امپریالیسم چیست و امپریالیست کیست؟

دومه نیکو لوسوردو

بخش دوم

ترجمه. ش. میم. بهرنگ

واکنش به مقاله آقای قراگوزلو، تحت عنوان «آیا براستی آمریکا دشمن مردم ایران است؟»

ایالات متحده امریکا ببرکت تقویت اتحاد خود با اسرائیل، به توان اتمی ویرانگر خود، توان مذهبی ئی افزوده است که مخالفین خود را کافر قلمداد می کند و می کوشد آنها را زیر بمباران ایدئولوژیکی و اخلاقی بگیرد و نابود سازد!

امروز نبرد ضد امپریالیستی عبارت است از

نبرد علیه امپریالیسم امریکا و اتحاد امریکا ـ اسرائیل!

بخش چهارم

اتحادیه اروپا یک دولت واحد نیست!

  • در رابطه با مناسبات میان ابرقدرت امریکا و اتحادیه اروپا اغلب از تغییر تناسب قوای اقتصادی میان این «دو قطب امپریالیستی»  سخن رانده می شود.
  • اما مقایسه دو قدرت این چنین ناهمگون بی فایده است :
  • · اتحادیه اروپا عبارت از یک دولت واحد نیست!
  • اگر به فرض، میان ایالات متحده امریکا و اروپا جنگ در گیرد، انگلستان جانب کی را خواهد گرفت؟
  • ایتالیای برلسکونی جانبدار کدام خواهد بود؟
  • آیا اتحاد سست آلمان ـ فرانسه در صورت روی کار آمدن دموکرات ـ مسیحی ها در آلمان و حزب سوسیالیست (با پیوندهای عمیق با اسرائیل) در فرانسه جان سالم بدر خواهد برد؟
  • اکونومیسم یک بار دیگر اشتباه بودن خود را برملا می سازد!
  • بگذارید نگاهی به وضع کنونی بیندازیم که در آن مسابقه تسلیحاتی صورت می گیرد :
  • مخارج نظامی ایالات متحده امریکا به تنهایی در سال 2003 بیش از 15 تا 20 برابر مجموعه کشورهای اروپائی بوده است.
  • برتری نظامی ایالات متحده امریکا غیرقابل سبقت گیری است و روزبه روز فزونی می گیرد:
  • بودجه ایالات متحده امریکا تنها در عرصه توسعه و تحقیقات نظامی، بیشتر از مجموعه مخارج نظامی آلمان و انگلستان باهم است.[1]
  • مخارج دفاعی ایالات متحده امریکا دو برابر مخارج مجموعه کشورهای عضو ناتو (بدون در نظر گرفتن اعضای جدید آن) است.[2]
  • در آثار لنین می خوانیم :
  • «اگر تناسب قوا به نفع قدرت تازه پا و به ضرر قدرت برتر سابق تغییر کند، میان قدرت های امپریالیستی جنگ در می گیرد
  • این امر بویژه بطرز بارزی دیالک تیک شروع جنگ جهانی اول را تعیین می کند، که آلمان قوی تر شده بود و انگلستان (یعنی قدرت برتر سابق) ضعیف مانده بود.
  • امروزه اما وضع بکلی از قرار دیگر است :
  • در تغییر تناسب قوا شکی نیست، ولی در برتری روزافزون ایالات متحده امریکا نیز همینطور.
  • درآستانه شروع جنگ جهانی اول، اروپا به دو اردوگاه نظامی ـ دیپلوماتیک تقسیم شده بود و کشورهای این دو اردوگاه بودند که در میدان جنگ رو در روی یکدیگر ایستادند.
  • امروز ما شاهد وجود یک پیمان (ناتو) واحد هستیم که همچنان تحت فرمان ایالات متحده امریکا ست و روز بروز تعداد اعضایش افزونتر می شود.
  • درسال های قبل از 1914 انگلستان بارها و بارها نگرانی خود را نسبت به افزایش توان نظامی آلمان ابراز داشت، ولی امروز درست برعکس، ایالات متحده امریکا متحدین اروپائی خود را به سبب پایین بودن بودجه نظامی شان مورد سرزنش قرار می دهد.
  • چون ممکن است که دیگر نتوانند در عملیات تنبیهی جهانی که واشنگتن می خواهد، شرکت کنند.
  • اشاره به اختلاف فعلی انگلستان و آلمان و کشف تشابه با شرایط آغاز جنگ جهانی اول برای درک مناسبات بین المللی کنونی کمکی بما نمی کند.

  • · نباید فراموش کرد که هروضع مشخص ویژگی مطلق خود را دارد!
  • شرایط بین المللی جنگ جهانی اول فصل دیگری از تاریخ بشری است که از لحاظ دیگری قابل یادآوری است.
  • درسال 1814 اختلافی بپایان رسید، که لندن و پاریس را حدود 25 سال مشغول خود کرده و حتی از مرزهای اروپا فراتر گذشته بود و بنظر شاهدان عینی یادآور نوعی جنگ جهانی بود.
  • لنین در سال 1916 نوشت:
  • «پس از فروپاشی امپریالیسم ناپلئونی، دوران سرکردگی بریتانیای کبیر آغاز می شود که ببرکت آن سیاست استعماری خود را پیش می برد و نفوذ خود را در مقیاس جهانی گسترش می دهد.
  • این است «صلح صد ساله» معروف.
  • البته در این دوره نیز اختلافات و تشنجات زیادی میان قدرت های بزرگ وجود داشته است، بگذریم ازقتل عام های هولناکی که در مستعمرات رخ داده اند.
  • ولی واقعیت این است که سرکردگی انگلستان تازه 100 سال پس از پیروزی انگلستان (در سال 1814) خاتمه می یابد.
  • اگر با زبان لنین سخن بگوییم :
  • «نیم قرن پیش آلمان (اگر قدرت کاپیتالیستی آن را با انگلستان سابق مقایسه کنیم) کشوری برابر با صفر بود.» [3]
  • امروز تفاوت قدرت میان ابرقدرت امریکا و بقیه کشورها بمراتب بیشتر است.
  • رشته کلام را بدست پاول کندی، تاریخدان امریکائی بدهیم :
  • «ارتش بریتانیای کبیر از ارتش های اروپائی بمراتب کوچکتر بود و حتی نیروی دریائی آن کشور قوی تر از نیروی دریائی مشترک کشورهای اروپائی که در درجه دوم و سوم قرار داشتند، نبود.
  • ولی امروزه مجموعه نیروهای دریائی کلیه کشورهای جهان نمی تواند خطری جدی برای ایالات متحده امریکا باشد.»[4]
  • و نباید فراموش کرد که قدر قدرتی ایالات متحده امریکا در دریاها، بعلاوه کنترل آن کشور برغنی ترین مناطق نفتخیز و گازخیز زمین، امکاناتی در اختیار این کشور می گذارد که برای محروم کردن دشمنان بالقوه او از منابع انرژی کفایت می کند.
  • از این بابت ژاپن حتی در وضع بمراتب بدتری از اروپا قرار دارد.
  • از این رو بیهوده است، که در آسمان دنبال ابر بگردیم که از احتمال رگبار نظامی در آینده خبردهد و حاکی از جنگ میان امریکا و اروپا و ژاپن در آینده باشد.
  • تصور اینکه با ناپدید شدن اتحاد شوروی (کشوری که از سنگرهای انقلاب اکتبر و از کشتارگاه های جنگ جهانی اول پا به عرصه وجود نهاده بود) دنیا به سال های قبل از 1914 برگشته است، در بهترین حالت ابلهانه است!
بخش پنجم
یک امپراطوری غول آسا
  • علاوه بر فروپاشی سیستم استعماری سنتی و پیدایش و فروپاشی کشورها و احزاب سوسیالیستی، دگرگونی های عمیقی نیز در روابط میان قدرت های بزرگ رخ داده است.
  • جنگ امپریالیستی مورد نظر لنین که میان قدرت های امپریالیستی در می گرفت، هدفش این بود که مناطق نفوذ بر اساس تناسب جدید قوای قدرت های امپریالیستی (که خود نتیجه رشد ناموزون کشورهای نامبرده بود) از نو تعیین شوند.

  • · ولی امروز ما شاهد تلاش آشکار ایالات متحده امریکا برای ایجاد یک دولت جهانی هستیم که باید زیر فرمان مطلق امریکا باشد.

  • · این اما یک پدیده کاملا تازه ای است.
  • تردیدی نیست که هیتلر نیز در گذشته، وقتی که خواب تسخیر یکشبه اتحاد شوروی را می دید و متعاقب با آن تسلیم بریتانیای کبیر را پیشگویی می کرد، که می بایست راه را برای پیدایش اروپائی گوش بفرمان هموار کند، که حاضر باشد ایالات متحده امریکا را به شکست و تسلیم وادارد، آرزوی سلطان بی رقیب جهان بودن را در سر می پروراند.
  • لیکن این یک توهم بیمارگونه گذرا بود و از همان آغاز بر پاهای چوبین ایستاده بود.
  • · امروز اما ایالات متحده امریکا با ناوهای جنگی و پایگاه های خود همه جا حضور دارد و در سایه برتری فوق العاده نظامی خود با پر روئی و حق بجانبی روزافزون در هرگوشه جهان مداخله می کند، تا خواست های خود را به خلق های دیگر تحمیل کند.
  • در فرهنگ امریکا مقایسه ایالات متحده امریکا با امپراطوری روم امری طبیعی و متداول شده است :
  • امپراطوری روم بار دیگر، در آنسوی اقیانوس اطلس، بدون محدودیت های زمانی و جغرافیائی سابق تولد یافته است، تا سیطره جاودان «ملتی بی همانند» و «برگزیده خدا» را برنوع بشر برقرار سازد.
  • (آدم بی اختیار یاد تعلیمات دینی در مدارس ایران می افتد. مترجم)
  • برای اینکه بتوان علیه این ادعای دیوانه وار بپا خاست، باید آنرا مطلقا جدی گرفت :
  • · هم سطح انگاشتن ایالات متحده امریکا با دیگر قدرت های بزرگ سرمایه داری خطائی هولناک است!
  • آیا حق با کائوتسکی و نگری است که از «اولترا امپریالیسم» سخن می رانند؟
  • آن دو در واقع بدین نظر مشترک رسیده اند، که امپراطوری واحد کنونی و یا ظاهرا تضادمند به درگیری میان قطب های امپریالیستی خواهد انجامید :
  • بنظر آندو فقط وقتی می توان از امپریالیسم سخن راند که رقابت میان قدرت های بزرگ سرمایه داری بدرجه ای از حدت رسیده باشد، که یک رویاروئی مسلحانه حداقل امکان بالقوه پیدا کند.
  • اما شرایط واقعی از چیز دیگری حکایت می کند :
  • در دوران جنگ سرد، ایالات متحده امریکا توانسته بود، کلیه کشورهای سرمایه داری را زیر سرکردگی خود متحد کند.
  • علیرغم این امپریالیسم از میان نرفته بود :
  • درسال 1956 ایالات متحده امریکا با استفاده از بحران کانال سوئز انگلستان و فرانسه را از خاورمیانه بیرون راند.
  • انگلستان و فرانسه که خود را دربرابر «متحد» خود از آن سوی اقیانوس اطلس بسیار ضعیف می دیدند، بدون مقاومت جدی جا خالی کردند و بر یکی از مهمترین و سنتی ترین مناطق نفوذ خود چشم پوشیدند.
  • پس از خاتمه جنگ سرد، تناسب قوا به نفع هرچه بیشتر ایالات متحده امریکا تغییر یافت ولی امپریالیسم کماکان از میان نرفت.
  • بلکه برعکس!
  • استدلال لنین در برابر کائوتسکی امروز بیش از پیش معنی پیدا می کند :
  • امپریالیسم به تابع کردن کشورهای کشاورزی و یا عقب مانده قناعت نمی کند، تمایل آن به سیطره جوئی می تواند حتی در قلب اروپا به شعله ور شدن تضادهای ملی دامن زند.
  • همانطور که لنین در سال 1916 تشخیص می دهد، در زمانی که ارتش ویلهلم دوم (آلمان) پشت دروازه های پاریس صف آرائی کرده است و جنگ ظاهرا با پیروزی «ناپلئونی وار» آلمان درحال خاتمه یافتن است، سیطره جویان امروزی نیز به تغییر نقشه جغرافیائی بالکان و خاورمیانه قناعت نخواهند کرد.
  • · علاوه بر چین که بخاطر تاریخ و ایدئولوژی خود خاری در چشم قدرت های بزرگ سرمایه داری است، روسیه نیز در خطر تکه تکه شدن قرار دارد.
  • حتی مناسبات سنتی بسیار مستحکم کشورهای سرمایه داری با ابرقدرت امریکا فقط تاحدودی می تواند بکمک مقوله «رقابت میان کشورهای امپریالیستی» قابل توضیح باشد.
  • مثلا ایتالیا را درنظر بگیریم :
  • ایالات متحده امریکا می تواند ایتالیا را بکمک عوامل زیرین زیر کنترل خود در آورد :
  • با پایگاه های نظامی و ارتش مستقرخود در این کشور، که خارج از میدان عمل دادگستری ایتالیا عمل می کنند.
  • با شبکه سرتاسری جاسوسی خود در این کشور که هم از شیوه های سنتی جاسوسی استفاده می کند و هم از عالی ترین تکنولوژی جاسوسی (اشه لون)
  • با عملیات تروریستی
  • با استراتژی تشنج فزائی که در لحظه مناسب ضربه خود را فرود می آورد
  • با نفوذ اقتصادی عظیم خود
  • با کاستی از سیاستمداران که ازخائنین و خائن پروران پر است.
  • درسال 1948 که پیروزی نیروهای چپ در انتخابات ایتالیا ممکن بود، سازمان سیا تجزیه سیسیل و ساردین را از ایتالیا تدارک دیده بود.
  • دیالک تیک عینی امپریالیسم آن را بر آن می دارد، که تضادهای ملی را حتی در قلب اروپا شعله ورسازد.
  • یاد آوری باید کرد که در رابطه با تأمل و ملاحظات تعدادی از کشورهای اروپائی، هرقدر هم که مقاومت آنها ضعیف و کمرنگ باشد، اشتباه خواهد بود اگر آنها را با جناح جنگ طلب رسوا به یک چشم ببینیم :
  • یعنی با محور تجاوز طلب امپریالیستی ـ اسرائیلی که بر آن است که نه فقط عراق، بلکه همچنین ایران، سوریه و لیبی را به خاک و خون کشد و نابود سازد، فلسطین که جای خود دارد!
بخش ششم
تناسب قوای ایدئولوژیکی در مقیاس جهانی
  • تناسب قوای نظامی، در مقیاس بین المللی روشن است.
  • ولی کوته بینانه خواهد بود اگر بعد ایدئولوژیکی مسأله را نادیده بگیریم.
  • هر قدرت بزرگ امپریالیستی، برای گسترش پایگاه اجتماعی خویش و جلب اعتماد مردم کشور و برای ایجاد ستون پنجمی در کشورهایی که تحت سلطه دارد و یا قصد تسخیرشان را دارد، به یک افسانه قابل قبول نیاز دارد.
  • او باید بتواند خود را به عنوان رسولی برگزیده از سوی قدرتی ماورای بشری قلمداد کند که مقاومت در برابرش هم بیهوده است و هم جنایتکارانه!
  • یک شووینیست دوآتشه و پرنفوذ بنام هاینریش فون ترایچکه درپایان قرن نوزدهم پس از مشاهده موفقیت های آلمان، درعرصه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، دست به غیبگوئی زد که گویا قرن بیستم «قرن آلمانی» خواهد بود.
  • او پس از باختن آبرو و حیثیت خود در کشور خویش، تصمیم گرفت که به امریکا مهاجرت کند که مورد استقبال گرم امریکائی ها قرار گرفت :
  • اکنون شعار «قرن امریکائی» به شعار محافل «محافظه کاران نو» بدل شده است که دور دکترین جرج بوش حلقه زده اند.
  • این شعار در فرهنگ سیاسی امریکا نیز بخوبی جا افتاده است که گویا امریکا رسالتش، بعهده گرفتن یک همچو نقش خارق العاده ای است.
  • در جنگ جهانی اول، کشورهای مخالف آلمان ویلهلمی، مانند فرانسه، انگلستان، ایتالیا و ایالات متحده امریکا زیر لوای «مداخله دموکراتیک» و بدلایل زیرین وارد کشتارگاه های جنگ شدند :
  • · برای اشاعه دموکراسی در جهان، جنگ لازم است!
  • · برای از بین بردن استبداد و خودکامگی در کشورهای نیمه قدرتمند جنگ اجتناب ناپذیر است!
  • · برای خاتمه دادن به خطر جنگ و تأمین صلح همیشگی، جنگ ضرورت دارد!
  • این شعار ایدئولوژیکی مشترک کشورهای غربی ضد آلمانی سابق، اکنون شعار منحصر بفرد ایالات متحده امریکا شده است:
  • کشوری که حتی در زمان جفرسن در پی پیریزی یک «امپراطوری آزادی» بوده است.
  • امپراطوری ئی که بشریت از آغاز خلقت تا کنون نظیرش را ندیده باشد!
  • کشوری که افتخار می کند، که دنیا را نخست از فاشیسم هیتلری و سپس ازاستبداد کمونیستی نجات داده است و امروز جرج بوش می کوشد، ملت امریکا را به عنوان «ملت برگزیده خدا» و «سرمشق بی بدیل مردم جهان» بخورد مردم دهد.
  • ملتی که گویا وظیفه دارد «دموکراسی» و «بازار آزاد» را در سراسر جهان رواج دهد.
  • (رواج دموکراسی و بازار آزاد بزور سرنیزه و توپ و تانک، به بهای تخریب بی بازگشت محیط زیست با پرتاب بمب های رادیواکتیو و گرفتاری ساکنین مناطق جنگی و مناطق همسایه به بیماری های بی نام و نشان و برای میلیونها سال. مترجم)
  • در تاریخ اروپا، سردمداران نازی و فاشیسم افسانه ها و ایدئولوژی های جنگی زیادی رواج داده اند :
  • «امپراطوری روم باردیگر به فرمان سرنوشت فراز آمده است!»
  • موسولینی با این شعار سینه سپر کرد و به توجیه جنگ تجاوزکارانه و جنایات هولناک فاشیست های ایتالیا پرداخت.
  • اما این ایدئولوژی امروز دیگر در ایتالیا خریداری ندارد.
  • برعکس!
  • حتی ارتجاعی ترین نیروهائی که به قلع و قمع دولت اجتماعگرا مشغولند، اغلب از «روم غارتگر» دم می زنند!
  • افسانه موسولینی که در زادگاه او بیگانه و رسوا شده است، دیری است که از فراز اقیانوس اطلس گذشته و به امریکا رسیده است.
  • سیاست شناسان (پولیتولوگ ها) و ایدئولوگ های (نظریه پردازان) حرفه ای بطور خستگی ناپذیری می کوشند، تا بخورد مردم بدهند، که گویا امپراطوری روم در هیأت ایالات متحده امریکا در ابعادی غول آسا تولد یافته است.
  • (توجیه جنایت در ردائی ازسفاهت! مترجم)
  • رایش سوم ایدئولوژی خود را با الهام از سنت های نژادپرستانه امریکا سرهم بندی کرد :
  • آلمان هیتلری خود را به عنوان مدافع سینه چاک سفید پوستان جهان و پیشاهنگ مقاومت غرب در برابر بلشویک ها از شرق، که گویا اروپا و کلا فرهنگ بشری را مورد مخاطره قرار می دهند و خلق های مستعمرات و دیگر کشورها را تحریک می کنند، قلمداد کرد و حفظ برتری سفیدپوستان در مقیاس جهانی و تحت سرکردگی آلمان بزرگ را رسالت خود اعلام کرد.
  • این ایدئولوژی اکنون به زادگاه خود (امریکا) بازگشته است.
  • گیرم که امریکا ترجیح می دهد، آن را شسته رفته و براق تحویل بشریت بدهد :
  • هیتلر خود را منادی نبرد برای سلطه و یا رسالت غربی، سفید پوستان و  نژاد آریا می نامید ولی امروز امریکا عومفریبانه تنها از یک رسالت غرب سخن می راند.
  • خلاصه مطلب :
  • اکنون تناسب نیروها از نظر ایدئولوژیکی حتی بیشتر به نفع امریکا ست!
  • · همانند برتری نظامی اش، برتری ایدئولوژیکی تنها ابر قدرت جهان اختناق آورشده است!
  • با استفاده از امکانات روزافزون رسانه های گروهی، تبلیغات کر کننده ای در مقیاس جهانی براه انداخته شده که هدف آن لرزه براندام بشریت مترقی می اندازد :
  • همانطور که به هرنوع انتقاد جدی نسبت به سیاست اسرائیل با تهمت آنتی سمیتیسم (یهود آزاری) پاسخ داده می شود، همانطور نیز هرنوع انتقاد نسبت به سیاست امریکا، در آینده به عنوان ضدیت با دموکراسی تلقی خواهد شد!
  • بدین طریق نیز همکاری امریکا و اسرائیل، هم در عرصه ایدئولوژیکی و هم در عرصه تئولوژیکی (خدا شناسی) روز بروز عمیقتر می شود:
  • «علیه ملت برگزیده خدا بودن»، همانطور که جرج بوش با زبان مسیحائی خود برزبان می راند، «کفر محض و توهین به مقدسات است!»
  • این معرکه تهوع آور تبلیغاتی فقط علیه جنبش های انقلابی نشانه نرفته است :
  • چون فرانسه از تجاوز امریکا علیه عراق پشتیبانی نکرد، نه تنها از شرکت در باز سازی پرسود عراق محروم شد و تحت فشارهای اقتصادی زیادی قرار داده شد، بلکه در برابر افکار عمومی بین المللی، به عنوان کشوری ضد امریکائی وضد یهودی (حتی آریه ل شرون از یهودی های فرانسه خواست که چمدان های خود را بربندند و به سرزمین موعود کوچ کنند. مترجم) معرفی و بی اعتبار گردید.
  • ایالات متحده امریکا ببرکت تقویت اتحاد خود با اسرائیل، به توان اتمی ویرانگر خود، توان مذهبی ئی افزوده است که مخالفین خود را کافر قلمداد می کند و می کوشد آنها را زیر بمباران ایدئولوژیکی و اخلاقی بگیرد و نابود سازد!
  • علاوه بر این نباید از دیده پنهان داشت، که یورش تبلیغات ضد فرانسوی (و ضد اروپائی) که از آنسوی اقیانوس اطلس سرچشمه می گیرد، می تواند از طرف گروهبندی های بیشماری در فرانسه (و اروپا) مورد پشتیبانی قرار گیرد!
  • گذشته از همه اینها، باید به یک عنصر دیگر نیز توجه کرد :
  • در بسیاری از کشورهای اروپائی (انگلستان، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا) جنبش های تجزیه طلب وجود دارند، که گاهی می توانند به مبارزه مسلحانه متوسل شوند.
  • و ایالات متحده امریکا می تواند بنا بر مصالح خود، آنها را درلیست سازمان های تروریستی قرار دهد ویا جزو جنبش های رهائی بخش ملی بشمارد.
  • · بنابرین واشنگتن این امکان را دارد که  نه فقط اتحادیه اروپا، بلکه تک تک کشورهای اروپائی را تکه تکه کند!
  • پس از چه رو باید از شبح امپریالیسم اروپا سخن برانیم که گویا درحال خیزش است، تا ایالات متحده امریکا را به مقابله بخواند و شرش را از سر بشریت کم کند؟
  • آیا چنین ادعائی یک خیالبافی سیاسی نیست و از یک تفسیر متحجر و قرون وسطائی (اسکولاستیک) از نظریه لنین حکایت نمی کند؟
  • نتیجه چنین موضعگیری عبارت از آن خواهد بود، که هرکشور بزرگ سرمایه داری همیشه و بدون استثناء به عنوان کشوری امپریالیستی عمل کند!
  • (این ادعا و تلاش مذبوحانه آقای قراگوزلو نیز هست. مترجم)
  • ولی این با نظر لنین به هیچوجه جور در نمی آید :
  • لنین در سال 1916 احتمال می داد که در صورت پیروزی ارتش ویلهلم دوم (آلمان)، فرانسه بتواند برای احراز استقلال خود، به جنگ آزادی بخش ملی مبادرت ورزد.
  • فرانسه ای که در آن زمان صاحب مستعمرات بیشماری بوده است.
  • چهار سال بعد، وقتی لنین ترجمه فرانسوی و آلمانی کتابش (امپریالیسم) را معرفی می کرد، مجبور بود، به شرایط کاملا جدید اشاره کند :
  • «برسر این طعمه، دو تا سه درنده جهانگیر تا دندان مسلح (امریکا، انگلستان و ژاپن) گرد آمده اند، که برای تقسیم آن میان خود، می خواهند جهانی را به کشتارگاه جنگ مبدل کنند!»[5]
  • همانطور که می بینیم، اینجا در باره فرانسه حرفی زده نمی شود.
  • ولی سکوت دیگری از سوی لنین بیشتر درس آموز است :
  • از آلمان در رده کشورهای امپریالیستی نیز دیگر خبری نیست، آلمانی که در سال 1920 بنا بر «صلح ورسای» (صلحی که بمراتب بیرحمانه تر و بیشرمانه تر از «صلح برست لیتووسک» بود) به زانو در آمده بود.
  • ولی بعد از قدرت یابی و روی کار آمدن فاشیست های نازی وضع بطور بنیادی عوض می شود.
  • رایش سوم بدرجه ای از قدرت می رسد که حتی کشور سرمایه داری پیشرفته و استعمارگری مانند فرانسه را به مستعمره و نیمه مستعمره «آلمان بزرگ»  تنزل می دهد و از این رو، آن را به «جنگ رهائی بخش ملی» مجبور می سازد.
  • درست همانگونه که لنین بطور مشخص تجزیه و تحلیل و استنتاج کرده بود!

امروز نبرد ضد امپریالیستی عبارت است از

نبرد علیه امپریالیسم امریکا و اتحاد امریکا ـ اسرائیل!

پایان


[1] بروکس ـ ولفرس 2002 ص 21 .

[2] ونتورینی 2002 .

[3] آثار لنین 22 ص 300 .

[4] هیرش 2002 ص 71 .

[5] آثار لنین 22 ص 195 .