ش. میم بهرنگ
ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804) بنیانگذار فلسفه کلاسیک آلمان
کانت از مهمترین فلاسفه عصر روشنگری است
کتاب او تحت عنوان «انتقاد از عقل محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و آغاز فلسفه مدرن بوده است.
حوزه های پژوهش کانت
• تئوری شناخت
• اتیک (اخلاق) : «انتقاد از عقل عملی»
• استه تیک (زیبائی شناسی): «انتقاد از قدرت قضاوت»
• فلسفه مذهب
• فلسفه حقوق
تابلوی مقولات کانت | |||
کمیت | کیفیت | رابطه | مودالیته |
وحدت | واقعیت | جوهر ـ تصادف | امکان |
کثرت | نفی | علت ـ معلول | وجود |
کلیت | تحدید | تأثیر متقابل | ضرورت |
*****
سیر و سرگذشت و معنی علمی تضاد |
دایرة المعارف روشنگری |
بخش سوم |
- شناخت این نکته که مقوله «تضاد» فقط به حوزه منطق تعلق ندارد، بلکه قادر به انعکاس واقعیات امورعینی مربوط به طبیعت و جامعه است، با پیشرفت علوم طبیعی در قرن هجدهم و نوزدهم تقویت شد.
- تشدید تضادهای جامعه سرمایه داری به میزان زیادی سبب شد که مسئله تضاد در فلسفه کلاسیک آلمان مورد بحث قرار گیرد.
- کانت در نوشته ای تحت عنوان «تلاش به نگارش»[1]، مفهوم متغیرهای منفی را وارد «حکمت جهانی» کرد (1763)، در کنار تناقض منطقی، تضاد واقعی را قرار داد.
- منظور او از تضاد واقعی عبارت بود از «دو تعین ستیزنده با هم»، که در یک چیز واحد، «دریک سوبژکت واحد وجود دارند»، اما این دو ضد، « ناقض یکدیگر نیستند»، چون در این صورت با تناقض منطقی یکی می شود، بلکه آنها «هر دو مثبت اند.»
- اگرچه اینجا، نتیجه نهائی تضاد واقعی صفر اعلام می شود و گرایشات متضاد صراحتا به عنوان سرچشمه و نیروی محرکه هر حرکت و توسعه قلمداد نمی شوند، بلکه همدیگر را تا حدودی و یا بطور کلی نفی می کنند، با این حال اندیشه ای زاده می شود که نتیجه اش «چیزی» است.
- کانت ـ اما ـ این تمایز تناقض منطقی و تضاد واقعی را در آثار بعدی اش دنبال نمی کند.
- و لذا او در «آنتی نوم های خرد محض» اگرچه به ردیابی تضادهای دیالک تیکی واقعی در طبیعت و شناخت انسانی نایل می آید، ولی آنها را ـ روی هم رفته ـ به عنوان تناقضات منطقی محسوب می دارد.
- (آنتی نوم[2] : تناقض مندی یک و یا دو حکم، که هر دو ضد می توانند معتبر باشند.
- هر حکم حقیقی و نفی آن تشکیل آنتی نوم می دهند. مترجم)
- اما بقول لنین، این امر از ارج خدمات بزرگ کانت نمی کاهد، که «دیالک تیک را از شر دلبخواهی گری رها ساخته»، ضرورت تضاد را نشان داده و «منفیت درونی را»[3] بمثابه «اصل حیاتمندی کلیه چیزهای طبیعی و روحی دانسته است.»[4]
- در آثار فلسفی شلینگ نیز تئوری انطباق اضداد مطرح می گردد.
- او در فلسفه طبیعت خود، وجود واقعی تضاد و نقش آن را بمثابه نیروی محرکه حرکت و حیات از همه نوع برسمیت می شناسد.
- تضاد اما به نظر او، تنها فرمی از گذار به هویت مطلق است، مطلقی که به عنوان وحدت طبیعت و روح، وحدت ابژکت و سوبژکت تصور می شود.
- تئوری تضاد با هگل به عالی ترین و فراگیرترین درجه توسعه مفهومی خود در فلسفه ماقبل مارکسیستی می رسد.
- هگل در مقابل نفی منطقی ـ صوری، نفی دیالک تیکی را قرار می دهد، در مقابل هویت منطقی ـ صوری، هویت دیالک تیکی را قرار می دهد و در مقابل تناقض منطقی ـ صوری، تضاد دیالک تیکی را قرار می دهد.
- تضاد دیالک تیکی «خالی از تضاد باصطلاح مفاهیم متناقض» نیست، بلکه وحدت اضداد است و هر ضدی ـ خود ـ عبارت است از «آنچه که خود و غیر خود، خود و ضد خود را در بطن خود دارد.»[5]
- به نظر هگل «همه چیزها در خویشتن خویش متضاد اند.»
- تضاد «اصل خودجنبی است.»
- تضاد «ریشه هر حرکت و جنبشی است، ریشه هر حیاتی است.»
- چیزها تا زمانی که حاوی تضاد باشند، «در حرکت و جنبش اند، دارای محرکه و کرد و کار اند.»[6]
- هگل بکمک اصل تضاد مبتنی بر درک دیالک تیکی و نفی در نفی خود قدرت آن را می یابد که سیستم فلسفی خود و موضوعات مورد بررسی در آن را مورد تجزیه و تحلیل دیالک تیکی قرار دهد و به توضیح پیوند آنها، تأثیر متقابل آنها، تبدیل متقابل آنها به یکدیگر و پیشرفت آنها به مراحل عالی تر و غیره بپردازد.
- هگل علیرغم نگرش کلی ایدئالیستی ـ عینی اش، که بنا بر آن هر حرکت و توسعه فقط حرکت و توسعه «ایده مطلق» است، به دریافت روند و روال چیزها نایل می آید.
- به قول لنین، «هگل می تواند در تعویض و در وابستگی متقابل همه مفاهیم، درهویت اضداد آنها، در گذار یک مفهوم به مفهوم دیگر، در تعویض جاودان و در حرکت مفاهیم، روابط مشابه با آنها را در چیزها و در طبیعت بطرز نبوغ آمیزی حدس زند.»[7]
- توسعه تئوری علمی و ماتریالیستی ـ دیالک تیکی تضاد، بمثابه سرچشمه و نیروی محرکه حرکت و توسعه در طبیعت و جامعه، بمثابه نیروی محرکه شناخت علمی و بمثابه متد مددکار کرد و کار عملی و دگرگونساز آگاهانه انسانها ـ برای اولین بار ـ بر زمینه تنها طبقه قاطع انقلابی در جامعه سرمایه داری (پرولتاریا) امکان پذیر گردید.
- توسعه این تئوری و تحول ماتریالیستی قاطع دیالک تیک هگل ـ بطور کلی ـ ثمره کار مارکس، انگلس و لنین بوده است.
- مارکس و انگلس در وهله اول قصد تجزیه و تحلیل تضادهای مشخص جامعه سرمایه داری را داشتند :
- تضادهای طبقاتی،
- تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و شکل خصوصی مالکیت،
- · تضاد میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی،
- · تضاد میان فرد و جامعه
- و غیره.
- مارکس در آثار آغازین خود «نقد حقوق دولتی هگل» و «نقد فلسفه حقوقی هگل ـ مقدمه»[8] درک هگل ازاصل تضاد را بمثابه سیستمی از پیوند میان انتزاعات خودمختار (انتزاعاتی که خود را مستقل ساخته اند)، مورد انتقاد قرار داده و کشف تجربی ـ مشخص تضادمندی حیات اجتماعی را وظیفه خود قرار می دهد، تا از آن، دورنمای توسعه مبارزه انقلابی و آماج و سمت و سوی آن را بخواند.
- مارکس در اثر خود تحت عنوان «فقر فلسفه» فرمولبندی مفصلی از تئوری دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد ارائه می دهد و ضدیت آن را با دیالک تیک هگلی نشان می دهد.
- تئوری تضاد در «مانیفست حزب کمونیست» در تجزیه و تحلیل ساختار و دورنمای توسعه جامعه سرمایه داری برای اولین بار بطور قطعی به رشته تحریرکشیده می شود.
- انگلس اعتبار عام تئوری تضاد را ـ قبل از همه ـ بلحاظ معرفتی ـ نظری و متدئولوژیکی ـ ضمن ارزیابی نتایج تحقیقات علوم منفرد (دقیقه) زمان خود ـ در آثار خویش تحت عنوان «آنتی دورینگ» و «دیالک تیک طبیعت» به اثبات می رساند.
- مارکس در «کاپیتال» سرمشق کلاسیکی از کاربرد آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد عرضه می کند.
- لنین در شرایط تغییر یافته گذار از سرمایه داری به امپریالیسم و با توجه به توسعه شتابان معارف علوم طبیعی، در نقطه عطف قرن، به دفاع از اصول مارکسیستی در مقابل رویزیونیسم در جنبش کارگری و در مقابل ایدئالیسم و پوزی تیویسم در علوم طبیعی بر می خیزد.
- لنین در آثار فلسفی ـ نظری خود، بویژه در «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» و در ارثیه فلسفی خود آموزش مارکسیستی تضاد را توسعه بیشتر می دهد.
- آموزش تضاد دیالک تیکی بمثابه وحدت اضداد واقعی در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی دارای اهمیت بزرگی است.
- مارکس آموزش تضاد دیالک تیکی را «سرچشمه تمام دیالک تیک» می نامد.[9]
- لنین در این آموزش، «هسته دیالک تیک» را می بیند.[10]
- آموزش تضاد دیالک تیکی تضادهای درونی چیزها، روندها، سیستم ها و غیره جهان مادی را بمثابه علت و نیروی محرکه حرکت و توسعه آنها در نظر می گیرد.
- بنابر آن، ماده دیگر برای حرکت و توسعه خود به محرک خارجی (الهی) نیاز ندارد.
- ماده را باید در خود جنبی آن مورد نظرقرار داد، که پیدایش، توسعه و حل تضادهای عینی آن نیروی محرکه آن را تشکیل می دهند.
- نتایج جهان بینانه آته ئیستی (الحادی) آن نشان می دهند که چرا فلاسفه ایدئالیست متعلق به جریانات مختلف، بویژه نمایندگان فلسفه بورژوائی معاصر در هجوم خود علیه ماتریالیسم دیالک تیکی قبل از همه آموزش تضاد دیالک تیکی را نشانه می روند.
- آموزش تضاد، بمثابه سرچشمه حرکت و توسعه ماده، نه تنها ماتریالیسم دیالک تیکی را نسبت به هرگونه ایدئالیسم مرزبندی می کند، بلکه آن را از ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی نیز متمایز می سازد، که توسعه را روند رشد ساده ، به مثابه بزرگتر شدن کمی صرف کیفیت های موجود تلقی می کند، اما نه به مثابه «مبارزه» گرایشات متضاد، نه به مثابه جهش از کیفیت های کهنه به نو.
- لنین خاطرنشان می شود که فرق آموزش توسعه متافیزیکی با آموزش توسعه دیالک تیکی ـ قبل از همه ـ در درک متفاوت آنها از سرچشمه توسعه است.
- «شرط شناخت همه روندهای جهان در «خود جنبی» شان، در توسعه خود پوی شان، در حیات زنده شان، عبارت است از شناخت آنها به مثابه وحدت اضداد.
- توسعه عبارت است از «مبارزه» اضداد است.
- فرق اساسی آموزش متافیزیکی و دیالک تیکی توسعه بشرح زیرین است :
- آموزش متافیزیکی توسعه، توسعه را بمثابه کاهش و افزایش، بمثابه تکرار تلقی می کند.
- آموزش دیالک تیکی توسعه، توسعه را بمثابه وحدت اضداد تلقی می کند (دو شقه شدن امر واحد به اضدادی که یکدیگر را مستثنی می سازند و ضمنا دررابطه متقابل با هم قرار دارند.)
- در آموزش متافیزیکی توسعه جنبه های زیرین یا مبهم و ناروشن می مانند و یا به علل و قوای خارجی (خدا، سوبژکت و غیره) نسبت داده می شوند :
- · خود جنبی،
- · نیروی محرکه حرکت،
- · سرچشمه حرکت،
- · انگیزه حرکت.
- در آموزش دیالک تیکی توسعه توجه اصلی معطوف شناخت سرچشمه خود جنبی می شود.»[11]
- آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی تضاد دیالک تیکی، به مثابه آموزش علل تنوع کیفی فرم های حرکت و فرم های توسعه ماده، بمثابه آموزش نیروی محرکه توسعه هر پدیده منفرد و گذار آن به فرم وجودی کیفی دیگر و غیره، برای اولین بار در تاریخ شناخت بشری، امکان توضیح علمی قاطع حرکت را بی نیاز از توسل به قوای غیرمادی و ماورای طبیعی فراهم آورد.
- بکمک آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی تضاد دیالک تیکی برای اولین بار امکان درک علمی مسائل زیرین و در پیش گرفتن سیاست علمی بر مبنای آن پدید می آید :
- روال درونی ضرور توسعه اجتماعی، نیروهای محرکه و قانونمندی های آن.
- بنا برین آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی تضاد دیالک تیکی، نه تنها دارای اهمیت تئوریکی و متدئولوژیکی عام برای علوم منفرد است، بلکه در عین حال، پایه تئوریکی مهمی برای کرد و کار عملی ـ سیاسی احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی است.
ادامه دارد
[1] Schrift Versuch
[2] Antinomie
[3] innere Negativität
[4] (LENIN 38, 90).
[5] (Enz § 120).
[6] (Logik II, 58f).
[7] (LENIN 38, 187).
[8] Kritik des Hegelschen Staatsrechts und Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie – Einleitung
[9] (MARX/ENGELS 23, 623 Anm 41)
[10] (LENIN 38, 214).
[11] (LENIN 38, 339).