سیر و سرگذشت پوزیتیویسم و نئوپوزیتیویسم بخش دوم

دایرة المعارف روشنگریcarnap

ش. میم بهرنگ

به استقبال نقد

خدامراد فولادی

تحت عنوان

«فرهنگنامه اندیشه ی مارکسیستی یا فرهنگ ضد مارکسیستی؟»

رودولف کارناپ (1891 ـ 1970)

فیلسوف و از نمایندگان امپیریسم منطقی

  • نظرات نمایندگان نئوپوزیتیویسم از ماتریالیسم سیراب از ایدئالیسم ذهنی شروع می شوند و به ایدئالیسم ذهنی افراطی ختم می شوند.
  • رایشباخ را می توان جزو دسته اول شمرد و کارناپ را جزو دسته دوم (ایدئالیسم ذهنی).
  • علاوه بر این باید به نظرات نمایندگان منفرد نئوپوزیتیویسم اشاره کرد که در جریان توسعه و تکامل فردی شان بشدت عوض شده اند.
  • نمایندگان نئوپوزیتیویسم ادعا می کنند که وجه مشترک همه آنها عبارت است از اتخاذ یک «موضع سختگیر علمی» در فلسفه که با استفاده از منطق ریاضی مدرن قابل حصول است.
  • این ادعا در وهله اول بمعنی خلاصه کردن مجموعه شناخت در منطق است.
  • علاوه بر این، این نظریه ماهیتا همان امپیریسم ایدئالیستی ـ ذهنی است که لنین در «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» به نقد نابود کننده کشیده است، اگرچه نئوپوزیتیویسم ظاهرسازانه غلبه بر این امپیریسم را جزو خدمات برجسته خود قلمداد می کند.
  • (نئوپوزیتیوسم برای جلب علاقه جماعت روشنفکر دست به چپ نمائی علمی می زد و بر خرافات غیرقابل دفاع مذهبی و شبه مذهبی هجوم می برد.
  • برخی از اهل علم این پدیده را جزو خدمات آن محسوب می دارند.
  • این یکی دیگر از شگردهای ایدئولوگ های امپریالیستی است که چهره واقعی و نیت واقعی خود را پشت هزار پرده فریبا پنهان می سازند. مترجم)
  • این امر در نقطه آغازین تئوری نئوپوزیتیویسم بلاواسطه آشکار می گردد.
  • نئوپوزیتیویسم اعلام می کند که ریاضیات و منطق بطورکلی در باره واقعیت حرفی برای گفتن ندارند، ریاضیات و منطق عمدتا بی محتوا هستند، ریاضیات و منطق تنها متدهائی برای تغییرفرم جملات ارائه می دهند و لذا اعتبار اپریوری دارند.
  • (اپریوری (ماورای تجربی)[1]
  • معنی تحت اللفظی اش عبارت است از قبل از قبلی ها.
  • اپریوری در فلسفه ماقبل کانت بمعنی شناختی است که توسط عقل، مستقل از هر تجربه و قبل از هر تجربه بواسطه استنتاج منطقی حاصل می آید و همچنین به معنی شناخت جدیدی است که بر مبنای معارف موجود بدست می آید، بدون این که در پیدایش آن تجربه نقشی بازی کرده باشد.
  • ضد : اپوستریوری.[2] مترجم)
  • اعلام این بی ربطی مطلق ریاضیات و منطق، تقلیل ریاضیات تا درجه یک تئوری اپریوری واره متشکل از علائم و نشانه ها و تغییر فرم آنها در خویشتن خویش، نمی تواند از حد مفهوم پیش پا افتاده «دریافت»[3] امپیریسم ایدئالیستی ـ ذهنی سنتی فراتر رود (و با آن هرگز نمی توان به درک ماهیت ریاضیات و منطق نایل آمد)، بلکه در میان همان مفهوم «دریافت» درجا می زند.
  • ریاضیات و منطق در فرم انتزاعی، فوق العاده پیچیده و از چند نظر مشروط، به انعکاس عامترین روابط موجود میان چیزهای واقعی و گروه هائی از چیزهای واقعی می پردازند.
  • چون نئوپوزیتیویسم منکر وجود عام و لذا منکر وجود گروه هائی از چیزها ست، پس نمی تواند به توضیح روند انتزاع نایل آید که در طی آن مفاهیم ریاضی و منطقی ساخته می شوند و یکی از جنبه های مهم روند شناخت را تشکیل می دهد.
  • از این رو ست که نئوپوزیتیویسم موفقیت های عظیم استفاده از ریاضیات و منطق را در پراتیک واقعیتدگرگونساز هدفمند انسانی بلحاظ عقلی غیر قابل فهم قلمداد می کند و بدان جامه عرفان می پوشاند.
  • با حرکت از نقاط آغازین نئوپوزیتیویستی قبول این موفقیت ها (موفقیت هائی که نئوپوزیتیویسم هم منکرشان نمی شود) بمعنی منشاء منطقی، فکری و شعوری قائل شدن به واقعیت عینی است و این معنائی جز ایدئالیسم ذهنی ندارد.
  • البته این «منطقیون» از گرفتن چنین نتیجه منطقا ضرور از پیش شرط های خود هراس دارند، چرا که آن به تار و مار کردن آشکار هدف تمامت کرد و کار آنها منجر خواهد شد و علمیت مندی ظاهری موضعگیری آنها را افشا خواهد نمود.
  • ایدئالیسم ذهنی نئوپوزیتیویست ها در این ادعای آنها آشکارا خودنمائی می کند که بنا بر آن کلیه مسائل در همه علوم که بکمک وسایل تحلیلی صرف منطق ریاضی مدرن قابل توضیح نباشند، نه مسائل واقعی، بلکه «مسئله واره های»[4] صرف هستند.
  • در این نظریه تنها آن چیزی واقعی تلقی می شود که درعرصه منطق ریاضی عمل می کند.
  • نئوپوزیتیویسم مسئله وجود واقعیت عینی مستقل از شعور را نیز صریحا «بی معنا» و مسئله واره می نامد.
  • جملات معنامند تنها جملاتی اند که بطور منطقی و یا تجربی (تجربی بمعنای نئوپوزیتیویستی آن) قابل تصدیق باشند.
  • معنای هر جمله تنها و تنها بنا بر شروط  تصدیق پذیری اش تعیین می شود (مراجعه کنید به تصدیق).[5]
  • بنظر نئوپوزیتیویست ها وظیفه فلسفه، دیگر نه کشف قانونمندی های عینی عام واقعیت عینی است و نه تعیین رابطه ماده و شعور.
  • وظیفه فلسفه فقط و فقط تحلیل منطقی مفهوم سازی علوم منفرد (فیزیک، شیمی و جامعه شناسی و غیره) است.
  • بدین طریق است که مجموعه فلسفه ـ عمدتا ـ به فلسفه زبان تقلیل داده می شود.
  • منظور نئوپوزیتیویست ها از تصدیق منطقی عبارت است از تشخیص انطباق هرجمله با قواعد منطق.
  • منظور نئوپوزیتیویست ها از تصدیق تجربی[6] عبارت است از استناد منطقی و تعریفی به این جملات که با آنها یا حکم بیواسطه ای مانند «این قرمز است!» مطابقت دارد و یا تجربه شخصی بیواسطه ای.
  • نئوپوزیتیویست ها کلیه جملاتی را که هیچکدام از این دو روش تصدیق در مورد شان قابل استفاده نباشد، جملات «بی معنا» می نامند.
دیوید هیوم (1711 ـ 1776)
فیلسوف، اقتصاددان و تاریخدان
از نمایندگان برجسته روشنگری انگلستان
از اقتصاددان ما قبل اقتصاد کلاسیک
معلم کانت و از دوستان و همفکران آدام اسمیث
  • نئوپوزیتیویسم ـ بدین دلیل ـ ادعا می کند که از حد هیوم پا فراتر گذاشته است، زیرا اکنون دیگر سؤال بی پاسخی بمعنای اگنوستیسیسم کلاسیک باقی نمی ماند.
  • اما نئوپوزیتیویسم ـ در واقع ـ تنها کاری که کرده عبارت از این است که آن بطرز منطقی ـ تجربی «سلاسل سمبلی»[7] را در خود آنها «تغییر فرم» داده است.
  • چون وقتی نئوپوزیتیویسم حکم «این سؤال اصولا قابل پاسخ دادن نیست» را با حکم «این سؤال بی معنا ست» جایگزین می سازد، تنها یک کلمه را بوسیله کلمه دیگری جایگزین می سازد (قابل پاسخ دادن را با معنامند بودن) و لذا مطلقا و کاملا در داربست اگنوستیسیسم هیوم می ماند و نتیجتا در داربست ایدئالیسم ذهنی او نیز.
  • هرجمله ای فقط می تواند یا درست باشد و یا خطا (و یا از زیرجمله های[8] درست و یا خطا) تشکیل شده باشد.
  • اینکه ما با کدامیک از این حالات سروکار داریم بطور عینی (اوبژکتیف) تعیین می شود:
  • بطور عینی (اوبژکتیف) تعیین می شود که آیا این جمله پیوند عینی ـ واقعی را درست و یا نادرست منعکس می کند.
  • بطور عینی (اوبژکتیف) تعیین می شود که در کدامیک از این زیرجمله ها پیوند عینی ـ واقعی درست و یا نادرست منعکس می شود.
  • (مقوله پیوند مستقلا و مفصلا توضیح داده شده است.
  • مراجعه کنید به آرشیو بهرنگ، سایت فرهنگ توسعه و مجله هفته. مترجم)
  • نئوپوزیتیویسم هم جمله «ارتفاع برج شهرداری وین 50 متر است و همزمان 100 متر است» را «بی معنا» می نامد، زیرا آن با قواعد منطق ناسازگار است و هم ادعای مطروحه در فلسفه هیوم و کانت مبنی بر اینکه «جهان درخودی (جهان فی نفسه ای) وجود دارد، ولی این جهان اصولا غیرقابل شناخت است» را «بی معنا» می نامد، زیرا آن تحت هیچ شرایطی بطور تجربی قابل تصدیق نیست.
  • اما ـ در واقع ـ هیچ کدام از دو جمله یاد شده بی معنا نیست، بلکه هر دو بطور صاف و پوست کنده و روشن غلط و باطل اند :
  • جمله اول غلط و باطل است، زیرا ارتفاع برج شهرداری وین نمی تواند بطور عینی ـ واقعی همزمان 50 متر و 100 متر باشد.
  • جمله دوم هم غلط و باطل است، زیرا اگرچه جهان موجود در خارج از شعور ما و مستقل از شعور ما (یعنی جهان «درخود») واقعا وجود دارد (و این زیرجمله درست محسوب می شود)، اما این جهان برای انسان ها ـ بطور عینی ـ قابل شناخت است، همانطور که تاریخ میلیون ها ساله تغییر هدفمند جهان بوسیله انسان ها، صحت آن را بطور عینی اثبات می کند.
  • (اگر جهان خارج غیرقابل شناخت باشد، چگونه می تواند بوسیله انسان ها هدفمندانه و اندیشیده تغییر داده شود؟ مترجم)

ادامه دارد


[1] a priori

[2] a posteriori

[3] Erfahrungsbegriff

[4] Scheinprobleme

[5] Verifikation

[6] empirischer Verifizierung

[7] «Symbolreihen»

[8] Teilsätzen