این مقاله در بهمن 85 به مناسبت کنفرانس بین المللی حفظ محیط زیست در پاریس توسط رفیق مجید افسر نگاشته شده اما از اهمیت آن امروز نیز کاسته نشده . به مناسبت کنفرانس کپنهاگ مجله هفته به انتشار این مطلب دست می زند.
کنفرانس بين المللی حفظ محيط زيست در پاريس به پايان رسيد. اين گردهم آئی با تصويب يک توافق نامه و انتشار نتايج بحث و گفتگو های خويش با هدف ايجاد شوک در “انسان ها” در جهت تغيير سياست “مردم” در برابر طبيعت، به کار خود پايان داد.
روزنامه ها و رسانه های گروهی بلا فاصله به پخش و انتشار جنايات “انسان ها” بر طبيعت پرداختند، رسانه های ليبرال ، سوسيال دمکرات و متمايل به جنبش سبز ها با پخش اين خبر که: جمع بندی کنفرانس پاريس شاهد اين “اصل” است که “انسان ها علت به خطر افتادن محيط زيست هستند” خواستار کنترل بيشتر و بستن ماليات های سنگين تر بر مجرمين (بخوانيد انسان ها) شدند.
رسانه های راست تر و محافظه کار با حرکت ازاين جمع بندی که “مردم علت به خطر افتادن محيط زيست هستند” خواستار بکار بستن را ه حل های مشابهی و ايجاد حس مسئوليت فردی بيشتر در افراد بشر شدند.
در تمام اين نوشته های نقل شده فوق جملات و واژه هائی را می توان يافت که با دقت انتخاب گرديدهاست. پيام اين رسانه ها انتقال اين تصور وارونه می باشد که “تمامی گناه و مسئوليت نا بودی کره خاکی يا مستقيما به گردن مردم است و يا در بهترين حالت تلاش دارد اين احساس را در شنونده ايجاد کند که اين يک مسئوليت عمومی و جمعی است و مورد خطابش هم يک تودهی بی شکل و شمايل با پايگاه طبقاتی نا روشن است”.
اين رسانه ها در يک مورد متفق القولند که انداختن گناه به گردن سرمايه داری جهانی و نظام آن، ديگر کار را به جائی نمی رساند و بهتر است “واقع بين” باشيم و وضعيت اسفناک محيط زيست در سطح جهان را درک کنيم، به جای آنکه انگشت اتهام را به سوی يک ديگر نشانه برويم سعی در جلوگيری از وسيع تر شدن اين مشکلات داشته باشيم.
اين رسانه ها درادامه تئوری خويش به پيشر فت های عظيم تکنيکی و علمی در جهت ايجاد آشتی دوباره با طبيعت اشاره می کنند، ياد آور می شوند که تصويب قوانين حفاظت از محيط زيست در اروپای مرکزی و غربی موجب بهتر شدن وضعيت زيستی اين کشور ها شده و گام های جدی در جهت نهادينه و فرهنگی کردن حل اين مشکلات برداشته شدهاست.
اگربه فرض محال تمام اين ادعا ها از پايه واساس درستی بر خوردارباشند، سوال اينجاست که اين پيشرفت ها به چه قيمتی و برروی شانه های چه کسانی حمل می گردد؟
اکثريت اهالی کره زمين حتی از حداقل امکانات زندگی برخوردار نبوده و مصرف انرژی آنها بسيار محدود است و در فقر بسر می برند، با مشکلات زيست محيطی عظيمی سرو کار دارند که عاملانش در اروپا و آمريکا نشسته اند.
نظريه پردازان بی شرم سرمايه داری با آگاهی از اين وضعيت، سعی در وارونه کردن اين حقيقت دارند که نه تنها کشورهای صنعتی و سرمايه داری “شمال” مستقيما مسئول فقر و گرسنگی کشور های فقير “جنوب” می باشند، بلکه بر اساس آمار و ارقام منتشر شده توسط سازمان ملل متحد، اين کشورها مسئووليت نابودی منابع طبيعی کرهی خاکی و تخريب محيط زيست را نيز به عهده دارند. آنها مسئول بسياری از “حوادث طبيعی” هستند که امروز در کشورهای جهان در نتيجه غارت و چپاول منابع طبيعی جهان و استفادهی نادرست درمصرف انرژی، صورت می گيرد.
سيستم سرمايه داری با امتناع ازجلوگيری از رها شدن گازهای گلخانهای، مسئوول آسيب زدن جدی به لايه اُزُن است که اگر جلو آن گرفته نشود، برای ساکنان کره زمين فاجعه ببارخواهدآورد.
آمار و ارقام نشان دهنده شدت گيری غير قابل تصور نابودی منابع کرهی زمين از زمان آغاز انباشت اوليه، انقلابات صنعتی و بوجود آمدن سيستم سرمايه داری در جهان تا به امروز است.
نابودی کره زمين و ساکنانش و سيستم سرمايه داری جهانی به يک ديگر گره خورده اند. امپرياليسم با ويران کردن جنگل های انبوه و مسموم کردن رود ها و منابع آب، دستگاه تنفسی کره خاکی را از کار انداخته، ساکنان اين مناطق را بی خانمان ، آواره وبيمار کرده و آنان را به برده گی و فقر کشاندهاست.
درخت های جنگل های جهان در بعضی از مناطق تا ۹۰% بريده شده و بفروش رفته اند.(۷)
کشور های شمال (اروپا و آمريکای شمالی) باسياست های خود باعث ويرانی کشاورزی در آفريقا و آمريکای لاتين گشته اند و مستقيما در ايجاد خشکسالی های طولانی و گرسنگی ساکنان اين قارهها دست دارند.
دولت های “متمدن” اروپا و آمريکا ، پارلمان های “دمکراتيک” جهان سرمايه داری قاتل ۱۸۰۰۰ کودک در روزند که از پی آمد فقر و خشکسالی می ميرند. تنها ۱۹۰ ميليون کودک در سال قربانی سياست “متمدنانه”ی ” جهان آزاد”می شوند.
سرمايه داران متمدن اروپا و آمريکا دست در دست دولت های سرمايه داری به انباشت زباله های اتمی خويش در ساحل عاج و ديگر نقاط جهان مشغولند و معلوم نيست درآينده نزديک چه رسوائی ديگری ببار نياورند.
“جهان آزاد” سال ها دست به آزمايشات اتمی در اقيانوس ها و دريا های جهان زده است که ساکنان مناطق نزديک به محلهای آزمايشات اتمی را دچار انواع بيماری های غير قابل درمان ساخته و محيط زيست را تخريب نموده است.
کشور های صلح دوست با فرهنگ اسکانديناوی، در نابودی جنگل های جهان همچنان بی رقيب اند.
برای روشن تر شدن نقش سرمايه داری در نابودی محيط زيست و منابع طبيعی کافی است به رشد خطر ناک جنايات زيست محيطی در کشور های بلوک شرق نگاهی بيندازيم:
علا رغم آنکه وضعيت حفظ محيط زيست در اين کشورها در سيستم قبلی چندان رضايتبخش نبود، اما مقايسه شرايط قبلی با زمان حال مويد اين نکته است که معادن و منابع طبيعی، نسل های حيوانی، کشاورزی و ذخاير ماهيان و حيوانات آبزی ، جنگل ها و سوخت فسيلی اين مناطق فاصله ی چندانی با نابودی کامل ندارند.
سيستم سرمايه داری حاکم در اين کشورها و سيستم سرمايه داری جهانی از گذشته هيچ درسی را فرا نخواهد گرفت و همچنان برای کسب حداکثر سود به تجاوز و غارت محيط زيست مشغول است. شاهد زنده اين امر داستان درد ناکی است که هر روز در مناطق قطبی و گروئنلند بوقوع می پيوندد:
سرمايه داری و شرکت های چند مليتی با سياست های خود موجب گرم شدن هوای کره زمين گشته اند ، نتيجه مستقيم اين رفتار، آب شدن يخ های قطبی و بالا آمدن سطح آب ها در سراسر جهان به ويژه در مناطق ساحلی است. با آب شدن يخ های قطبی مناطقی که تا چندی پيش زير برف و يخی عظيم قرار داشتند نيزاز زير يخ سر بر می آورند.
شرکت های چند مليتی و تراست های استخراج انرژی آمريکائی و اروپائی به اين مناطق هجوم آورده و مشغول استخراج منابع طبيعی پنهان در اين مناطق گشته اند.
استخراج نفت، گاز، طلا، الماس، اورانيوم، مس و… به شکلی وحشيانه افزايش يافته، بکار بردن روش های ويران کننده به کار گيری سم ها و مواد شيميائی و راديو اکتيويته برای جدا سازی فلزات و استخراج آنان ضربات غير قابل جبرانی به اين مناطق وارد آورده است.
ساکنان اين مناطق بطور مضاعف مورد ستم و چپاول قرار می گيرند، ابتدا با نابودی محيط زيست و افزايش گرما سرزمين و طبيعت شان نابود می کنند و بعد به چپاول منابع طبيعی شان دست می زنند.
سياست نئو ليبرالی از يک سو با پيشرفت تکنيکی و به وجود آمدن سيستم های اطلاعاتی و اتوماتيزه کردن پروسه کار کارخانهها، کارگران و کارمندان بيشتری را به ورطهی بيکاری می کشانند و از سوی ديگر برای سر پا نگه داشتن اين سيستم سازمان دهی غير انسانی جديد، به مصرف انرژی بيشتری نياز مند است که مستلزم تخريب محيط زيست می باشد.
در حالی که منابع انرژی فسيلی با آهنگی سريع به پايان خود می رسند، کشورهای صنعتی شمال و سرمايه داری های تازه به دوران رسيده ای مانند چين، بی توجه به نتايج آن، به بلعيدن ته مانده های اين منابع مشغولند . از همين رو امپرياليسم جنگ افروز آمريکا برای کنترل آخرين چاه های نفت و چپاول آنها به مناطق نفت خيز لشگر کشی می کند و با وقاحت تمام به کشتار خلق های منطقه که صاحبان واقعی اين منابع هستند، دست می زند.
تنها نگاهی گذرا به آمار مصرف انرژی نشان دهنده آن است که ۸۸.۲% کل انرژی توليد شده در جهان را کشورهای صنعتی (اروپا،آمريکای شمالی و چين ، ژاپن و استراليا) مصرف می کنند، سهم آفريقا، آمريکای لاتين و بقيه آسيا تنها ۱۰.۴% است که تازه مقدار قابل توجهی از اين درصد را شيوخ عرب در خليج فارس مصرف می کنند.
برای تهيه چنين مصرف عظيمی، امپرياليسم “مدرن و متمدن” به هر توحش و جنايتی دست می زند، از تحريم تا جنگ از گرسنگی دادن تا نسل کشی انسان ها.
سبز ها و فعالان محيط زيست:
حرکت ها و جرياناتی که پس از اوج گيری و شکست مبارزات دانشجوئی سال های ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰ ميلادی باقی ماندند و بخشی از آنان به عنوان فعالين محيط زيست و سبز ها شناخته شدند، امروز در رکاب سيستم امپرياليسم جهانی تنها به غر زدن بی محتوای خود بسنده می کنند.
نتيجه فعاليت های اين دسته جات دوختن کلاهی برای خود و پيدا کردن جايگاهی در سيستم سرمايه داری موجود بود. اگر تا چند سال پيش سبز های اروپا سياست های امپرياليستی را محکوم می کردند و سعی داشتند به “بلند گوی” توليد کنندگان کوچک و قربانيان سياست های امپرياليستی در جهان سوم تبديل شوند، امروز با اتوموبيل های “بنز” ، “آئودی “و “بی. ام. و” دولتی خود که با لاترين آلودگی محيط زيستی را در ميان اتوموبيل های جديد دارند، در سفرند و تبليغ سازش طبقاتی و واقع بينی کرده و به صورت “نه سيخ بسوزد، نه کباب” ازدر ک خطرات ناشی از نابودی محيط زيست صحبت می نمايند.
اين جماعت در تمام کشور هائی که در آن توانستند پا بگيرند به مدافعان سرمايه داری متوسط و کوچک امپرياليستی تبديل شدند و تمام انرژی شان صرف رقابت با احزاب ليبرال دمکرات، برای جانشينی آنان و حداکثر ايجاد وجدان طبيعت گرائی در مصرف کنندگان و توليد کنندگان محدود شد.
اگر تا چند سال پيش فعالان حفاظت از محيط زيست از همدستی اکثريت ساکنان کشورهای صنعتی در غارت منابع جهان سوم سخن به ميان می آوردند و حتی بدرستی سنديکا های کارگری در اين کشور ها را نيز مسئول می دانستند ، امروز “واقع بين” شده اند و از همکاری و کمک رسانی و يا جمع آوری صدقه برای غارت شدگان جهان سوم سخن به ميان می آورند. آنان نيز مانند ابزاری از نظام سرمايه داری جهانی عملکرد خود را دارند و جايگاه خود را يافته اند و دريافته اند بدون غارت، چپاول و نابودی منابع اکثريت ساکنان جهان، اين ريخت و پاش ها و کشاورزی و دامداری گزاف (Bio) و اتومبيل های اشرافی، آپارتمان های شيک وگذراندن تعطيلات در جزاير کارائيب و توسکانا ممکن نيست.
فراموش نکنيم بعد از فرو پاشی بلوک شرق و پيروزی رويزيونيست های چينی، همه جا از نابودی کمونيسم ، پايان آموزش های مارکس و پايان اقتصاد با برنامه و پيروزی اقتصاد بازارسخن به ميان می آمد. حتی دلسوز ترين و علاقه مند ترين فعالان حفظ محيط زيست از پيروزی اقتصاد سرمايه داری(بازاری) بر اقتصاد سوسياليستی(اقتصاد با برنامه) سخن میگفتند.
تنها پس از گذشت چند سال و اوج گيری نئو ليبراليسم، حتی مرفه ترين بخش های اين جوامع نيز به نزديک شدن به آخر خط پی برده اند. امروز صحبت از “اقتصاد با برنامه سرمايه داری” می شود چرا که حلقه نابودی و چپاول تنگ تر و ذخاير کره خاکی محدوتر می گردد.
به قول متفکر برجسته چپ مگداف” اما در واقعيت نئوليبراليسم، بازارهای از قاعده در آمده، خصوصیکردنها، افت کيفيت زندگی که „صندوق بينالمللی پول“ به آن دامن زده، خرابی ناگزير محيط زيست و… بازشناسائی [اين واقعيت] را دوچندان ساخته که به چيزی سوای سرمايهداری نياز است….. به گمان من برای رساندن خوراک کافی، آب تميز، درمان پزشکی و… به اکثريت عظيم، دست کم به ۷۵% مردم جهان- اگر از تأمين سلامت مردم در برابر يک فاجعه محيط زيست بگذريمهيچ راهی وجود ندارد، جز برنامهريزی و آنهم به مقدار زياد. حتا در ايالات متحدهی خيلی پيشرفته هم، اگر قرار شود عدالت اجتماعی شامل حال تنگدستان، گرسنگان و تبعيضشدگان گردد، بايد برای سهمبندی منابع، برنامهريزی را جانشين بازار ساخت. به چند سال ديگر تيرهروزی و بينوايی تودهای نياز است که سرانجام بپذيريم نظام بازار نمیتواند جامعهای دادگر به بار آورد”(۱)
تلاش های چند سال گذشته بخش هائی از فعالان محيط زيست و سبزها برای پاسخ دادن به معضلات و مشکلات بوجود آمده توسط خود سيستم سرمايه داری بی نتيجه ماندهاست. پاشنه آشيل اين گرايش سياسی، در ماندن در سيستم سرمايه داری و چشم بستن بر طبقاتی بودن مبارزه برای حفظ محيط زيست، بود: “سرمايه داری منطبق با محيط زيست، در تئوری ممکن و در عمل غير واقعی است. چنين سيستمی ، در واقع مستلزم وضع مقررات سنگينی، دست کم برای تحميل کاهش تاثيرات مخرب زيست محيطی می باشد. سيستم جهانی اقتصاد بازارکه تحت سلطه شرکت های فرا مليتی قرار دارد، به صورت خود به خودی در جاده “پر فضيلت” سرمايه داری زيست محيطی قرار نمی گيرد. دستگاه های توليد سود سهام بی نام و نشان و کارا، بدون اجبار و فشار دست از غارت بر نمی دارند”(۲)
اين تصور غلط که می توان قدرت را در نظام سرمايه داری محدود کرد و آنرا در جهت منافع بشريت کنترل نمود، چشم هایشان را بر اين حقيقت نابينا کرد که:” مشکل اين است که سرمايه به عنوان فاتح سر بلند، عملا همه چيز را تصاحب کرده است و ما ناتوان ، حتا بی تفاوت، به تماشای روز های واپسين طبقه کارگر کشورهای غربی نشسته ايم.
ما در دوران “همه چيز کالايی” جهان زندگی می کنيم. سرمايه داری جهانی شده قادر نيست کره زمين را هم مانند هر آنچه مشخصه جمعی دارد، نابود نسازد. بنياد های خيالی جامعه مبتنی بر بازاربر پايه اسراف و سلطه بی حد و مرز استوار است.”(۲) تاکيد از ماست
تلاش های فعالان محيط زيست به گرايشاتی سلطه طلب و هژمونيست ميدان داد تا آنجا که طرح های بی آب و رنگی مانند:
“. مردم شمال، در مقابل خطر زير علامت سئوال رفتن سطح زندگی شان، حاضرند تن به عوام فريبانی دهند که به آن ها وعده می دهند تا درمقابل فدا کردن آزادی شان و يا به قيمت تشديد نابرابری ها در سطح کره زمين ، سطح زندگی خود را محفوظ نگه دارند، حتا اگر اين امر همراه با محو بخش عمده ای از نوع بشر باشد”. (۳)
چيزی نگذشت که اين نظر نيز مانند ديگر راه حل های داخل سيستم سرمايه داری تنها به يک گرايش فرقه ای بی اهميت تنزل يافت و امروزه به لحاظ سياسی هيچ است.
کمونيست ها و محيط زيست:
بر خلاف جريانات سبز و فعالان محيط زيست، کمونيست ها نه تنها واهمه ای از تغيير وضع موجود و سرنگونی نظم کهن و نظام سرمايه داری جهانی ندارند، بلکه راه حل برون شد از اين بحران عظيم را که کليت جهان را مورد تهديد قرار دادهاست ، از ابتدا برقراری سوسياليسم و دولت کارگری می دانستند. انتقادات عمده به کمونيست ها را می توان به دو دسته تقسيم کرد:
بی توجهی به اهميت حفظ محيط زيست و نپرداختن به آن در نوشته های مارکس و انگلس.
اهميت بسيار به صنعت و مدرنيسم به قيمت نابودی ذخاير طبيعی و محيط زيست.
تهمت بی توجهی به مشگلات زيست محيطی توسط مارکس و انگلس بی شک بی پايه واساس می باشد. کسانی که بر اين نکته پا فشاری می کنند در وحله اول از زاويه دشمنی با مارکسيسم چنين بحثی را طرح کرده اند نه از سر حُب محيط زيست.
برای بررسی واقعی تر اين موضوع بايد به شرايط واقعی و هدف پيش روی نهاده شده بنيانگذاران کمونيسم علمی توجه داشت، غارت و چپاول منابع طبيعی در آن دوران با قرن بيستم قابل مقايسه نبود و اين مشگل در هرم مشگلات بشری جايگاه چنين والائی نداشت.
مشگل اساسی در آن دوران تببين نظام سرمايه داری و شناخت آن و ارائه راه حل های غير سرمايه دارانه بود: برقراری عدالت اجتماعی و تدوين تئوری انقلاب کارگری. سرمايه داری در آغاز سمت گيری خويش برای جهانی شدن، نياز بيشتری نسبت به گذشته به منابع انرژی و ذخاير طبيعی داشت.
معالوصف، درميان نمونههای برجسته متفکران آن دوران، کمتر کسی را می توان يافت که از ديد بازتر و آينده نگر تری نسبت به مارکس و انگلس برخوردار بود. تنها متفکر قابل ذکر که استثنائی در نوع خود بود “مارش” بود که درسال ۱۸۶۴ اثر پر ارزش خود را بنام” انسان و طبیعت ” منتشر کرد.(۴)
برای روشن تر شدن اين نکته بايد اشاره کرد همانگونه که فوستر در ” مارکس و محیط زیست” (۴) اشاره کرده “گفتههای مارش را میتوان با برداشت بسیار نزدیک انگلس دربارهی تحولات بلندمدت زیست محیطی مقایسه کرد: انگلس به سال ۱۸۷۶ در مقالهی «نقش کار در گذار از میمون به انسان» نوشت:
اما مگذارید اندر باب پیروزی انسان بر طبیعت زیاده از حد خودستایی کنیم. چه در برابر هر یک از این پیروزیها طبیعت از ما انتقام میگیرد… مردمانی که در بینالنهرین، یونان، آسیای صغیر و دیگر جاها جنگلها را نابود کردند تا زمین کشاورزی به دست آورند هیچ گاه تصور نمیکردند که با نابودی جنگلها مراکز تجمع و ذخیرهی رطوبت را از بین میبرند و شالودهی وضعیت نابسامان کنونی را در این کشورها به وجود میآورند. هنگامی که ایتالیاییهای آلپنشین، جنگلهای کاج دامنهی جنوبی را نابود کردند (همان جنگلهایی که در دامنهی شمالی سخت حفاظت میشد) به هیچرو گمان نمیکردند که با این کار ریشههای صنعت لبنیات را در مناطق خود از بین میبرند… بدین سان در هر گام به یاد میآوریم که ما به هیچرو مانند یک فاتح خارجی، که بر مردمی چیره شده است یا هم چون کسی که از بیرون به طبیعت مینگرد، فرمانروای طبیعت نیستیم، بلکه با گوشت و خون و مغز خود متعلق به طبیعت و در میان آن هستیم و کل سیادت ما بر طبیعت در واقع عبارت از این واقعیت است که ما این امتیاز را بر دیگر موجودات داریم که میتوانیم قوانین طبیعت را بشناسیم و آن را به کار بندیم.
بررسی دقیق عبارات فوق نشان میدهد که میان رویکرد انگلس و مارش به مسالهی تخریب محیط زیست همانندی آشکاری وجود دارد. هر دو به تفصیل به فجایع زیست محیطی عظیمی که تمدنها با آن روبهرو بودهاند پرداخته و پایداری را مسالهی اصلی شمردها ند. مارش میگفت که در بهرهبرداری از طبیعت باید «بیتوجهی به آینده» را پایان داد و انگلس نیز بر این واقعیت پای میفشرد که ما به «طبیعت تعلق داریم» و باید «قوانین آن را به درستی به کار بندیم.» هر دوی آنان نگرشی کاملا انسانمحور در پیش گرفتند، بدین معنا که بر عواقب تخریب محیط زیست برای سرنوشت بشر تاکید ورزیدند.
در این جا مساله این نیست که بگوییم برداشت مارکس و انگلس، به تنهایی یا هر دو، از علم محیط زیست همتراز مارش بوده است. چنین نیست. لیکن نگرش آنان به هیچرو با دیدگاه مارش، بزرگترین طرفدار حفظ محیط زیست در آن روزگار (که هنوز بسیار مورد احترام است)، ناسازگار نبود. وانگهی، این صرفا یک تصادف نبود که انسان و طبیعت، اثر برجستهی مارش دربارهی ویرانی محیط زیست در کرهی زمین که پیش از سدهی بیستم نگاشته شده، فقط سه سال زودتر از انتشار نخستین جلد سرمایهی مارکس (۱۸۶۷) چاپ شد. هر دوی این کتابها واکنشی به آثار انقلاب صنعتی بودند (هر چند مارش به اندازهی مارکس بر این امر آگاه نبود). اثر مارکس به شورشهای طبقهی کارگر الهام میبخشید، در حالی که اندیشههای مارش پیکار گستردهای را برای حفظ طبیعت برمیانگیخت”(۴)(تاکيدات از ماست)
مارکس نيز در در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ می نویسد:
“آدمی به طبیعت زنده است، یعنی طبیعت پیکرهی اوست. پس چنانچه آدمی بخواهد زنده بماند باید پیوسته با طبیعت گفت و گو کند. این سخن، که حیات جسمانی و معنوی انسان با طبیعت پیوند دارد، معنایی جز این نمیدهد که طبیعت با خود پیوند دارد، چه آدمی پارهای از طبیعت است.” (تاکيدات از ماست)
ويا در در بخش پایانی جلد سوم سرمایه نوشت که” آزادی بیشتر انسان، منوط به آن است که «انسانهای اجتماعی شده، تولیدکنندگان همبسته، به تنظیم عقلانی رابطهی خود با طبیعت بپردازند و به جای آن که بگذارند طبیعت چون نیرویی کور بر آنان مسلط باشد، آن را به کنترل همگانی درآورند”
جان بلامی فوستر در اثر پر ارزش اش اين مطلب را با نقل قولی از مارکس باز می گشايد:” از دیدگاه جامعهای با شکل اقتصادی برتر، مالکیت خصوصی افراد بر کرهی زمین درست همانقدر نامعقول است که مالکیت خصوصی انسانی بر انسان دیگر. حتی کل یک جامعه، یک ملت، یا همهی جوامع موجود روی هم رفته نیز مالک کرهی زمین نیستند. آنان فقط متصرفان و استفادهکنندگان از آناند که باید هم چون پدران مهربان خانواده زمین را در وضعیتی بهتر به نسلهای پس از خود بسپارند.”(۴) (تاکيدات از ماست)
فوستر در جمع بندی خود از نظرات مارکس و انگلس در باره رابطه سرمايه داری و طبيعت به نکته تعيين کننده ای اشاره دارد” شاید امروز مارکس و انگلس بیش از مارش بتوانند به ما بیاموزند که برای پرداختن به مسایل زیست محیطی چه کارهایی ضروری است.
محور اصلی برداشت مارکس و انگلس از جامعهی مدرن همانا نقد آنان از انباشت سرمایه بود. آنان متقاعد شدند که سرمایهداری به لحاظ اقتصادی و نیز سیاسی ناپایدار است و این امر در نهایت زمینه را برای رشد نیروهای انقلابی، که سرمایهداری را واژگون میکنند، فراهم میآورد. همین نقد از انباشت سرمایه مارکس و انگس را- در اولین نوشتههای خود- به این نتیجه رساند که نظام سرمایهداری مناسبات پایداری با طبیعت ندارد. اما در بررسیهای آنان این مساله هنوز آن قدر اهمیت نداشت که بتواند بر آیندهی سرمایهداری اثر گذارد (آنان گمان میکردند دیری نمیپاید که سرمایهداری بر اثر تضادهای اقتصادی و سیاسی خود به مرگ طبیعی از میان میرود)”.(۴) (تاکيدات ار ماست)
پيروزی انقلاب اکتبر و اهداف مقابل آن نياز بيش از پيش بر صنعتی شدن جامعه عقب مانده تزاری را طلب می کرد. بوجود آوردن سطحی از آموزش رايگان، ايجاد سيستم پزشکی ، از بين بردن بيکاری و ايجاد شغل ، مبارزه با فقر و برقراری عدالت اجتماعی کمک به رشد عمومی جوامع مختلف آن زمان روسيه با زمينه های رشد متفاوت موجب گرايش راديکال مدرنيته در حزب کمونيست شوروی گشت. هری مگداف در مصاحبه ای موشکافانه اين گرايش را به انتقاد می گيرد:” به همراه توسعه صنعتی و مدرنيزاسيون، رويش شهرهای عمده صنعتی آمد و آفرينش قشر ممتازی در حزب، دستگاه دولت، اتحاديههای صنعتی و حلقههای روشنفکری. هدفهای توليد و [توسعه] زيرساخت [اقتصادی]، بيشتر و بيشتر در مسيری هدايت شد که قشر ممتاز بتواند از سطح زندگیای، همسان با سطح زندگی قشرهای بالای کشورهای سرمايهداری پيشرفته، برخوردار شود. اين هم واقعيتی است که استالين اشاره کرد که قانون اساسی سوسياليسم، افزايش دائم سطح زندگی مردم است؛ آنهم بر پايه پيشرفتهترين تکنولوژی! اين اما از آن چيزهای ناممکن است و اگر هدف قرار گيرد، به همه کس به اندازه کافی نمیرسد و خود اين کار تفاوتهای عمدهای ميان داراها و ندارها به وجود میآورد”(۱)
و يا پل سوئيزی در مصاحبه خويش تحليل روشنی از ريشه های بی توجهی کشور های سوسياليستی به مشگل محيط زيست دست زده است:
” فکر می کنم همه به يک نتيجه گيری رسيديم و آن عبارت است از کم بها دادن به دشواری گذار به سوسياليسم در جوامعی که اساساً تا آن زمان بيشتر جزء بخش پيرامونی کشورهای سرمايه داری محسوب می شدند تا جهان سرمايه داری توسعه يافته. اين کشورها که در آن ها انقلاب شده بود – در غالبشان و نه در همه، مسلماً در شوروی و چين – انقلاب را سوسياليست ها و کمونيست های اصيلی رهبری می کردند که با تمام وجود می خواستند جامعه ای سوسياليستی را در راستای خط – و نه طبق برنامه – ای که کمابيش در آثار مارکس تدوين شده بنا کنند؛ ولی دشواری های برپا کردنِ چنان جامعه ای و مقابله با موانع و مقاومتی که قد علَم می کرد، بسيار بزرگ تر از پيش بينی های انجام شده بود و جالب اينکه اين تجربه برای کشورهای سوسياليستی واقعاً موجود (آن ها که مصمم و آرزومند دستيابی به سوسياليسم بودند) واقعاً بسيار لازم بود تا عقب ماندگی خود را طی مدت مديدی جبران کنند و از کشورهای پيشرفتهء سرمايه داری جلو بيفتند. اين به معنی چشم پوشی از بسياری امور بود که برای دستيابی به سوسياليسم اساسی ست. مثلاً حساسيت نسبت به عوامل محيط زيست. مسابقه ای بسيار پرشتاب برای جبران عقب ماندگی، آنهم در پرتو مخاطرات درگيری نظامی ای که بيش از آنچه تصور می شد واقعيت داشت. اين ها در ناديده گرفتنِ آن امور تقريباً نقش اساسی دارا بود. در نتيجه، کوشش مصروفِ بنای ساختار اجتماعی ای می شد که اغلب ملزومات انتقال سوسياليستی را نداشت. حالا نظرم اين است. نمی دانم در آن سال ها تا کجا رفته بودم. “(۶) تاکيدات از ماست
اين گرايش پس از استالين نيز در حزب رويزيونيست حاکم بر شوروی قالب ماند. با اين وجود مقايسهی ويرانی های زيست محيطی بيش از ۷۰ سال حاکميت “اين سياست” با آنچه در عرض کمتر از ۱۰ سال حاکميت سرمايه داری بر روسيهی فعلی می رود، مانند مقايسه بهشت و دوزخ است.
گام بر داشتن در جهت حل اين بحران جهانی بدون نابودی امپرياليسم جهانی و خروج از سرمايه داری قابل تصور نيست.
مسئله حفظ محيط زيست در دومين انقلاب بزرگ کارگران ودهقانان جهان نيز از نقش درجه دوم و کم رنگ تری برخوردار بود، علت اصلی چنين سياستی اقتصاد جنگی و فقر عظيم حاکم بر اين جامعه بود. تلاش عظيم حزب کمونيست چين در جهت برقراری عدالت اجتماعی دارای تفاوت ماهوی بسيار جدی با آنچه در شوروی اتفاق افتاد داشت.
پايگاه عظيم اجتماعی حزب کمونيست چين در ميان دهقانان و ارتباط غير قابل گسست مابين آنان و زمين و در کنار آن نياز گسترده به کشت و کار زمين های کشاورزی برای غلبه بر گرسنگی موجب پيش گيری سياست عاقلانه تری از سوی کمونيست های چينی شد حتی در برنامه های اقتصادی بعدی همواره فاکتور دهقانان و رابطه آنان با زمين در پيشگيری سياست هائی مفيد برای محيط زيست از سوی حزب کمونيست موثر واقع می شد :
“تجربه چين
هنگامي كه ارتش سرخ به رهبري حزب كمونيست چين در سال ۱۹۴۹ وارد پكن شد مقدار كار لازم براي هموار كردن راه ورود به سوسياليسم از توان هركول هم افزون تر بود. گرسنگي بيداد ميكرد. فقر در آن كشور چنان بود كه اين گفته گاندي در موردش صدق ميكرد. „فقر بدترين نوع خشونت است.“ در حالي كه انواع بيماريها در سراسر چين گسترده بود هيچ سيستم خدمات پزشكي در آنجا وجود نداشت. تودههاي عظيم مردم بي سواد بودند. آموزش در حد بسيار محدودي وجود داشت. همه ي اين شرايط بسيار بد دست به دست هم داده بود تا اين واقعيت حيرت انگيز را به وجود آورد كه: متوسط طول عمر مردم چين در آن موقع ۳۵ سال باشد!
رژيم جديد با انجام يك عمل، جامعهي قديم را زير و رو كرد: رفع نياز اوليه مردم اولويت درجه اول به خود گرفت. سيستم خدمات پزشكي در سراسر كشور برپا شد و پيكاري همگاني عليه بيماريهاي واگير آغاز گرديد كه موجب كاهش شديد يا از بين رفتن كامل بيماريهاي شايع شد. تسهيلات آموزشي وسيعا گسترش يافت و تلاش همه جانبه براي سوادآموزي، ميزان با سوادي را در سراسر چين گسترش داد. اصل „كاسه آهنين برنج“ ــ سيستمي كه شغل تمام عمر با حقوق بازنشستگي مطمئن در موسسات دولتي را تامين ميكرد ــ پياده شد. در اوايل دهه ي ۱۹۵۰ به هر دهقان سهمي از آن چيزي كه به قول ويليام هينتون (W.Hinton) „ارزشمندترين وسيله بنياني توليد يعني زمين“ است رسيد. نتيجه چشمگير همهي اين كوششها براي بهبود زندگي مردم اين بود كه عمر متوسط مردم چين در سال ۱۹۸۰ به ۶۵ سال رسيد!
اما اين همه دست آوردهاي اجتماعي بنيادي در شرايط فقدان دموكراسي، راه را براي رشد و نفوذ ديوانسالاري باز كرد. مائوتسه تونگ در همه نوشتههايش در آن سالها عليه بوروكراسي جديدي كه نه تنها به صورت فرماندهان در برابر زيردستان عمل ميكند بلكه امتيازات ويژهاي براي خود به دست آورده است زبان به شكايت ميگشايد. مائو بارها خطر بوروكراسي را توضيح داده بود. چوئن لاي يار نزديك مائوتسه تونگ خطر را اين طور توضيح ميدهد:
طبقه ملاكين، بورژوازي و ديگر طبقات استثمارگر مدتي طولاني پس از سرنگوني شان، در جامعه سوسياليستي، قدرتمند باقي خواهند ماند. ما به هيچ رو آنها را نبايد دست كم بگيريم. به طور همزمان عناصر جديد بورژوا و روشنفكران بورژواي جديد و استثمارگران جديدي بي وقفه در جامعه، در حزب و ارگانهاي دولتي، در سازمانهاي اقتصادي و مراكز فرهنگي و آموزشي به وجود خواهند آمد. اين عناصر بورژوا، و ديگر استثمارگران بدون استثنا كوشش خواهند كردپشتيبانان و عواملي در نهادهاي سطح بالاي رهبري براي خود پيدا كنند. عناصر بورژوازي قديم و جديد و ديگر استثمارگران خواهندكوشيد دست اتحاد به هم داده و به مخالفت با سوسياليسم و پيشبرد سرمايهداري دست زنند.“
همانطور كه مائوتسه تونگ اشاره ميكند، حتي برخي از مقامات بالاي حزب كمونيست قلبا خواهان در پيش گرفتن „راه سرمايهداري“ بودند. هدف مائو از شروع انقلاب فرهنگي (۷۶ــ۱۹۶۶) بسيج و درگير كردن ميليونها نفر از سطوح مختلف جامعه ــ كارگران، دهقانان، دانشجويان و روشنفكران ــ در مبارزه عليه نيروهاي درون حزب بود كه از احياي سرمايهداري دفاع ميكردند. بسياري از روشنفكران چين و ايالات متحده انقلاب فرهنگي را به عنوان نوعي آشوب غيرانساني در نظر ميگيرند. درست است كه در همين انقلاب فرهنگي آشفتگي وجود داشت و در ميان گاردهاي سرخ گروههاي مختلفي بود (كه بعضي نيز گارد سرخهاي دروغين بودند كه احتمالا توسط افراد مورد حمله به وجود آمده بودند تا سردرگمي به وجود آورند) و مواردبسياري از رفتار سخت و غيرانساني از جمله كشتن افراد ديده شد، اما از سوي ديگر در مناطق روستايي به اين دوره علي العموم با ديد مثبتتري نگاه ميكنند ــ به عنوان دورهاي كه زيرساخت اقتصادي فراواني ساخته شد و به مشكلات تودههاي عظيم منطقه دهقاني توجه شد.
دو سال پس از مرگ مائوتسه تونگ هنگامي كه بالاترين مقامات حزبي چين دست به اصلاحات عمدهاي زدند و اهداف اساسي انقلاب را رها كردند، تغييري بزرگ ــ در واقع عقبگردي كامل ــ در سمت گيري تحولات اجتماعي و اقتصادي چين از سال ۱۹۷۸ به بعد آغاز گرديد. (۵) تاکيدات از ما
نقص کم توجهی به مسئله حفظ محيط زيست يکی از مهمترين مشخصه های اخير چپ گرايان بود،کمونيست ها و چپ های در سال های اخير به اين نقص غلبه کرده اند و خيلی زود به اهميت حفظ منابع کره خاکی و جلوگيری از چپاول آن توسط سرمايه داری می پردازند:
“ ضايع شدن محيط زيست در شمار زيادي از جوامع ماقبل سرمايهداري اتفاق افتاده است. اما در نظام سرمايهداري حتي با وجود آنكه درك بهتري داريم از اينكه فعاليت انسانها چه ضايعاتي ميتواند به بار آورد، اين مسئله ابعاد تازهاي به خود گرفته است. انگيزه سود و انباشت سرمايه به مثابه هدف اصلي فعاليت اقتصادي و كنترلي كه منافع اقتصادي بر حيات سياسي تحميل ميكند و نيز توسعه تكنولوژيهاي متعدد در جوامع سرمايهداري كه به افراد اجازه ميدهد محيط اطراف خود را سريعا تغيير دهند ــ چه محيط اطراف و چه دور دست، چه خواسته و چه ناخواسته ــبه معناي آن است كه وارد شدن اثرات زيانبار بر محيط زيست اجتنابناپذير است. آلودگي آب، هوا و خاك محصول طبيعي سيستمهاي توليدي است كه هدف آن فقط يك چيز و آن هم كسب سود است.
طبق منطق توليد و مبادله سرمايهداري هيچ مكانيسم دروني در اين نظام وجود ندارد كه صنايع را ترغيب كند يا وا دارد درصدد پيدا كردن روشهايي باشند كه كمترين زيان را به محيط زيست ميرساند. به طور مثال مواد شيميايي جديدي كه براي ساختن كالاهاي صنعتي مفيد به نظر ميرسند، بدون ارزيابي كافي از اينكه آيا اين مواد براي انسانها و ديگر انواع موجودات زنده زيانبارند يا نه، دائم در محيط زيست ريخته ميشوند. جيوهاي كه از نيروگاههاي با سوخت ذغال سنگ در فضا ريخته ميشود درياچهها و اقيانوسهايي را كه صدها مايل از كارخانهها فاصله دارند آلوده ميكند. سوءاستفاده دائم از آنتي بيوتيك يا افزودن بعضي مواد به غذاي حيواناتي كه در فضاي بسيار تنگ و ناسالم مزارع صنعتي نگهداري ميشوند موجب پيدايش ميكربهاي بيماريزايي گرديده است كه در برابر آنتي بيوتيك مقاوماند. كاربرد چنين تكنيكهايي براي پرورش حيوانات از نظر حفظ محيط زيست به هيچ رو منطقي نيست اما از نظر سرمايه بسيار مهم و سودآور است. به علاوه توسعه جامعه اي چون آمريكا بر پايه اتومبيل، پيامدهاي عظيم و زيانباري براي محيط زيست داشته است و موجب به وجود آمدن مناطق وسيع مسكوني در حومه شهرها شده و „بزرگ شهرهايي“ به وجود آورده كه حد فاصل ميان مناطق مسكوني را از ميان برده است. ضايع كردن سوخت براي رفت و آمد به محل كار فقط بخشي از مشكل اين نوع زندگي است چون كه بعضي در شهر كار ميكنند و برخي در حومه شهر. خريد در مراكز بزرگ فروشگاهي در بيرون شهر (Mall) كه فقط با اتومبيل قابل دسترسي است و رفت و برگشت كودكان به مدرسه و محل بازي و ورزش نيز نياز به راندن اتومبيل به فواصل دور دارد.
يكي ديگر از پيامدهاي بهرهكشي بي حد از منابع طبيعي، تغيير آب و هوا در اثر بالا گرفتن گرماي فضاي اطراف زمين است كه گرچه كاملا قابل پيش بيني نيست اما پيامدهاي كاملا زيانباري دارد. از آنجا كه كارخانجات، نيروگاههاي برق و اتومبيلها و كاميونها مقادير عظيمي سوخت فسيلي (نفت و گاز) ميسوزانند، ميزان اكسيد دو كربن فضاي اطراف زمين افزايش يافته است. اين نگراني وجود دارد كه گرم شدن تدريجي فضا منجر به دگرگونيهاي نسبتا سريعي شود. از جمله آب شدن يخهاي قطبي، تغيير در ميزان ريزش باران و برف و جريان رودخانهها و قطع حركت آب گرم اقيانوسها (كه گلف استريم بخشي از آن است). حركت آب گرم به شمال اقيانوس اطلس به گرم نگه داشتن شمال اروپا و آمريكا كمك ميكند.
بعد ديگر خطري كه سرمايهداري براي محيط زيست دارد وجود رگه قدرتمندي از اين شيوه تفكر در غرب است كه طبق آن خداوند كره زمين را براي بهرهكشي به مردم آن اعطا كرده است. منشا اين تفكر در انجيل و در فصل آفرينش (۲۸: ۱ )( Genesis) است كه در آن ميخوانيم:
„خداوند به آنها (آدم و حوا) رستگاري داد و به آنها گفت پرثمر باشيد، زاد و ولد كنيد، زمين را (از فرزندان خود) پر كنيد و آن را زير فرمان خود درآوريد: بر ماهيان دريا، پرندگان هوا و هر موجود زندهاي كه روي زمين حركت ميكند غلبه كنيد.“
در اين اواخر شاهد رگهي زهرآگيني از دشمني با طرفداران محيط زيست در پروتستانهاي افراطي (اوانجليستها) ايالات متحده هستيم. اينان معتقدند كه روز قيامت نزديك است بنابر اين فرقي نميكند كه چه بر سر منابع طبيعي و يا سيستمهاي محافظت از حيات روي كره زمين بيايد ” (۵)
علی رغم بی نيازی به اثبات اين حکم بديهی(سرنگونی سرمايه داری جهانی)،اما اين انقلاب اجتماعی و تحول تاريخی است که به اين سادگی ها ممکن نيست. چرا که با خلع يد سرمايه داران، از ميان برداشتن مالکيت خصوصی بر وسائل توليد، محو روابط کالائی و حتی پول… مشکلات زيست محيطی محو نمی گردند.
سال ها ست که احزاب و نيرو های کمونيست با کم توجهی به اين مشگل، برای تهمت زنی همدستان سرمايه داری، زمينه را فراهم آورده اند. زمان تجديد نظری جدی نه تنها رسيده که حتی دير هم شدهاست!
منابع
۱- گفتگو با پُل سوییزی و هری مگداف ترجمه ناصر مهاجر
۲- بسوي “رشد پس رفتي” “اکوفاشيسم” يا “اکودموکراسي “Serge LATOUCHE
۳- در راس انجمن نيمه مخفي نخبگان کره زمين گروه بيلد برگ
۴- مارکس و محیط زیست جان بلامی فاستر ترجمه محمود متحد
۵- رهيافتي به سوي سوسياليسم نوشته: هري مگداف، فرد مگداف
۶- مصاحبه با پل سويزی هیأت تحريريه انديشهء رهايی
۷- ماداگاسکار
مجيد افسر ـ ۳۰ بهمن1385