دایرة المعارف روشنگری ش. میم. بهرنگ
ژولیان لامتری (1709 ـ 1751) پزشک، فیلسوف پیگیرترین ماتریالیست عصر روشنگری
- تئوری ماتریالیستی ـ دیالک تیکی حرکت، هم از محدودیت های مکانیکی و هم از تحریف های ایدئالیستی آزاد است.
- این تئوری اولا با تغییرات اجتماعی عظیم در قرن نوزدهم در پیوند بوده که کشف قوانین عام حرکت اجتماعی را ممکن ساختند، ثانیا با کشفیات علوم طبیعی در اواسط قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در پیوند بوده، که از خودویژگی کیفی فرم های مختلف حرکت ماده پرده برداشتند و پیوند درونی آنها را بیشتر و بیشتر آشکار ساختند.
- این آموزش، امروز تنها آموزش فلسفی حرکت است که با شناخت رشد یابنده علوم طبیعی و علوم اجتماعی مدرن همخوانی دارد.
- از دیدگاه ماتریالیسم دیالک تیکی حرکت ـ به معنی وسیع کلمه ـ عبارت است از شیوه وجودی و خصیصه ذاتی ماده، کلیه تغییرات حاصله در کیهان و روندهای مربوطه، از تغییر جا تا تفکر.[1]
- توسعه یکی از فرم های خاص حرکت سیستم های مادی است که در جریان آن اوبژکت ها، مشخصات و پیوندهای کیفیتا نوینی پدید می آیند.
- مفهوم فلسفی حرکت، همانند مفهوم فلسفی ماده، حاصل یک انتزاع است.
- فرم های مشخصی از حرکت، به شکل محسوس، یعنی قابل درک برای حواس وجود دارند.
- (مراجعه کنید به فرم های حرکت ماده)[2]
- مفهوم فلسفی حرکت را نمی توان با این و یا آن فرم حرکت (مثلا حرکت مکانیکی) یکی گرفت، همانطور که مفهوم فلسفی ماده را نمی توان با این و یا آن فرم مشخص آن (مثلا جنس و میدان) عوضی گرفت.
- مفهوم فلسفی حرکت خصلت عام دارد، یعنی وجه مشترک کلیه فرم های محسوس حرکت را شامل می شود.
- «حرکت ـ اگر آن را در مورد ماده در نظر گیریم ـ عبارت است از تغییر بطور کلی.»[3]
- سرچشمه حرکت و تغییر فرم های مشخص ماده را تضادهای درونی آن، «مبارزه» روندها و گرایشات متضاد آن تشکیل می دهند.
- (مراجعه کنید به قانون وحدت و «مبارزه» اضداد.)[4]
- حرکت ماده ـ از این رو ـ به تلنگر اولیه (الهی) نیازی ندارد.
- خود جنبی ماده علت نهائی حرکت آن است.
- هگل در رابطه با اپوری الئات ها[5] اعلام کرد:
- «ما باید به دیالکتیسین های قدیم، که به تضادهائی (تناقضات) اشاره می کنند، که در حرکت نمودار می گردند، بگوئیم، که از این تضادها نمی توان به این نتیجه رسید که حرکت وجود ندارد.
- بلکه این حقیقت امر ـ برعکس ـ حاکی از آن است که حرکت خود تضاد موجود است.»[6]
- (اپوری عبارت است از محال بودن حل مسئله ای فلسفی به دلیل وجود تضادها در خود واقعیت امر و یا در مفاهیمی که برای توضیح آن لازم اند. مترجم)
- حرکت مطروحه در اپوری های زنونی جا به جائی مکانیکی بوده است.
- خصلت تضادمند (تناقضمند) که در مورد جا به جائی مکانیکی ماده صادق است، در مورد فرم های عالی تر حرکت ماده، بمراتب شدیدتر بروز می کند.
- به قول مارکس، «اگر جا به جائی مکانیکی ساده حاوی تضادی است، آنگاه باید دید که در فرم های عالی تر حرکت ماده چه غوغا ست.»[7]
- مثلا تضادی که مبنای هستی کلیه موجودات زنده است، یعنی تضاد ساخت و سوز، در حین توارث و تطبیق که در توسعه و تکامل ارگانیسم نقش تعین کننده بازی می کند[8] :
- «زندگی عبارت است از آنچه که در خود چیزها و روندها وجود دارد.
- زندگی عبارت است از تضاد تشکیل شونده و حل شونده.
- به محض اینکه تضاد بس کند، زندگی نیز بس خواهد کرد و مرگ فرا خواهد رسید.»[9]
- (در حکم بالا دیالک تیک ساخت و سوز و دیالک تیک توارث و تطبیق مطرح می شود.
- ساخت عبارت است از روند تبدیل مواد غذائی خورده شده به مواد خاص ارگانیسم.
- سوختعبارت است از تجزیه و مصرف مواد خاص ارگانیسم، که با آزادسازی انرژی همراه است.
- مثلا تکه تکه کردن زنجیرهای چربی، قندی و پروتئینی و کسب انرژی. مترجم)
- ماده ـ از این رو ـ یک جوهر مرده و منجمد نیست.
- وجود ماده ـ از سوئی ـ بسته به ببرکت تنوع فرم های حرکت و توسعه مشخص آن امکان پذیر است و از سوی دیگر، حرکت «در خود»، فی نفسه و مستقل و گسیخته از ماده وجود ندارد.
- هر آنچه که وجود دارد، عبارت از حرکت ماده است، در تنوع فرم ها و صور مشخص آن.
- از این احکامی مانند «جهان عبارت است از ماده در حال جنبش» و «جهان عبارت است از حرکت مادی» معنی یکسانی دارند.[10]
- ماتریالیسم دیالک تیک که درک دیالک تیکی حرکت را به عنوان خود جنبی ماده با مونیسم (یکتاگرائی) ماتریالیستی بی چون و چرا پیوند می دهد، بر آن است که حرکت گسیخته و مجزا از ماده قابل تصور نیست و گرنه انسان به منجلاب ایدئالیسم فلسفی سقوط خواهد کرد.
- قبول حرکت و انکار همزمان وجود ماده منجر بدان می شود که ما تنها حرکت احساسات، تصورات، مفاهیم و … را بپذیریم، یعنی به باتلاق ایدئالیسم ذهنی سقوط کنیم.
- قبول وجود ماده و انکار همزمان حرکت آن ما را به منجلاب ایدئالیسم عینی پرتاب می کند، چه نتیجه حاصل از این نظر این است که حرکت چیزی در خارج از ماده است و ماده برای حرکت خود به تلنگر اولیه الهی نیاز دارد.
- تأکید ماتریالیسم دیالک تیک بر پیوند ناگسستنی ماده و حرکت با علوم طبیعی مدرن مطابقت دارد.
- بنا بر تئوری نسبیت، انرژی و جرم در فرمول (E = m . c2) (انرژی برابر است با جرم ضربدر مربع سرعت نور) همواره پیوسته با هم عرض اندام می کنند.
- زیرا حرکت فیزیکی وابسته به انرژی است و جرم فرم مخصوصی از ماده است.
- این تئوری فیزیکی صحت تز فلسفی مبنی بر پیوند ناگسستنی حرکت و ماده را اثبات می کند.
- لنین نشان می دهد که هرنوع کوششی برای جدا کردن انرژی (و یا حرکت) از ماده، بلحاظ فیزیکی بی ثمر خواهد بود و بلحاظ فلسفی به ایدئالیسم منجر خواهد شد.
- ((مراجعه کنید به انرژی و انرژتیک.)
- جدا کردن ماده از حرکت یعنی ترک موضع ماتریالیستی و رد دستاوردهای علوم طبیعی مدرن.
- نتیجه حاصل از پیوند ناگسستنی ماده و حرکت عبارت است از اینکه حرکت نه خلق کردنی است و نه نابود کردنی، ماده نیز همین طور.[11]
- معنی فیزیکی ـ کمی این تز فلسفی عبارت است از قانون بقاء انرژی.[12]
- معنی فیزیکی ـ کیفی آن عبارت است از امکان تبدیل فرمی از حرکت ماده به فرم های کیفی دیگر آن.
- نادیده گرفتن این جنبه کیفی به نتایج وخیمی در جهان بینی منجر می شود و راه را بویژه برای یاوه هائی از قبیل مرگ گرمای کاینات هموار می سازد.[13]
- (مرگ گرمائی کاینات فرضیه ای راجع به حالت پایانی کاینات است.
- در چنین حالتی در همه جا درجه حرارت نازل یکسانی حاکم می شود، آن سان که روندهای ترمودینامیکی دیگر نمی توانند صورت گیرند.
- مراجعه کنید به مرگ گرمای کاینات. مترجم)
- اگر حرکت بطور کمی باقی، خلق ناپذیر و فنا ناپذیر باشد، ولی تبدیل فرم های کیفی مختلف آن به یکدیگر امکان پذیر نباشد، اگرماده فاقد نیروی لازم برای تولید فرم های کیفیتا مختلف حرکت باشد، پس ناچار برای تولید هرکدام از فرم های حرکت به یک عمل آفرینش جداگانه احتیاج خواهد داشت.
- اگرما آفرینش مکرر را رد کنیم و بپذیریم که ماده تنها یکبار در طول هستی بی زمان و نا محدود خویش امکان آن را یافته که حرکات خود را متمایز سازد و کلیه فرم های کیفی حرکتی خود را پدید آورد و باقی اوقات را به حرکت مکانیکی (جا به جائی خشک و خالی) اکتفا کند، معنی آن عبارت از این خواهد بود که «ماده فانی و حرکت موقتی و ناپایداراست.»[14]
- هر دو مورد یاد شده به ایدئالیسم فلسفی منتهی می شوند و با ماتریالیسم قاطع ناسازگار اند.
- بنابرین باید فنا ناپذیری حرکت را هم به معنی کمی آن و هم به معنی کیفی آن دانست.
- یعنی حرکت نه از نظر کمی نابود شدنی است و نه از نظر کیفی.
- حرکت ـ بمثابه خصیصه ذاتی ماده ـ دارای خصلتی مطلق است.
- این بدان معنی نیست که بلحاظ یک سیستم مختصات در مکان مطلق، حرکت مطلق وجود دارد، بلکه بدان معنی است که هیچ ماده ای نمی تواند بدون حرکت وجود داشته باشد.
- خصلت مطلق حرکت از تبدیل پذیری فرم های کیفی خاص حرکت ماده به یکدیگر نتیجه گرفته می شود، که وجود و رابطه متقابل شان نسبت بهم نسبی است.
- حرکت ـ بنا بر این ـ عبارت است از وحدت اضداد مطلق و نسبی.
- (حرکت خود دیالک تیک مطلق و نسبی است. مترجم)
- خصلت مطلق حرکت در تضاد با خصلت نسبی سکون نیز هست.
- «هر سکونی و هر تعادلی نسبی است و تنها در رابطه با این و یا آن فرم معین حرکت ماده معنی پیدا می کند.»[15]
تعریف دیگری از |
مقوله حرکت |
- تعریف دیگری از مقوله حرکت بر آن است، که حرکت چیزی جز گذار از یک تعادل به تعادل دیگر نیست.
- به عبارت دیگر، حرکت نسبی، موقتی و حالت خاصی از سکون است.
- این نظریه تعادل و سکون را مطلق می انگارد.
اثبات بطلان این نظریه |
- مجموعه تجارب علمی، تولیدی و اجتماعی حاکی از بطلان این نظریه است.
- بطلان آن را اما می توان پس از تأملی کوتاه اثبات کرد:
- برای اینکه یک سیستم مادی در حالت تعادل قرار گیرد، باید شرایط معینی فراهم آیند.
- این شرایط تعادل ـ اما ـ وقتی فراهم می آیند، که تناسب آوت پوت و این پوت سیستم بلحاظ زمانی ثابت بماند.
- پس می توان به عیان دریافت که حالت تعادل فقط برای مدت معینی و تحت شرایط معینی پدید می آید و دوام می یابد، یعنی نسبی است.
- (دیالک تیک این پوت و آوت پوت بیانگر رابطه هر سیستم دینامیک و یا عناصر آن با محیط پیرامون است.
- این پوت عبارت است از تأثیر محیط پیرامون بر سیستم و یا بر عنصری از سیستم.
- آوت پوت عبارت است از تأثیر سیستم و یا عنصری از سیستم بر محیط پیرامون. مترجم)
- هر سیستم مادی ـ اما ـ حداقل دارای یک شیوه رفتار معین است که آن را ـ در نهایت ـ از مجموعه حالات خاص سیستم، که کیفیت آن را تعیین می کنند، خارج می کند.
- و لذا هر سیستمی فقط می تواند برای مدت معینی و فقط تحت شرایط معینی در قبال اختلالات داخلی و خارجی ثبات خود را حفظ کند.
- وقتی این اختلالات غالب آیند، سیستم تغییر کیفی می یابد.
- علاوه بر این سیستم هائی نیز وجود دارند که اصلا حالت تعادل نمی شناسند.
- سیستم های مادی در جهان ـ اصولا ـ چنان ساخته شده اند که حداقل برای مدت معینی می توانند ثبات[16] خود را حفظ کنند.
- اگر چنین نمی بود، جهان در بهترین حالت به هرج و مرج و یا کائوس استاتیکی[17] فاقد مراحل سکون نسبی مبدل می شد.
- مراحل تعادل سیستم های مادی نیز مطلقا منجمد و ساکن نیستند.
- تعادل سیستم های پویای (دینامیک) مادی (و ما در واقعیت امر با چنین سیستم هائی سر و کار داریم: مثلا اتم ها، سیستم سیاره ها، ارگانیسم ها، سیستم های اجتماعی) یک تعادل پویا ست.
- عناصر منفرد سیستم در مرحله سکون نسبی کل آن در تأثیر متقابل بی وقفه با یکدیگر و با محیط پیرامون خویش قرار دارند.
- «هر تعادلی یا سکون نسبی است و یا حرکتی است در تعادل، همان سان که سیاره ها.»[18]
- حرکت نه فقط وحدت اضداد مطلق و نسبی (سکون) است، بلکه همچنین وحدت پیوست و گسست (تداوم و شکست) است که حاکی از پیوند حرکت با مشخصات تضادمند رابطه زمان ـ مکان است.
- آموزش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی حرکت و آموزش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی فرم های حرکت ماده مبدأ علمی ـ عینی برای طبقه بندی علوم را تشکیل می دهند، که باید از فرم اصلی حرکت و از پیوند عینی ـ واقعی آن آغاز به حرکت کند.
- آموزش حرکت برای زندگی و عمل اجتماعی مردم اهمیت ویژه ای دارد :
- چون آموزش حرکت جامعه بشری را به عنوان جزئی از پیوند کلی جهان مادی تلقی می کند و هم برای طبیعت و هم برای جامعه بشری قوانین حرکت و توسعه عینی ـ اما کیفیتا خودویژه ـ قائل می شود، چون این آموزش اثبات می کند که جامعه و طبیعت دستخوش حرکت و توسعه لاینقطع قرار دارند، پس در جهت شناخت قانونمندی های توسعه جامعه و استفاده آگاهانه از آنان و در جهت واقعیت بخشیدن آگاهانه به تحولات اجتماعی به نفع پیشرفت جامعه سمتگیری می کند.
- مراجعه کنید به
- · توسعه،
- · تغییر،
- · ماده،
- · سکون.
پایان
[1] (MARX/ENGELS 20, 354).
[2] Bewegungsformen der Materie
[3] (MARX/ ENGELS 20, 513).
[4] Einheit und «Kampf» der Gegensätze
[5] Aporien der Eleaten
[6] (4, 547).
[7] (MARX/ENGELS 20, 112).
[8] Widerspruch zwischen Vererbung und Anpassung und Assimilation und Dissimilation
[9] (MARX/ENGELS 20, 113).
[10] (LENIN 14, 270).
[11] (MARX/ENGELS 20, 55).
[12] Satz von der Erhaltung der Energie
[13] Wärmetod des Weltalls
[14] (MARX/ENGELS 20, 325).
[15] (MARX/ENGELS 20, 55).
[16] Stabilität
[17] statistisches Chaos
[18] (Marx/ENGELS 20, 576).