به یاد صادق هدایت

ليلا قبادی hedayat_11
از ديروز تا امروز
رمان ” حاجی آقا ” نوشته صادق هدايت که در آن حاجی آقا طرفدار “دمکراسی” و اصلاح طلب می شود گويی ماجرای
امروز است . ماجرای حاج آقاهای امروز که طرفدار دمکراسی و اصلاح طلب شده اند و گويی قرار است درب بر همين پاشنه لعنتی بچرخد در اين وطن ستمکش با دردهای بي‌ مرهم مانده به درازای تاريخ
امروز اما با وجود يک مشت شياد و رجاله ها که تلاش می کنند بر مبارزه مردم سايه بيايندازند و آن را به انحراف بکشند ، چقدر جای نويسندگان و هنرمندان راستينی
چون صادق هدايت و يکی از شخصيت های رمان حاجی آقا ” منادی الحق ” خالی است
بخشی از رمان حاجی آقا؛..ا

….مجالس … افکار و فرهنگستان مرتب به قدوم حاجی مفتخر می شد که عضويت رسمی آنجا را داشت و در همه جا … اشتباهات مضحک می کرد . فقط سر حساب پول موی را از ماست می کشيد … بعد از پيش آمد شهريور ، حاجی آقا طرفدار جدی دمکراسی و يکی از آزاديخواهان دو آتشه و مخالف ديکتاتوری رضاخانی شده بود . در سفارتخانه های متفقين و انجمن های فرهنگی آنها عرض اندام می کرد و دستگاه سابق را به رايگان زير فحش و دشنام می گرفت : ” ببينيد چه خر تو خری بود که وزارت معارف حق التاليف کتاب اخلاق را به من داد اما يک بار از من نپرسيدند پس کتابت کو ؟ اين دستگاه محکوم به زوال بود … ” نزديک انتخابات دوره چهاردهم به فعاليت سياسی و اقتصادی حاجی افزوده شد و غريب اين که کسی که کباده رياست وزرايی می کشيد ، حال سودای وکالت به سرش زده بود . از صبح تا شام مشغول تبانی و دستور و ملاقات با روزنامه چی و کاسب کار و بازاری و آخوند های قديمی و آخوند های نوظهور دمکراسی و گاب بندی شده بود

آقای مزلقانی سردبير روزنامه کثيرالانتشار ” دب اکبر ” پيروز مندانه دستش را بلند کرد : حاجی آقا بنده
پيشنهاد می کنم که عکس حضرتعالی در روزنامه دب اکبر چاپ بشود و شرح حالی هم از شما به مناسبت انتخابات زير عنوان : ” پدر دمکراسی ” در صفحه اول روزنامه درج کنيم

آنها از در بيرون رفتند و حاجی نيم بلند شد و نشست . در حالتی که خسته و عصبانی به نظر می آمد رو کرد به منادی الحق و گفت : آقا خيلی ببخشيد خودتان که ملاحظه کرديد ، اين همه دردسر … اگر اجازه می ديد با شما مشورتی بکنم . شنيدم که شما قصيده های عالی می سازيد
-منادی الحق : بنده در تمام عمرم قصيده نگفته ام
حاجی آقا : خوب مقصود شعره ، قصيده يا تصنيف فرقی نمی کنه … می دانيد که من عضو تمام محافل ادبی هستم … حالا با داشتن اين همه گرفتاری و بعد نا خوشی اوخ اوخ … گمان می کنم که فرصت نداشته باشم شعری بگم . از طرف ديگر چون قول دادم در يکی از مجالس ادبی قصيده ای راجع به دمکراسی بخوانم اينه که از شما خواهشمندم اگر ممکنه شعری چيزی راجع به دمکراسی بگيد . البته اين خدمت را فراموش نخواهم کرد . می دانيد حالا دمکراسی مد شده مخصوصا که دوره انتخاباته تأثير داره . اين که خواستم با شما خلوت بکنم . البته اجرتان پامال نمی شه
-گمان می کنم که سوء تفاهمی رخ داده . به آن معنی که شما شعر می خواهيد از عهده بنده خارجست
شکسته نفسی می فرماييد برای شما کاری نداره . من خيلی از شعرای معاصر را می شناسم اگر لب تر کرده بودم حالا سر و دست می شکستند . اما از تعريف هايی که مقام ادبی شما شنيدم و می دانستم آدم گوشه نشينی و محتاج به معرفی و پشتبانی هستيد ، اين بود که شما را در نظر گرفتم
شما اشتباه می کنيد . من احتياجی به معرفی و عرض اندام ندارم از کسی هم تا حالا صدقه نخواسته ام . برای شما شعر بی معنی ، بلکه مضر است و شاعر گداست . فقط دزدها و سردمداران و گردنه گيرها و قاچاق چی ها عاقل و با هوشند و کار آنها در جامعه ارزش دارد
حاجی که منتظر اين جواب نبود از جا در رفت و زبانش به لکنت افتاد : شما هم … عضو همين جامعه … هستيد … گيرم دزد بی عرضه …
منادی الحق حرفش را بريد : حق با شماست درين محيط پست احمق نواز سفله پرور و رجاله پسند که شما رجل برجسته آن هستيد و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستی ها و حماقت خودتان درست کرده ايد و از آن حمايت می کنيد ، من در اين جامعه که به فراخور زندگی امثال شما درست شده نمی توانم منشأ اثر باشم . وجودم عاطل و باطل است ، چون شاعرهای شما هم بايد مثل خودتان باشدند . اما افتخار می کنم درين چاهک خلاء که بقول خودتان درست کرده ايد و همه چيز با سنگ دزدها و طرارها و جاسوس ها سنجيده می شود و لغات مفهوم و معانی خود را گم کرده ، درين چاهک هيچ کاره ام . توی اين چاهک فقط شماها حق داريد که بخوريد و کلفت بشويد . اين چاهک به شما ارزانی ! اما من محکومم که از گند شماها خفه بشوم … طرفداری از دمکراسی می کنی برای اين که دوا و غذای مردم را احتکار بکنی ، حتی از احتکار واجبی هم روبرگردان نيستی . می دانی توبه گرگ مرگست . آسوده باش ! من ديگر حرفه شاعری را طلاق دادم . بزرگترين و عالی ترين شعر در زندگی من از بين بردن تو و امثال تست که صدها هزار نفر را محکوم به مرگ و بدبختی می کنيد و رجز می خوانيد . گورکنهای بی شرف
حاجی رنگش کبود شده بود و ماتش زده بود ، بطوری که درد نا خوشی خود را حس نمی کرد
منادی الحق بلند شد در کوچه را بهم زد و رفت

براستی ياد صادق هدايت جاودانه است .
بدون شک آنکه مي‌‌ماند، جاودانه مي‌‌شود
و تأثير کمک کننده بر جای می گذارد
نويسندگان ،هنرمندان و تلاش گرانی مثل هدايت هستند نه جريان های پوشالی سياسی و استادان با ريش و بی ريش و نويسند گان و روزنامه نگاران و فيلم سازان جيره خوار دستگاه حاکميت ها که برای سران کشورهای غربی و باندی از جمهوری اسلامی کرنش زبونانه می کنند و مطابق ميل و نظر آنها حرف می زنند و مطابق خواست آنها اثر توليد می کنند و نان به نرخ روز می خورند

ياد انسانهای آزاده‌ای چون صادق هدايت چه گرامی تر است در اين قحطی هنر و هنرمندی که “بر قدرت” باشد تا “با قدرت”…ا

ليلا قبادی
سپتامبر ۲۰۰۹
lilacforfreedom@gmail.com