آرتوش هایراپتیان
با درود به دوست عزیز امیر
از این که وقت گذاشته و مقالۀ رفیق رازی را خوانده اید و مهم تر از آن، انتقادات خود را هم در مورد آن مطرح کرده اید، بسیار سپاس گزارم. اجازه دهید بدون مقدّمه، به نوشتۀ شما بپردازم:
شما در قسمتی از انتقادات خود، این پرسش را مطرح کرده اید که “حال چرا در یک ایران آزاد و برابر بقول شما سوسیال دمکرات، احتیاج به تفکر چپ کارگری است؟” برداشت من، به عنوان یک خواننده، اینست که شما دو مقولۀ سوسیال دموکراسی و آزادی را معادل و برابر یک دیگر فرض کرده اید و در ضمن، مفهوم “چپ کارگری” در این پرسش شما چندان روشن نیست؛ اجازه دهید که در این جا، مختصراً به همان مورد اوّل بپردازم:
سوسیال دموکراسی طی چند دهۀ گذشته، یعنی عمدتاً از نیمۀ دوّم قرن نوزدهم به این سو، به لحاظ مفهومی دستخوش تغییرات بسیاری بوده است، امّا امروز جریان غالب سوسیال دموکراسی و احزاب سوسیال دموکرات به طور کلّی دو خطّ عمده را دنبال می کنند: یکی نفی ضرورت انقلاب اجتماعی و تغییرات رادیکال از پایین جامعه است و دیگری، حفظ چارچوب سرمایه داری (از طریق مفاهیمی مثل دولت رفاه و اقتصاد مختلط[1]) و سعی در کسب یک سری حقوق دموکراتیک به وسیلۀ رفرم هایی از بالا و در داخل این سیستم.
برای پی بردن به انحراف سوسیال دموکراسی و راهی که دنبال می کند، کافیست تنها همین مورد دوّم (یعنی حفظ چارچوب سرمایه داری، و نه نفی کامل آن) را کمی باز کنیم؛ در این جا، یکی از مهم ترین سؤال هایی که مطرح می شود این است که آیا سرمایه داریِ امروز قابلیّت اصلاح را دارد؟ پاسخ البته منفی است. کافیست فقط نگاهی اجمالی به وضعیّت کنونی جهان بیندازیم:
مطابق با آخرین تخمین های بانک جهانی در مورد وضعیّت فقر مطلق و نسبی در جهان (سال 2005)، قریب به 1.4 میلیارد نفر از انسان ها زیر خطّ فقر مطلق (یک دلار و بیست و پنج سنت بر مبنای شاخص برابری قدرت خرید به قیمت های سال 2005) به سر می برند.[2]
بنابر برآوردهای سازمان خوار و بار و کشاورزی سازمان ملل، فائو (سال 2006)، 854 میلیون نفر از مردم سراسر دنیا از سوء تغذیه رنج می برند.[3]
با توجّه به آمارهای گزارش توسعۀ انسانی سازمان ملل (سال 2006)، 2.6 میلیارد نفر از مردم کشورهای در حال توسعه به ابتدایی ترین خدمات بهداشتی دسترسی ندارند.[4]
به گزارش روزنامۀ گاردین (6 دسامبر 2006) و به نقل از گزارش سازمان ملل، 1% از ثروتمندترین افراد دنیا، حدود 40% کلّ ثروت دنیا را در دست دارند.[5]
آژانس نیروی کار سازمان ملل، در گزارش سالیانۀ خود با عنوان “جهت کلّی اشتغال در جهان” اعلام کرده است که میزان بیکاری در سطح جهان، تا پایان امسال (یعنی 2010) بین 210 تا 230 میلیون نفر خواهد بود.[6]
و باز هم به گزارش توسعۀ انسانی سازمان ملل (2006)، قریب به 1.1 میلیارد نفر از مردم کشورهای در حال توسعه، دسترسی کافی به آب ندارند.[7]
در گزارش سازمان یونسکو هم می خوانیم که در حال حاضر، بالغ بر 771 میلیون نفر از بزرگسالان دنیا بی سوادند و بیش از 100 میلیون نفر از کودکان به مدرسه دسترسی ندارند[8]؛ با این حساب ۱۶% شهروندان جهان نمی توانند متون قوانین را مطالعه نموده، به طور ناقص از حقوق خود برخوردار می گردند و در بهره بری از زندگی با محدودیّت مواجه اند. ۷۵% اینان، زن هستند.[9]
در این بین، بر خلاف تصوّر رایج، وضعیّت کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری هم به شدّت وخیم است:
به عنوان نمونه، سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی (OECD) اعلام کرد که در سال 2008، نرخ بیکاری کشورهای اروپایی عضو سازمان، 7.9 درصد بوده است[10] و نسبت به ادامۀ افزایش این نرخ ابراز نگرانی کرد.
یا همین چندی پیش، ادارۀ آمار نیروی کار ایالات متحده در آخرین گزارش خود (4 سپتامبر 2009) اطّلاع داد که:” در ماه اوت، تعداد افراد بیکار با 466000 نفر افزایش به رقم 14.9 میلیون و نرخ بیکاری به 9.7 درصد افزایش یافت”[11] البته این رقم بسیار خوشبینانه است، چرا که اصولاً نرخ بیکاری رسمی- بنا به تعریفی که دارد- میزان بیکاری را کم تر از مقدار حقیقی تخمین می زد، در صورتی که نرخ بیکاری غیر رسمی (موسوم به U-6)-که معیار واقع بینانه تری برای بیکاری است- در سطح 16.8 درصد قرار دارد.[12] در این کشور، در حالی که 607 میلیارد دلار صرف بودجۀ نظامی می شود، هنوز 50 میلیون نفر (یعنی حدود یک ششم جمعیّت کشور) فاقد بیمۀ درمانی است. (این درحالیست که کشوری مثل کوبا، با وجود آن که 47 سال است زیر ضرب تحریم های شدید اقتصادی از سوی ایالات متحده به سر می برد، توانسته است بهداشت و درمان رایگان را به مردم خود ارائه دهد و به علاوه، در این مورد، با تعدادی زیادی از کشورهای جهان سوّم همکاری نماید[13]. هرچند، مرزبندی های ما با دولت کوبا روشن است و بارها به انتقاد از آن پرداخته ایم، امّا این مثال را به عمد زدم تا بگویم سرمایه داری، با تمام امکانات خود نه می خواهد و نه قابلیّت آن را دارد که چنین طرح هایی را پیاده سازد)
چه کسی باورد می کند که در کشور صنعتی پیشرفته ای مثل ژاپن که تا مدّتی قبل برای بسیاری مدل “ایده آل” رشد محسوب می شد، پدیدۀ “مرگ ناگهانی در اثر اضافه کار” به قدری متداول و رایج باشد که برای آن یک واژه اختراع کنند: کاروشی.[14] این نشان دهندۀ اوج فشار غیر انسانی است که به کارگران ژاپن وارد می آید.
به هر حال، از این دست نمونه های دردآور بسیار است. همۀ این ها را گفتم تا به این نکته برسم که سرمایه داری، دیگر به هیچ وجه مانند دوران ابتدایی تکوین خود که در مقابل “فئودالیسم” نقشی مترّقی ایفا می کرد، خصلت مترقی ندارد و ادامۀ حیات این سیستم بیمار(با انواع رفرم های کوتاه مدّت) و انباشت رقابتی سرمایه، نهایتاً منجر به آن چیزی می شود که امروز در دنیا شاهدیم. نکتۀ مهمّ دیگری که از دل همین موضوع بیرون می آید اینست که وقتی سرمایه داری، حتی در کشورهای پیشرفته و “الگو” هم به چنین منجلابی درغلطیده و الآن یک به یک حقوق دموکراتیک مردم را بازپس می گیرد، دیگر نمی توان انتظار داشت که کشورهای عقب مانده، با پیمودن راه سرمایه داری قادر باشند تا حتی به ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک خود دست یابند. (نمونه اش را می توان در زیمبابوه دید که با اجرای نسخه های نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به وسیلۀ دولت موگابه به نابودی کشیده شده است ، یا وضعیّت فلاکت بار نیجریه[15] و إلی آخر)
سوسیال دموکراسی، در بهترین حالت چشم خود را روی واقعیّت های سرمایه داری (انحصارات، مالی شدن اقتصاد، بحران های پی در پی، بیکاری، فقر، نابودی محیط زیست و…) می بندد و با حفظ چارچوب های کلی سرمایه داری و سعس در رسیدن به رفرم هایی در داخل سیستم، عملاً به تمامی کسانی که در این سیستم، زیر لگد یک اقلیّت له می شوند، خیانت می کند. اجازه دهید یکی از نمونه های “خوشنام” احزاب سوسیال دموکرات را برایتان مثال بزنم که مشت نمونۀ خروار است: حزب سوسیال دموکرات سوئد. حزب سوسیال دمکرات سوئد در سال ۱٨٨۹ با همکاری نزدیک اتحادیه های کارگری و روشنفکرهای استهکلم تشکیل شد که بیشتر خواهان حقوق صنفی و دمکراتیک بود. حزب با تلاش پیگیر خود حق رأی برای همه مردان بالای ۲۴ سال را به دست آورد، ولی انتخابات در شهرداری ها هم چنان در دست ثروت مندان باقی ماند، افرادی که ثروت بیشتری داشتند از حق رأی بیشتری برخوردار بودند[16]؛ در سال 1917، کمونيست ها از آن کناره گرفتند و يک حزب مارکسيستی تشکيل دادند. حزب سوسيال دموکرات سوئد، که برای اوّلين بار در سال 1932 قدرت سياسی را به دست گرفت، تا انتخابات سپتامبر 2006، نزديک به 72 سال، حزب حاکم در آن کشور بود. اين حزب پس از 44 سال حکومت بلاانقطاع، در سال 1976، برای اوّلين بار انتخابات را به ائتلافی از سه حزب محافظه کار باخت. بعد از دو دورۀ انتخاباتی، اين حزب مجدّداً در سال 1984، قدرت را به دست گرفت و تا سال 1991، حزب حاکم در سوئد بود. حزب سوسيال دموکرات سوئد از انتخابات عمومی 18 سپتامبر 1994 تا انتخابات عمومی 17 سپتامبر 2006، قدرت را در دست داشت.
حزب سوسيال دموکرات سوئد، از آغاز جنگ جهانی اوّل، نه تنها سيستم سرمايه داری را پذيرفته ، بلکه از آن در برابر هر تهديدی دفاع نيز کرده است. اين حزب هميشه اعلام کرده است آن چه که به نفع سرمايه داری سوئد است، برای طبقۀ کارگر آن کشور هم مفيد و سودمند است. افزایش استثمار کارگران جهان سوّم، يکی از عمده ترين عوامل رشد اقتصادی و افزايش درآمد ملّی و ايجاد دولت رفاه اجتماعی در سوئد و ديگر کشورهای اروپايی بوده است. سوئد از آغاز دهۀ 1960، يکی از صادر کنندگان عمدۀ سرمايه به کشورهای جهان سوّم بوده. دولت های تحت رهبری حزب سوسيال دموکرات سوئد، با همۀ توان از صدور سرمايۀ سوئدی به خاورميانه، آمريکای لاتين و شرق آسيا حمايت کرده اند. اين حزب در دوران بعد از جنگ جهانی دوّم، فعّالانه در انواع سازمان های مالی امپرياليستی، مانند صندوق بين المللی پول شرکت کرده و طبقۀ کارگر سوئد را متقاعد کرده است که چنين فعّاليت هايی در جهت گسترش رفاه و صلح جهانی صورت می گيرند. دولت های تحت کنترل اين حزب، ساليان متمادی از شرکت در تحريم اقتصادی دولت نژادپرست آفريقای جنوبی خودداری کردند. در نتيجه، طی چندين دهه، شرکت های مهمّ سوئدی مانند «کوپکو» و «اطلس» در آفريقای جنوبی تحت سلطۀ آپارتايد، فعّال بودند.
همبستگی حزب سوسيال دموکرات سوئد، در نهايت هميشه با سرمايه داری سوئد و سرمايه جهانی بوده است. در بهار 1983، زمانی که کارگران فولاد در آلمان غربی دست به اعتصاب زدند، شرکت های اتوموبيل سازی آن کشور به دولت سوئد مراجعه کردند. دولت تحت کنترل حزب سوسيال دموکرات و اتحاديه های کارگری وابسته به آن، تقاضای کارگران اعتصابی در آلمان غربی را رد و فولاد مورد نياز شرکت های اتوموبيل سازی آلمان غربی را به آن کشور صادر کردند.
طی دهۀ 1930، حزب سوسيال دموکرات سوئد، نه فقط عليه حزب کمونيست سوئد و اتحاد شوروی، مواضع خصمانه داشت، بلکه در سراسر اروپا، در سرکوب هر تهديد و خطری نسبت به تقدّس مالکيّت خصوصی شرکت نمود. به عنوان مثال، شرکت سوئدی ها در «بريگاد بين المللی» در جنگ داخلی اسپانيا علیه فاشیسم، غيرقانونی اعلام و مستوجب مجازات دانسته شد؛ در حالی که افراد داوطلب شرکت در ارتش فنلاند به رهبری ژنرال «مانرهايم» که عليه اتحاد شوروی می جنگيد، به عنوان قهرمانان ملّی مورد تشويق قرار می گرفتند. در اين دوره، روابط بين سوئد و آلمان نازی بسيار دوستانه بود، و نمايندگان نيروهای نظامی سوئد، با تأييد دولت سوسيال دموکرات آن کشور، در مراسم پنجاهمين سالگرد تولّد هيتلر شرکت کردند.
طی جنگ جهانی دوّم، دولت سوئد، همکاری مشترک سرمايه داران سوئدی و آلمانی را تأييد کرد. ماشين جنگی فاشيسم به ميزان قابل توجّهی به فولاد، موادّ اوّليۀ صنعتی و تسليحات ساخت سوئد، وابسته بود. ناوگان دريايی سوئد، اين محموله ها را در دريای بالتيک حمايت می کرد و راه آهن و فرودگاه های سوئد، در جهت انتقال سرباز و مهمّات به نروژ و از آن جا به جبهۀ شرقی، عليه اتحاد شوروی به کار گرفته می شد. شمار زيادی از کمونيست های سوئدی در دوران جنگ در اردوگاه های نظامی زندانی شده بودند و توزيع و پخش نشريات کمونيستی از طريق وسایل نقليه عمومی و پست، ممنوع اعلام شده بود.
پس از پايان جنگ، حزب سوسيال دموکرات سوئد فعّالانه در جنگ سرد شرکت کرد. دولت های تحت کنترل اين حزب، در دفاع از سرمايه داری جهانی، فعّالانه در تحريم اقتصادی شوروی که به ابتکار ايالات متحده سازمان داده شده بود، شرکت کردند. در اين دوران، اين حزب، واسطۀ انتقال کمک های مالی «سيا» به اتحاديه های کارگری سوسيال دموکرات در فنلاند بود. يکی از بزرگترين مراکز مخابراتی برای حملۀ اتمی احتمالی به اتحاد شوروی در سوئد مستقر بود. هم چنين، خارج از نظارت پارلمان و تحت نظارت مستقيم رهبری حزب سوسيال دموکرات سوئد، آژانس محرمانه ای (آی. بی) ايجاد شده بود، که در ارتباط مستقيم با «سيا»، موساد و سازمان جاسوسی آلمان غربی فعّاليت می کرد. دو روزنامه نگاری که وجود آن را برای اوّلين بار افشا کردند، بلافاصله بازداشت و زندانی شدند.
همکاری حزب سوسيال دموکرات سوئد با «سيا»، در اواسط دهۀ 1970، در ارتباط با انقلاب پرتغال، يک بار ديگر علنی شد. اين حزب، علناً انقلاب پرتغال را به عنوان يک انقلاب کمونيستی، محکوم کرد و فعّالانه در کنار «ماريو سوارز» سوسيال دموکرات قرار گرفت. دولت سوئد و اين حزب هيچ گونه مخالفتی با استقرار ناوگان دريايی آمريکا در بيرون مرزهای آبی پرتغال، از خود نشان ندادند و زمانی که «سوارز» با همکاری «سيا» موفق شد تهديد عليه مالکيت خصوصی در پرتغال را از بين ببرد، تبريکات حزب سوسيال دموکرات سوئد، سريعاً مخابره شد.[17]
از این موضوع بگذریم؛ در جای دیگری از نوشتۀ خود، اشاره ای داشته اید به انترناسیونالیسم (از آن به عنوان ایدئولوژی جهان وطنی نام برده اید) و گفته اید:” اگر شما معتقد به ایدئولوژی جهان وطنی باشید، پس کمک زیادی به مردم ایران و آیندۀ آن نخواهید کرد، ولی اگر معتقد به ایدئولوژی چپ برای ایران باشید به خود اجازه می دهم انتقادی به رَویۀ شما بکنم”. انترناسیونالیسم (پرولتری)، جزئی لاینفک از مارکسیسم و اتفاقاً یکی از بخش های مترقی آن است که چکیده و خلاصۀ آن در همان عبارت کوتاه پایانی مانیفست کمونیست (اثر مشترک مارکس و انگلس به سال 1848) آمده است: “کارگران تمامی کشورها، متحّد شوید”. امروز ما با یک موضوع واحد، یعنی سیستم سرمایه داری جهانی، رو به رو هستیم؛ سیستمی که تضادّ “کار و سرمایه” و “استثمار”- به مثابۀ ویژگی های آن- کاملاً مشهود است و “انباشت فلاکت در یک سو و ثروت در سوی دیگر”، “جنگ”[18] و غیره همگی برخی از تبعات آن هستند؛ به همین ترتیب، تمامی کسانی که تحت ستمِ سرمایه هستند، با یک دیگر وجه اشتراک دارند. وقتی صحبت از انترناسیونالیسم می کنیم، بدون آن که بخواهیم وارد بحث های پیچیده و تئوریک شویم، یعنی همان قدر گلاویژ سطلان نیا کارگر 19 سالۀ کوره پز خانه و مهتاب احمد زاده کارگر 15 سالۀ جوجه کشی- که بر اثر تجاوز یا آزار جنسی کارفرما خود را در آتشِ سرمایه داری مردسالار سوزاندند [19]– برای ما اهمیّت دارند کودکان غزّه.[20] یعنی همان قدر پناهندگان افغانی در ایران برایمان اهمیّت دارند که پناهندگان عراقی در دولت نژادپرست دانمارک[21]. یعنی به همان اندازه ما می باید در مقابل سرکوب اقلیّت های قومی و نژادی تحت ستم در ایران بایستیم که در مقابل کشتار بومیان سرخپوست پرو از سوی دولت این کشور[22] می ایستیم. یعنی همان قدر که پیروزی کارگران کارخانۀ میتسوبیشی در ونزوئلا[23] یا اشغال کارخانۀ در و پنجره سازی “ریپابلیک” در شیکاگو به وسیلۀ کارگران[24] اهمیّت دارد که مبارزات کارگری و سندیکایی در ایران. در یک عبارت، وقتی می گوییم انترناسیونالیسم، یعنی مبارزات توده های زحمتکش سراسر دنیا، بخشی از مبارزۀ ما و ضربه به هر یک از آنان، ضربه ای به ما است. این جوهرۀ مفهوم انترناسیونالیسم است.
و امّا مسألۀ مذهب. در این که طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش در ایران به طور کلّی مذهبی هستند، تردیدی نیست. امّا این موضوع را نباید از نظر دور داشت که مذهب، در میان این اقشار، ریشه در شرایط دشوار زندگی و فلاکتی دارد که در آن به سر می برند. به قول مارکس، در قسمتی از مقدّمۀ “نقدی بر فلسفۀ حقّ هگل” :” فقر مذهب، ضمن آن که بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب، آه و فغان مخلوقِ در تنگنا افتاده است، ]…[ مذهب تریاک مردم است. مذهب به مثابۀ خوشبختی تخیّلی مردم است و از بین بردنش به مثابۀ مطالبۀ خوشبختی واقعی آن هاست”[25] و به قول لنین، امروز “عمیق ترین ریشه های مذهب در ستم اجتماعی بر توده های زحمتکش و ناتوانی آن ها در برابر نیروهای لجلم گسیختۀ سرمایه نهفته است”[26] از این روست که مبارزه با مذهب باید در کنار مبارزۀ طبقاتی- یعنی مبارزه برای تغییر در سطح و کیفیّت هستی توده های استثمار شده- باشد، نه جدا از آن. امّا بسیاری- حتی در طیف چپ- این موضوع را کاملاً وارونه درک می کنند و می پندارند که قدم نخست مبارزۀ خشک و تئوریک با مذهب و خرافات است و قدم دوّم مبارزه برای حقوق اقشار زحمتکش. لنین به درستی می گوید که تبلیغات آتئیستی بایستی “تابع وظیفۀ اصلی آن باشد: یعنی بسط مبارزۀ طبقاتی توده های استثمار شده علیه استثمارگران”[27] و این که “یک مارکسیست، باید ماتریالیست یعنی دشمن مذهب باشد، لیکن یک ماتریالیست دیالکتیک، مبارزه علیه مذهب را انتزاعی و بر اساس یک تبلیغ آبستره و صرفاً تئوریکی که همواره یکسان باشد، انجام نمی دهد، بلکه آن را به طور مشخّص بر پایۀ مبارزۀ طبقاتی ]…[ به انجام می رساند”.[28] روش مبارزۀ ما با مذهب، همین گونه است؛ یعنی همراه با مبارزۀ طبقاتی و نه جدا از آن.
شما نوشته اید که ما سنگ توده ایی از جامعه را به سینه می زنیم که “نقش مؤثری در پایداری این رژیم بازی می کند” به نظر من، چنین ارزیابی ای نادرست است. طی سی سال گذشته، و به خصوص در چند سال اخیر ، حرکت های اعتراضی و ناآرامی های زیادی میان اقشار کارگری و محروم جامعه وجود داشته است، دامنۀ این اعتراضات، تا آن حدّی بوده است که رژیم نیز به طور ضمنی یا علنی به آن اعتراف کرده و می کند. همین چندی پیش، در سایت “الف” (وابسته به احمد توکّلی) مطلبی منتشر شد با عنوان “موج اعتراض یقه آبی ها در راه است؟” نویسنده، عملاً به دولت هشدار می دهد که “جنبش سبز” را فراموش کنند و برای خیزش “یقه آبی ها”[29] فکری کنند که این یکی دیگر شوخی بردار نیست: ” تحرّکات آبیها بدون شک متعصّبانه است. تنها مچ بند سبز نیست که جای خود را به یقه های آبی می دهد. انگیزۀ اصلی این حرکت خودجوش نگرانی از گرسنگی خانواده و شیر خشک فرزند نوزاد و اجارۀ مسکن آخر ماه و ادامۀ تحصیل فرزند و درمان همسر است” و در پایان هم می نویسد ” باید از خلسۀ پراندوه سبز خارج شد و بیشتر نگران خروش آبیها ]…[ بود”.
البته من انکار نمی کنم که بخشی از اقشار محروم و زحمتکش، در همین انتخابات اخیر و در مقابل باند هاشمی-موسوی، در جبهۀ احمدی نژاد قرار گرفتند (به ویژه با رشوه دادن های احمدی نژاد، مثل افزایش حقوق مستمری و بازنشستگی و غیره که الآن هم دارد یک یک همه را پس می گیرد) امّا این موضوع تنها در کوتاه مدّت دوام خواهد آورد. با اجرا و تکمیل برنامه های تعدیل ساختاری (زیر عنوان طرح تحوّل اقتصادی[30]) و یورش وحشتناک به ابتدایی ترین حقوق این اقشار، صف بندی ها کاملاً روشن خواهد و خواهید دید که چه گونه همین اقشار، در مقابل رژیم خواهند ایستاد (کما این که بسیاری از آنان در تمامی این سال ها ایستاده اند و نمی توان این امر را انکار کرد) کافیست فی المثل نگاه کنید به برنجکاران ایرانی، که هر روز بیش از پیش زیر بار واردات بی رویۀ برنج خارجی، کمر خم می کنند و از هستی ساقط می شوند[31] یا چندین هزار نفر از کارگران کارخانۀ “رو به ورشکستگی” ایران خودرو و… این ها و بسیاری دیگر مانند آنان، همان نیروی بالقوّه ای هستند که قرار است در صف اوّل مبارزه با نظام کنونی قرار گیرند.
شما در قسمتی از نوشتۀ خود، به چند نمونه از انقلابات اجتماعی-مثل انقلاب روسیه، چین و غیره- اشاره ای بسیار گذارا داشته و سریعاً به دنبال آن یک جمع بندی غیر واقع نموده اید. وقتی شما به سراغ انقلاب روسیه یا چین می روید، با دو رویداد عظیم تاریخ ساز سروکار دارید، دو رویدادی که هنوز هم بحث ها و مناقشات زیادی حول آن وجود دارد و اصولاً نمی توان به سادگی و در یک خط از کنار آن ها عبور کرد. حتی مثال قرمَطیان را هم که مطرح کردید، بحث کوچک و ساده ای نیست و از قضا تحقیق در مورد آن همیشه با چند مشکل عمده دست به گریبان است؛ نخستین مسأله اینست که باید تعیین کرد دقیقاً قرامطیان چه کسانی بوده اند، یعنی باید مرزبندی آنان را با دیگران تشخیص داد. نهضت قرامطه (منسوب به حَمدان ابن اشعث ملقّب به قرمط) نهضتی است ظاهراً مربوط به سده های سوّم تا پنجم هجری، یعنی دست کم دویست سال جریان داشته است. (حدوداً از قیام صاحب الزَنج به سال 877 میلادی تا سرنگونی دولت الأحساء در 1077 میلادی) در واقع همۀ حرکت ها و قیام هایی که از قرن سوّم هجری به بعد در ایران، بین النهرین، شام و شمال آفریقا روی داده، به معنی اعم، قرامطه لقب گرفته است. در حقیقت، قرمطی، مفهوم یا جریان و یا لقب همگانی قیام ها و جنبش هایی است که در گوشه و کنار بلاد اسلامی علیه خلافت عبّاسی روی داده است. امّا به معنی اخص، قرامطه، نهضت انقلابی ابوسعید جنابی است که علیه خلافت عباسی بشورید و حرکتی را در جنوب ایران رهبری نمود.[32] در بحرین، به عنوان یکی از مراکز اصلی قدرت قرمطیان، این جنبش از تقریباً 899 میلادی به وسیلۀ ابوسعید الحسن بن بهرام الجَنابی و با دردست گرفتن بخش وسیعی از بحرین و قَطیف شکل گرفت (الجنّابی-یا همان گناوی- که اصالتاً از اهالی جنّابۀ فارس بود، از سوی عبدان در کوفه تعلیم دیده و بعدها از سوی حمدان قرمط در سال 894 م، به بحرین فرستاده شده بود)، از حدوداً سال 978 م به یک حکومت محلی تنزّل پیدا کرد و در سال 1077 به کل مضمحل گردید.[33] به علاوه، جنبش قرمطیان در ایران (که البته باز باید تأکید کرد اطلاق اصطلاح قرمطیان بر داعیانی که دعوت خود را در سرزمین ایران پیگیری میکردند، بنا به تأکیدی است که منابع بر آنها دارند و گرنه نمی توان اینها را با مرز قاطعی از سایر اسماعیلیان جدا کرد)، به ری، فارس، شمال ایران و آذربایجان،خراسان، ماوراء النهر و سیستان محدود می شده است.[34]
مسألۀ دیگری هم که باید در نظر گرفت، اینست که اوّلاً جنبش قرامطیان برای مصون ماندن از آزار دستگاه حکومتی، جنبشی به غایت سرّی بوده و ثانیاً، چون این نهضت برخلاف اهداف حکومت های وقت حرکت می کرده است، بنابراین مورّخان و نویسندگانی که از دیدگاه هیأت حاکم به آن ها می نگریستند، گاهی دربارۀ آنان سخنانی به دور از حقیقت و قضاوت هایی مغرضانه مطرح می کردند.[35]
در مورد مناسبات اقتصادی دولت های منسوب به قرمطیان هم حرف بسیار است (این را هم باید اضافه کنید به مسائلی که در بالا به آن اشاره کردم) امّا آن چه که مسلّم به نظر می رسد اینست که این مناسبات هر چه بوده، قرابتی با فئودالیسم نداشته است. به عنوان مثال، ناصرخسرو قبادیانی که در سال 443 ه.ق، به مدّت 9 ماه در لحسا (الأحسا)- یکی از مراکز اصلی حکومت قرامطه- به سر می برده است، در سفرنامۀ خود دربارۀ این شهر چنین می نویسد:
«]…[ در شهر بيش از بيست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شريف بود ]…[ نام او ابوسعيد بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گويد که ما بوسعيدی ايم . نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم و پيغامبری او مقرند . ابوسعيد ]…[ وصيّت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعيت را به عدل و داد و مخالفت يکديگر نکنند تا من باز آيم. اکنون ايشان را قصری عظيم است که دارالملک ايشان است و تختی که شش وزير دارند پس اين شش ملک بر يک تخت بنشينند و شش وزير بر تختی ديگر و هرکار که باشد به کنکاج يکديگر می سازند و ايشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خريده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند و از رعيت عُشر چيزی نخواستند و اگر کسی درويش شدی يا صاحب قرض، او را تعهّد کردندی تا کارش نيکو شدی و اگر زری کسی را بر ديگری بودی بيش ازمايۀ او طلب نکردندی، و هر غريب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مايه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آيد بخريدی و به مراد خود زر ايشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوّت آبادان کردن نداشتی ايشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هيچ نخواستندی، و آسياها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعيت غله آرد کنند که هيچ نستانند و عمارت آسيا و مزد آسيابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطين را سادات می گفتند و وزرای ايشان را شائره ]…[ و در آن شهر خريد و فروخت و داد و ستد به سرب می کردند و سرب در زنبيل ها بود در هر زنبيلی شش هزار درم سنگ . چون معامله کردندی زنبيل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقد کسی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های نيکو بافند و به بصره برند و به ديگر بلاد ، اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و ليکن خود نکنند. و چون سلطان برنشيند هر که با وی سخن گويد او را جواب خوش دهد و تواضع کند]…[»[36]
بدین ترتیب، به گفتۀ قبادیانی، در الأحسا، مردم معاف از مالیات بوده اند، دولت سی هزار بردۀ زر خرید از زنگیان و حبشیان در اختیار داشته که آن ها را برای امور زراعی و باغداری به رایگان در اختیار کشاورزان قرار می داده است، رَبَح (ربا) جایزه نبوده، یک آسیاب دولتی نیز وجود داشته که به رایگان برای مردم گندم آرد می کرده است، هریک از کشاورزانِ محتاج، قادر بوده است از دولت کمک دریافت کند و غیره.
برخی از مورّخین معاصر، حتی به نوعی مالکیّت اشتراکی در بین قرامطه هم اشاره داشته اند. البته من در این جا قصد بررسی صحت و سقم این اظهارات را ندارم، فقط می خواهم بگویم که همین یک مثال به ظاهر ساده، تا چه اندازه پیچیده است و جای بحث های مختلفی را باز می کند. بگذریم.
در انتهای نوشتۀ خود گفته اید که اکنون ” زمانیست بسیار مطلوب برای گروه های سیاسی مخالف که دست در دست هم و منسجم با رهبریّت صحیح، ملت ایران را برای براندازی این رژیم هدایت و حمایت کنند”.
حقیقتش را بخواهید مدّتی است که چنین شعاری، مبنی برای اتحاد تمامی احزاب سیاسی اپوزیسیون، به منظور “سرنگونی رژیم” تکرار می شود. چنین دیدگاهی به شدّت ساده انگارانه است و دو چیز را ابداً در نظر نمی گیرد: یکی “منافع طبقاتی” احزاب سیاسی است[37] و دیگری “هدف از سرنگونی رژیم” و “آلترناتیوی” که از سوی سازمان های مختلف پیشنهاد می گردد. تمام سیاست ها و عملکرد های احزاب سیاسی مختلف، بر مبنای منافع طبقاتی آن ها شکل می گیرد. اگر این موضوع را بپذیریم، فوراً این پرسش مهم مطرح می شود که چه گونه می توان انتظار داشت یک حزب نئولیبرال- که فی المثل بدیل خود را در دولت ترکیه یا دولت های سرمایه داری کشورهای اروپایی جستجو می کند- و یا فلان سازمانی که هنوز در عزای از دست رفتن “سلطنت” ماتم گرفته است و یا بهمان جریانی که برای سرنگونی رژیم به دست و پای کشوری می افتد تا بلکه “حملۀ نظامی” ترتیب داده شود و برای استقرار دموکراسی “مدل عراق” را پیشنهاد می دهد با نیروهایی که هدف خود را مبارزه با امپریالیسم، بنیادگرایی دینی، جنگ و استثمار در هر قالبی و دفاع از حقوق دموکراتیک قرار داده اند، اتحادی به وجود آید؟ بسیاری از احزاب اپوزیسیون، که شعار سرنگونی رژیم را هم سر می دهند، از این منظر که خواهان ادامۀ روابط و مناسبات نظام سرمایه داری و عملاً حفظ وضع موجود ولو با تغییر “نام” رژیم هستند، نه مترقی که بسیار ارتجاعی می باشند.
[1] البته در این جا فرصت آن نیست تا در مورد اقتصاد کینزی، مقولۀ دولت رفاه و اقتصاد مختلط صحبت کنیم؛ ولی یکی از آثار بسیار خوب در این مورد، کتابی است از پل متیک با عنوان “مارکس و کینز: محدودیّت های اقتصاد مختلط” (1969) که چنان چه مایلید می توانید از لینک زیر مطالعه کنید:
http://marx.org/archive/mattick-paul/1969/marx-keynes/index.htm
[2] ن.ک به: آکوچکیان، و. “نیم نگاهی به وضعیّت جهان سرمایه داری:بربریّت در قرن 21“، ص.4
[3] همان، ص.7
[4] همان، ص.6
[5] همان، ص.10
[6] همان، ص.14
[7] Human Development Report 2006, Beyond Scarcity: Power, poverty and the global water crisis, p.10
[10] OECD Employment Outlook 2009, Statistical Annex (PDF), Table A, p.251
[11] U.S. Department of Labor, Bureau of Labor Statistics, “The Employment Situation: August 2009” (PDF), p.1
[12] Ibid, Table A-12, p.19
در ضمن، برای اطّلاع بیشتر از تفاوت مابین دو نوع نرخ بیکاری رسمی و غیررسمی در ایالات متحده، می توانید به مطلب زیر مراجعه کنید:
http://www.k-en.com/safhe%20azad/militant/nerkhe%20bikari.pdf
[13] http://www.granma.cu/ingles/2009/agosto/juev20/reflexiones.html
http://www.granma.cu/ingles/2009/septiembre/mier16/Obama.html
[14] ن.ک به: “ژاپن: انتخابات و گردش به چپ در جامعه” نشریۀ میلیتانت، ش.25، ص. 48
[16] http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=14717
[17] مرادی، المیرا. کیوان پناه، انوشه. “همگرايی سوسيال دموکراسی و ليبرال دموکراسی: نقدی بر پرسش و پاسخ فرخ نگهدار با دفتر تحکيم”، بخش نخست، سایت روند نو.
[18] نگاه کنید به “نیم نگاهی به وضعیّت جهان سرمایه داری”، صفحات 6-7 و 10-11.
[19] رجوع کنید به مطلب “تجاوز، نماد سلطۀ طبقاتی” از “رزا” (رهایی زنان ایران):
[20] در نتیجۀ حملۀ نظامی اسرائیل به نوار غزّه در ماه های 27 دسامبر 2008 تا 18 ژانویۀ 2009، حدود 431 کودک کشته و 1872 کودک مجروح شدند.
World Health Organization, “Gaza Strip: Initial Health Needs Assessment” (PDF), p.2
[27] همان
[28] همان
[29] به کارگران خدمۀ ترمیم و تولید می گویند؛ خواه ورزیده باشند یا نیمه وارد یا ناوارد به کار، مانند: افزارمند،سرکارگر، صنعتگر به استثنای کارگران منازل خصوصی. (نقل از فرهنگ علوم اقتصادی)
[30] شامل خصوصی سازی، آزاد سازی قیمت ها، حذف تدریجی سوبسید ها (هدفمند کردن یارانه ها)، مالیات بر ارزش افزوده و غیره.
[31] به گزارش ایلنا، بر پایۀ آمار رسمی کشور در سال 87، یک میلیون و 382 هزار تن برنج به ارزش 790 میلیون دلار وارد کشور شده، حال آن که این رقم در سال 86، یک میلیون و 66 هزار تن بوده است. ناگفته نماند که در سه ماه نخست سال جاری نیز 368 هزار تن به ارزش 310 میلیون دلار برنج وارد کشور شده است:
[32] روحانی، سیّد کاظم. “نهضت انقلابی قرامطه”، کیهان اندیشه، ش. 24، ص.89
[33] http://www.ismaili.net/histoire/history05/history510.html
[34] آژند، یعقوب. “قرمطیان در ایران”، فصلنامه تاریخ اسلام، سال سوّم، بهار 81، ص.68
[35] ر.ک به: شیخ نوری، محمّدامیر.”قیام قرامطه”، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، ص.147
[36] سفرنامۀ ناصر خسرو، صص.60-61
[37] به قول لنین “مادامی که مردم فرانگیرند در پس هر یک از عبارات، اظهارت و وعده و وعید های اخلاقی،مذهبی،سیاسی و اجتماعی منافع طبقاتی را جستجو کنند، در سیاست همواره قربانی سفیهانۀ فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود. (سه منبع و سه جزء مارکسیسم)
http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1913/mar/x01.htm