دومه نیکو لوسوردو
بخش اول
ترجمه. ش. میم. بهرنگ
واکنش به مقاله آقای قراگوزلو، تحت عنوان
«آیا براستی آمریکا دشمن مردم ایران است؟»
بخش اول
کشف دوباره لنین
آیا می توان هنوز هم از امپریالیسم سخن راند؟
- چندی پیش کتاب پرفروشی بقلم دو نویسنده منتشر می شود، که با اشاره به جنبش کمونیستی، پایان امپریالیسم را اعلام می کند.
- بنظر حضرات، دیگر دوران مرزهای ملی و دولتی و اختلافات میان دول بزرگ سپری شده و لذا دنیا در امپراطوری واحدی گرد آمده است و اوضاع کنونی با اوضاعی که لنین در زمان خود بررسی و تجزیه و تحلیل می کرده، از زمین تا آسمان فرق دارد.
- لنین در بررسی مسأله امپریالیسم به کتاب انگلیسی ژرف هوبسن در باره امپریالیسم اشاره می کند، که در سال 1902 از چاپ خارج شده بود.
- هنوز یورش متحد «ملل متمدن» که دو سال پیش «قیام بوکس بازها» را در چین بطرز خونینی سرکوب کرده بود، از یادها نرفته بود.
- اگرچه این قتل عام روی بربرها را سپید می کرد، از سوی ایدئولوگ ها (نظریه پردازان) و بخش وسیعی از مردم کشورهای غربی به عنوان «تحقق رؤیای سیاستمداران آرمانگرا و دول متحد جهان متمدن» جشن گرفته می شود.
قیام بوکسبازها (1900 ـ 1901) |
جنبش بوکسبازان علیه دول متحده (آلمان، فرانسه، بریتانیای کبیر، ایتالیا، ژاپن، اطریش ـ مجارستان، روسیه و ایالات متحده آمریکا) وارد جنگ شد و بیرحمانه سرکوب شد. |
- · آیا این عملیات، همه قدرت های بزرگ سابق را متحد نکرده بود؟
- نیازی به یادآوری نیست، که پس از مدت کوتاهی، همآغوشی بین المللی سرمایه جای خود را به قتل عام جهانی جنگ جهانی اول می دهد.
- باید به این نکته مهم توجه داشت، که سر و کله مقوله امپریالیسم در وهله اول (با توجه به تناسب نیروها و اوضاع و احوال جاری بطور ناگهانی و یا آهسته آهسته و بی سرو صدا) در رابطه با اختلافات میان قدرت های بزرگ پیدا نمی شود، بلکه قبل از همه امپریالیسم برای برآوردن خواست دیگری به میدان می آید.
- وقتی تئودور روزولت، در سال 1904 عملیات استعماری را به عنوان «عملیات پلیسی بین المللی» مورد تعریف و تمجید قرار می دهد، که گویا بوسیله مجموعه «جوامع متمدن» اعمال می شود، در همین زمان کسانی دیگر از امپریالیسم سخن می رانند و واقعیت وحشت انگیز جنگ، کشتار عمومی، ستم و سرکوب ملی و چپاول اقتصادی را که در حق خلق های مستعمرات و نیمه مستعمرات اعمال می شود، مورد لعن و نفرین قرار می دهند.
- حوادثی که هم اکنون در جهان رخ می دهد، فقط بدین طریق قابل فهم و هضم اند.
- انکار مقوله امپریالیسم، یعنی قلمداد کردن جنگ های استعماری به عنوان «عملیات پلیسی بین المللی».
- میشائیل هاردت (که در همکاری با نگری کتاب پرفروش امپراطوری را سرهم بندی کرده است)، چندی پیش در توجیه جنگ علیه یوگوسلاوی می نویسد :
- «ما باید اقرار کنیم که این جنگ نه عملیات امپریالیسم امریکا، بلکه بیشتر عملیات بین المللی (و حتی می توان گفت فراملتی) است، که اهداف آن از سوی منافع ملی محدود ایالات متحده امریکا دیکته نمی شوند، بلکه قصد واقعی آن دفاع از حقوق بشر (و یا در حقیقت حیات بشری) است.»[1]
- آدم، بی اختیار، به یاد نوشته های تئودور روزولت می افتد.
- این لغزش، منطق خاص خود را دارد.
- وقتی صحبت از یک امپراطوری و یا یک دولت جهانی است، که قیم مجموعه بشریت تلقی می شود، طبیعی است که پلیس خود را داشته باشد و «عملیات پلیسی بین المللی» خود را طبق معمول اجرا کند.
- عملیات پلیسی می تواند، موقع اجرا حداکثرش قدری سختگیرانه باشد و یا پلیس مورد نظر، بی طرفی مطلق خود را نسبت به دو طرف دعوا فراموش کند، که البته طبق قوانین متداول بین المللی مورد انتقاد و بازخواست قرار می گیرد.
- (دادگاههای کذائی در عراق و افغانستان علیه افسران و سربازان امریکائی می خواهند این منطق مورد بحث را به خورد مردم بدهند. مترجم)
- ولی اصولا نمی توان آن را زیر علامت سؤال قرار داد :
- یعنی نمی توان آن را محصول مناسبات سیاسی و اجتماعی ئی شمرد، که بر اساس قانون «هرکه زورش بیشتر حقش بیشتر» استوار شده است، که براساس قلدری و ستمگری لگام گسیخته که در ذات امپریالیسم نهفته است، پایه ریزی شده است و برای کشورهائی که خواهان حفظ شرف و استقلال خود هستند، تهدیدی مهیب بشمار می آید.
- ادعای اینکه دوران امپریالیسم دیگر سپری شده است، یعنی وارد کردن ضربه ای هولناک برپیکر جنبش مبارزه برای صلح!
- بیهوده نیست، که مقوله امپریالیسم امروز از سوی روشنفکران نامدار دستگاه بورژوازی دوباره کشف می شود.
- روشنفکرانی که نسبت به آینده اوضاع بین المللی و به افزایش مداوم نقش محافل جنگ طلب در ایالات متحده امریکا نگران اند.
- اینجا به هیچ وجه صحبت بر سر یک مفهوم مجرد روشنفکرانه نیست.
- حتی سیاستمداران درجه اول از قبیل سناتور امریکائی تد کندی و صدراعظم سابق آلمان فدرال هلموت اشمیت با اشاره به دکترین جرج بوش ابائی ندارند که از امپریالیسم و تمایلات امپریالیستی سخن بگویند.
- از این روست که ما می توانیم بگوییم که هرکس که (حتی در اردوگاه بورژوازی) علاقه مند به صلح است و می خواهد به انبوهی از مسائل مبرم پاسخ گوید، ناگزیر به کشف دوباره لنین می رسد :
- چرا شکست سوسیالیسم نه به رفع تشنج بین المللی، بلکه برعکس، به تشدید آن منجر شده است؟
- چرا بعد از پایان دوران جنگ سرد، نه به دوران صلح همیشگی، که برندگان جنگ سرد وعده می دادند، بلکه به شعله ور شدن جنگ های بمراتب خونین تر منجر شده است، جنگ هائی که برای شان پایانی متصور نیست؟
بخش دوم |
لیست من درآوردی عجیب و غریب |
- اگر از مقوله امپریالیسم نمی توان صرفنظر کرد، پس می توان پرسید کدام کشورها می توانند امپریالیستی محسوب شوند؟
- بنظر مجله ماهانه چپ نما (کونتروپیانو) مشخصه اوضاع بین المللی کنونی، عبارت است از رقابت میان امپریالیسم اروپا که به عنوان قطبی در حال تشکیل است، با قطب های امپریالیستی دیگر (امریکا، ژاپن و چین).
- این نوع بررسی و این لیست من درآوردی بسیار سؤال برانگیز است :
- چرا اسم روسیه در این لیست نیست، که کماکان از لحاظ میزان تسلیحات هسته ای بعد از ایالات متحده امریکا در مقام دوم قرار دارد؟
- چرا اسم هندوستان در این لیست نیست؟
- شکی نیست که «تولید ناخالص ملی» هند کمتر از چین است، ولی میزان بودجه نظامی هند بمراتب بیشتر از چین است، اگر به روایات دایره المعارف بریتانیکا از سال 2002 باور کنیم.
- هند در هرصورت یک قدرت اتمی است و سیاست قدرت طلبانه خودخواهانه ای را تعقیب می کند.
- دخالت هند در امور سریلانکا از 1987 تا 1990 چندین برابر شده است.
- هند نیروی دریائی عظیمی دراختیار دارد، که قدرتش را حتی در خیابان های مالاکا به نمایش می گذارد.[2]
- و همه این تشبثات با یک ایدئولوژی همراهی می شود، که از برتری « نژاد آریا» و «سیطره هندی» تجلیل می کند.[3]
- همین ایدئولوژی، رژیم وجپائی را بر آن داشت، که هنگام تصویب قانون ضداسلامی، یک و یا حتی هر دو چشم خود را ببندد و بسبب تمایلات «اسلام ستیز» و «آنتی سمیتیسم ضدعربی»، پیوندهای روزبروز محکمتری با ایالات متحده امریکا و اسرائیل ببندد.
- آیا با روی کار آمدن حزب کنگره هند تغییراتی در این تمایلات ممکن خواهد شد؟
- چرا در این لیست نام کشوری مانند برزیل نیست؟
- در آمد سرانه برزیل حدودا 5 برابر چین است و کم نیستند کسانی که از تمایلات این کشور بزرگ امریکای لاتین، برای دست یافتن به قدرت هسته ای سخن می رانند.
- اگر «تولید ناخالص ملی» برزیل را ملاک قرار دهیم، از چین فاصله می گیرد، ولی این فاصله برزیل، در مقایسه آن با ایالات متحده امریکا، ژاپن، اتحادیه اروپا و حتی خود آلمان فدرال نیز صادق است.
- مقاله مندرج در مجله ایتالیائی (کونتروپیانو) به سؤالات یاد شده بطور غیرمستقیم پاسخ می دهد، وقتی از رقابت میان قوی ترین قدرت های اقتصادی و قطب های امپریالیستی سخن می گوید.
- پس بنظر حضرات، قطب امپریالیستی، مترادف است با قدرت اقتصادی یعنی «تولید ناخالص ملی».
- اگر اینطور است، پس برای تنظیم لیست قطب های امپریالیستی، تنظیم تابلوئی از کشورهائی که بالاترین «تولید ناخالص ملی» را دارند، لازم بود و لیست حضرات در این صورت اصلا عینی نیست و بیشتر دلبخواهی است.
- آدم سر در نمی آورد.
- چرا نام چین در این لیست وارد شده و لیست با آن خاتمه یافته؟
- چرا لیست قبل از نوشتن نام چین خاتمه نیافته و چرا بعد از چین نام کشور دیگری درج نشده است؟
- برخورد آماری به قضایا باعث کنار گذاشتن تاریخ، سیاست و ایدئولوژی می شود.
- دیگر کسی در باره آنها وارد بحث نمی شود.
- تنها چیزی که بحساب می آید، عبارت است از امپراطوری بی واسطه «تولید ناخالص ملی»، با نتایجی پارادوکسی!
- اگر توسعه اقتصادی چین متوقف می شد، پس دیگر انگ کشور و یا قطب امپریالیستی برپیشانی آن نمی خورد!
- ولی برزیل لولا، برعکس باید یک قطب امپریالیستی محسوب می شد، اگر می توانست از همآغوشی نواستعماری با آلکا خود را خلاص کند و راه رشد اقتصادی مستقل درپیش گیرد.
- بدین طریق مهمترین کشورهای جهان سوم برسر دوراهی عجیب و غریبی قرار می گیرند :
- آنها باید نیمه مستعمره شوند و یا نیمه مستعمره بمانند، وگرنه حضرات چپ نما آنها را قطب های امپریالیستی قلمداد خواهند کرد.
- پس اگر نمی خواهند، تهمت امپریالیستی بودن بخورند، یا باید به شکست سیاسی تن در دهند و یا به ورشکستگی اقتصادی!
بخش سوم |
نقش چین |
- ما اما سعی خواهیم کرد که تاریخ، سیاسیت و ایدئولوژی را در نظر بگیریم.
- چین درآستانه جنگ تریاک، جزو کشورهائی محسوب می شد، که بالاترین میزان «تولید ناخالص ملی» را دارند، ولی علیرغم آن یک کشور امپریالیستی شمرده نمی شد و این امر را ستم، سرکوب و تحقیر هولناک مردم این کشور، در عمل نشان داد.
- ولی امروز؟
- بیایید یک لحظه فراموش کنیم، که در پهناورترین کشور آسیایی، قدرت سیاسی در انحصار حزب کمونیست است، که بنا بر اسناد رسمی موجود، نه تنها از سوسیالیسم، بلکه همچنین از مارکس، لنین و مائو دفاع می کند، حزبی که تا همین چندی پیش درش به روی صاحبان صنایع بسته بود و اعضای آن هنوز هم ( بنا بر گزارش روزنامه کارفرمایان ایتالیائی ال سوله) [4] عمدتا از کارگران، دهقانان و بازنشستگان تشکیل می یابند.
- آری!
- بیایید همه این حقایق را کنار بگذاریم و به موضوعی بپردازیم، که دیر یا زود برای کسانی که نظرشان معطوف مارکس است، مطرح خواهد شد :
- حزب کمونیستی که در یک کشور نیمه مستعمره و از نظر اقتصادی بسیار عقب مانده، قدرت سیاسی را بدست می گیرد، آیا باید در درجه اول به تقسیم ثروت نا چیزی که کشور در اختیار دارد بپردازد (بدون آنکه از عهده حل واقعی مسأله گرسنگی بر آید؟) و یا اینکه باید در مرحله اول به توسعه نیروهای مولده همت گمارد، که شرط مهمی برای دفاع از استقلال ملی و عدم وابستگی نیز هست؟
- اما بیایید بحث خود را از فرضیه ای آغاز کنیم، که گویا در چین برگشت به سرمایه داری آغاز شده و ادامه دارد.
- آیا کشوری را که تمام هم و غمش معطوف توسعه داخلی خویش است و تمام نیرویش را بسیج کرده است، تا میزان «تولید ناخالص ملی» خود را در عرض بیست سال آینده، به چهار برابر آن افزایش دهد، همانطور که در طی بیست سال گذشته انجام داده است، می توان امپریالیستی نامید؟
- · علاوه بر آن، امپریالیسم دارای یک بعد ایدئولوژیکی است.
- · همانطور که مثلا در ایالات متحده امریکا بوضوح خودنمائی می کند :
- ملت امریکا «ملت برگزیده خدا» نام می گیرد، که «بی نظیر و بی همتا» ست و حق دارد، (البته بفرمان خدائی که ابدا بی طرف نیست و طرفدار بی چون و چرای امریکا ست: مترجم) در هرگوشه جهان دست به مداخله بزند و «رسالت عظیم الهی» خود را اجرا کند.
- (مردم افغانستان و عراق هم اکنون شب و روز درحال ارشاد اند و اندک اندک می فهمند که یا باید در جهنم آتش الهی امریکا و متحدینش خاکستر شوند و یا باید به راه راست روی آورند و به بردگی لاشخورها ی جهانی گردن نهند. مترجم)
- ولی ایدئولوژی حزب کمونیست چین، که در کنگره اخیر نیز مطرح شد، درست برعکس ایالات متحده امریکا، به همزیستی مسالمت آمیز در سطح بین المللی و به برابرحقوقی کلیه دولت های جهان تأکید دارد و همه نیروهای خود را فرا می خواند، که برای حفظ ثبات داخلی کشور خود و گسترش بهروزی و رفاه مردم (که یک پنجم جمعیت کره زمین را تشکیل می دهد) بسیج شوند و همه تلاش خود را بکار گیرند.
- تأکید بر صلح و پیشرفت، عناصر بنیادی یک پیگیری ایدئولوژیکی را تشکیل می دهند، که برای مثال می توان به سال های کنفرانس باندونگ اشاره کرد.
- انگار کشوری که دیرزمانی در رأس جنبش های رهائی بخش ملی قرار داشت، یکشبه مسخ شده، بدون درد و ناله، ماهیتش را تغییر داده و به یک قطب امپریالیستی مبدل گردیده است!
- · این را دیگر بقول تروتسکی می گویند :
- رفرمیسم 180 درجه ای!
- از سوی دیگر، آیا می شود، مبارزه رهائی بخش ملی را که قابله جمهوری خلق چین بوده است، بطور قاطع تمام شده تلقی کرد؟
- اینجا سخن تنها برسر تایوان نیست.
- پس از پیروزی ایالات متحده امریکا در جنگ سرد، مرتب صداهائی بگوش می رسند، که سرنوشت مشابه با اتحاد جماهیر شوروی و یا یوگوسلاوی را برای جمهوری خلق چین غیبگوئی ویا آرزو می کنند :
- کتاب پرفروشی که در سال 1991 در نیویورک بقلم فریدمن و لبهارد منتشر شده، اعلام می کند :
- «محتمل ترین سرنوشت برای چین تجزیه این کشور است!»
- چهار سال بعد مجله ژئوپولیتیک ایتالیائی (لایمز) با اشاره به تمایلات محافل پرنفوذ امریکائی و غربی می نویسد، که تجزیه جمهوری خلق چین به تایوان های بیشمار در دستور روز حضرات قرار دارد.
- در همین شماره مجله، ژنرال آلپینی سابق و استاد ژئوپولیتیک فعلی، خطاب به چینی ها می نویسد :
- «شما بهتر از همه می دانید، که پیشرفت سریع اقتصادی شما موجب رشک و ترس می شود و کشورهای دیگر از ایالات متحده امریکا تا ژاپن و دول همسایه هوای عدم ثبات داخلی و تجزیه جمهوری خلق چین را در سر می پرورانند.» [5]
- پس از چهار سال دیگر (1999) و دوباره در همان مجله لایمز، ژنرال دیگری به متخصص دیگر امریکائی اشاره می کند، که به دولت ایالات متحده امریکا توصیه کرده که تجزیه آتی جمهوری خلق چین را بطور جدی تر و قاطعانه تر در پیش گیرد.[6]
- · این گونه توصیه ها سرگرمی های استادان دانشگاهی نیستند.
- درست در همان سال 1999 سفارت جمهوری خلق چین در بلگراد بمباران می شود و یکی از سران مهم دولت امریکا، در رابطه با آن اعلام می کند، که جمهوری خلق چین صرفا بخاطر بزرگی اش مسأله ای است و خطری بالقوه برای همسایگانش محسوب می شود.[7]
- هدف ایالات متحده امریکا از برپا داشتن سیستم تدافع موشکی (که مورد حمایت ویژه جرج بوش قرار دارد) ایجاد مشکل برای جمهوری خلق چین است :
- یا چین باید از داشتن تسلیحات هسته ای صرفنظر کند (یعنی داوطلبانه خود را خلع سلاح نماید و راه را برای زورگوئی واشنگتن هموار سازد) و یا وارد مسابقه تسلیحاتی مخرب ازنظر اقتصادی و سیاسی گردد (دور جدیدی از قمار بزرگ که باعث خانه خرابی و فروپاشی اتحاد شوروی شد.)
- از این رو (حتی اگر بطور دلبخواه به جمهوری خلق چین تهمت برگشت به سرمایه داری بزنیم) تضاد این کشور با ایالات متحده امریکا را نمی توان به عنوان رقابت میان دو «قطب امپریالیستی» قلمداد کرد.
- تأسف آور است، اگر چپها (!) مبارزه برای رهائی ملی و عدم وابستگی را تنها وقتی برسمیت بشناسند و مورد حمایت قرار دهند که یا از موضع ضعف و یا تحت شرایط مشقت بار صورت گیرد!
ادامه دارد
[1] ال مانیفستو 15 مه 1999 .
[2] جکوبسن و خان 2002 .
[3] لکشیمی 2002 .
[4] 8 نوامبر 2002 .
[5] جین 1995 و ص 121
[6] مینی 1999 ص 92 .
[7] ریچارسن ، 1999 .