لنین ـ درباره انقلاب اجتماعی بخش اول

لنین – از رساله « وظایف سوسیال دمکرات های روسیه »

… فقط پرولتاریاست که می تواند مبارز پیشگام راه آزادی سیاسی و دگرگونیهای دمکراتیک باشد، زیرا اولا بازتاب ستمگری سیاسی در زندگی پرولتاریا از همه شدیدتر است و این ستمگری مانع آن است که در وضع این طبقه که نه به مقامات عالیه و حتی به مأموران دولتی دسترسی دارد و نه در افکار عمومی نفوذی دارد، کوچکترین بهبودی پدید آید. ثانیاً فقط پرولتاریاست که می تواند دمکراتیزه شدن نظام سیاسی و اجتماعی را به فرجام رساند، زیرا دمکراتیزه شدن این نظام ، موجب خواهد شد که این نظام به دست کارگران افتد. به همین جهت درآمیزی فعالیت دمکراتیک طبقه کارگر با دمکراتیسم طبقات و گروههای دیگر، نیروی جنبش دمکراتیک و مبارزه سیاسی را تضعیف خواهد کرد، از قاطعیت و پیگیری این مبارزه خواهد کاست و آن را برای سازش مستعدتر خواهد ساخت. برعکس تمایز طبقه کارگر در نقش مبارز پیشگام راه دگرگونیهای دمکراتیک، جنبش دمکراتیک و مبارزه برای آزادیهای سیاسی را تقویت خواهد کرد، زیرا طبقه کارگر تمام عناصر دمکراتیک و اپوزیسیون سیاسی را به پیش خواهد راند، لیبرال ها را به سوی رادیکال های سیاسی و رادیکال ها را به سوی گسست قطعی پیوند با تمام نظام سیاسی و اجتماعی جامعه کنونی خواهد راند …

پایان سال 1897

لنین – از مقاله « برنامه ما »

… ما تمام و کمال بر تئوری مارکس تکیه داریم : این تئوری برای نخستین بار سوسیالیسم را از پندارگرائی به علم تبدیل کرد و این علم را بر مبانی محکم مستقر ساخت و راهی را که باید به پیروی از آن این علم را به پیش برد و تمام اجزاء آن را تکمیل کرد، مشخص ساخت … این تئوری وظیفه واقعی حزب انقلاب سوسیالیستی را توضیح داده و تاکید کرده است که وظیفه حزب برنامه پردازی برای نوسازی جامعه ، موعظه خوانی برای سرمایه داران و دنباله روی از آنان درباره بهبود وضع کارگران نیست، توطئه چینی نیست، بلکه سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتاریا و رهبری این مبارزه است که تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و سازمان دادن جامعه سوسیالیستی هدف نهائی آن را تشکیل می دهد …

اکتبر سال 1899

لنین – از کتاب « چه باید کرد؟ »

… کسی که در عمل فراموش کند که « کمونیستها از هر جنبش انقلابی پشتیبانی می کنند »* و بدین جهت ما موظفیم وظایف دمکراتیک عمومی را در برابر تمام مردم بیان داریم و روی آنها تکیه کنیم ، بی آنکه حتی برای یک لحظه معتقدات سوسیالیستی خود را پنهان داریم ، سوسیال دمکرات نخواهد بود. کسی که در عمل فراموش می کند که هر مسئله دمکراتیک عامی را باید پیش از دیگران طرح کند، برجسته سازد و حل کند، سوسیال دمکرات نخواهد بود.

پائیز سال 1901 – فوریه 1902

* به نقل از مانیفست حزب کمونیست

لنین – از کتاب « دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک »

… کسی که بخواهد از راهی سوای دمکراسی سیاسی به سوی سوسیالیسم گام بردارد، ناگزیر به نتایجی می رسد که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی پوچ و ارتجاعی هستند …

… برای آنکه پرولتاریا در مبارزه علیه دمکراسی ناپیگیر بورژوایی دست بسته نماند، باید به قدر کافی آگاه و نیرومند باشد که دهقانان را به سطح خودآگاهی انقلابی برکشد، عملیات تعرضی آنان را رهبری کند و بدینسان دمکراسی پرولتری پیگیر را به دست خویش تحقق بخشد …

ژوئن – ژوئیه سال 1905

لنین – از « طرح برنامه حزب کارگری سوسیال دمکرات روسیه »

… تحقق آزادی واقعی طبقه کارگر در گرو یک انقلاب اجتماعی است که موجبات آن را مجموع سیر تکامل سرمایه داری فراهم می سازد، این انقلاب عبارت است از برانداختن مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، برقراری مالکیت اجتماعی بر این وسایل و تبدیل تولید سرمایه داری کالایی به سازمان تولید سوسیالیستی محصول در سراسر جامعه برای تأمین رفاه واقعی و رشد آزاد و همه جانبه کلیه اعضای جامعه.

8) این انقلاب پرولتاریا تقسیم بندی جامعه به طبقات و در نتیجه هر گونه نابرابری اجتماعی و سیاسی ناشی از این تقسیم بندی را به کلی از میان خواهد برد.

9) برای اینکه این انقلاب اجتماعی تحقق پذیرد، پرولتاریا باید قدرت سیاسی به چنگ آورد تا به کمک آن بر اوضاع مسلط باشد و بتواند تمام موانعی را که در راه رسیدن به هدف عالیه اش قرار دارد براندازد. دیکتاتوری پرولتاریا با چنین مفهومی شرط سیاسی لازم انقلاب اجتماعی است.

فوریه سال 1902

لنین – « جنگ چریکی »

موضوع عملیات چریکی توجه جدی حزب ما و توده کارگر را به خود جلب کرده است. ما این موضوع را بارها بطور گذرا مطرح کرده ایم و اکنون می خواهیم طبق وعده ای که داده ایم ، نظریات خود را در این زمینه جامع تر بیان داریم.

1

مطلب را از آغاز شروع کنیم. برای هر مارکسیست چه اصولی باید در سرلوحه بررسی مسئله چگونگی اشکال مبارزه قرار گیرند؟ اولا وجه تمایز مارکسیسم با کلیه اشکال ابتدائی سوسیالیسم در آن است که مارکسیسم جنبش را به یک شکل معین مبارزه وابسته نمی سازد. مارکسیسم اشکال گوناگونی برای مبارزه قائل است و ضمناً آنها را « اختراع » نمی کند بلکه شکلهایی از مبارزه طبقاتی انقلابی را که در جریان جنبش خود به خود پدید می آید، تعمیم می دهد، سازمان می دهد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل می کند. مارکسیسم که با هر گونه فرمول تجریدی، با هر گونه نسخه آئین پرستانه اکیداً مخالف است، خواستار پژوهش دقیق مبارزه جاری توده هاست که هم روند با گسترش جنبش و رشد آگاهی توده ها و تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی، دائماً شیوه های تازه و دم به دم متنوع تری از دفاع و حمله به وجود می آورد. بدین جهت مارکسیسم هیچ شکلی از مبارزه را بطور مطلق رد نمی کند. مارکسیسم به هیچ وجه خود را تنها به اشکالی از مبارزه که فقط در یک لحظه معین ممکن و موجود هستند، محدود نمی کند بلکه معتقد است که در صورت تغییر موقعیت اجتماعی، پیدایش اشکال تازه ای از مبارزه که زمانی برای رزمندگان دوران معین هنوز ناشناخته بودند، ناگزیر خواهد بود. مارکسیسم از این لحاظ – اگر بیان چنین عبارتی مجاز باشد – در مکتب عمل توده ها می آموزد و به هیچ وجه دعوی آن ندارد که شکل هایی از مبارزه را که « سیستم سازان » دور افتاده از زندگی اختراع کرده اند، به توده ها بیاموزد. مثلا کائوتسکی هنگام بررسی اشکال انقلاب سوسیالیستی می گفت ما می دانیم که بحران آینده، شکل های تازه ای از مبارزه را به ما نشان خواهد داد که پیش بینی آنها در حال حاضر برای ما ممکن نیست.

ثانیاً مارکسیسم بطور مطلق خواستار آن است که مسئله شکل های مبارزه از نظرگاه تاریخی بررسی شوند. طرح این مسئله بدون در نظر گرفتن موقعیت تاریخی مشخص، به معنای درک نکردن الفبای ماتریالیسم دیالکتیک است. در لحظات گوناگون تکامل اقتصادی بسته به چگونگی شرایط سیاسی، فرهنگ ملی، وضع معیشت و غیره، اشکال گوناگونی از مبارزه در رده اول قرار می گیرند و به اشکال عمده تبدیل می شوند و در رابطه با آن، اشکال فرعی و درجه دوم مبارزه به نوبه خود دستخوش تغییر می شوند. کوشش برای دادن پاسخ آری یا نه به سؤال مربوط به قبول یا رد یک شیوه معین مبارزه، بدون بررسی دقیق وضع مشخص جنبش معین در مرحله معین تکامل آن، به معنای عدول کامل از موضع مارکسیسم است.

چنین است دو حکم تئوریک عمده ای که ما باید رهنمون قرار دهیم. تاریخ مارکسیسم در اروپای غربی نمونه های بیشماری در تأیید نکاتی که بیان شد، به ما نشان می دهد. سوسیال دمکراسی اروپا پارلمانتاریسم و جنبش سندیکایی را در حال حاضر شکل های عمده مبارزه می شمارد و همین سوسیال دمکراسی در گذشته قیام را می پذیرفت و در آینده نیز در صورت تغییر اوضاع و احوال کاملا حاضر است آن را، برخلاف نظر بورژواهای لیبرال از قماش کادت ها (1) و بززاگلاوتس های روسی (2) بپذیرد. در سالهای هفتاد قرن گذشته سوسیال دمکراسی اعتصاب همگانی را به عنوان اکسیر اعظم اجتماعی، به عنوان وسیله ای که با کاربرد آن بتوان بورژوازی را از طریق غیرسیاسی، فوراً سرنگون ساخت، رد می کرد ولی سوسیال دمکراسی اعتصاب سیاسی توده ای را (بخصوص پس از تجربه روسیه در سال 1905) به عنوان یکی از وسایل مبارزه که کاربرد آن در شرایط معین ضرور است، کاملا می پذیرد. سوسیال دمکراسی در سالهای چهل قرن نوزدهم مبارزه باریکادی خیابانی را می پذیرفت، در پایان این قرن به علل معینی آن را رد می کرد و پس از تجربه قیام مسکو که به گفته کارل کائوتسکی در جریان آن تاکتیک باریکادی جدیدی پدید آمد، آمادگی کامل خود را برای بازنگری در نظریه اخیر و پذیرفتن مبارزه باریکادی، اعلام داشت.

1- کادت ها عنوان اختصاری اعضای حزب بورژوا لیبرال روسیه در دوران پیش از انقلاب اکتبر بود. نام کامل این حزب عبارت بود از « حزب دمکرات هوادار قانون اساسی ». لفظ کادت از حروف اول عنوان این حزب و بر پایه جناس لفظی آن با Cadet که به نوبه خود عنوان دانشجویان دانشکده افسری دوران روسیه تزاری بود، اخذ شده است.

2- بززاگلاوتس ها عنوان اعضای گروهی از روشنفکران نیمه کادت و نیمه منشویک بود که در سال 1906 در پطرزبورگ مجله ای به نام بززاگلاویه Bezzaglavie یعنی « بی عنوان » انتشار می دادند و از رویزیونیست های روسیه و رویزیونیست های سوسیال دمکراسی بین المللی پشتیبانی می کردند.

2

از اثبات این احکام عام مارکسیسم ، به بررسی انقلاب روسیه می پردازیم. سیر تکامل تاریخی اشکالی از مبارزه را که این انقلاب عرضه داشته است یادآور می شویم : در ابتدا اعتصابات اقتصادی کارگران (1896 تا 1900) سپس تظاهرات سیاسی کارگران و دانشجویان (1901 و 1902)، شورشهای دهقانی (1902)، آغاز اعتصاب های سیاسی توده ای به همراه اشکال گوناگونی از درآمیزی آنها با تظاهرات (شهر رستوف در سال 1902، اعتصاب های تابستان سال 1903 و 9 ژانویه سال 1905)، اعتصاب سیاسی سرتاسری روسیه همراه با مواردی از مبارزات باریکادی محلی (اکتبر سال 1905)، مبارزات باریکادی گسترده توده ها و قیام مسلحانه (دسامبر 1905)، مبارزه مسالمت آمیز پارلمانی (آوریل – ژوئن سال 1906)، قیام های برخی از واحدهای ارتش (ژوئن 1905 – ژوئیه 1906)، قیام های دهقانی در بخشهایی از کشور (پائیز 1905 – پائیز 1906).

چنین است اوضاع موجود در پائیز سال 1906 از نظر چگونگی اشکال مبارزه بطور کلی. شکل مبارزه ای که حکومت استبدادی با کمک آن در صدد « پاسخگویی » برآمد، تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » بود که با عملیات کیشینف در بهار 1903 شروع شد و تا سرکوبی سدلتسه در پائیز 1906 ادامه داشت. در تمام این مدت تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » و حملات خونین علیه یهودی ها، دانشجویان، انقلابیون و کارگران آگاه دائماً در حال توسعه و تکمیل بود. وحشیگری ظالمانه دسته های « باند سیاه » به وحشیگری اوباشان خریده شده اضافه گردید و کار به اعزام نیروهای نظامی و استفاده از توپخانه در روستاها وشهرها کشید، روی ریل های راه آهن قطارهای مأمور سرکوب به حرکت درآمدند و غیره و غیره.

این زمینه عام تصویر کنونی مبارزه است. در این مقاله پدیده ای از این زمینه عام که بمثابه یک حرکت جداگانه بدون تردید در درجه دوم و مرتبه پایین اهمیت قرار دارد، برجسته می شود و مورد بررسی قرار می گیرد. این پدیده چیست؟ اشکال، علل و زمان پیدایش آن کدام است؟ میزان توسعه آن، اهمیت آن در حرکت عام انقلاب و رابطه اش با مبارزه طبقه کارگر که بوسیله سوسیال دمکراسی متشکل گردیده و رهبری می شود چیست؟ اینها مسائلی است که پس از طرح ریزی زمینه عام تصویر کنونی مبارزه اکنون به بررسی آنها می پردازیم.

پدیده ای که در اینجا مورد توجه ماست، مبارزه مسلحانه است. این مبارزه بوسیله افراد و یا گروههای کوچکی انجام می گیرد که بخشی از آنها عضو سازمانهای انقلابی هستند و بخشی دیگر (که در برخی از نواحی روسیه بخش اعظم را تشکیل می دهند) به هیچ سازمان انقلابی بستگی ندارند. مبارزه مسلحانه دو هدف مختلف را دنبال می کند که باید آنها را دقیقاً از هم تفکیک کرد : هدف این مبارزه اولا قتل افراد، رؤسا و کارمندان پلیس و ارتش است و ثانیاً مصادره پول دولت یا افراد. پول های ضبط شده ، بخشی به حزب تحویل می گردد و بخشی بطور مشخص برای تهیه اسلحه و تدارک قیام و بخشی هم برای نگهداری افرادی که مبارزه مسلحانه انجام می دهند، مصرف می شود. پولهایی که از طریق سلب مالکیت های کلان به دست آمده اند (بیش از 200000 روبل در قفقاز و 875000 روبل در مسکو) در درجه اول در اختیار احزاب انقلابی قرار گرفت و بخش کوچکی از آن بطور عمده و در مواردی بطور کامل جهت مصرف مصادره کنندگان اختصاص داده شد. بدون شک این شیوه مبارزه در سال 1906، یعنی بعد از قیام دسامبر رشد قابل توجهی نمود. تشدید بحران سیاسی تا سرحد درگیری مسلحانه و بخصوص تشدید فقر، گرسنگی و بیکاری در شهر و روستا از جمله دلایلی است که در پیدایش این شیوه مبارزه نقش مهمی داشته است. تنها عناصر جداافتاده جامعه ، یعنی لمپن پرولتاریا یا گروههای آنارشیستی بودند که این شکل مبارزه را به عنوان شکل عمده و حتی تنها شکل مبارزه اجتماعی دنبال کردند. حکومت نظامی، ایجاد واحدهای جدید ارتشی، تشکیل گروههای مجازات « باند سیاه » (در سدلتسه) و دادگاههای صحرائی، اشکال مبارزه حکومت استبدادی برای « پاسخگویی » به مبارزات مسلحانه بودند.

3

ارزیابی متداول مبارزه ای که در اینجا مورد بررسی قرار دارد به نتایج زیر می رسد :

این آنارشیسم است، بلانکیسم است، تروریسم قدیمی است، این عملیات از طرف افرادی دنبال می شود که از توده جدا هستند، این عملیات تأثیر بد در روحیه کارگران دارد، پشتیبانی وسیع مردم را از آنها سلب می کند، تشکیلات جنبش را به هم می زند و به انقلاب ضرر می رساند. در میان حوادثی که هر روز روزنامه ها خبر می دهند می توان به سادگی مثالهایی که ظاهراً مؤید این ارزیابی است، پیدا نمود.

ولی آیا این مثالها قانع کننده هستند؟ برای بررسی سرزمین لیتوانی را انتخاب می کنیم ، سرزمینی که در آن مبارزه مسلحانه بطور نسبی از همه جا بیشتر توسعه یافته است. در آنجا نشریه نویه ورنیا (در شماره 9 و 12 سپتامبر) علیه سوسیال دمکراسی لیتوانی شکوه سرائی می کند. حزب کارگری سوسیال دمکرات لیتوانی (بخشی از حزب سوسیال دمکرات روسیه) نشریه خود را بطور مرتب در 30000 نسخه منتشر می کند. در بخش رسمی این نشریه نام جاسوسانی که قتل آنها وظیفه هر انسان شرافتمندی است، منتشر می شود. هر کس به پلیس کمک کند، به عنوان « دشمن انقلاب » معرفی می گردد، قتلش مجاز تشخیص داده می شود و علاوه بر این دارائیش نیز مشمول ضبط به شمار می رود. سوسیال دمکراتها به مردم گوشزد می کنند که تنها در مقابل رسید مهر و امضا شده به حزب پول بپردازند. در آخرین تسویه حساب حزب از 48000 روبل درآمد سالیانه 5600 روبل مربوط به بخش لیباوا است که از طریق مصادره برای خرید اسلحه به دست آمده است. البته نشریه نویه ورنیا از این « مقررات انقلابی » و این « حکومت وحشت زا » شدیداً خشمگین می شود.

هیچ کس جرأت نمی کند به این عمل سوسیال دمکراتهای لیتوانی نسبت آنارشیسم ، بلانکیسم و یا تروریسم بدهد. چرا؟ برای اینکه در اینجا رابطه این شکل جدید مبارزه با قیامی که در ماه دسامبر به وقوع پیوست و مجدداً در حال تدارک است کاملا روشن است. اگر روسیه را در مجموع در نظر بگیریم ، چنین رابطه ای با اینکه کاملا روشن نیست ولی وجود دارد. تردیدی نیست که مبارزات « چریکی » بخصوص بعد از دسامبر توسعه یافته و نه تنها با تشدید بحران اقتصادی بلکه همچنین با تشدید بحران سیاسی ارتباط دارد. تروریسم قدیم روسیه کار روشنفکران توطئه گر بود، اکنون مبارزه چریکی بطور عمده از طرف کارگران مبارز و یا کارگران بدون شغل رهبری می شود. در این رابطه افرادی که افکارشان در قالب های معینی محصور شده است، به سادگی به فکر بلانکیسم و آنارشیسم می افتند، در حالی که هنگام قیام ، همانطور که در سرزمین لیتوانی با آن مواجه هستیم ، پوچی این شعارهای از بر شده کاملا مشخص است.

بخصوص در مثال لیتوانی می توان به روشنی درک کرد که بررسی جداگانه جنگ چریکی، بدون در نظر گرفتن رابطه آن با موقعیت جنبش – کاری که بین ما معمول است – تا چه حد نادرست، غیرعلمی و غیرتاریخی است. باید شرایط عینی مبارزه را در نظر گرفت و دانست که مراحل گذار میان قیامهای بزرگ دارای چه مشخصاتی هستند، باید درک کرد که در این شرایط کدام یک از اشکال مبارزه ضرورتاً بوجود می آیند. نمی توان و نباید با چند کلمه حفظ شده مانند آنارشیسم، تاراج، تجاوزات و زیاده روی اوباش، کلماتی که ورد زبان کادت ها و کارکنان نشریه نویه ورنیا است، از مسئله طفره رفت!

گفته می شود عملیات چریکی تشکیلات کار ما را متلاشی می کند. ببینیم این حکم تا چه حد در شرایط بعد از دسامبر 1905 یعنی در دوره مجازاتهای « باند سیاه » و حکومت نظامی صادق است. در چنین دوره ای چه چیز تشکیلات جنبش را بیش از همه متلاشی می کند : نبودن مقاومت و یا یک مبارزه چریکی متشکل؟ مرکز روسیه را با مناطق مرزی مقایسه کنیم ، با لهستان و سرزمین لیتوانی. شکی نیست که مبارزات چریکی در مناطق مرزی غرب روسیه به مراتب بیشتر رشد و تکامل یافته است و همچنین تردیدی نیست که در مجموع جنبش انقلابی و بطور مشخص جنبش سوسیال دمکراسی در روسیه مرکزی از نواحی مرزی غرب کمتر تشکل یافته است. ما البته به هیچ وجه قصد نداریم از این واقعیت نتیجه بگیریم که سوسیال دمکراسی لهستان و لیتوانی در اثر جنگهای چریکی بی نظمی کمتری دارد. نه ، این فقط می رساند که جنگ چریکی در ایجاد بی نظمی در جنبش سوسیال دمکرات کارگری سال 1906 روسیه گناهی ندارد.

در این رابطه اغلب به ویژگیهای ملی اشاره می شود. این اشاره به روشنی ضعف استدلالات عامیانه را برملا می سازد. اگر ویژگیهای ملی عمده هستند، دیگر مسئله بر سر آنارشیسم ، بلانکیسم یا تروریسم – و یا گناهان خاص و عام روسی – نیست، بلکه مسئله دیگری در بین است. آقایان محترم ، بهتر است به تجزیه و تحلیل عینی آن مسائل دیگر بپردازید! آنوقت مشاهده خواهید کرد که اختناق ملی یا تضاد آشتی ناپذیر ملی به خودی خود چیزی را تعیین نمی کنند، زیرا اینها در مناطق غربی هم همواره وجود داشته اند، در حالی که جنگ چریکی تازه در دوره مشخص تاریخی کنونی بوجود آمده است. اختناق ملی و تضاد آشتی ناپذیر ملی در بسیاری از نقاط موجود است، در حالی که جنگ چریکی در تمام این نقاط وجود ندارد و گاهی نیز در مناطقی که اختناق ملی حاکم نیست رشد می کند. بررسی مشخص این امر نشان خواهد داد که نه اختناق ملی بلکه شرایط عینی جنبش در این مورد تعیین کننده است. مبارزه چریکی به عنوان شکل اجتناب ناپذیر مبارزه، زمانی ضرورت پیدا می کند که جنبش توده ای در آستانه قیام قرار دارد و فواصل کم یا زیادی بین « نبردهای عظیم » جنگ داخلی بوجود می آید.

این جنگ چریکی نیست که عامل بی نظمی جنبش است، بلکه این ضعف حزب است که قادر به رهبری این عملیات نیست. به همین دلیل دشنامهای معمولی ما روسها علیه عملیات چریکی در رابطه با این واقعیت قرار دارد که در روسیه عملیات مخفی، تصادفی و تشکل نیافته چریکی وجود دارد که واقعاً تشکیلات حزب را به هم می زند. زمانی که ما نتوانیم درک کنیم که کدام شرایط تاریخی جنگ چریکی را بوجود آورده اند، قادر هم نخواهیم بود جوانب منفی آن را تصحیح نماییم. ولی مبارزه بدون توجه به این مسائل ادامه دارد. علل اقتصادی و سیاسی این مبارزه را ایجاب می کنند. شکوه های ما در مقابل مبارزات چریکی در واقع شکوه هایی است که از ضعف حزب ما در رابطه با قیام ناشی می شوند.

آنچه درباره پراکندگی تشکیلات گفتیم ، در مورد تأثیر جنگ چریکی در روحیه کارگران نیز صادق است. این جنگ چریکی نیست که در روحیه کارگران تأثیر بد می گذارد، بلکه این عدم تشکیلات، نداشتن سیستم در عملیات چریکی و این واقعیت است که رهبری این عملیات در دست حزب نیست. بدون شک ما هرگز قادر نخواهیم بود از طریق محکوم کردن عملیات چریکی و ناسزا گفتن به آن، این تأثیر بد را خنثی کنیم زیرا این احکام و دشنامها به هیچ وجه قادر نخواهند بود پدیده ای را که به علل اقتصادی و سیاسی بوجود آمده است، از بین ببرند. گفته خواهد شد : اینکه ما قادر نیستیم یک پدیده غیرعادی را که دارای تأثیر بد روحی است از بین ببریم ، به هیچ وجه دلیل آن نخواهد بود که خود حزب به این عملیات غیرعادی دست بزند. چنین استدلالی کاملا بورژوا لیبرالیستی است و نه مارکسیستی زیرا یک مارکسیست نمی تواند بطور مطلق جنگ داخلی و یا جنگ چریکی را که شکلی از جنگ داخلی است، غیرعادی بنامد و معتقد باشد که در هر شرایطی این جنگ دارای تأثیر بد روحی است. مارکسیسم از موضع مبارزات طبقاتی حرکت می کند و نه از موضع صلح اجتماعی. در مراحل مختلف بحران های عمیق سیاسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی به جنگ داخلی منجر می گردد، یعنی به مبارزه مسلحانه بین دو بخش جامعه. در چنین مراحلی هر مارکسیستی موظف است از موضع جنگ داخلی حرکت کند. هر نوع محکوم کردن اخلاقی جنگ داخلی از نظر یک مارکسیست مردود است.

در دوران جنگ داخلی عالی ترین شکل حزب پرولتاریا حزبی جنگجو است و در این هیچ تردیدی نیست. ما قبول داریم که می توان از نقطه نظر جنگ طبقاتی سعی کرد عدم اثر بخشی این یا آن شکل مبارزه را در این یا آن لحظه معین ثابت نمود و برای آن نیز دلایل کافی آورد. به نظر ما انتقاد به اشکال مختلف جنگ داخلی از نقطه نظر چگونگی تأثیر عملیات نظامی کاملا صحیح است و صریحاً تأکید می کنیم که در این مورد نظر فعالین سوسیال دمکرات منطقه مربوطه تعیین کننده است. ولی ما با تکیه بر اصول مارکسیسم قاطعانه با استفاده از شعارهای تو خالی و کهنه شده نظیر آنارشیسم ، بلانکیسم و تروریسم که به منظور فرار از بررسی شرایط عینی جنگ داخلی بکار برده می شوند و با کوششی که می خواهد از طریق تکیه به این یا آن شیوه نادرست عملیات چریکی که در این یا آن لحظه از طرف این یا آن سازمان در حزب سوسیالیست لهستان اعمال شده است، مترسکی علیه شرکت سوسیال دمکراتها در جنگ چریکی علم کند، شدیداً مخالفت می ورزیم.

باید با نظریه ای که معتقد است جنگ چریکی موجب پراکندگی تشکیلاتی در جنبش می گردد، برخوردی انتقادی نمود. هر شکل جدیدی از مبارزه که با خطرات جدید و تلفات جدید بستگی دارد، ناگزیر تشکیلاتی را که دارای آمادگی کافی برای استفاده از این شکل نوین مبارزه نیست مختل می سازد. محافل تبلیغاتی کهنه حزب در اثر گذر به تبلیغات توده ای (آژیتاسیون) دچار بی نظمی شدند. کمیته های ما بعداً در اثر گذر به کارهای تظاهراتی دچار بی نظمی شدند. هر عمل مبارزاتی در هر جنگی نطفه ای از بی تشکیلاتی در صفوف مبارزین داخل می کند. ولی از این نمی توان نتیجه گرفت که دیگر نباید جنگ کرد بلکه باید تنها این نتیجه را گرفت که باید جنگ کردن را آموخت.

وقتی من سوسیال دمکرات هایی را مشاهده می کنم که مغرور و از خود راضی اعلام می کنند: ما آنارشیست نیستیم ، راهزن نیستیم ، دزد نیستیم ، از این چیزها مبرا هستیم ، جنگ چریکی را رد می کنیم ، از خود سؤال می کنم : آیا این افراد واقعاً خودشان درک می کنند چه می گویند؟ در تمام کشور درگیریهای مسلحانه میان دولت « باند سیاه » و توده مردم جریان دارد. در مرحله کنونی انقلاب چنین پدیده ای اجتناب ناپذیر است. عکس العمل مردم در مقابل این پدیده بطور خود به خودی و غیر تشکیلاتی، و به همین دلیل اغلب ناموفق و ناخوشایند است. برای من به خوبی قابل فهم است که ما به علت ضعف سازمانی و عدم آمادگی کامل در این یا آن منطقه از رهبری مبارزات خود به خودی اجتناب می ورزیم. برای من قابل فهم است که اتخاذ تصمیم در این باره باید به عهده مبارزین محلی باشد. نوسازی سازمانی که ضعیف است و آمادگی کافی ندارد، کار ساده ای نیست. ولی وقتی می بینیم تئوریسین ها و نویسندگان سوسیال دمکرات به هیچ وجه از این عدم آمادگی احساس نارضایتی نمی کنند، بلکه با غرور کامل خودخواهانه شعارهای توخالی را که در جوانی درباره آنارشیسم ، بلانکیسم ، و تروریسم از حفظ کرده اند، تکرار می کنند، آنوقت است که از این توهین به انقلابی ترین تئوری جهان سخت می رنجم.

گفته می شود جنگ چریکی پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی را به دائم الخمرها و لومپن ها نزدیک می کند. این درست است. ولی نتیجه این واقعیت این است که حزب پرولتاریا هیچ گاه جنگ چریکی را به عنوان تنها وسیله و یا حتی مهمترین وسیله مبارزه نمی شناسد و اینکه این وسیله باید تحت الشعاع وسایل دیگر مبارزه قرار بگیرد، با عمده ترین آنها هماهنگ شده و از طریق نفوذ آگاهی بخش و تشکل دهنده سوسیالیسم صیقل یابد. بدون توجه به این شرط تمام وسایل مبارزه، پرولتاریا را در جامعه بورژوائی به اقشار ماوراء و یا مادون پرولتاریا نزدیک می کند و همه این وسایل در صورتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی قرار گیرند، مسخ و فاسد خواهند شد. اعتصاباتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی شوند، تبدیل به « اتحاد » کارگران و کارفرمایان به زیان مصرف کنندگان می شوند. پارلمانی که یک دسته سیاست باز بورژوا در آن نشسته و به عمده فروشی و خرده فروشی امتعه ای چون « آزادی خلق »، « لیبرالیسم »، « دمکراسی »، جمهوری خواهی، آزاد اندیشی، سوسیالیسم و سایر کالاهای بازار پسند مشغولند مسخ می شود و روسپی خانه از کار درمی آید. روزنامه به مشاطه گر مکار و وسیله ای برای فاسد کردن توده ها تبدیل می شود که چاپلوسانه به تمجید مبتذل ترین غرایز توده ها می پردازد و غیره و غیره. سوسیال دمکراسی یک وسیله جهانی مبارزه، وسیله ای که مانند دیوار چین پرولتاریا را از سایر اقشار ماوراء و یا مادون جدا می کند نمی شناسد. سوسیال دمکراسی در دوران مختلف از وسایل مختلف استفاده می کند و در عین حال استفاده از این وسایل را با معیارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی که دقیقاً تعیین شده اند در رابطه قرار می دهد.*

* بلشویک های سوسیال دمکرات را اغلب به داشتن برخورد سطحی تعصب آمیز نسبت به عملیات چریکی متهم می کنند. بدین جهت بجاست یادآور شویم که در طرح قطعنامه مربوط به عملیات چریکی (رجوع شود به شماره 2 « خبرنامه حزبی » و به گزارش لنین درباره کنگره) آن بخشی از بلشویک ها که از این عملیات پشتیبانی می کردند، شرایط زیر را برای قبول آن پیشنهاد می کردند : ضبط دارائی های شخصی به هیچ وجه مجاز نباشد، ضبط اموال دولتی فقط به شرط کنترل حزب و صرف اموال برای نیازمندیهای قیام مجاز باشد. عملیات چریکی به صورت ترور، علیه مأموران قلدرمنش دولت و افراد فعال باندهای سیاه توصیه می شد، ولی به شرط آنکه :

1- روحیات توده های مردم مراعات گردد.

2- وضع جنبش کارگری محل درنظر گرفته شود.

3- دقت به عمل آید تا نیروی پرولتاریا بیهوده هدر نرود.

فرق میان این طرح و اصل قطعنامه ای که در کنگره وحدت به تصویب رسید، فقط این بود که در آن ضبط اموال دولتی مجاز شمرده نمی شد.

4

تفاوت اشکال مبارزه در انقلاب روسیه با اشکال مبارزه در انقلابهای بورژوازی اروپا در متنوع بودن آن است. کائوتسکی هنگامی که در سال 1902 می گفت انقلاب آینده (به استثنای روسیه) بیش از اینکه مبارزه خلق علیه دولت باشد، مبارزه ای خواهد بود میان بخشی از خلق علیه بخش دیگر آن، تا اندازه ای این تفاوت را پیش بینی کرده بود. بدون شک ما در روسیه در مقایسه با انقلابهای بورژوائی اروپای غربی با تنوع وسیع تر این مبارزه دوم مواجه هستیم. در میان خلق تعداد دشمنان ما بسیار کم هستند، ولی آنها همگام با تشدید مبارزه متشکل تر می شوند و مورد پشتیبانی اقشار ارتجاعی بورژوازی قرار می گیرند. بنابراین کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که در این دوره، یعنی در دوره ای که اعتصابات سیاسی تمام خلق را دربر می گیرد، قیام نمی تواند به شکل کهنه عملیات انفرادی که از لحاظ زمانی و مکانی محدودند درآید. کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که قیام به اشکال بالاتر و پیچیده تر یک جنگ داخلی طولانی که سراسر کشور را دربر می گیرد تبدیل گردد یعنی مبارزه مسلحانه بین دو بخش مردم. چنین جنگی تنها به صورت یک سلسله نبردهای وسیع با فواصل نسبتاً بزرگ و تعداد زیادی زد و خوردهای کوچک که در این فواصل انجام می گیرند قابل تصور است. اگر چنین باشد – که بدون تردید چنین است – سوسیال دمکراسی باید خود را موظف بداند تشکیلاتی را ایجاد کند که به اندازه کافی آمادگی رهبری توده ها را در نبردهای عظیم و تا حد امکان در زد و خوردهای کوچک دارا باشد. سوسیال دمکراسی باید در دوره ای که مبارزات طبقاتی تا مرحله جنگ داخلی شدت می یابد، خود را موظف بداند که نه تنها در این جنگ شرکت کند، بلکه در آن نقش رهبری را نیز ایفا نماید. سوسیال دمکراسی باید تشکیلات خود را آنچنان تعلیم داده و تدارک ببیند که واقعاً به عنوان بخش جنگنده عمل کند و هیچ موقعیتی را برای تضعیف دشمن از دست ندهد.

بدون شک این وظیفه دشواری است و آن را نمی توان یک روزه انجام داد. همچنان که تمام خلق در طی جنگ داخلی، در حین مبارزه تربیت می شود و در حین مبارزه می آموزد، تشکیلات ما نیز باید تربیت شده و بر پایه مجموعه تجربیات به آنچنان تشکیلاتی تبدیل شود که بتواند به خوبی از عهده انجام این وظیفه برآید.

ما به هیچ وجه ادعا نمی کنیم که می توانیم به رفقایی که در پراتیک کار قرار دارند، شکلی از مبارزه را که در مغز خود پرورانده ایم تحمیل کنیم و یا حتی از پشت میز حکم صادر کنیم که این یا آن شکل جنگ چریکی در پروسه جنگ داخلی روسیه چه نقشی را باید ایفا کند. ما از این فکر دور هستیم که هر اظهار نظری را در مورد این یا آن عمل چریکی به عنوان گرایشی در سوسیال دمکراسی تفسیر کنیم. ولی ما وظیفه خود می دانیم به میزان توانائی خود در به وجود آمدن نظریه تئوریک صحیح درباره اشکال نوین مبارزه که در زندگی مبارزاتی به وجود می آیند، سهیم باشیم. ما خود را موظف می دانیم بدون هیچ ملاحظه ای علیه پیش داوریها و شعارهای توخالی که مانع برخورد صحیح کارگران آگاه به این مسئله جدید و مشکل می شوند و آنها را از تعقیب صحیح راه حل بازمی دارند، قاطعانه مبارزه کنیم.

30 دسامبر سال 1906

لنین – از مقاله « درباره انقلاب همه ملت »

انقلاب پیروزمند، به معنای معین کلمه، فقط آن انقلابی می تواند باشد که همه ملت را فراگیرد: این سخن بدان معناست که پیروزی انقلاب در گرو اتحاد اکثریت عظیمی از مردم برای پیکار در راه تحقق خواست های این انقلاب است و این اکثریت عظیم یا باید فقط از همه یک طبقه و یا از طبقات گوناگونی که چند هدف مشترک دارند، تشکیل شده باشد …

مفهوم « انقلاب همه ملت » باید یک مارکسیست را به ضرورت تحلیل دقیق منافع گوناگونی که بر سر چند هدف مشترک مشخص و محدود با هم توافق دارند، رهنمون باشد. چنین مفهومی را به هیچ وجه نمی توان برای پوشیده داشتن و نادیده انگاشتن اهمیت بررسی مبارزه طبقاتی در جریان این یا آن انقلاب، به کار گرفت. کاربرد مفهوم «انقلاب همه ملت» برای چنین مقصودی نشانگر عدول کامل از مارکسیسم و بازگشت به جمله پردازی عامیانه دمکراتهای خرده بورژوا یا سوسیالیست های خرده بورژوا است.

سوسیال دمکرات های جناح راست ما غالباً این حقیقت را فراموش می کنند و از آن بیشتر این نکته را فراموش می کنند که هم روند با پیشرفت انقلاب مناسبات میان طبقات تغییر می کند. هر پیشرفت واقعی انقلاب معنایش چنین است : روی آوری توده های گسترده تر به جنبش و در نتیجه حصول آگاهی بیشتر به منافع طبقاتی و بنابراین آشکاری بیشتر مواضع گروهبندی های سیاسی و حزبی و هویدایی دقیق تر سیمای طبقاتی احزاب گوناگون و بدینسان تغییر بیش از پیش خواست های سیاسی و اقتصادی کلی و تجریدی که به سبب همین تجریدی بودن مبهم و تاریک مانده بودند و تبدیل آنها به خواستهای متنوع مشخص و دقیق طبقات گوناگون.

مثلا هنگام انقلاب بورژوایی روسیه ، بسان هر انقلاب بورژوایی، الزاماً با شعارهای عمومی مشترک یعنی « آزادی سیاسی » و « منافع مردم » آغاز می شود و حال آنکه مفهوم مشخص این شعارها فقط در جریان مبارزه و با برداشتن گامهای عملی در راه تحقق این « آزادی » و دادن محتوی معین به « دمکراسی » که لفظ آن به خودی خود چیزی جز یک کلام توخالی نیست، بر توده های مردم و بر طبقات روشن خواهد شد. در آستانه و آغاز انقلاب بورژوایی همه به نام دمکراسی عمل می کنند : هم پرولتاریا، هم دهقانان همراه با نیروهای خرده بورژوازی شهر و هم بورژواهای لیبرال همراه با ملاکان لیبرال. فقط در جریان مبارزه طبقاتی و در رهگذر تکامل تاریخی کم و بیش طولانی انقلاب است که تفاوت میان استنباط طبقات گوناگون از این « دمکراسی » آشکار می شود. مطلب به اینجا پایان نمی پذیرد : در این رهگذر، علاوه بر این، ورطه عمیق میان منافع طبقات گوناگونی که به نام همین « دمکراسی » خواستار انجام اقدامات اقتصادی و سیاسی گوناگون هستند، آشکار می شود.

فقط در جریان مبارزه و در رهگذر تکامل انقلاب روشن می شود که یک طبقه یا قشر «دمکراتیک» نمی خواهد یا نمی تواند به اندازه طبقه یا قشر دیگر دور برود و آنگاه به هنگام تحقق هدف های «مشترک»(به اصطلاح مشترک)، تصادمات شدید بر سر شیوه تحقق آنها، مثلا بر سر این یا آن درجه و وسعت و توالی مراحل آزادی و بر سر چگونگی حکومت خلق و چگونگی شیوه واگذاری زمین به دهقانان و غیره، بروز می کند …

2 مه سال 1907

لنین – از مقاله « مارکسیسم و رویزیونیسم »

… در زمینه سیاست، رویزیونیسم در واقع کوشید تا در اصل بنیادین مارکسیسم یعنی تئوری مبارزه طبقاتی بازنگری کند. به ما می گفتند : آزادی سیاسی، دمکراسی و حق انتخابات عمومی دیگر زمینه ای برای مبارزه طبقاتی باقی نمی گذارد و حکم قدیمی مانیفست حزب کمونیست را که کارگران میهن ندارند، باطل می سازد. می گفتند در محیط دمکراسی از آنجا که «اراده اکثریت» فرمانرواست، دیگر نه دولت را می توان دستگاه فرمانروایی طبقاتی شمرد و نه از اتحاد و ائتلاف با جناح های ترقی خواه و سوسیال رفرمیست بورژوازی علیه مرتجعین سرباز زد.

شک نیست که این ایرادهای رویزیونیست ها در قالب سیستمی از نظریات دارای هماهنگی کافی یعنی نظریات بورژوایی لیبرال از دیرباز شناخته شده، بیان می شد. لیبرال ها همیشه دعوی کرده اند که پارلمانتاریسم بورژوایی، از آنجا که همه شهروندان بدون هیچ تفاوتی حق رأی و حق اشتراک در امور دولتی دارند، طبقات و تقسیمات طبقاتی را از میان می برد. سراسر تاریخ اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم و سراسر تاریخ انقلاب روسیه در آغاز قرن بیستم به روشنی نشان می دهد که این نظریات چه اندازه بی ربط است. آزادی در نظام سرمایه داری « دمکراتیک » از تفاوت های اقتصادی نمی کاهد، بلکه بر آن می افزاید. پارلمانتاریسم ماهیت دمکراتیک ترین جمهوری های بورژوایی را نیز که دستگاه ستمگری طبقاتی هستند از میان نمی برد بلکه آن را عریان می سازد. پارلمانتاریسم به روشنگری و سازماندهی توده هایی به مراتب گسترده تر از آنچه قبلا در حوادث سیاسی شرکت فعال می ورزیدند کمک می کند، ولی با این عمل موجبات برانداختن بحران ها و انقلاب های سیاسی را فراهم نمی سازد، بلکه برعکس حد اعلای حدت جنگ داخلی را به هنگام بروز این انقلاب ها موجب می شود. حوادث پاریس در بهار سال 1871 و حوادث روسیه در زمستان سال 1905 با کمال وضوح نشان داد که کار بطور ناگزیر به چنین حدتی می انجامد. بورژوازی فرانسه برای سرکوبی جنبش پرولتری، بی آنکه لحظه ای تزلزل و تردید از خود نشان دهد، با دشمن تمام ملت یعنی با همان نیروهای ارتش اجنبی که وطنش را ویران ساخته بود، بیعت کرد. کسی که به این نکته پی نبرد که دیالکتیک درونی ناگزیر پارلمانتاریسم و دموکراتیسم بورژوایی حل دعوا را از طریق گسترش دامنه اعمال قهر در یک مقیاس وسیع، خشونت آمیزتر از ادوار گذشته خواهد کرد، هیچگاه نخواهد توانست بر پایه این پارلمانتاریسم به ترویج و تبلیغی بپردازد که با اصول مطابق باشد و توده های کارگر را برای شرکت پیروزی آفرین در چنین « دعواهایی » بطور واقعی آماده سازد …

سرمایه داری از تولید کوچک پدید آمده است و پیوسته پدید می آید. سرمایه داری الزاماً موجب پیدایش یک سلسله « لایه های میانین » جدید می شود (وابستگان به کارخانه ها، شاغلین کار در خانه، کارگاههای کوچک پراکنده در سراسر کشور برای رفع نیازمندیهای مربوط به صنایع بزرگ، مثلا صنایع دوچرخه سازی و اتومبیل سازی و غیره). این تولیدکنندگان کوچک جدید نیز به نوبه خود ناگزیر دوباره به صفوف پرولتاریا پرتاب می شوند. بدین جهت کاملا طبیعی است که جهان بینی خرده بورژوایی پیوسته به صفوف احزاب بزرگ کارگری رخنه می کند. کاملا طبیعی است که حال باید بر همین منوال باشد و تا وقوع انقلاب پرولتری همیشه بر همین منوال خواهد بود، زیرا اشتباه فاحشی است اگر تصور شود که برای چنین انقلابی باید منتظر ماند تا اکثریت مردم « تمام و کمال » پرولتر شوند. جریانی که ما اکنون بیشتر در زمینه ایدئولوژیک می گذرانیم یعنی بحث و مشاجره بر سر تصحیح تئوری مارکس و آنچه که اکنون فقط در مورد برخی مسائل جزئی جنبش کارگری در عرصه پراتیک پدیدار می شود یعنی مسائلی چون اختلاف نظرهای تاکتیکی و بروز انشعاب بر زمینه آنها، جریانی است که طبقه کارگر سپس در مقیاسی بس گسترده تر حتماً با آن روبرو خواهد شد و آن هنگامی است که انقلاب پرولتری به تمام مسائل مورد اختلاف جنبه حاد خواهد داد و تمام اختلاف نظرها را روی نکاتی متمرکز خواهد ساخت که برای معیین شدن روش توده ها اهمیت فوری و فوتی خواهند داشت و در گرماگرم پیکار ما را وادار خواهند کرد تا دشمن را از دوست جدا سازیم و برای وارد آوردن ضربات قطعی بر دشمن، متحدین بد را به دور اندازیم.

مبارزات ایدئولوژیک پایان قرن نوزدهم مارکسیسم انقلابی علیه رویزیونیسم فقط پیش درآمد نبردهای انقلابی سترگ پرولتاریاست که به رغم تمام دو دلی ها و ضعف های عناصر خرده بورژوا به سوی پیروزی کامل امر خود پیش می رود.

مارس – آوریل سال 1908

لنین – از مقاله « اختلاف نظر در جنبش کارگری اروپا »

… یکی از ژرف ترین عللی که هر چند یک بار اختلاف نظرهایی بر سر مسائل تاکتیک پدید می آورد، واقعیت رشد جنبش کارگری است. اگر ملاک سنجش این جنبش یک نوع آرمان پرورده پندار خام نباشد، بلکه قبول شود که این جنبش یک جنبش پراتیک مردمان معمولی است، آن وقت روشن خواهد شد که جلب دائمی « سربازان » جدید و جذب لایه های جدید توده های زحمتکش ناگزیر باید تزلزلات و نوساناتی در زمینه تئوری و تاکتیک، تکرار اشتباهات گذشته، بازگشت موقت به نظریات کهنه شده و شیوه های کهنه شده و غیره را به همراه داشته باشد. جنبش کارگری هر کشور مقادیر کم و بیشی از انرژی، دقت و وقت خود را بطور مرتب صرف « تعلیم » سربازان جدید می کند.

علاوه بر این، رشد سرمایه داری در کشورهای مختلف و در شاخه های مختلف اقتصاد ملی یکسان نیست. طبقه کارگر و ایدئولوگ هایش مارکسیسم را در محیطی که صنایع بزرگ حداکثر رشد را داشته باشد، آسان تر، سریع تر، کامل تر و عمیق تر فرا می گیرند. مناسبات اقتصادی واپس مانده یا در رشد خود تأخیر کرده همواره موجب پیدایش چنان هوادارانی برای جنبش کارگری می شوند که فقط برخی از جوانب مارکسیسم ، برخی از اجزاء جهان بینی نوین یا برخی از شعارها و خواست ها را دریافته اند و توانایی آن را ندارند که با تمام سنت های جهان نگری بورژوائی در کل آن و جهان نگری بورژوا دمکراتیک به عنوان جزئی از آن، بطور قطعی پیوند بگسلند.

از این گذشته ، یکی از منابع دائمی اختلاف نظرها نیز خصلت دیالکتیکی تکامل اجتماعی است که در میان تضادها و از طریق تضادها انجام می گیرد. سرمایه داری مترقی است، زیرا شیوه های کهنه تولید را برمی اندازد و نیروهای مولده را رشد می دهد و در عین حال در پله معینی از تکامل جلوی رشد تکامل نیروهای مولده را می گیرد. سرمایه داری هم کارگران را رشد می دهد، سازمان می دهد و با انضباط می سازد و هم بر آنها فشار می آورد، ظلم می کند، به سوی انحطاط و فقر می راند و غیره. سرمایه داری خودش گورکنان خود را پدید می آورد، خودش عناصر متشکله نظام نوین را می آفریند، ولی اگر «جهش» صورت نگیرد، این عناصر جدا جدا هیچ تغییری در وضع عمومی نمی دهند و دست به ترکیب فرمانروایی سرمایه نمی زنند. مارکسیسم بمثابه تئوری ماتریالیسم دیالکتیکی می تواند این تضادهای زندگی تازه و تاریخ زنده سرمایه داری و جنبش کارگری را تفسیر کند. ولی خود به خود پیداست که توده ها از زندگی درس می گیرند، نه از کتاب و به همین جهت افراد یا گروههایی یافت می شوند که همیشه درباره این یا آن خصیصه، این یا آن «درس» تکامل سرمایه داری به مبالغه می پردازند و تئوری یک جانبه و سیستم تاکتیکی یک جانبه وضع می کنند.

ایدئولوگ های بورژوا، لیبرال ها و دمکرات ها بی آنکه مارکسیسم را درک کنند، بی آنکه جنبش کارگری امروزین را درک کنند، پیوسته از یک قطب یاوه پردازی به قطب دیگر می پرند. گاه تمام مطلب را چنین تفسیر می کنند که اشخاص شریر یک طبقه را علیه طبقه دیگر «برمی انگیزند» و گاه خود را با این یاوه تسکین می دهند که حزب کارگری – «حزب مسالمت جوی رفرم» است. آنارکوسندیکالیسم و رفرمیسم را نیز باید محصول مستقیم همین جهان نگری بورژوایی و ناشی از نفوذ و تأثیر آن دانست، این جریانها فقط یک جانب جنبش کارگری را برجسته می کنند، برای این برداشت یک جانبه اعتبار تئوریک قائل می شوند و گرایش ها یا خصایصی از این جنبش را که ویژگی مشخصه این یا آن دوران، این یا آن شرایط فعالیت طبقه کارگر را تشکیل می دهد، نافی یکدیگر اعلام می دارند و حال آنکه زندگی واقعی، تاریخ واقعی، این گرایش های متفاوت را در خود جمع دارند، همانگونه که زندگی و تکامل در عرصه طبیعت، هم تحولات کند و هم جهش های تند را که قطع حرکت تدریجی است، در خود جمع دارند.

رویزیونیست ها تمام استدلالات مربوط به «جهش ها» و تناقض اصولی میان جنبش کارگری و سراسر جامعه کهنه را جمله پردازی می دانند. آنها رفرم را تحقق جزئی از سوسیالیسم تلقی می کنند. آنارکوسندیکالیست ها «کارهای خرده ریز»، خاصه استفاده از تریبون پارلمان را مردود می شمارند. این تاکتیک اخیر در واقع معنایش نشستن در انتظار «روزهای بزرگ» بدون داشتن توانایی گردآوری نیروهای آفریننده حوادث بزرگ است. هم رویزیونیست ها و هم آنارکوسندیکالیست ها مانعی هستند در راه مهم ترین و فوری ترین کار یعنی در راه متشکل ساختن کارگران در سازمانهای بزرگ و نیرومندی که خوب فعالیت می کنند و در هر شرایطی می توانند خوب کار کنند و از روح مبارزه طبقاتی سرشار باشند و از هدف های خویش دریافت روشنی داشته باشند و بر بنیاد جهان نگری مارکسیستی راستین تربیت شده باشند …

… سرانجام یکی از علل بسیار مهمی که موجب پیدایش اختلاف نظرها در میان شرکت کنندگان جنبش کارگری می شود، تغییرات وارده در تاکتیک طبقات حاکمه بطور کلی و بورژوازی از آن جمله است. اگر تاکتیک بورژوازی همیشه یکسان یا لااقل همیشه همگون بود، طبقه کارگر به سرعت یاد می گرفت که این تاکتیک را با تاکتیکی همانقدر یکسان یا همگون پاسخ گوید. ولی بورژوازی در همه کشورها ناگزیر است دو سیستم کشورداری و دو اسلوب مبارزه برای تأمین منافع و حفظ فرمانروایی خود بکار برد و ضمناً این دو اسلوب گاه یکی جایگزین دیگری می شود و گاه با ترکیب های متفاوت درهم می آمیزند. یکی از این دو اسلوب عبارت است از اسلوب قهر، اسلوب خودداری از هر گونه عقب نشینی در برابر خواست های جنبش کارگری، اسلوب پشتیبانی از تمام نهادهای کهنه و فرتوت، اسلوب نفی قطعی رفرم. پیروی از این اسلوب، ذات سیاست محافظه کارانه ای است که اکنون تعلق خود را به سیاست خاص طبقه ملاکان کشورهای اروپای غربی بیش از پیش از دست می دهد و به یکی از انواع سیاست عمومی بورژوایی بدل می شود. اسلوب دوم عبارت است از اسلوب « لیبرالیسم »، یعنی گام برداشتن در جهت گسترش حقوق سیاسی ، در جهت رفرم ، در جهت عقب نشینی در برابر خواست ها و غیره.

این که بورژوازی از یک اسلوب به اسلوب دیگر می پردازد، به علت حساب بدخواهانه این یا آن شخص و یا به علت عوامل تصادفی نیست، بلکه ناشی از تناقض بنیادی موجود در وضع خود بورژوازی است. یک جامعه سرمایه داری عادی بدون سیستم انتخاباتی استوار و بدون دادن برخی حقوق سیاسی به مردم که توقعاتشان در زمینه « فرهنگی » نمی تواند در یک سطح بالنسبه عالی نباشد، قادر نیست با موفقیت پیشرفت کند. این توقع مراعات حداقل معین فرهنگ، توقعی است زاییده شرایط خود شیوه تولید سرمایه داری با سطح عالی تکنیک آن، با پیچیدگی، نرمش و پویایی آن، با سرعت فزاینده رقابت در عرصه جهانی و غیره. به همین جهت نوسان تاکتیک بورژوازی یعنی انتقال از سیستم قهر به سیستم گذشت های صوری و ظاهری، پدیده ای است که طی نیم قرن اخیر در همه کشورهای اروپایی عمومیت داشته است …

16 دسامبر سال 1910

لنین – از مقاله « شکست انترناسیونال دوم »

… برای یک مارکسیست هیچ شکی وجود ندارد که انقلاب بدون وجود وضع انقلابی ممکن نیست و تازه هر وضع انقلابی نیز به انقلاب نمی انجامد. و اما نشانه های وضع انقلابی بطور کلی کدامند؟ ما مسلماً اشتباه نخواهیم کرد اگر سه نشانه عمده زیرین را ذکر کنیم :

1) طبقات فرمانروا امکان نداشته باشند فرمانروائی خود را به شکل تغییر نیافته حفظ کنند؛ بحران در میان « بالایی ها » یعنی بحران سیاست طبقه فرمانروا موجب پیدایش شکافی می شود که ناخرسندی و برآشفتگی طبقات ستمدیده در آن راه می یابد. برای فراز آمدن انقلاب معمولا کافی نیست که « پایینی ها نخواهند » بر روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که « بالایی ها هم نتوانند » بر روال سابق زندگی کنند.

2) تشدید بیش از حد عادی فقر و بدبختی طبقات ستم زده.

3) ترفیع قابل ملاحظه ناشی از علل پیش گفته فعالیت توده ها که در دوران « آرام » به آرامی می گذارند غارتشان کنند ولی در ادوار طوفانی چه تحت تاثیر مجموع بحران و چه به وسیله خود «بالایی ها» به میدان عمل تاریخی مستقل کشانده می شود.

بدون این تغییرات عینی که نه فقط به اراده این یا آن گروه و حزب، بلکه به اراده این یا آن طبقه نیز بستگی ندارد، اصولا انقلاب غیرممکن است. ایجاد مجموع همین تغییرات عینی است که وضع انقلابی نامیده می شود … از هر وضع انقلابی انقلاب پدید نمی آید، انقلاب فقط در نتیجه آنچنان وضعی پدید می آید که علاوه بر تغییرات عینی پیش گفته تغییر ذهنی نیز صورت گرفته باشد و این تغییر هم عبارت است از توان طبقه انقلابی برای انجام اقدامات انقلابی گسترده و به حد کافی قدرتمندی که بتوانند دستگاه دولت کهنه را که هرگز و حتی در دوران بحران نیز چنانچه آن را « نیندازند » خود « نخواهد افتاد »، کلا (یا جزئاً) در هم شکنند. چنین است نظریه مارکسیستی درباره انقلاب.

مه – ژوئن سال 1915

لنین – از مقاله « انقلاب سوسیالیستی و حق خود سامانی ملل »

… انقلاب سوسیالیستی یک عمل واحد و نبرد واحد در یک جبهه واحد نیست، بلکه یک دوران کامل تصادمات طبقاتی حاد و سلسله درازی از نبردها در سراسر جبهه یعنی در زمینه کلیه مسائل اقتصادی و سیاسی و به بیان دیگر نبردهایی خواهد بود که فقط از طریق سلب مالکیت از بورژوازی به تحقق خواهد پیوست. اشتباه بنیادی عمیقی خواهد بود اگر تصور شود که مبارزه در راه دمکراسی می تواند پرولتاریا را از انقلاب سوسیالیستی باز دارد یا این انقلاب را تحت الشعاع قرار دهد و پرده به روی آن بکشد و غیره. برعکس همانگونه که سوسیالیسم پیروزمند بدون تحقق دمکراسی کامل ممکن نیست، به همانگونه نیز پرولتاریا بدون مبارزه انقلابی همه جانبه و مستمر در راه دمکراسی نمی تواند برای پیروزی بر بورژوازی آماده شود …

ژانویه – فوریه 1916

لنین – از نامه به اینسا آرماند

25 دسامبر سال 1916

… باید هنر آن را داشت که مبارزه در راه دمکراسی و مبارزه در راه انقلاب سوسیالیستی را با یکدیگر درآمیخت و ضمن آن اولی را تابع دومی کرد. همه دشواری کار در همین و جان کلام هم در همین است …

لنین – از کتاب « امپریالیسم – بالاترین مرحله سرمایه داری »

… امپریالیسم از نظر ماهیت اقتصادی خود، سرمایه داری انحصاری است و همین امر جای امپریالیسم را در پویه تاریخ معین می کند، زیرا انحصار که بر زمینه رقابت آزاد و درست از درون رقابت آزاد پدید آمده، نشانگر جریان گذار از نظام سرمایه داری، به نظام اجتماعی – اقتصادی عالی تری است. باید به ویژه چهار نوع عمده انحصار یا چهار نمودار عمده سرمایه داری انحصاری را که صفت مشخصه دوران مورد بحث است، یادآور شد.

اولا انحصار از تراکم تولید در مدارج بسیار بالای تکامل آن پدید آمده است. انحصار به گروه بندی های انحصارگر سرمایه داران یعنی به کارتل ها، سندیکاها و تراست ها اطلاق می شود. ما دیدیم که آنها در زندگی اقتصادی امروزین چه نقش عظیمی دارند. در سرآغاز قرن بیستم این گروهبندی های انحصارگر در کشورهای پیشرفته تفوق کامل بدست آوردند و گرچه نخستین گام ها را در راه تشکیل کارتل زودتر از همه کشورهایی برداشتند که با وضع تعرفه های گمرکی سنگین از صنایع خود حمایت می کردند (آلمان و آمریکا) ولی دیری نگذشت که در انگلیس نیز با وجود سیستم بازرگانی آزادش، همان واقعیت اساسی یعنی پیدایش انحصارها در نتیجه تراکم تولید، مشاهده شد.

ثانیاً انحصارها کار را به تصرف بیش از پیش مهم ترین منابع مواد خام ، خاصه مواد لازم برای صنایع اصلی جامعه سرمایه داری یعنی صنایع ذغال سنگ و ذوب آهن که بیش از صنایع دیگر کارتلی شده بودند، کشانده اند. قبضه کردن انحصاری مهم ترین منابع مواد خام ، قدرت سرمایه بزرگ را سخت افزایش داده و تضاد میان صنایع وارد کارتل و خارج از کارتل را تشدید کرده است.

ثالثاً انحصار از بانک ها پدید آمده است. بانک ها از مؤسسات میانجی ساده به انحصارگران عرصه سرمایه مالی بدل شده اند. سه تا پنج بانک کلان در هر یک از پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری یک نوع « پیوند شخصی »* میان سرمایه صنعتی و بانکی پدید آورده و رتق و فتق میلیاردها و میلیاردها پول را که بخش اعظم سرمایه ها و درآمدهای پولی سراسر کشور را تشکیل می دهد، در دست خود متمرکز ساخته اند. یک الیگارشی مالی که بدون استثناء همه مؤسسات اقتصادی و سیاسی جامعه بورژوایی امروزین را با شبکه انبوهی از رشته های روابط وابستگی فروپوشانده ، بارزترین نمودار این انحصار است.

رابعاً انحصار از سیاست استعماری پدید آمده است. سرمایه مالی مبارزه بر سر منابع مواد خام، صدور سرمایه و « مناطق نفوذ » – یعنی مناطقی را که می توان در آنها معاملات پرمنفعت انجام داد و امتیازات و سودهای انحصاری به دست آورد و غیره – و سرانجام مبارزه بر سر قلمرو اقتصادی بطور اعم را به انگیزه های عدیده « قدیمی » سیاست استعماری افزوده است. وقتی مثلا مستعمرات دول اروپایی مانند سال 1876 هنوز فقط یک دهم آفریقا را دربر می گرفت، سیاست استعماری می توانست به شیوه غیرانحصاری و به صورت تصرف به اصطلاح « بلامنازع » سرزمین ها، گسترش یابد. ولی وقتی نه دهم آفریقا اشغال شده از کار درآمد (در حدود سال 1900) و وقتی کار تقسیم سراسر جهان پایان یافت، ناگزیر دوران تملک انحصاری مستعمرات و بنابراین دوران مبارزه بسیار حاد بر سر تقسیم و تقسیم مجدد جهان فرا رسید.

این مطلب بر همگان معلوم است که سرمایه داری انحصاری، تمام تضادهای سرمایه داری را چه اندازه حدت بخشیده است. کافی است گرانی هزینه زندگی و فشار کارتل ها را یادآور شویم. این حدت تضادها تواناترین نیروی محرکه دوران تاریخی گذار یعنی دورانی است که از هنگام پیروزی قطعی سرمایه مالی جهانی آغاز شده است.

انحصارها، الیگارشی، تلاش برای تسلط به جای تلاش برای آزاد کردن، بهره کشی چند ملت بسیار ثروتمند یا بسیار نیرومند از عده روز به روز بیشتری از ملل کوچک یا ضعیف، مجموعه این عوامل چنان علائم مشخصه ای برای امپریالیسم پدید آورده است که ما را وامی دارد تا امپریالیسم را سرمایه داری طفیلی یا در حال پوسیدگی تعریف کنیم. پیدایش « کشور بهره گیر » یا کشور رباخوار که بورژوازی آن روز به روز بیشتر از محل صدور سرمایه و بهره سهام زندگی می کند، به عنوان یکی از گرایش های امپریالیسم روز به روز برجسته تر می شود. ولی اشتباه است اگر تصور شود که این گرایش به سوی پوسیدگی، دیگر امکانی برای رشد سریع سرمایه داری باقی نمی گذارد. نه ، در دوران امپریالیسم ، رشته هایی از صنایع، قشرهایی از بورژوازی و برخی از کشورها، از این دو گرایش گاه یکی و گاه دیگری را با شدتی بیشتر و یا کمتر، نمودار می سازند. سرمایه داری در مجموع خود به مراتب سریع تر از پیش رشد می کند، ولی این رشد نه تنها بطور اعم ناموزون تر می شود، بلکه بطور اخص نیز ناموزونی آن به صورت پوسیدگی کشورهایی که از لحاظ سرمایه نیرومندتر از همه هستند (انگلیس) نمودار می شود.

… سودهای انحصاری کلانی که سرمایه داران یک رشته از رشته های عدیده صنایع یا یک کشور از کشورهای متعدد به دست می آورند و غیره، به آنها امکان اقتصادی می دهد تا برخی از لایه های کارگران و برای مدتی کوتاه حتی اقلیت نسبتاً مهمی از آنان را بخرند و به هواداری از بورژوازی آن کشور یا آن ملت علیه بورژوازی کشورهای دیگر بکشانند. ضمناً آتش تیز شده ستیز آشتی ناپذیر میان ملل امپریالیستی بر سر تقسیم جهان، این گرایش را شدیدتر می کند. بدینسان میان امپریالیسم و اپورتونیسم رابطه ای پدید می آید که زودتر و روشن تر از همه جا در انگلیس نمودار شد. برخی از نگارندگان مثل ل. مارتف، دوست دارند واقعیت وجود رابطه میان امپریالیسم و اپورتونیسم را در جنبش کارگری که اکنون بخصوص سخت چشمگیر شده است، با استدلالات « خوشبینانه بخشنامه شده » (به کردار کائوتسکی و هویسمانس) به کلی نادیده بگیرند و بگویند: اگر عامل تشدید اپورتونیسم ، سرمایه داری پیشرفته می بود یا اگر این کارگران برخوردار از بهترین دستمزدها بودند که به اپورتونیسم متمایل می شدند و غیره، آن وقت کار مخالفان سرمایه داری زار می شد. در مورد اهمیت این « خوشبینی » نباید گول خورد: این یک خوشبینی به اپورتونیسم است. این یک خوشبینی است که برای استتار اپورتونیسم بکار می رود. در واقعیت امر سرعت خاص و نفرت انگیزی خاص رشد اپورتونیسم به هیچ وجه تضمینی برای پیروزی پایدار آن به وجود نمی آورد، چنان که سرعت رشد یک غده چرکین در بدن سالم فقط می تواند موجب سر باز کردن آن شود و بدن را از شر آن رها سازد. خطرناک تر از همه در این زمینه کسانی هستند که نمی خواهند این نکته را درک کنند که مبارزه علیه امپریالیسم چنانچه با مبارزه علیه اپورتونیسم در پیوند ناگسستنی نباشد، چیزی جز ژاژخایی و دروغ پردازی نخواهد بود.

از مجموع نکاتی که درباره سرشت اقتصادی امپریالیسم بیان شد، این نتیجه بدست می آید که امپریالیسم را باید سرمایه داری در حال گذار یا به بیان صحیح تر سرمایه داری در حال احتضار ارزیابی کرد. نکته بسیار آموزنده در این زمینه آن است که اقتصاددانان بورژوا در تعریف سرمایه داری امروزین، چپ و راست الفاظی چون: « به هم پیوستگی » ، « فقدان جداماندگی » و غیره را بکار می برند … وقتی می بینیم که یک مؤسسه بزرگ به مؤسسه غول آسایی بدل می شود که طبق برنامه معین و بر پایه محاسبه دقیق انبوهی آمار، کار تحویل مواد خام اولیه را به میزانی برابر با دو سوم یا سه چهارم کل مقدار لازم برای دهها میلیون تن از اهالی سازمان می دهد، وقتی می بینیم که کار حمل و نقل این مواد خام به بهترین مراکز مساعد به حال تولید، که گاه صدها و هزارها فرسنگ از هم فاصله دارند به طرزی منظم صورت می گیرد، وقتی می بینیم که کار تمام مراحل متوالی عمل آوردن مواد خام از آن جمله در مرحله تبدیل آنها به یک رشته از انواع فرآورده های آماده از یک مرکز واحد اداره می شود، وقتی می بینیم که توزیع این فرآورده ها میان دهها و صدها میلیون مصرف کننده طبق یک برنامه واحد انجام می پذیرد (فروش نفت هم در آمریکا و هم در آلمان توسط « تراست نفت » انجام می پذیرد) آن وقت روشن می شود که آنچه ما با آن روبرو هستیم ، به هیچ وجه یک « به هم پیوستگی » ساده نیست، بلکه اجتماعی شدن تولید است و مناسبات مبتنی بر اقتصاد خصوصی و مالکیت خصوصی پوسته ای است که دیگر با محتوی خود مطابقت ندارد و اگر دفع آن مصنوعاً به تأخیر انداخته شود، ناگزیر خواهد پوسید. ضمناً این پوسته در حالت پوسیدگی هم می تواند طی مدتی نسبتاً طولانی (در بدترین حالت یعنی چنانچه درمان دمل اپورتونیستی به درازا بکشد) برجا بماند، ولی به هر حال حتماً دفع خواهد شد …

ژانویه – ژوئن سال 1916

لنین – از کتاب « دولت و انقلاب »

… دعوی رفرمیستی بورژوازی درباره این امر که گویا سرمایه داری انحصاری یا سرمایه داری انحصاری دولتی، دیگر سرمایه داری نیست و گویا می توان آن را « سوسیالیسم دولتی » و غیره نامید، رایج ترین اشتباه است. البته تراست ها هیچ گاه برنامه ریزی کامل نداشته ، ندارند و در آینده نیز نخواهند داشت. ولی در آن چهارچوبی هم که برنامه ریزی دارند یعنی در آن چهارچوبی هم که بزرگ سرمایه داران میزان تولید را در گستره ملی و یا حتی بین المللی از پیش در نظر می گیرند و آن را طبق برنامه تنظیم می کنند، باز ما در رژیم سرمایه داری باقی می مانیم که گرچه به مرحله جدیدی گام نهاده، ولی بی شک همان رژیم سرمایه داری است. «نزدیکی» یک چنین سرمایه داری به سوسیالیسم باید برای نمایندگان واقعی پرولتاریا دلیلی بر نزدیکی، آسانی، عملی بودن و تعویق ناپذیر بودن انقلاب سوسیالیستی باشد نه دلیلی برای تحمل انکار این انقلاب و تحمل آرایش رخسار سرمایه داری که همه رفرمیست ها بدان می پردازند …

ژانویه – ژوئن سال 1916

لنین – از مقاله « درباره سازش »

مفهوم سازش در قاموس سیاست عبارت است از چشم پوشیدن از برخی خواستها و دست کشیدن از برخی خواستهای خود برای رسیدن به توافق با حزب دیگر.

تصوری که عناصر عامی بطور معمول درباره بلشویک ها دارند و مطبوعاتی که به ما افترا می زنند بدان میدان می دهند، این است که بلشویک ها هیچگاه، با هیچ کس به هیچ سازشی تن درنمی دهند.

چنین تصوری برای ما بمثابه حزب پرولتاریای انقلابی خوشایند است، زیرا ثابت می کند که حتی دشمنان نیز مجبورند وفای ما را به اصول بنیادین سوسیالیسم و انقلاب اذعان کنند. ولی با وجود این باید حقیقت را بیان داشت : این تصور با حقیقت مطابقت ندارد. انگلس حق داشت که ضمن انتقاد از بیانیه کمونارهای بلانکیست (سال 1873) سخن آنان را درباره « هیچ سازشی مباد! » مورد تمسخر قرارداد. او می گفت این سخن چیزی جز جمله پردازی نیست، زیرا چه بسا اوضاع و احوال سازش را بطور ناگزیر به حزب رزمنده تحمیل کند و بدین جهت تحاشی قطعی و همیشگی از « قبول پرداخت قرض به اقساط »* کاری است بی معنی. وظیفه یک حزب انقلابی راستین این نیست که تحاشی از هرگونه سازشی را محال اعلام کند، بلکه آن است که در جریان هر سازشی، آنجا که سازش ناگزیر می شود، بتواند به اصول خود، به طبقه خود، به وظیفه انقلابی خود، به وظیفه تدارک انقلاب و آماده سازی توده های خلق برای احراز پیروزی در انقلاب وفادار بماند.

سپتامبر سال 1917

* به نقل از انگلس، مجموعه آثار، جلد 22، صفحه 440-441 – م.

لنین – از مقاله « وظایف انقلاب »

… شوراها با گرفتن زمام قدرت تامه به دست خویش می توانند حتی همین حالا نیز – که احتمالا آخرین شانس آنها خواهد بود – تکامل مسالمت آمیز انقلاب و انتخابات مسالمت آمیز برای انتخاب نمایندگان شوراها توسط خود مردم ، مبارزه مسالمت آمیز احزاب در درون شوراها، آزمایش برنامه احزاب مختلف در میدان عمل و انتقال مسالمت آمیز قدرت از دست یک حزب به دست حزب دیگر را تأمین کنند.

اگر این امکان از دست داده شود، آن وقت بطوری که چگونگی مجموع سیر گسترش انقلاب … نشان می دهد بروز شدیدترین جنگ داخلی میان بورژوازی و پرولتاریا ناگزیر خواهد بود. وقوع اجتناب ناپذیر فلاکت، بروز این جنگ را تسریع خواهد کرد. این جنگ چونان که تمام معلومات و مفروضات قابل قبول برای عقل انسانی نشانگر آن است، باید به پیروزی کامل طبقه کارگر و پشتیبانی دهقانان تهی دست از این طبقه برای تحقق برنامه ای که بیان شد بیانجامد، ولی این جنگ ممکن است بسیار سنگین و خونین از کار درآید و به بهای جان هزاران ملاک و سرمایه دار و افسران هوادار آنان تمام شود. پرولتاریا برای نجات انقلاب که در خارج از چهارچوب برنامه پیش گفته میسر نخواهد بود، از هیچگونه فداکاری و جانبازی رویگردان نیست، ولی اگر شوراها به آخرین شانس خود برای تکامل مسالمت آمیز انقلاب، تحقق بخشند پرولتاریا با تمام قوا از آنها پشتیبانی خواهد کرد.

نیمه اول سپتامبر سال 1917

لنین – از مقاله « مارکسیسم و قیام »

یکی از بدخواهانه ترین و شاید هم رایج ترین تحریفاتی که احزاب « سوسیالیست » حاکم ، در مارکسیسم وارد می کنند، این دروغ اپورتونیستی است که گویا تدارک دیدن برای قیام و بطور کلی با قیام به کردار یک هنر رفتار کردن، « بلانکیسم » است.

برنشتین سرکرده اپورتونیسم با متهم کردن مارکسیسم به بلانکیسم هم اکنون شهرتی اسفناک کسب کرده است و اپورتونیست های کنونی با فریادهای خود علیه بلانکیسم در ماهیت امر کوچکترین نکته تازه ای به « اندیشه های » بی مایه برنشتین نمی افزایند و « عیار » آنها را به قدر سرسوزنی بالا نمی برند.

مارکسیست ها را به بلانکیسم متهم می کنند، زیرا قیام را یک هنر می شمارند! تحریف حقیقت از این فاحش تر ممکن نیست : حتی یک مارکسیست منکر این امر نیست که اتفاقاً مارکس است که صریح ترین و دقیق ترین و قاطع ترین نظر را در این زمینه بیان داشته ، قیام را درست یک هنر نامیده و گفته است : با قیام باید به کردار یک هنر برخورد کرد، باید کامیابی اول را به دست آورد و از پی یک کامیابی به سوی کامیابی دیگر رفت و در این رهگذر تعرض بر دشمن را متوقف نساخت و از آشفتگی دشمن بهره گرفت و غیره و غیره.

برای آنکه قیام کامیاب باشد، باید نه بر توطئه و بر حزب، بلکه بر طبقه پیشرو استوار باشد. این اولا. قیام باید بر اوج موج انقلابی خلق استوار باشد. این ثانیاً. قیام باید بر آن نقطه چرخشی در مسیر تاریخ انقلاب فرازنده استوار باشد که فعالیت صفوف پیشرو خلق به نقطه اوج خود رسیده و تزلزل و تردید در صفوف دشمن و در صفوف یاران سست و دو دل و نااستوار انقلاب شدیدتر از هر وقت باشد. این ثالثاً. با همین سه شرط در طرح ریزی مسئله قیام است که مارکسیسم از بلانکیسم متمایز می گردد.

ولی وقتی این سه شرط جمع باشند، در آن صورت خودداری از رفتار با قیام به کردار یک هنر، معنایش خیانت به مارکسیسم است، خیانت به انقلاب است …

سپتامبر سال1917

http://jafk.blogfa.com/post-52.aspx

جمعی از فعالین کارگری(JAFK)