کارخانه

منوچهر نیستانیneyestani

اینجا

هر دکمه ای به منبع برقی است، متصل

کار تلاش آهن و بازو ست.

هر گوشه پیلواری پولاد

ـ روی زمین چرب ـ

خفته است و دود عالم با او ست

با سینه ها رفاقت دیرین صبر و سل.

اینجا

گل های لفظ های شما را

نا رسته از لبان

توفان پر غریو هزاران چرخ

از دودکش به خارج انبار می برد.

اینجا

انبار انفجار مدامی پر از صدا ست

بازی بی صدای لبان  پیک قلب ها ست.

هر سینه کوره ای و ز صد یاد، مشتعل :

یاد غروب

(درهای آهنی بر روی پاشنه می چرخند

مردان چرب خسته

بی حرف

دسته دسته بیرون می آیند)

یاد غروب و خانه….

ـ چه خوب، آه! ـ

لم دادن و تمدد اعصاب

با چای داغ و شام لب حوض

فریاد بچه ها

برخورد دیگ و قاشق مطبخ

و آنگاه، خواب

خواب …

چشمان نمی تواند این دود را شکافت

هر چهره یک غریبه دیگر

با چشم باد کرده

با گونه بر آمده، از پشت درد و دود

شط مدام همهمه اینجا

خاموش می کند (نه اگر بود!)

فریاد قلب های شما را

توفان بی امانی

با خویش می برد

گل های رنگ رنگ صدا را.

پایان