آرش ویسی و امید مهرگان
1- وقتی جنبشی به راه میافتد، در مراحل میانی حرکت آن، این بیم بهوجود میآید که مبادا انرژی سیاسیِ مردم یا همان اعضای برسازنده جنبش فروکش کند یا به ته برسد. بهرغم این واقعیتِ غیر«علمی» که قدرت مردم هرگز به ته نمیرسد، باید گفت که این بیم بهواقع نشان از صداقت درونیِ یک جنبش دارد. این نکته بالاخص درمورد آن جنبشهایی صادق است که نقطه شروعشان شکلی از خودانگیختگی یا خلاقیتِ سیاسیِ محض است، یعنی بدون هدایتِ پیشینیِ یک حزب، گروه، تشکیلات و غیره. با این حال، حتی در حرکتهای کاملاً «از پایین» نیز، در چنین مقاطعی، ایده نوعی سازماندهی یا هدایتکردن یا بهاصطلاح کانالیزهکردنِ نیروی جنبش در سمتوسوی مناسب سربرمیآورد. و ازآنجاکه یک جنبش بناست چیزی یکسر متفاوت از آشوبطلبی آنارشیگرا باشد، چنین ایدهای گریزناپذیر است.
ولی با این ایده چه باید کرد؟ شکی نیست که هر جنبشی که بخواهد هدفی ازپیش معلوم، بیرونی و کاملاً تعینیافته، یا بهاصطلاح «مطالبه»ای جزئی و خاص و روشن، برای خود برنهد، بهواقع دچار نوعی نقض غرض شده است. زیرا نکته اصلی درمورد یک جنبش، ازقضا، اتکای آن به نوعی نظم یا هدف یا منطقِ درونماندگار است که از دل خود جنبش و در مواجهه با لحظات و وضعیتهای خاص تحقق مییابد. اما تحققِ این حرکت درونماندگار و خلاقانه سیاسی، که جنبش بدون آن بهزودی از پا درمیآید یا در قالبهای سترون منجمد میشود، مستلزم چیزی است که آن را انضباط سیاسی مینامیم.
انضباط سیاسی امری جداییناپذیر از هر جنبش سیاسی است، اما نه در مقام سویهای فرعی یا فنی بلکه بهعنوان تلاشی برای تثبیتِ دستاوردها و تعیینِ مسیر آتی جنبش. هر جنبشی لاجرم باید از شکل اولیه خودـسازماندهیِ خودانگیخته و غریزی که ماحصل ایام طفولیت است، فاصله گیرد تا توانِ تأمل در باب موقعیت خویش را کسب کند. زیرا یک جنبش سیاسی نیز توان خاص خویش برای تأملـدرـنفس را دارد. و تأمل یا تفکرِ یک جنبش بهواقع عینِ کنش آن جنبش است. دقیقاً برای تداوم همین تأمل/کنش است که جنبش نیازمند نوعی انضباط است، انضباطی مشخصاً سیاسی. درتقابل با دولتمردانی که از اصول حرف میزنند، اعضای یک جنبش مردمی نیز میتوانند سرافرازانه از اصول خویش حرف بزنند، و بدینترتیب، از هر نوع انگِ آشوبطلبی، اغتشاش و بینظمیِ بیقانون برائت جویند(باید تأکید کرد که انضباطِ جنبش از انضباط دولتی متمایز است. دولت میخواهد فرآیند قلمروسازی و نظمدهی را در انحصار خود نگه دارد، ازهمینروست که دولت هر شکلی از خیزش سیاسی را در هیأتِ هرجومرج و اغتشاش بازنمایی میکند. سیاست مردمی بر لزوم نظم بهمثابه قاعدهای برای زیستن جمعی واقف است، لیکن نه ازطریق پیکربندی فنی و بوروکراتیکِ دولت).
اگر بخواهیم پرسش «انضباط سیاسی چیست؟» را در قالب عبارتی واحد پاسخ دهیم، میتوانیم بگوییم: انضباط سیاسی یعنی تعهد مستمر به ایده نظم، در ورای هر نوع قانونگذاریِ دلبخواهی و پیشینی.
2- اگر قیام تودهها را تا حدی واجد خصلتی سوبژکتیو(استوار بر تصمیم، انتخاب، تعهد و وفاداری) بدانیم، آنگاه انضباط و سازماندهی واجد شأنی خودانگیخته و درونماندگار میشوند، و با این حال، این انضباط نه در خودانگیختگی محض انحلال مییابد و نه در سازماندهی عمودی و مرکزی. اتفاقاً تأکید بر انضباط سیاسیِ یک جنبش بهمعنای تأکید بر وجود نوعی انسجام آگاهانه و پیوند روشن و عقلانی میان بدنهای تشکیلدهنده بدنه جنبش است. بنابراین، حتی درونماندگاربودنِ جنبش نیز نباید مازادِ جنبش را سرکوب کند. اینکه هر جنبشی دارای مازادی است که از سطحِ تکتک افراد یا اعضای جنبش فراتر میرود، پیشاپیش گویای این واقعیت است که یک جنبش همواره پایی درون وضعیت و پایی بیرون آن دارد. انضباط سیاسی معرف چیزی نه کمتر از نوعی خودآگاهی سیاسی است. در غیاب این خودآگاهی، جنبشی در کار نیست، بلکه آنچه هست تجمعِ بدنهایی مجزاازهم است که امیالِ خودخواهانه یا حداکثر تصادفاً مشترکِ خود را دنبال میکنند.
3- باید متذکر شد که ما میان انضباط و سازماندهی نه قائل به تمایزی وجودی هستیم و نه نوعی همسانی ناب. انضباط امری ناظر بر سویه کلی یا جهانشمولِ جنبش سیاسی است که نهتنها برای تداومِ جنبش بلکه برای شکلگیریِ آن نیز ضروری است. اما، سازماندهیای که در دل انضباط پرورش مییابد، جنبهای ظریفتر است که کار آن بهواقع وصلکردنِ موقعیتهای خاص به سویه کلی است تا بدینترتیب، این موقعیتها به نفعِ این سویه دگرگون شوند. سازماندهی نمیتواند امری مقدم بر جنبش باشد، زیرا وقتی بینِ کلیت زندگی و سیاست فاصلهای فراخ وجود دارد، انضباط و سازماندهی سیاسی شقی فرعی و دستهچندم است، معهذا، بهمجردِ گره خوردنِ سیاست با زندگی روزمره، لزومِ سازماندهی بر گرده تودههای مبارز سنگینی خواهد کرد. با توجه به تجربه خیزشهای مردمی در اعصار ماضی، قائل شدن جایگاهی تجربی و بعضاً ابزاری برای جنبشهای خلقی، نهتنها رویکردی «انقلابی» نیست، بلکه موضعی است سیاستکُش. در گفتار انقلابی کلاسیک، سوژه سیاسی(طبقه کارگر)، بهواسطه رسالت تاریخیای که بر موقعیتاش در نظم اقتصادی- سیاسی حک شده است، بهطور پیشینی واجد توانِ «انقلابی» است. این توان مستقیماً با فعلیت یا جنبه بالفعلِ این سوژه مرتبط دانسته میشود ولی، بهزبان هگلی، همچنان درـخود یا فینفسه و لاجرم ناآگاهانه است. اکنون آنچه نیاز است تزریقِ آگاهی به این سوژه برای لنفسه یا برایـخود ساختنِ این توان است. حزب همان عاملی است که بناست این آگاهی را تزریق کند. پس شکلِ اصلیِ سازماندهی و انضباط سیاسی عبارت از «حزب پیشگام» درمقامِ قابلهای برای تولد نظم نوین است. بر اساس چنین روالی، حزب نیرویی جدا از سوژه سیاسی است، و حتی در مقاطعی با مرجع قرار دادن تاریخ، بدون توجه به تودهها، بهواسطه نوعی «آگاهی قبلی از حقیقت»، دست به کنش سیاسی میزند. به زبانی ملموستر، حزب پیشگام درصدد است تا «از بالا» انرژی سیاسیِ جنبش تودهای(در این مورد، کارگری) را هدایت و کانالیزه کند و نهایتاً بهخدمت فرآیند دولتسازی درآورد.
4- یکی از مهمترین نقصهای الگوی مزبور، در قرابت آن با شکلِ دولت بروکراتیک بورژوایی نهفته است، به بیان دیگر، رابطه حزب با مردم از جنسِ رابطه بامیانجی و سلسلهمراتبیِ دولت با مردم است. بهواقع حزب، در این معنا، چیزی جز نوعی دولتِ نقابدار نیست. عجیب نیست که «حزب پیشگام»، به ابزاری مخوف برای استثمارِ کارگران و زحمتکشان مبدل شد. در شکل افراطی این الگو (استالینیسم)، با تفوّقِ قوانین آهنین تاریخ، علاوه بر زدودنِ خصایصِ سوبژکتیو و مصادره انرژی سیاسیِ تودهها، حزب نیز دیگر شأنی سوبژکتیو ندارد؛ لذا، سازمان سیاسی دیگر قادر نیست در قالب مداخلهای ذهنی (لنین)، روال عادی وقایع را برهم بزند. تسلیم شدنِ جملگی احزاب کمونیست در برابر دولتهای بورژوایی بهواقع نتیجه چنین تعبیری بود. افول جنبشهای کارگری حاکی از بیخاصیت شدن اشکال سازماندهیِ مبتنی بر حزب پیشگام در معنای لنینیِ آن است. هیچ حزبی نمیتواند پیشگام باشد. پیشگام فقط و همواره خودِ مردم، خود سوژههای سیاسی، اند. یکی از نمونههای گویای این مصادره انرژی سیاسی بهدست حزبی مرکزیتگرا و دولتمأب، همان تصرّفِ شوراهای کارگری و دهقانی در اکتبر 1917 بهدست حزب بلشویک بود. هرچند لنین شعار «همه قدرت به شوراها» را سر داده بود، اما عملاً اخلاف او همه قدرت را به یک حزب خاص بخشیدند، و نهایتاً همه قدرت حزب نیز بهدست یک شخص خاص افتاد.
5- رستاخیز دوباره سیاست مستلزمِ پارهکردن بندهایِ هستیشناسانهای است که سیاست را تابع نیروهایی مافوقِ خودش (اقتصاد، دولت، تاریخ) میسازد. در این رستاخیز، سیاستْ دیگر قلمرو طبقهای خاص نیست، بلکه در مقامِ کنشی سوبژکتیو خطابش به تمامی بیصدایان و مطرودان است. البته باید تأکید کرد که دراینجا تاریخ، و نه قوانین آهنین تاریخ، یگانه محتوای اصلیِ سیاست را تشکیل میدهد. تاریخ همان عرصهای است که سیاست دولت و سیاست مردم برای مصادره و نجات آن با یکدیگر در نبردند. هیچ سیاستی نمیتواند یکسر تهی از هر نوع محتوای تاریخی گردد. در این صورت، به شکل دیگری از آنارشیسم تروریستی بدل خواهد شد. زیرا به گفته آدورنو، مسأله نه حفظ بخشی از گذشته (کاری که دولتها میکنند) بلکه نجات و رستگاری گذشته است. از مارکس تا بنیامین، سیاست رهاییبخش همواره با نوعی تلقی از گذشته ستمدیده و تلاش برای احضار اشباح تاریخ گره خورده بوده است. و این صرفاً استعارهای ادبی برای تزیین کلام نیست، بلکه گویای پیوند وثیق تاریخ و سیاست است.
6- جنبش بهمثابه بدنه جمعیِ چندگانه، بهواقع انضباط درونماندگار خاص خود را میطلبد. ولی این درونماندگاری پیرو نوعی دوگانگی است، نوعی رفتوآمد میان دو حد نهایی: سازمان و خودانگیختگی. برخلاف تصور رایج نقطه مقابلِ یک جنبش نه سازمان، بلکه آنارشیگری است. آنارشیسم تابع نوعی از انحراف است که معرف وسواس آن با قانون است. آنارشیگرایی روی دیگر سکه دولتگرایی است. اما تا آنجاکه به جنبش مربوط میشود، اصولاً انضباط نمیتواند درونماندگار نباشد. بنابراین، انضباط یا سازماندهی، در حکم جنبهای تحمیلشده از بیرون بر منطق درونیِ یک جنبش نیست، بلکه همانا آگاهی جمعیِ مردم در پیوند با یک امر مشترک، در پیوند با نوعی نظم بشری، است. مردم یگانه حاملانِ حقیقتِ جنبشاند و هر گونه تلاش برای جدا کردن حقیقت از مردم مستقیماً معادلِ انحلالِ سیاست در نخبهگرایی و سیاستورزیِ دولتی است. این حقیقت عبارت است از همان گواهیدادن بر تعلق به نوع بشر و تصدیق خصلت ژنریک، گشوده، و بیانتهای بشریت(مسلم است که منظور از مردم صرفاً مجموعِ تکتک افرادِ جمعیت نیست، که در توالی کسالتبار زندگی روزمره شعور خود را به حکومت وانهادهاند، بلکه مردم همیشه فقط بخشی از جمعیت است، فاعلیتی است که با پیوند دادنِ خلاقانه شور و منطق، آمریت دولت را به چالش میکشند. از این حیث، هر عضوی از جمعیت نیز میتواند مستقیماً خود را بخشی از مردم، خود را خودِ مردم، اِعلام کند).
7- اتصال موقعیتهای خاص به هدف عام جنبش، مستلزمِ آگاهی به لحظات و موقعیتهای حساس در متن یک فرایند است. سازماندهی با مداخلهاش در سیر وقایع، جهت آتی آنها را نشانهگذاری میکند. تا آنجاکه به اعضای منفرد و خصلت فردیِ انضباط مربوط میشود، تداوم هر جنبشی تا حد زیادی در گروي عوامل ذهنی است، از باور به تبلیغات دولت، یأس، کمکاری رهبران تا استفاده درست از اشتباهات دولت. هريك از این عواملْ لحظاتی حساس از یک فرایند اند که میتوان با مداخله، از وقوع آنها جلوگیری کرد یا بانی بروز آنها شد، فیالواقع همپایِ طرح پرسش «چه باید کرد» باید پرسش «چه باید نکرد» را نیز طرح کرد. سازماندهی و انضباط با متصل کردن این لحظات به یکدیگر، از لحاظ کمی و کیفی، جنبش را تقویت میکند.
جنبش مردم ایران، در مقطعی که تمامی وسایل ارتباطی قطع شده بود و بخش زیادی از سیاسیونِ منتقد در زندان بودند، با اتکا بر شکلِ خلاقانهای از سازماندهیِ درونی و خودانگیخته، به مقاومت ادامه داد. لیکن استفاده از مشت آهنین از سوی حاکمیت، لزوم شکلگیری انضباط سیاسی گستردهتر و باثباتتری را پیش کشید. از روز اول معلوم بود که رفتن به سوی تشکیل حزب کاری اشتباه است، زیرا علاوه بر اشکالات کار حزبی که در بالا ذکر شد، محدودیت ارائه برنامهای غیرایدئولوژیک، پذیرش افراد، و نیز قرار گرفتن در ردیف دیگر احزاب موجود، از جمله معایب این شکل سازماندهی در این شرایط خاص بودند. تشکل نوظهور «راه سبز امید» تلاشی است برای رفع این معایب. تکیه بر خصلت شبکهایِ(1) تشکل برای فعال کردن شبکههای اجتماعی، بالقوه قادر است گونهای از انضباط دموکراتیک و افقی را پدید آورد که واجد توان قبض و بسط در برابر حوادث آتی است. رأس این انضباط، بیش از اینکه هسته خودمختار جنبش باشد، سخنگوی آن است، و لاجرم از این طریق، جنبش به قدرت سیالیتِ زیادی دست یافته است. لیکن این امر نباید مانع از توجه به اهمیتِ نقش ویژه و تأثیرگذارِ موسوی و دیگر سخنگویانِ رسمی جنبش شود، زیرا در شرایط کنونی موسوی بهمثابه یک نام، کلیتِ جنبش را بازنمایی میکند. باید خاطرنشان کرد که ویژگی شبکهای صرفاً در اتصال با امر کلی است که دارای خصلتی سیاسی میشود. این امر کلی، این دادخواهیِ سیاسی فراگیر و جهانشمول، همچون ریسمانی است که از میان همه شبکهها عبور میکند و آنها را به هم پیوند میدهد. در غیر این صورت، شبکهایبودن، خود، به تجزیه جنبشِ سیاسی به اقدامات پراکنده و بیربط با یکدیگر یا انجمنهای فرهنگی میانجامد و بدینترتیب، انرژی سیاسیِ جنبش را به هدر میدهد. چنین مسائلی روشنگر این واقعیتاند که نمیتوان تنها با تکیه بر دستورالعملهای نظری به انضباط و سازماندهیِ حرکتی سیاسی دست یافت، بلکه تحقق آنها متضمن تن دادن به نوعی تجربهگرایی طاقتفرساست، تندادن و گشودهبودن به امکانهایی که هر بار از دل هر وضعیت خاص سربرمیآورند. و این کاملاً وابسته به خلاقیتِ خود مردم است و نه هیچ جور «نظریه دقیق، جامع، حسابشده، و برنامهدار» از بالا.
باری، انضباط سیاسی از آن حیث ضروری است که انرژی سیاسی یک جنبش مردمی را از هدر رفتن به دو شیوه رایج نجات میدهد: 1- خودانگیختگیِ محضِ آنارشیستی، 2- سازماندهیِ حزبگرایانه غیرمردمی. تأمل/کنشِ یک جنبش با تحمیل انضباط بر خود، بهواقعف راه را برای خلاقیتهای سیاسیِ بعدی باز میکند. این خود معرف ضرورتِ گشوده بودنِ جنبش به امکانهای روبهروست.
توضيحات:
1- نباید این خصیصه شبکهایبودن را با تز جامعه شبکهای کاستلز و نگری اشتباه گرفت. اصولاً نگری خصلت شبکهای اجتماع را مشتق از قدرت و نهادهای شبکهایای میداند که تولید اقتصادی را در دست دارند. از همینرو، او بر این باور است که سوبژکتیویته سیاسی به صورت خودانگیخته از دل این نهادها سربرمیآورد. بنابراین علاوه بر پذیرش سروریِ سیستم، نگری عملاً سوژه سیاسی را به مرجعی بیرونی مشروط میکند. خصایلی که انتخاب، تعهد سیاسی، سازماندهی و هر شکلی از مداخله سوبژکتیو را در سیستم منحل میکنند.
http://www.rokhdaad.com/spip.php?article294
– ورای آنارشیسم و حزب پیشگام:یادداشتهایی درباره انضباط سیاسی | آرش ویسی و امید مهرگان/ جديد
– از سنديكا تا خانم حنا | نادر فتورهچي
– پاسخ به حسین ایمانیان | امیر احمدی آریان
– ارزيابي شتابزده | روزبه كريمي
– جبهه مردمی در خیابان | ژرژ باتای /ترجمه: بارانه عمادیان