آنها نمی خواند. علت اساسی بحران کنونی ناشی ازنزول نرخ سود است. ناديده گرفتن نرخ سود ،که در حوزه توليد و به مبارزه نيروهای مولده با روابط توليد سرمايه داری- تضاد کار و سرمايه- می پردازد. تحليل های غالب اقتصاد دانان بورژوا اين علت اساسی را ناديده می گيرند و در حد تاثيرات سطحی باقی می مانند.

نکته اصلی در نظريه “سود” مارکس اين است که سود سرمايه داران را کارگران توليد می کنند، چرا که ارزش افزوده که ناشی از کار کارگران است، از دستمزدی که به آن پرداخت می کند، بيشتر است. اين نتيجه گيری از نظريه ارزش کار سرچشمه می گيرد و نظريه ارزش کار اصولا يک نظريه سود است.

لازم به ذکر است که کاهش دستمزدها قطعا يکی از طرق مهم افزايش سود است، اما طبق نظر مارکس کاهش دستمزدها به حوزه خود الزاما به افزايش نرخ سود نخواهد انجاميد، چرا که افول نرخ سود صرفا نتيجه افزايش دستمزدها نيست. طبق اين نظريه آنچه به نزول نرخ سود می انجامد، ميزان سرمايه گذاری در ماشين آلات و ابزار توليد و در ازای هر کارگر است.       (انقلاب تکنولوژيک و بالارفتن ترکيب ارگانيک سرمايه در عرصه رقابت برای انباشت عمومی هر چه بيشتر سرمايه است) . برای اطلاع بيشتر رجوع کنيد به کتاب : تبيين بحران سرمايه داری ، بازنگری مارکسيستی به نظريه بحران …و نشريه نگاه فرد موزلی)

در اينجا مسئله تبيين بحران ساختاری سرمايه داری نيست بلکه بر سر تجديد نظريه مارکس و فاصله گيری از تبعات  زيان بار مستقيم بحران ساختاری بر طبقه کارگر و مزد بگيران جامعه است. چرا که شرايط عينی منبعث از آن ، تضاد کار و سرمايه ، مبارزه طبقه کارگر و بورژوازی و راه حل راديکال و انقلابی آن را در دستور کار می گذارد نه مشاطه گری چهره بورژوازی و رفرم در ساختار حکومت مستقر را . تضاد شيوه توليد سرمايه داری – نيروهای مولده و روابط توليد- را ، نه حل تضاد خلق و امپرياليسم. بد نيست در اينجا اشاره ای هم داشته باشيم به شيوه توليد و افتراق آن با درک آقای دکتر.

مارکس شيوه توليد را ساختار اقتصاد- اجتماعی جامعه و از دو بخش نيرو های مولده و روابط توليدی می داند. او می گويد در يک شيوه توليد تا زمانی که روابط توليدی مانعی بر سر راه نيروهای مولده و تکامل آنها در کل ايجاد نکند، در اين شيوه توليد نيروهای مولده و روابط توليدی به صورت وحدت ضدين در کنار هم و با مسالمت به پيش می روند. در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه او می گويد:”در زمانی که روابط توليدی به نحو وافری نيروهای مولده را رشد می دهد نمی توان صحبت از انقلاب اجتماعی کرد”. ( نقل به مضمون) “اما در يک مقطع تاريخی به مانعی جدی در راه رشد نيروهای مولده تبديل می شوند، در اين حالت به حکم ماترياليسم تاريخی تضاد بين نيروهای مولده و روابط توليد به مرحله آنتاگونيستی(آشتی ناپذير) رسيده و بايد اين مرحله بوسيله انقلاب و دگرگونی ريشه ای مناسبات توليدی ( در بيان حقوقی آن ، مالکيت خصوصی بر ابزار توليد) حل شود”( نقل به مضمون)
مارکس در بين دو مولفه شيوه توليد و – نيروهای مولده و روابط توليد- روابط توليدی را مهمتر می داند و می گويد اين جزء شيوه توليد است که بر ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه سايه می اندازد و بايد از ميان بر داشته شود تا شيوه توليد تغيير اساسی کند. از منظر دکتر اما نيروهای مولده مهمتر است و می گويد برای رشد ساختار اقتصادی جامعه و شيوه توليد آن در شرايط کنونی بايد نيروهای مولده رشد داده شود. شرايط کنونی هم شيوه مستقر و مسلط در جامعه نيمه فئودال و پيشا سرمايه داری است و امپرياليسم هم – البته نوع آمريکاييش- که کماکان بر جامعه حاکم است، پس تضاد عمده جامعه می شود خلق و امپرياليسم و تضاد اصلی آن خلق و استبداد فئودالی. همان نظريه کهنه و نخ نما شده جامعه نيمه مستعمره – نيمه فئودال .

بحث بر سر تضاد عمده و تضاد اصلی نيست. در اينجا بحث بر سر آن است که آقای دکتر بر خلاف مارکس ، رشد نيروهای مولده را تعيين کننده می داند اما مارکس روابط توليدی را. بدين ترتيب او هميشه بر روی طبل رشد نيروهای مولده می کوبد. او در يکی از سخنرانی های خود در تابستان ۱۳۸۸ در تبيين نظرات خود در مورد رشد نيروهای مولده صريحا به استقرار سرمايه داری در ايران ابراز علاقه کرد و وجود سرمايه داری را غنيمت شمرد. و تا آنجا پيش رفت که بجای نعمت سرمايه دار از کلمه وقيح “کار آفرين” ( لفظ حکومتيان جنايتکار) بجای سرمايه دار استفاده کرد و گفت: “بله جامعه ما به کار آفرين برای رشد نيروهای مولده احتياج دارد. برای رشد صنعت و تکنولوژی به کار آفرين احتياج دارد. آنها بايد بيايند و … ” ( نقل به مضمون)

اين همزمان بود با روزه سياسی آقای گنجی در مقابل سازمان ملل. و آقای دکتر هم ضمن پشتيبانی از اين عمل ، ايرانيان ساکن آمريکا را به شرکت در اين “روزه سياسی” – بالفظ روزه سياسی اکبر گنجی –  دعوت نموديد. همين آقای گنجی وقتی در ايران بود و بعد که به آمريکا آمد ، آقای دکتر به شدت از او پشتيبانب نمود و بعد ها که اقای گنجی با شورای روابط خارجی تماس گرفت سرسری به آن اشاره داشت. آقای محيط گفت “نه! گنجی آدم درستی نيست و نبايد از او پشتيبانی کرد ، من به او خوش بين بودم!” و حالا می گويد او شخص قابل اعتمادی نيست و نبايد از او پشتيبانی کنيم. آقای محيط در تمام مدت رياست جمهوری خاتمی به شدت و با حرارت تمام از او حمايت و پشتيبانی نمود.  ولی بعدها گفت آقای خاتمی آدم درستی نيست و من به او “خوش بين” بودم که از او حمايت می کردم.  آقای دکتر وقتی که خيانت های خاتمی رو می شود ، با گفتن يک جمله من به او “خوشبين” بودم ولی حالا نيستم خود را از حمايت از خيانت های خاتمی مبرا می کند. و فقط می گويد: خوش بين بودم. تاييد يک دوره طولانی خيانت های آقايان خاتمی و گنجی از سوی يک روشنفکر با يک واژه ساده “خوش بينی” مرتفع نمی شود.يک نقد بيرحمانه می طلبد تا ديگر به خيانت به مردم روشنفکر و آزاديخواه متهم نشود.
با عذر خوشبين بودن گناه شريک جرم و جنايت بودن را توجيه نمی کند. بايد در برابر مردمی که به آنها خيانت شده و آمال و آرزوشان و اعتقادشان به آزادی ، دمکراسی و حقوق انسانی شان آسيب ديده بايد پاسخگو باشيد. شما گفتيد که من در ۲۵ سال گذشته رای نداده ام، اما حالا به آقای موسوی رای دادم. شک دارم با آن حمايت بی بديل که از خاتمی کرديد و بر آن پای فشرديد و مردم را به حمايت از او در انتخابات و دولت او کرديد ، به او رای نداده باشيد و ديروز می گفت: آقای گنجی آدم خوبی نيست و من به او خوش بين بوده ام، امروز می گويد در روزه سياسی او شرکت و از اين کار او پشتيبانی کنيد . چقدر آدم بايد مذبذب باشد که فقط در عرض سه ماه از اينرو به آنرو شود. چقدر آدم بايد بی پرنسيب باشد که خود را “چپ” بنامد و از واژه های راست برای بيان نظرات خود استفاده کند. بجای سرمايه دار، کار افرين بجای اعتصاب روزه سياسی . آيا “کار آفرين” مترادف واژه “سرمايه دار” است؟ تحريف مزورانه واژه “سرمايه دار” به “کار آفرين” مبين چه مقاصدی است؟ همراهی و هم نوايی با سرمايه داران و ديگر هيچ.

دکتر می خواهد که “کار آفرينان” بر سر کار بيايند تا نيروهای مولده را رشد دهند، صنعت و تکنولوژی را رشد دهند، کار اوری کار را – برای استثمار بيشتر- رشد دهند و … و مارکس می گويد که اين روابط توليدی است که مانع رشد نيرو های مولده می شود پس برای رشد نيروهای مولده مناسبات توليدی بايد از ميان برداشته شود، بايد مالکيت خصوصی بر ابزار توليد از ميان برود، تا نيرو های مولده رشد يابد، تا انقياد سرمايه بر کار از ميان برود، تا کار مزدی لغو شود، تا سوسياليسم بر قرار گردد.

اما دکتر ما استمرار و تشديد بربريت را برای رشد نيروهای مولده!؟ بيشتر می پسندد. تا در يک آينده دور و با بزک کردن چهره بورژوازی و قانونمند کردن اعمال و روابط آن و با رفرم در ساختار های آن ، و تکامل تدريجی آن، آرام آرام نهادهای سوسياليسم در آن مستقر شود و در يک صبح روشن و رويايی سوسياليسم در آن برويد و ما به مردم بگوييم ” بفرماييد اين هم سوسياليسم ورود شما را خوش آمد می گوييم”.

اصلا نبايد توده ی ستمديده مردم و طبقه کارگر در فرايند تاريخ مداخله کنند و به آن شتاب بخشند، اينکار آوانتوريسم ( ماجراجويی) است، بگذارند تاريخ حرکت خودش را بکند. “جبر تاريخ” آنرا به سر منزل مقصود ( سوسياليسم) می رساند. فقط سعی کنيم مناسبات سرمايه داری را قانونمند کنيم. نظريات ناب تجديد نظر طلبان بين الملل دوم ، در ابتدای قرن گذشته. حال اين نظريات رفرميستی و رويزيونيستی بوسيله دکتر ما نبش قبر می شود تا به زندگان امروز حقنه گردد. بقول مارکس به نقل مضمون از عيسی مسيح “مردگان را بگذار تا مردگان بردارند”

–   سو استفاده از مانيفست کمونيست

همانگونه که قبلا روشن نمودم دکتر از انديشه های مارکس ، انگلس و لنين از آن قسمت هايی استفاده می جويد که بتواند به نفع نظرات ليبرالی خود بهره جويد. لازم به ذکر است که اين بهره جويی به اين شکل صورت می گيرد که يک بخش از نظريات آنان را از بقيه قسمت ها که به حکم آنها مربوط است منتزع می کند و با قطع ارتباط پيوستگی آنها با هم ، نتيجه دلخواه خود را می گيرد. در مورد احکام مارکس، انگلس و لنين به شيوه منطق قياسی ، يک حکم را بدون استدلالاتی که حکم از آنها استنتاج( روش استقرايی) می شود، می گيرد و بعنوان پشتوانه اثباتی نظر خود جا می زند. او با استفاده از يک بخش از نظرات رزالوکزامبورگ در جزوه “انقلاب يا اصلاح” می گويد که رزا نوشته است: “دمکراسی برای سوسياليسم و طبقه کارگر مسئله حياتی است” ( نقل به مضمون) و بعد از مارکس نقل می آورد که :آزادی سياسی برای طبقه کارگر مانند اکسيژن است” ( نقل به مضمون) و اين نقل قول ها را به اين مسئله ربط می دهد که آنهايی که در انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد شرکت نکردند و يا آنرا تحريم کردند ، ضد دمکراسی هستند و جلوی جنبش دمکراسی خواهی ايستاده و در کنار احمدی نژاد قرار دارند. از اين نتيجه گيری ساديستی و هيستريک اين مسئله به ذهن متبادر می شود که:

اولا عدم شرکت يا تحريم يک انتخابات ضد دمکراتيک چه ارتباطی با ضديت با دمکراسی و آزادی خواهی دارد؟ آيا مارکس و رزالوکزامبورگ گفته اند اگر کسی در انتخابات ضد مردمی و ضد دمکراتيک شرکت نکنند ، ضد دمکراسی خواهی است؟ مثلا لنين در دومای اول ( دومای پوليگين ۱۹۰۵) را تحريم کرد و همانطور دومای دوم استولوپين را هم تحريم نمود، ضد دمکراسی خواهی و ضد انقلاب بود؟
دوما چه ارتباطی بين رای دادن به آقايان موسوی و کروبی با دمکراسی و آزاديخواهی وجود دارد؟ آيا آقايان کروبی يا موسوی آدم های دمکرات و آزاديخواه هستند؟ آيا ربط است بين شرکت در يک انتخابات، حتی اگر آزاد هم باشد، با دمکراسی؟ مثلا مردمی که در انتخابات فرانسه يا کماکان آمريکا يا نروژ،سوئد و … شرکت نکردند ضد آزاديخواهی بودند؟ يا سرراست تر “هر کس که در انتخابات رياست جمهوری يا پارلمانی شرکت نکرد ، ضد آزاديخواهی است” ( استنتاج از حرف دکتر محيط) آيا آقايان موسوی و کروبی پلاتفرم يا برنامه ای آزاديخواهانه و دمکراتيک در موقع کانديداتوری خود داشتند؟ آيا آنها برای تاييد صلاحيت خود التزام عملی به اسلام ، نظام جمهوری اسلامی ، اعتقاد به ولايت فقيه و قانون اساسی را بعنوان “تقيه” به شورای نگهبان اعلام نمودند؟ يا اعتقاد قلبی و واقعی و ايمانی آنان به موارد فوق است، که جملگی ضد مردمی و ضد دمکراتيک است. و ذره ای از حقوق مدنی مردم در آنها کورسو نمی زند؟ چه می شد که اين آقايان تقيه ای هم در مقابل مردم آزاديخواه می کردند و چند مسئله ای هم در باره دمکراسی و آزادی های سياسی ارائه می کردند و لااقل ما را به سراب می فريفتند!

اجازه دهيد فقط دو مورد از صدها مورد از آزاديخواهی اين آقايان را شرح دهم.

آقای موسوی در سفری انتخاباتی که به شمال داشت، در يکی از دانشگاه های شمال ، يکی از دانشجويان از او سئوال کرد: آقای موسوی نقش شما بعنوان نخست وزير و رئيس شورای عالی انقلاب در سال ۱۳۶۰ و “انقلاب فرهنگی” و بستن دانشگاه ها و برخورد با دفاتر گروه های سياسی چه بود؟ آقای موسوی گفت که من دخالتی نداشتم. آقای دکتر عبدلکريم سروش که آن موقع عضو شورای انقلاب فرهنگی بود، در جوابيه ای در روزنامه اعتماد ملی نوشت: آقای موسوی چرا حقيقت را نمی گويی. در سال ۶۰ شما رئيس شورای انقلاب فرهنگی بوديد. در جلسه ای که با حضور شما بر گزار گرديد دو نظر برای برخورد و بيرون راندن دانشجويان هوادار گروه های سياسی از دانشگاه ها و بستن ، يکی استفاده از نيروهای انتظامی و بسيج بود و ديگری استفاده از “نيروهای مردمی”

( يعنی همين نيروهای لباس شخصی و چماقداران) که شما نظرتان اين دومی بود، و مردان شما برای بستن دفاتر و بيرون راندن گروه ها از دانشگاه ها آقايان ، ثمره هاشمی، محمود احمدی نژاد، شکوری راد، شمقدری و … بودند. ( دکتر سروش ، نقل از روزنامه اعتماد ملی پيش از انتخابات – مضمون بيانيه-) می دانيم آقای سروش از هواخواهان کروبی بود.

در سال ۶۷ که قتل عام زندانيان سياسی صورت گرفت، آقای موسوی بعنوان يکی از سران سه قوه پای فتوای اقای خمينی را در دستور به قتل عام زندانيان سياسی را امضا کرد، که در فاصله يک ماه ، در خاطرات اقای منتظری، خدود ۳۴۰۰ نفر از پاکترين و شريفترين و آزاديخواه ترين افراد اين جامعه به دار اويخته شدند . من خود در اين دقايق و لحظات هولناک و اندوهبار زيسته ام. در روز ۶ شهريور ۱۳۶۷ ، هنگامی که در راهرو تاريک بند گوهر دشت با چشمان بسته و رو به ديوار نشسته و منتظر برده شدن به دادگاه تفتيش عقايد بوديم، يکی از پاسداران به همکاران خود که جلو دادگاه ايستاده بودند گفت: ” حاج آقا اينها که جلو در هستند داخل نفرست حاج آقا لشکری( داوود لشکری معاون وقت زندان گوهر دشت)  رفته ملاط بياره” منظورش از ملاط آن انسان های شريفی بود که قبلا سر موضوعی- مثلا هواخوری، غذا، روزنامه، ورزش جمعی و … با داوود لشکری برخورد داشته اند ، و او می خواست قبل از اينکه زندانيان متوجه قضايا شده و در دادگاه تاکتيکی برخورد نمايند، آنها را به دادگاه آورده تا به جوخه اعدام سپرده شوند. و ما در حالی که در راهرو نشسته بوديم، گذشتن يارانمان را ، که از پشت سرما مظلومانه به طرف قتل گاه ” حسينه انتهای بندها” برده می شدند، می شنيديم. و من امروز نه واژه ای در اختيار دارم و نه توانايی اينکه آن لحظات دردناک و اندوهبار را توصيف کنم. و باور ندارم که بتواند اين دقايق را حس کنيد. و اين يکی اعمال اقای موسوی که مستقيما در آن دست داشته و گزارش انرا می خوانده و می شنيده. آقای دکتر خودت که در زندان شاه بوده ای، با هم بوده ايم، در سال ۵۳ در زندان شهربانی اهواز در بند ۳ – نمی دانم يادت می آيد سروان کوهستانی وقتی که به مدت چند ساعت محمد چوپان زاده و حسن نصر الهی را با دستبند به درخت اويزان کرده بود، که خون از نوک انگشتان آنها بيرون زده بود ، پس از اينکه آنها را پايين کشيدند و روی زمين خواباندند ، سروان کوهساری توی صورت آنها ادرار کرده بود، محمد چوپان زاده به زندانيان گفت: ” بچه ها هيچوقت سروان کوهساری را فراموش نکنيد او بايد سزای اين عمل خود را که در مورد بقيه زندانيان سياسی هم انجام داده ببيند”.  او يکی از مهره های ناچيز و بی مقدار رژيم شاه بود و اين( موسوی) يکی از سران برجسته اين نظام و امرو عامل جنايت هايی است که در طول ۸ سال نخست وزيری او خونين ترين و جنايت بار ترين سال های عمر اين نظام بوده است. فرق بزرگی است بين سروان کوهساری و موسوی. کوهساری با آن جنايت کوچک بايد مجازات شود ( از قوا چوپان زاده – عضو گروه بيژن جزنی که در سال ۵۴ ترورشد-) آقای موسوی به تاکيد شما بعنوان رهبر جنبش ازاديخواهی مردم بر کشيده و به مردم به زور حقنه شود. شما يکی از آمران و عاملان قتل عام چند هزار نفراز شريفترين و نجيب ترين انسان های اين جامعه را، رهبر انقلاب دمکراتيک جا می زنيد. مگر آقای موسوی يک ماشين پيکان را به تقلب به مردم فروخته و يا مثلا اسکناس جعل کرده است. نه آقای دکتر اينجا پای يک قتل عام چند هزار نفری در سال ۶۷ در مدت يک ماه و قتل عام های سال های ۶۰ تا ۶۷ و تا به امروز در ميان است و مزدور کثيفی که در آنها دست داشته. اصرار شما در اين مورد که می گوييد “خوب خيلی از افراد بالای نظام ممکن است به صف مردم بپيوندند، و در صف مردم آزاديخواه قرار بگيرند ، مثلا آقايان موسوی ،کروبی، و حتی رفسنجانی امروز عوض شده اند و به صف مردم و حتی رهبری جنبش اعتراضی مردم پيوسته اند، چيست؟ اين موضع ارتجاعی و ضد مردمی نشانه چيست؟ اين وقاحت برای چيست؟ شما معتقديد که مردم قاتلان بهترين و پاکترين فرزندانشان را ببخشند. فراموش کنند؟ برايشان دسته گل بفرستند؟ که حتی جسد آنها را هم تحويل ندادند و در گوشه ای بی نام و نشان و دسته جمعی دفن کردند و تا به امروز هم اجازه سوگواری در آنجا را نداده و شرکت در مراسم جمعه اول هر شهريور ماه در خاوران را ضرب شتم در زندان و حتی اعدام را در پی دارد. نه آقای دکتر اين رهبران و تغيير موضع اين قماش را “ما نه می بخشيم و نه فراموش می کنيم”. نه امران و نه عاملان جنايت کار را و نه آب توبه و تطهير ريزان بر سر آنها را. اين “طويله اوژياس” پيش کش شما باد!

تغيير موضع به يک نقد بی رحمانه از خود نياز دارد و نه تقيه. تقيه يک خدعه بی شرمانه برای فريب توده های ستمديده مردم و خاک پاشيدن به چشم آنها ست و نقد کالبد شکافی يک خطا و اشتباه – و صد البته نه جنايت و قتل و آدم کشی عامدانه- است. و شما عامدانه از قاتلان و جنايت کاران ، حتی بدون “تقيه” هم پشتيبانی می کنيد. معنای اين کار چيست؟ همراه شدن با جنايت کاران. اتهام سنگينی است، چه می شود کرد ، الترناتيو ساختن از جنايت کاران ، چه قضاوت ديگری را به ذهن متبادر می کند؟ اميدوارم چنين نباشد!

آقای دکتر ، شما از بيانيه ها و سخنرانی های آقايان موسوی ، کروبی و خاتمی می خوانيد، اما آن بخش هايی را که ماهيت اين جنايت کاران و دشمنان مردم را نشان می دهد، عامدانه لاپوشانی می کنيد. بنا به تنز برشت در افشا ماهيت دغلکاران پراگماتست:”حقيقت آن است که به نفع شخص باشد” اين جانيان مدعی قدرت و رياست جمهوری از صافی انجمن مرتجع جنايتکاران شورای نگهبان با اعتقاد قلبی به اصل ولايت فقيه ، نظام جمهوری اسلامی. قانون اساسی جمهوری اسلامی ، و التزلم عملی به جمهوری اسلامی ، و التزام عملی به اسلام، و بعنوان سوگلی های نظام برای رياست جمهوری گذشته اند. اينانی که در واقع بايد آنها را با مجموعه بالای نظام در انجمن”اخوان دزدان” ( مارکس) برای کسب سهميه بيشتر از چپاول و غارت مردم قرار داد، ارزيابی کرد. شما يکی از اين آقايان را بعنوان رهبر بلاترديد جنبش انقلابی همين مردم دزد زده بالا می کشيد و آنها را به آشويتس و کوره های آدم سوزی آنها گسيل می داريد و آنگاه خود را منتسب به مارکس می دانيد؟!

آقای دکتر لنين گفته برای پشتيبانی و ائتلاف با يک گروه سياسی – اجتماعی بايد ديد ، برنامه آنها چيست و آنها در قالب پلاتفرم و برنامه شان چه اهدافی را دنبال می کنند. به طريق اولی ، آيا شما برنامه آقای موسوی که

۱-علاوه بر چهار اصل بالابرای کانديداتوری ، در بيانيه بعدی به صراحت گفته است”جمهوری اسلامی نه يک کلمه کم نه يک کلمه زياد” را قبول داريد؟

۲- اعلام داشته است که می خواهم برای پيشبرد جنبش سبزاز ظرفيت های جمهوری اسلامی استفاده کنم را می پذيرد؟ شما قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول داريد؟

شما اين قسمت ها را که به ماهيت اين آقايان ارتباط مستقيم دارد و خودشان را ملتزم به آن می دانند ، نمی خوانيد و آن قسمت هايی که به نفعتان است، “پراهميت”و”مهم” (البته برای خودتان) به مردم حقنه می کنيد . پس گويا “حقيقت ان است که به نفع شخص باشد”!؟

آقای موسوی برنامه اش بازگشت به دوران خمينی است. ( خودش بارها اين را گفته است) آيا شما اين را تاييد می کنيد؟ من که بعيد می دانم؟ چون شما نه تنها به اين مورد بلکه به موارد بالا اشاره ای هم نداشته ،بلکه کاملا سکوت کرده ايد ، چرا؟ چون هر چه باشد به فاصله يک قرن و نيمتاريخی(آلمان ۱۸۴۲) ، از موضع شما تعجب اينجا است که چرا شما “ماهيت” را وامی گذاريد و “عِرَض” و “تظاهر” می پردازيد ، و البته بازهم نه بطور کامل . منطق “قياسی” آنهم قياس مع الفارق را برای اثبات فرضيه هايتان بکار بريد، نه منطق اسقرايی را . چرا چون هر حکمی در منطق استقرايی برای اثبات خود احتياج به استدلال دارد و منطق قياسی نه.

موسوی ، کروبی، خاتمی و رفسنجانی “بد” بودند، ضد مردم بودند، جامعه ستيز بودند و … حالا که در انتخابات حقشان خورده شده “خوب” شده اند. مردم دوست شده اند. مردم دوست شده اند ، آزاديخواه شده اند ، دمکرات شده اند. مردم دوست شده اند ، آزاديخواه شده اند ، دمکرات شده اند. مردم دوست شده اند، آزاديخواه شده اند ، اصلا مردمی و رهبر شده اند، اين رابارها خودشان گفته اند، همين ! و حالا شما مردی که به آنها رای نداديد و در انتخابات ضد دمکراتيک و تبليغاتی شرکت نکرديد، ضد دمکراسی هستيد. مگر مارکس و رزالوکزامبورگ نگفتند که دمکراسی برای طبقه کارگر حياتی و مانند اکسيژن است؛ پس شما که در انتخابات شرکت نکرديد”ضد دمکراسی” هستيد و طرفدار احمدی نژاد.(قياس مع الفارق). حالا چه ارتباطی است بين رای ندادن به موسوی و کروبی ، و يک انتخابات کاملا ضد دمکراتيک که حتی آقای خامنه ای هم مردم را به شرکت در آن تکليف می کرد؛ و دمکراسی چيست؟ من که نمی دانم. همين جا لازم است يادآور شوم اين برای جوانان و مردمی که ماهيت اقايان موسوی و کروبی را نمی شناختند و در دوران آنها نوجوانانی  ۱۰ – ۱۲ ساله بودند هم چنين برای توده های مردمی که به واسطه نفرت از رژيم جمهوری اسلامی که نماد آنرا خامنه ای و احمدی نژاد می دانستند و برای حذف آنان و از جنبه سلبی ( مخالفت با سران رژيم کنونی) در انتخابات شرکت کردند و به موسوی و يا کروبی رای دادند ، حرجی ( گناهی) نيست. اما برای روشنفکران مدعی و نظريه پردازان ! خيانتی نابخشودنی است. لا پوشانی ماهيت جنايتکاران و خيانت پيشگان تاييد اعمال آنها است و لا غير. آقای دکتر آنهايی را که در انتخابات شرکت نکردند، ضد دمکراسی و در کنار احمدی نژاد ارزيابی کردند، بی آنکه حتی يک مورد دلايلی برای اين امر ذکر کنند. او بی رحمانه و غير منصفانه ادعا می کند که چپها ( يا به قول آقای دکتر”چپول” ها) و آنهايی که رای ندادند، در اعتراضات خيابانی و ديگر اعتراضات به رژيم شرکت نمی کنند، دخالتگری نمی کنند، ضد جنبش هستند، و برای به قدرت رسيدن خود تلاش می کنند، جنبش آزادی خواهی مردم را برای به قدرت رسيدن خود می خواهند، از آن استفاده ابزاری می کنند و دهها اتهام ديگر.

اولا آقای دکتر از دور دست بر آتش دارند و نا صحيح تهمت و افترا می زنند، در برج عاج نيويورک نشسته اند و بی دليل به آنهايی که در انتخابات شرکت نکرده و آنرا تحريم کرده اند افترا می بندند.

دوم اينکه خود من و کليه دوستانی که می شناسم و انتخابات را تحريم کرده اند در تمام تظاهرات و جنبش های اعتراضی مردم به فراخور مقدورات خود شرکت فعال داشته و دارند.

سوم اينکه خود من در اکثر تظاهرات و همراه و دوشادوش مردم و در کنار مردم آزاديخواه و برابری طلب شرکت داشته ام و همراه آنها فرياد زده ام، گريسته ام، خنديده ام، گاز اشک آور و باطوم خورده ام از ترس ماموران و لباس شخصی ها و نيروهای انتظامی که بی رحمانه و بی شرمانه مردم را ميزده اند ، گريخته ام و … و عينا همانند مردم و در دريای خروشان آنها ، در زلالی احساسات پاک و بی شائبه آنها غوطه خورده ام، لذت برده ام ، احساس شادی و نشاط و جوانی کرده ام. در بهشت زهرا و در روز چهلم ندا آقا سلطان از صميم قلب فرياد برداشته ام”ندای ما نمرده ، اين دولت است که مرده” ، ندای ما ندا بود بلند ترين صدا بود”،مرگ بر ديکتاتور، و،زندانی سياسی ازاد بايد گردد، و … سر داده ام . ( مثل ساير مردم) ، اما هيچ گاه “الله اکبر” يا  ” يا حسين مير حسين” سرندادم( مثل همه ان دوستانی که انتخابات را تحريم کرده بودند) و می دانم اکثريت هواداران جريانات چپی که شما دشمنانه در باره آنها می گوييد که در مبارزات مردم شرکت نمی کنند، طبق اطلاعيه ها و بيانيه ها و تحليل ها و فراخوان های خود آنها را به شرکت فعال در مبارزات و جنبش اعتراضی مردم تشويق و تشجيع نموده و در آن شرکت نموده و می کنند.آقای دکتر با افترا و تهمت و سکوت پراگماتيک در باره جريانات چپ و سوسياليست ها و آزاديخواه نمی توان در نيويورک امن نشست و حضور فعال و پرشور و مخاطره آميز آنان را مذبوهانه نفی کرد. و حتی بالاتر از آن به آنها توهين کرد. برای اين عارضه پارانويای خود نسبت به جنبش چپ، سوسياليست ، حد اقل کمی انصاف به خود دهيد و چند نوشته ای از آنها را در برنامه تان بخوانيد و نقد کنيد. وقتی شما با پرحوصلگی پراگماتيک بيانيه های آقای موسوی و بيانيه “مطالبه محور” ليبرال ها را سرلوحه راهبردی جامعه به سوی استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی به جامعه و به زور حقنه می کنيد، انتظار آن است که لااقل به اندازه جويی هم انصاف به خرج دهيد و برای اين “اقليت” تحريم کننده انتخابات و شرکت کننده فعال در جنبش اعتراضی مردم، حق و حقوق قائل شويد و نظرات آنها را هم در جعبه جادويتان نقد کنيد. مگر شما به دمکراسی معتقد نيستيد؟ پس خواهشمند است حقی هم برای ما “اقليت” که نه موسوی چی هستيم و نه احمدی نژاد در ” دمکراسی پهناورتان” در نظر بگيريد. حلقه ی “غير خودی” هايتان را هم ببينيد بالاخره آيا ما هم کمی حق به اندازه نوشين احمدی خراسانی ، زهره طهماسبی ، جلوه جواهری و … رهبران ليبرال کمپين يک ميليون امضا داريم يا نداريم؟ از شما تقاضا دارم برای شناخت طيف های مختلف موجود در کمپين يک ميليون امضا نگاهی به جزوه “کمپين يک ميليون امضا روايتی ديگر” نوشته سودابه مهاجر نشريه بارو ۲۴ بيندازيد و آنرا نقد بفرماييد!آقای دکتر! از پناگاه امن نيويورک نسخه موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی را برای راهبرد جامعه و برون رفت از بحران برای ما کپی نکنيد! خيابان و عرصه جامعه – نه سکوی خطابه و آکادميک – الگويی برای داستان حال و آينده است؛ جايی که خشم، مبارزه و شادی را تمام و کمال بروز می دهد.
( ادامه دارد)
۱۱- بهمن-۸۸