ش. میم. بهرنگ
گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (1646 ـ 1716)
فیلسوف، دانشمند، ریاضی دان، دیپلومات، فیزیکدان، مورخ، سیاستمدار، کتاب شناس و دکتر در حقوق دنیوی و کلیسائی
ایدئالیست عینی.
روح یونیورسال زمانه خویش
- ما با دیالک تیک حرکت و سکون در میراث معنوی سعدی آشنا شدیم و در فرصتی دیگر، در آثار دیگر فلاسفه ایران نیز به بررسی آن خواهیم پرداخت.
- اکنون به آشنائی دقیقتر و همه جانبه تر با آن در دایرة المعارف روشنگری می پردازیم و سیر و سرگذشت تاریخی مقولات فلسفی مهم حرکت و سکون را و توسعه تاریخی آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم.
حرکت به چه معنی است؟ |
دایرة المعارف روشنگری |
- حرکت[1] نحوه وجود و صفت مشخصه ذاتی ماده را تشکیل می دهد.
- نه ماده می تواند بدون حرکت وجود داشته باشد و نه حرکت می تواند بدون ماده معنی داشته باشد.
- عام ترین معنی فلسفی مقوله «حرکت»، عبارت است از تغییر بطور کلی!
- اندیشه حرکت و تغییر مدام جهان، در فلسفه شرق باستان، هندوستان و چین وجود داشته است.
- درک دیالک تیکی ـ عامیانه و ماتریالیستی ـ عامیانه حرکت کلاسیک، در یونان باستان در قرن ششم تا سوم قبل از میلاد شکل می گیرد، که بنا بر آن، جهان از جوهر ازلی پدید آمده است.
- جوهر ازلی را تالس آب، آناکسی منس هوا، آناکسی مندر اپایرون و هراکلیت آتش قلمداد می کرد.
- به نظر آنان این مواد (آب، هوا، اپایرون و آتش) پس ازتغییر و تبدیل خود، سرانجام به جوهر ازلی برمی گردند.
- هراکلیت برای اولین بار، حرکت، یعنی جریان و تغییر لاینقطع کلیه چیزها را به یک اصل فلسفی ارتقا داد و علت حرکت را در مبارزه اضداد دانست.
- تضادمندی واقعی ـ دیالک تیکی حرکت را الئات ها، بویژه زنون ـ البته به عنوان یک تناقضمندی منطقی ـ مطرح کردند.
- زنون بر آن بود، که حرکت یعنی بودن و نبودن همزمان، درمکان واحد.
- و چون چنین ادعائی ضد و نقیض است، پس او به این نتیجه می رسید که حرکت محال است.
- فلسفه پوتاگوری، که سمتگیری ریاضیات داشت، برخلاف فلسفه طبیعت معروف به فلسفه یونی، وجود تغییرناپذیر را به جای شدن در کانون تفکر فلسفی خود قرار می دهد.
- و پارمنیدس ـ بنیانگذار مکتب الئات ـ وجود محض، تغییرناپذیر، بی زمان و بی مکان را به عنوان تنها چیز واقعی قلمداد می نمود.
- انکار حرکت اما با حرکت و تغییر مدام آشکار در طبیعت و حیات انسانی در تضاد قرار داشت.
- از این رو فلسفه طبیعت در یونان باستان، دوباره به نظریه هراکلیتی حرکت روی آورد و در آموزش اتمیستی خود بدان دامنه و وسعت بخشید:
- بنا بر این آموزش، پیدایش کیفیت های مختلف، نتیجه قاطی شدن و جدا شدن اتم ها ست که در نتیجه تصادم و برخورد آنها صورت می گیرد و حرکت ذاتی عناصر اولیه و یا اتم ها ست.
- لویکیپ و دموکریت برخلاف زنون بر آن بودند که در جوار اتم ها (اتم های تجزیه ناپذیر) فضاهای خالی وجود دارند.
- و حرکت (یعنی رقت، غلظت و رشد) نتیجه پرشدن فضاهای خالی یاد شده بوسیله اتم ها ست.
- ارسطو با رد نظریه زنون ( که حرکت را محال می دانست) تداوم زمان و مکان را درمرکزتوجه خود قرارداد.
- بنظر ارسطو، حرکت واقعی نه فقط به معنی تغییر جا (جاری شدن اتم ها به فضاهای خالی)، بلکه همچنین به معنی تغییرات کمی و کیفی است.
- ارسطو در پاسخ به ایراد زنون مبنی بر این که «یک جسم درحال حرکت، نمی تواند در زمان واحد، در مکان واحد باشد و نباشد، این یک تناقض منطقی است و لذا محال است»، اعلام کرد که حرکت ـ به معنی وسیع کلمه ـ عبارت است از گذار از بالقوه به بالفعل، گذار از امکان به واقعیت.
- و در حیطه این گذار، تناقض یاد شده (یعنی بودن و نبودن همزمان در یک مکان) اعتباری ندارد.
- همانند افلاطون که در مخالفت با تئوری ماتریالیستی ـ اتمیستی، باعث و بانی حرکت را روح جهانی خود جنبان می انگاشت[2]، ارسطو نیز ـ بدین طریق ـ فرضیه ایدئالیستی خود را مطرح ساخت که بنا بر آن جهان عرصه بروز ماده بی فرم و بی تغییر از سوئی و فرم های سلسله مراتبی گوناگون از سوی دیگر است و خدا عالی ترین فرم ها ست.
- بنظر ارسطو خدا بمثابه عالی ترین فرم ها، محرک لایتحرک اولیه است.
- خدا تعیین کننده سمت و سوی هستی است.
- خدا اصل خارجی و لذا محرک واقعی است.
- ارسطو ـ بدین طریق ـ بطور متافیزیکی، ماده را از حرکت جدا می کند.
اپیکور (341 ـ 271 ق. م.) |
مؤسس مکتب اپیکوریسم |
- · اپیکور منشاء الهی و ماورای جهانی قائل شدن به حرکت را و تعیین هر نوع هدف برای آن را رد کرد و تئوری ماتریالیستی ـ اتمیستی را دوباره مطرح کرد.
- با این تفاوت که او در مغایرت با تئوری دموکریت، مبنی بر «گردباد» اتم ها و قلمداد کردن اولین برخورد اتم ها بمثابه علت اولیه حرکت، تئوری انحراف اتم ها در سقوط آزاد را فرمولبندی کرد و هر نوع هدفمندی برای حرکت اتم ها را رد کرد و برای آن گشتاوری از تصادف عینی قائل شد.
- نظریات رایج درفلسفه یونان باستان راجع به چند و چون حرکت ـ در مجموع ـ خصلت کم و بیش حدس و گمان دارند.
- نظریات ماتریالیستی مربوطه نیز فاقد پایه و شالوده مبتنی بر علوم طبیعی اند.
- فلسفه اسکولاستیکی قرون وسطی نیزهم به سبب ضعف علوم طبیعی در توضیح ماهیت فرم های مختلف حرکت و هم به سبب جانبداری تئولوژیکی (ممنوعیت عدول از نظریات ارسطو) نتوانست به رشد و توسعه کیفی آموزش حرکت خدمت کند.
- در اسکولاستیک واپسین و در محافل نوپای نومینالیسم به سبب ابراز علاقه به علوم طبیعی تصوری رواج یافت، که گویا حرکت زمینی و سماوی نتیجه مبارزه میان مقاومت هوا و برخورد و ارتعاش اتم ها ست. (بوریدان)[3]
- (یوهانس بوریدان (1300 ـ 1358) از فلاسفه، فیزیکدانان و منطقیون اسکولاستیک. مترجم)
- درفلسفه کوزانوس و در فلسفه طبیعت ایتالیا (کاردانوس، تلستوس، برونو) در اوایل عصرجدید، حرکت و سکون، شدن و فنا شدن بمثابه تضادهای واقعی مورد توجه قرار گرفتند و تضادمندی وجود چیزهای واقعی مطرح گردید.
- تضاد در آن زمان به عنوان نیروی محرکه کاینات تصور می شد که ناشی از خدا ست و خدا کل مطلق است که اضداد در او در همدیگر ذوب می شوند.
- با پیشرفت علوم طبیعی مسئله پیوند ماده و حرکت بار دیگر موضوع پژوهش فلسفی قرار گرفت.
- در سایه پیشرفت شتابان علم مکانیک که تحت تأثیر نیازهای فنی در دوره مانوفاکتور و شیوه تولیدی سرمایه داری نوپا قرار داشت، درک مکانیکی ـ ماتریالیستی از حرکت رواج یافت.
- بنا بر آن، حرکت مکانیکی، یعنی تغییر جا، تنها فرم حرکت است و انواع دیگر تغییر از این حرکت ناشی می شوند.
- حرکت ـ بنظر هوبس ـ عبارت است از جا عوض کردن مدام اجسام.
- (توماس هوبس (1588 ـ 1679) ریاضی دان، تئوریسن دولتی و فیلسوف انگلیسی، در عصر جدید آغازین.
- کتاب معروف او «هیولا» نام دارد. مترجم)
- حرکت ـ بنظر دکارت ـ عبارت است از انتقال یک جسم از مجاورت چیزهای ثابت که با آن در تماس قرار دارند، به جوار چیزهای دیگر.
- خلاصه کردن حرکت در حرکت مکانیکی (یعنی در جا عوض کردن چیزها) مشخصه کلیه جریانات ماتریالیسم بورژوائی در قرن 17 و 18 بوده است.
- این طرز تفکر نمی توانست نظریه تئولوژیکی تلنگر اولیه و «از خارج از ماده» را رد کند.
- از این رو ست که نیوتون اعلام می کند که کلیه حرکت ها در جهان، مثلا حرکت سیاره ها به دور خورشید، بر طبق قوانین مکانیکی صورت می گیرند و باعث و بانی همه آنها تلنگر اولیه الهی بوده است.
- (اسحاق نیوتون (1642 ـ 1727) فیزیکدان، ریاضی دان، ستاره شناس، کیمیاگر، فیلسوف و کارمند دولتی.
- سرگردان میان تئولوژی طبیعی، علوم طبیعی و فلسفه. مترجم)
- ماتریالیست های انگلیسی و فرانسوی درقرن 18 میلادی کوشیدند، با تأکید بر جنبش درونی ماده و تفکیک ناپذیری حرکت از ماده، خود را از دست این استنتاج تئولوژیکی خلاص سازند:
- تولاند حرکت را «خصیصه ماهوی ماده» نامید و اعلام کرد که «جنبش برای ماده امری ضرور و ناگزیر است و ماده بدون خود جنبی قابل تصور نیست.»[4]
- هولباخ حرکت را «شیوه وجودی ماده نامید که از ماهیت و ذات ماده ناشی می شود.»[5]
- دیدرو، لامتری، هلوتیوس و ماتریالیست های دیگر در آن زمان نظر همانندی داشتند و تلنگر اولیه الهی و تئوری فضاهای خالی مطلق را مورد انتقاد قرار می دادند.
- درک مکانیکی حرکت اگرچه با این برخورد دیالک تیکی زیر علامت سؤال می رفت، ولی ماتریالیسم مکانیکی قادر به رد قانع کننده آن نبود.
- ایراد اصلی ماتریالیسم مکانیکی در آن بود که آن قوانین مکانیک کلاسیک را شامل حال همه انواع حرکت که با حرکت مکانیکی تفاوت کیفی دارند، می دانست و بدین طریق فرق اساسی موجود میان طبیعت و جامعه را منکر می شد.
- توضیح صریح خصلت دیالک تیکی حرکت و بویژه درک آن به عنوان خودجنبی ماده، بوسیله لایب نیتس و بویژه هگل صورت گرفت.
- لایب نیتس از موضع ایدئالیسم عینی (در مخالفت با نظریه دکارت) پیوند کلی و ناگسستنی حرکت و ماده را مورد تأکید قرار داد.
- او ـ در مغایرت با دکارت و اسپینوزا ـ به مفهوم ماده، مفهوم نیروی کوشا و اصل خود کوشی[6] را اضافه کرد.
- بنظر لایب نیتس، مونادها یعنی جواهر ساده دستخوش تغییر مدام اند و این تغییر از اصل درونی آنها ناشی می شود.
- لایب نیتس این اصل درونی را قوه محرکه عشق (طلب) می نامید.[7]
- لنین در این نظریات لایب نیتس ـ علیرغم ایدئالیسم او ـ «دیالک تیک خودویژه و ژرفی» را می بیند.
- هگل نیز به همان سان تمامت واقعیت عینی را بمثابه روندی در حرکت و تغییر مدام می بیند.
- حرکت بنظر هگل نه فقط حرکت مکانیکی، بلکه در وهله اول خودجنبی، حیاتمندی و محرکه است.
- لنین درک دیالک تیکی هگل از حرکت را هسته مرکزی فلسفه او می نامد و چنین شرح می دهد:
- «جنبش و خودجنبی، حرکت خود کوش (مستقل)، خودپو، ذاتا ضرور.
- تغییر، جنبش و حیاتمندی، اصل هر خود جنبی، قوه محرکه حرکت و کردوکار، ضد وجود مرده.»[8]
- اصل و سرچشمه درونی خود جنبی را هگل در تضاد دیالک تیکی می داند:
- تضاد دیالک تیکی «ریشه هر جنبش و حیاتمندی است.
- فقط اگر چیزی تضادی در درون خود داشته باشد، به جنبش می آید ، محرکه و کردوکار پیدا می کند.»[9]
- بنظر هگل، حرکت با ماده در پیوند بی واسطه قرار دارد، زیرا حرکت «زوال و رستاخیز مکان است در زمان و زمان است در مکان.»
- در حالیکه واقعیت ـ که در آن زمان و مکان به یکدیگر فرا می روند ـ «وحدت بی واسطه، یکسان و موجود هر دو است»، که بمثابه ماده خود نمائی می کند.[10]
- · حرکت بمثابه وحدت پیوست و گسست زمان و مکان، خود تضادمند است.
- چنین ایده های دیالک تیکی مهم در باره چند و چون حرکت ـ اما ـ در سیستم ایدئالیستی لایب نیتس و هگل در فرم مخدوش و عرفانی مطرح می شوند و نمی توانند برای علوم مفید واقع شوند.
- چون وقتی هگل دنیا راتجسم (جسمیت یافتن) ایده مطلق قلمداد می کند، پس حرکت جهان نیز نمی تواند چیزی بیش از حرکت و خودبالی این ایده مطلق و بنابرین بیش از یک روند فکری باشد.
- و یا وقتی ما همانند برکه لی چیزهای واقعی را فقط مجموعه ای از احساسات سوبژکتیف تصور کنیم، پس باید سرچشمه حرکت آنها نیز ناگزیر در سوبژکت باشد.
- این موضع ایدئالیسم ذهنی در ماخیسم از صراحت خاصی گذرانده می شود :
- «همه چیزها در حرکت اند، اما تنها در درون مفاهیم.»[11]
ادامه دارد
[1] Bewegung
[2] selbstbewegte Weltseele
[3] BURIDAN
[4] (Briefe an Serena V)
[5] (System der Natur 25).
[6] Selbsttätigkeit
[7] (Monadologie 10;11,15,18).
[8] (38, 131)
[9] (4, 546).
[10] (Enz § 261).
[11] (PEARSON, Grammar of Science).