دکتر ورنر هوفمن
ترجمه : م. حجری
پیشکشی برای دکتر هوشنگ که غیابش نه فقط درد بی درمانی، بلکه فقر معنوی مهیبی است!
فصل دوم
آموزش مارکسیسم کلاسیک راجع به «دیکتاتوری پرولتاریا»
• تئوری دیکتاتوری پرولتاریا، آن سان که مارکس و انگلس، بعد از شکست انقلاب اروپا در سال های (1848 ـ 1849 میلادی) توسعه و تکامل دادند و با توجه به تجارب کمون پاریس (در سال 1871 میلادی) تدقیق کردند، قسما حاوی احکام اصولی راجع به محتوای عام جامعه گذار است و قسما حاوی انتظارات تاریخی معینی با توجه به شرایط تحول جامعه است.
بخش اول
خطوط اساسی تئوری
«دیکتاتوری پرولتاریا»
• خطوط اساسی تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را می توان در نکات زیرین خلاصه کرد :
نکته اول
• پیش شرط گذار به جامعه سوسیالیستی عبارت است از اینکه طبقه زحمتکش تمامت قدرت دولتی را تسخیر کند، تا بتواند وسایل اصلی تولید را در اختیار بگیرد و از مواضع جدید خویش در مقابل نیروهائی که قصد احیای شرایط پیشین را دارند، دفاع کند.
• بدین معناست که در مانیفست حزب کمونیست (1848 میلادی) می آید :
• «اولین گام در انقلاب کارگری، ارتقای پرولتاریا به مقام طبقه حاکمه و مبارزه بخاطر دموکراسی است.
• پرولتاریا از حاکمیت سیاسی خود برای خلع ید گام به گام بورژوازی از کل سرمایه، برای متمرکز کردن کلیه ابزارهای تولید در دست دولت، یعنی در دست طبقه پرولتاریای سازمان یافته و برای تکثیر حتی المقدور سریعتر میزان نیروهای مولده استفاده خواهد کرد.
• شکی نیست که این اقدامات، نخست، تنها با مداخله سرسختانه در حق مالکیت و مناسبات تولیدی بورژوائی می توانند صورت گیرند.
• یعنی بر مبنای قواعد و دستور العمل هائی صورت می گیرند، که بلحاظ اقتصادی، ناکافی و نارسا بنظر می رسند، ولی در جریان کار، از خویشتن خویش فراتر می بالند و بمثابه وسیله ای برای تحول بنیادی کل شیوه تولید اجتناب ناپذیر اند.»
نکته دوم
• دیکتاتوری پرولتاریا که وجودش را شرایط عینی مبارزه طبقاتی ایجاب می کند، بنا بر محتوای خود، در وهله اول نباید بطور ساده ـ مثل بقیه دیکتاتوری ها ـ سیستم اعمال زور باشد.
• دیکتاتوری پرولتاریا، برعکس بقیه دیکتاتوری ها، اولا برای اولین بار در تاریخ، به اصطلاح «حاکمیت» اکثریت خلق بر اقلیتی خواهد بود.
• ثانیا برای اولین بار، به اصطلاح «حاکمیت» طبقه زحمتکش بر طبقات مفتخور و برخوردار خواهد بود.
• دیکتاتوری پرولتاریا ـ بنا بر این نظریه ـ برخلاف کلیه حاکمیت های طبقاتی تاکنونی، دیگر در خدمت حفظ و تحکیم سیاسی مناسبات اقتصادی مبتنی بر استثمار نخواهد بود.
• از این رو ست که دیکتاتوری پرولتاریا هرگز نمی تواند هدف باشد، کسب استقلال کند و ادامه حیات بدهد.
• دیکتاتوری پرولتاریا ـ پس از انجام وظایف خود ـ زاید می شود و برمی افتد.
• «اگر پرولتاریا در مبارزه علیه بورژوازی ـ ضرورتا ـ به شکل طبقه متحد شود، با انجام انقلاب، خود را به طبقه حاکمه بدل کند و بمثابه طبقه حاکمه با توسل به قهر، مناسبات تولیدی کهنه را سرنگون سازد، بدین طریق، همراه با این مناسبات تولیدی، شرط های وجودی تضاد طبقاتی را و طبقات را ـ بطور کلی ـ و بدانوسیله حاکمیت خود را ـ بمثابه طبقه ـ از بین خواهد برد.
• جامعه بورژوائی کهنه، با تضادهای طبقاتی اش بوسیله انجمنی جایگزین خواهد شد، که در آن توسعه و تکامل آزاد هر کس، شرط توسعه و تکامل آزاد همه مردم است.»
• (شرط :
• شرط عبارت است از یک واقعیت امر عینی که وجود واقعیت امر دیگری وابسته به وجود آن است و یا وجود آن، وجود واقعیت امر دیگری را بدنبال می آورد.
• شرط علاوه بر این، عبارت است از انعکاس فکری یک واقعیت امر به شکل یک حکم که اعتبار حکم دیگری وابسته به اعتبار آن است و یا اعتبار آن، اعتبار حکم دیگری را بدنبال می آورد.
• آنچه وابسته به شرط است و یا بوسیله شرط تعیین می شود، مشروط نامیده می شود.
• در واقعیت عینی هیچ پدیده ای وجود ندارد که بواسطه پدیده دیگری مشروط نشود و خود شرط پدیده دیگری نباشد.
• اشتراط عام پدیده ها ناشی از پیوند کلی جهان مادی و ناشی از حرکت، بمثابه فرم وجودی ماده است.
• مفهوم شرط با مفهوم علت یکی نیست.
• مفهوم شرط ـ در مقایسه با مفهوم علت ـ از دامنه بمراتب وسیعتری بر خوردار است.
• علت، نوع معینی از شرط است.
• ولی هر شرطی نمی تواند علت باشد. مترجم)
• مارکس چهار سال قبل از نگارش مانیفست حزب کمونیست، در نوشته آغازین خود، تحت عنوان «انتقاد از فلسفه حقوقی هگلی. مقدمه» (در سال 1844 میلادی) به سؤال خود، مبنی بر اینکه کجا باید «امکان مثبت رهائی آلمان» را جست، چنین پاسخ می دهد :
• «در تشکیل طبقه ای با زنجیرهای رادیکال،
• در تشکیل طبقه ای در جامعه بورژوائی، که طبقه جامعه بورژوائی نیست،
• در تشکیل کاستی ، که بمعنی انحلال همه کاست ها ست،
• در تشکیل عرصه ای که به سبب ستمکشی جهانی اش، خصلت جهانی دارد و طالب هیچ حق خاصی نیست، چرا که در حق او، نه حقکشی خاصی، بلکه حقکشی بطور کلی صورت می گیرد، که دیگر نه به عنوان و سمتی تاریخی، بلکه فقط و فقط به عزت انسانی می تواند ـ به قصد تحریک ـ متوسل شود ، که در هیچ تضاد یکطرفه با نتایج قرار ندارد، بلکه در تضاد فراگیر و همه جانبه با پیش شرط های دستگاه دولتی آلمان قرار دارد،
• و سرانجام، در تشکیل عرصه ای که هرگز نمی تواند خود را آزاد سازد، مگر آنکه خود را از کلیه عرصه های جامعه آزاد سازد و لذا مگر آنکه کلیه عرصه های باقی مانده جامعه را آزاد سازد.
• سخن کوتاه، عرصه ای که آن را بشریت بکلی باخته است و لذا تنها از طریق بازیابی بشریت (از طریق جلب مجدد بشریت) می تواند خود را باز یابد.
• راه حل جامعه (آلمان)، پرولتاریا ست، بمثابه یک کاست خاص.»
• ودر کتاب مارکس و انگلس تحت عنوان «خانواده مقدس و یا انتقاد از انتقاد انتقادی» (در سال 1845 میلادی) می خوانیم :
• پرولتاریا «نمی تواند شرایط زندگی خود را نفی کند ، مگر اینکه کلیه شرایط زندگی غیر انسانی جامعه کنونی را که در وضع و حال او جمع آمده اند، نفی کند.»
نکته سوم
• فونکسیون های (عملکردهای) دولت گذار پرولتری را می توان به شرح زیر برشمرد:
• سرکوب طبقه حاکمه پیشین سرنگون شده و دفاع از نظام جدید در مقابل احیای مجدد نظام کهنه.
• حراست و نگهداری از دولت جدید در مقابل توطئه های خارجی.
• خودپروری (تربیت خود) پرولتاریا برای انجام وظایف بزرگ خویش.
• توسعه و شکوفاسازی «دموکراسی پرولتری» که در نهایت، کل جامعه را در برخواهد گرفت.
نکته چهارم
• کلاسیک های سوسیالیسم علمی در باره شیوه عمل نظام حکومتی (قدرت) نوین و نتیجتا در باره خصلت دولت آشکارا پرولتری به نکات زیر اشاره کرده اند :
1
• تقسیم قوای دولتی که در جریان مبارزه بورژوازی علیه مونارشی (سلطنت) پدید آمده است، کنار گذاشته می شود.
• «طبقه کارگر نمی تواند دستگاه دولتی حاضر و آماده را بطور ساده در اختیار گیرد و برای اهداف خود از آن استفاده کند.»
• پرولتاریا ارگان های خاص خود را در هیئت شوراها پدید می آورد.
• کمون پاریس نیز که مارکس در آن، مدل بزرگ قدرت آتی مولدین را می دید، چنین کرده بود :
• قدرت آتی مولدین « یک مجمع پارلمانی نخواهد بود، بلکه مجمعی خواهد بود که در آن واحد، هم قانونگذار است و هم مجری قوانین.»
2
• دیکتاتوری پرولتری به خودگردانی عام جامعه توسعه می یابد :
• «پرولتاریا قدرت دولتی را بدست می گیرد و وسایل تولید را نخست، تحت مالکیت دولت در می آورد.
• پرولتاریا ـ اما ـ بدین طریق، خود را بمثابه پرولتاریا نفی می کند ، کلیه تفاوت های طبقاتی را و تضادهای طبقاتی را از بین می برد و لذا دولت را بمثابه دولت نفی می کند.
• جامعه قبلی، جامعه ای که در چارچوب تضادهای طبقاتی حرکت می کرد، به دولت، یعنی به سازمان طبقه استثمارگر مربوطه، نیاز مبرم داشت، تا بوسیله آن، بتواند به حفظ شرایط تولیدی خارجی خود و قبل از همه، به سرکوب قهرآمیز طبقه تحت استثمار، که تحت شرایط ستمگری ئی که بوسیله شیوه تولید (برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری) وجود داشت، نایل آید.»
• دولت بدین طریق ـ بالاخره ـ به نماینده واقعی تمامت جامعه بدل می شود.
• دولت ـ اما ـ «با تبدیل شدن نهائی خود به نماینده واقعی تمامت جامعه، خود را زاید می سازد.
• وقتی که طبقه اجتماعی ئی برای تحت سرکوب و ستم نگه داشتن، وجود نداشته باشد، وقتی که با محو حاکمیت طبقاتی و با ختم نزاع برای معاش فردی ، که نتیجه هرج و مرج ناشی از تولید سرمایه داری بوده است، بساط کشمکش و برخورد و زیاده روی ها نیز برچیده شود، دیگر چیزی برای سرکوب وجود نخواهد داشت، تا وجود دستگاه سرکوب خاصی را، یعنی وجود دولت را الزامی سازد.
• مداخله قدرت دولتی در مناسبات اجتماعی، در عرصه ای بعد از عرصه دیگر، به زاید شدن خود آن منجر خواهد شد و دولت بطور خود به خودی بیهوش خواهد شد و خوابش خواهد برد.
• آنگاه، دولت به جای حکومت کردن بر اشخاص، به اداره امور و به هدایت روندهای تولیدی خواهد پرداخت.
• دولت «از بین برده نخواهد شد»، بلکه خواهد مرد.»
• و لنین در کتاب خود، تحت عنوان «دولت و انقلاب» (در سال 1917 میلادی) می نویسد :
• «در دوره گذار از سرمایه داری به کمونیسم، سرکوب ـ هنوز ـ لازم است.
• اما اینجا، ما با سرکوب اقلیتی متشکل از استثمارگران از سوی اکثریت متشکل از استثمار شوندگان سر و کار داریم.
• دستگاه خاصی، دستگاه سرکوب خاصی، به اصطلاح «دولتی» ـ هنوز ـ لازم است، دولتی که دولت گذار است، یعنی دیگر، دولت به معنی واقعی کلمه نیست.
• زیرا سرکوب اقلیتی متشکل از استثمارگران از سوی اکثریت بردگان کار دیروزی، امر نسبتا ساده و طبیعی است و خون بمراتب کمتری در مقایسه با خونی که جریان سرکوب قیام بردگان، رعایا و کارگران ریخته شده، ریخته خواهد شد و برای بشریت بمراتب ارزانتر تمام خواهد شد.
• این امر مغایرتی با آن ندارد، که ضرورت وجودی دستگاه سرکوب خاصی، با بسط دموکراسی میان اکثریت قریب به اتفاق جمعیت کشور، از بین برود.
• طبیعی است که استثمارگران نمی توانند بدون داشتن دستگاه دولتی پیچیده ای به سرکوب خلق موفق شوند.
• خلق ـ اما ـ با به اصطلاح «دستگاه» بسیار ساده ای و چه بسا بدون «دستگاهی»، بدون دستگاه خاصی، با اتکاء بر سازمان ساده ای از توده های مسلح، می تواند از عهده سرکوب استثمارگران بر آید.
• سازمانی ازنوع شوراهای کارگران و سربازان، برای مثال.»
• «لحظه ای که کلیه اعضای جامعه و یا حداقل، اکثریت قریب به اتفاق آنها، فن دولتمداری را بیاموزند و زمام حکومت دولتی را به دست گیرند، این لحظه، لحظه شروع از بین رفتن هر نوعی از حکومت ـ بطور کلی ـ خواهد بود.
• دموکراسی، هرچع کاملتر باشد، لحظه زاید شدن دولت، به همان اندازه، نزدیکتر خواهد شد.
• «دولت»، دولتی که از کارگران مسلح تشکیل شده است و دیگر، «دولت» به معنی واقعی کلمه نیست، هر چه دموکراتیک تر باشد، میرائی دولت به همان اندازه سریعتر می شود.»
3
• تبدیل دولت از یک «قدرت خاص» به یک «قدرت عام» خلق (مارکس)، ورود آزاد مردم به ادارات دولتی، سیستم انتخابات عمومی، عزل مأمورین دولتی و کنترل مداوم آنها از سوی خلق را امکان پذیر می سازد.
• لنین هم به این معنا ست که حتی قبل از پیروزی انقلاب اکتبر، چه برسد به بعد از پیروزی آن، اجرای فوری «حسابرسی و کنترل» را، یعنی «عملی کردن کنترل واقعا کلی و عمومی از سوی تمامت خلق» را و نهایتا «گذار از کنترل کارگری به اداره کارگری را عملی می سازد.»
بخش دوم
انتظارات کلاسیک های مارکسیسم
قسمت اول
• از پایه خارائین اصلی مرزبندی شده آموزش «دیکتاتوری پرولتاریا» باید انتظارات خاصی را مجزا ساخت که کلاسیک های مارکسیستی با پیدایش جامعه بی طبقه پیوند داده اند.
• این انتظارات ـ در وهله اول ـ به شرایط تاریخی گذار مربوط می شوند :
شرط اول
• طبقه تحت ستم، در راه سرنگونی قهرآمیز نظام حاکم، قدرت دولتی را بدست می گیرد.
• انگلس جوان در طرح مبتنی بر پرسش و پاسخ خود تحت عنوان «قوانین اساسی کمونیسم» (در سال 1847 میلادی) چنین می نویسد :
• «پرسش :
• آیا از بین بردن مالکیت خصوصی از طرق صلح آمیز ممکن است؟
• پاسخ :
• کاش ممکن می شد.
• و کمونیست ها آخرین کسانی خواهند بود، که مخالف آن باشند.
• کمونیست ها خیلی خوب می دانند، که هر توطئه ای بی فایده و حتی زیانبار است.
• کمونیست ها خیلی خوب می دانند، که انقلاب ها، بطور تعمدی و دلبخواه صورت نمی گیرند، بلکه همه جا و همیشه پی آمد ضرور شرایطی بوده اند، که مستقل از اراده و خواست و رهبری احزاب منفرد و یا کل طبقه بوده اند.
• شما این را هم می بینید، که توسعه پرولتاریا، تقریبا در همه کشورهای متمدن، با توسل به قهر سرکوب می شود و ضمنا زمینه انقلاب از سوی دشمنان کمونیست ها ـ با تمام قوا ـ آماده می گردد.
• اگر بدین طریق، پرولتاریای تحت ستم را ـ نهایتا ـ به انقلاب وادارند، ما هم به همان سان در عمل، همانطور که اکنون در حرف، به دفاع از امر پرولتاریا برخواهیم خاست.»
• کلاسیک های مارکسیسم ـ اما ـ برخلاف آنارشیست ها، بلانکیست ها، سندیکالیست های انقلابی و امثالهم، هرگز به تعیین «آخرین نبرد» اقدام نکرده اند.
• برای آنها وسایل و فرم های تحول اجتماعی، مسئله پرنسیپ نبوده است، اصل نبوده است.
• ( اصل (پرنسیپ) :
• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اصل عبارت است از قانون اساسی عام که از تعمیم قوانین و مشخصات ماهوی واقعیت عینی حاصل می آید.
• اصل هم در کار نظری و هم در رفتار عملی نقش راهنما ایفا می کند.
• اصول از دیدگاه ماتریالیستی «نه مبدأ بررسی، بلکه نتایج نهائی آن اند.
• اصول بر طبیعت و تاریخ بشری پیاده نمی شوند، بلکه از آنها انتزاع می شوند.
• طبیعت و عالم انسانی، خود را بر طبق اصول سازمان نمی دهد، بلکه اصول تا آنجا صحت دارند که با طبیعت و جامعه انطباق دارند.»
• اصول از دیدگاه ایدئالیستی اما برعکس، قوانین اساسی ئی تلقی می شوند، که از اندیشه صرف نشأت می گیرند و بخودی خود صحت دارند. مترجم)
• هم مارکس و هم انگلس ـ در سال های آخر ـ این مسئله را ممکن دانسته اند، که یک حزب سوسیالیستی بتواند ـ روی هم رفته ـ بطرق «صلح آمیز»، یعنی مثلا از طریق انتخابات عمومی، قدرت دولتی را بدست گیرد.
• مارکس در سال 1878 میلادی، در این زمینه می نویسد :
• «هر توسعه تاریخی، تا زمانی می تواند «صلح آمیز» بماند، که در راه خود با موانع قهرآمیز از سوی قدرتمندان جامعه مربوطه مواجه نشود.
• اگر برای مثال، طبقه کارگر در انگلستان و یا ایالات متحده آمریکا، در پارلمان و یا کنگره، اکثریت داشته باشد، آنگاه می تواند از راه قانونی، قوانین و مؤسساتی را که بر سر راه توسعه او قرار دارند، از میان بردارد، البته تنها به میزانی که توسعه جامعه آن را ایجاب می کند.
• اما جنبش «صلح آمیز» می تواند به یک جنبش «قهرآمیز» مبدل شود، اگر آن با مخالفت طبقات طرفدار شرایط کهنه پیشین مواجه شود :
• در این صورت، اگر آنها (همانطور که در جنگ داخلی آمریکا و در انقلاب فرانسه اتفاق افتاد) با توسل به قهر سرکوب شوند، به عنوان شورشیان علیه قدرت «قانونی» سرکوب خواهند شد.»
• لنین به «فراروئی» یک جمهوری بورژوائی به دولت کارگری وقوف دارد و آن را چندی بعد از انقلاب فوریه (1917) روسیه امکان پذیر می دانست.
• اخیرا در سال 1960 میلادی، اعلامیه احزاب کمونیستی و کارگری (مسکو) این مسئله را تکرار کرد :
• در شرایط تغییر یافته کنونی، امکان گذار به یک نظام دولتی مولدین از طرق پارلمانی وجود دارد.
شرط دوم
• تسخیر قدرت دولتی از سوی زحمتکشان، در کشورهائی که بلحاظ اقتصادی پیشرفته ترین کشورها هستند، صورت می گیرد.
• در این کشورها، از سوئی، سرمایه در دست تعداد انگشت شماری تمرکز یافته است و از سوی دیگر، پرولتر گشتن بقیه جامعه و بی خانمان گشتن پرولتاریا به دامنه دارترین درجه شدت یافته است.
شرط سوم
• انقلاب در پیشرفته ترین کشورها، تقریبا بطور همزمان صورت می گیرد، همانطور که ناآرامی های بورژوائی در سال 1830 میلادی و در سال های 1848 ـ 1849 میلادی، از کشوری به کشور دیگر گسترش یافت.
• بین المللی گشتن روز افزون بحران صنعتی، که در آن، اقتصاد جهانی درهم تنیدگی همواره تنگاتنگی کسب می کند، زمینه را برای همگامی پرولتاریا (همزمانی انقلاب کمونیستی. مترجم) هموار می سازد.
• «اکسیون متحد ـ حد اقل ـ در کشورهای متمدن، یکی از شرط های آزاد سازی است.»
• «انقلاب کمونیستی ـ از این رو ـ انقلاب ملی صرف نخواهد بود، بلکه انقلابی خواهد بود که در کلیه کشورهای متمدن، یعنی حداقل، در انگلستان، آمریکا، فرانسه و آلمان، همزمان به پیش می رود.
• انقلاب کمونیستی، انقلابی جهانی است.
• از این رو نیز در سطح جهانی صورت خواهد گرفت.
انتظارات کلاسیک های مارکسیسم
قسمت دوم
• با این انتظارات، ارزیابی فونکسیون های سه گانه دیکتاتوری پرولتاریا از سوی مارکس و انگلس انطباق داشت :
فونکسیون اول
• در یک کشور سرمایه داری پیشرفته، اقشار متوسط جامعه نیز به پرولتر بدل خواهند شد و تراکم و تمرکز سرمایه، برخورداران واقعی نظام کهنه را به اقلیتی بی دورنما و بی امید بر خروج از بن بست بدل خواهد ساخت.
• از این رو، آنها برای فونکسیون دیکتاتوری پرولتاریا مبنی بر سرکوب طبقه سرنگون شده، اهمیت زیادی قائل نمی شوند.
فونکسیون دوم
• از آنجا که قدرت دولتی در مهمترین کشورهای صنعتی ـ تقریبا همزمان ـ به دست کارگران می افتد و تحول بنیادی همه این کشورها را یکی پس از دیگری در بر می گیرد، بنابرین، به فونکسیون خطرستیزی قدرت دولتی جدید و به پاسداری و حراست از آن در قبال مداخلات خارجی نیز بهای زیادی داده نمی شود.
فونکسیون سوم
• بدین طریق، از همان آغاز، به وظیفه مثبت دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی به توسعه و تکمیل مداوم و لاینقطع دموکراسی پرولتری نقش اصلی محول می شود.
• «اولین اکت، که دولت در آن، واقعا به مثابه نماینده کل جامعه وارد صحنه می شود، یعنی تصاحب وسایل تولید به نام جامعه، در عین حال، آخرین اکت مستقل آن، بمثابه دولت (بمثابه دستگاه حاکمیت. ورنر هوفمن) خواهد بود.»
• اکنون، دیدنش دشوار نیست که عناصری از آموزش کلاسیک دیکتاتوری پرولتاریا که دارای خصلت انتظارات تاریخی بوده اند، تحقق نیافته اند.
• تجربه قرن ما نشانگر نه فقط نوع خاصی از دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی نوع استالینیستی آن است، بلکه علاوه بر آن، حاکی از فرم های جدیدی از جامعه گذار سوسیالیستی با خصلت کم و بیش دیکتاتوری اش، مثلا در چین، یوگوسلاوی و کوبا بوده است.
• از این رو ست که جامعه شناسی باید ـ امروز ـ در راه تئوری جامعه گذار گام گذارد.
پایان فصل دوم
پافشاری تروتسکی به «انقلاب مداوم» در سال های بعد و در شرایط جهانی تغییر یافته، حاکی از سخت گشتن اندیشه ارتدوکسی است، که زمانش گذشته است.
اندیشه استالین، مبنی بر «ساختمان سوسیالیسم در یک کشور واحد»، اندیشه ای که از لنین به ارث برده بود، بر خلاف اندیشه تروتسکی، نتیجه ضرور ناشی از نظریه «امکان پیروزی انقلاب در یک کشور واحد» بود.
توسعه لنینیسم به استالینیسم و فراتر از آن، می بایستی در پله ها و خطوط اصلی اش، بمثابه نتیجه شرایط غیرعادی در نظر گرفته شود، شرایطی که جامعه سوسیالیستی می بایستی تحت آن، بمثابه همزیست کشورهای سرمایه داری و نه جانشین بلافصل آنها، بمثابه رقیب کشورهای سرمایه داری و نه بمثابه وارث آنها ساخته شود.
هربرت مارکوزه
فصل سوم
شرایط تاریخی آغازین قدرت شوراها
• تاریخ انقلاب روسیه حاکی از آن است که شرایط سیاسی برای تحول بنیادی جامعه به رهبری مارکسیست ها، حتما نباید با پیش شرط های اقتصادی یک سیستم سرمایه داری رشد یافته منطبق باشد.
• انقلاب روسیه با انتظارات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی از نقطه نظرهای زیر در تضاد قرار داشت :
نقطه نظر اول
• انقلاب روسیه نه در یک کشور بلحاظ اقتصادی توسعه یافته، بلکه در یک کشور بلحاظ اقتصادی عقب مانده صورت گرفت و همانطور که لنین اعلام داشت، سیستم سرمایه داری جهانی در «سست ترین حلقه زنجیرش» از هم گسیخت.
نقطه نظر دوم
• انقلاب روسیه تنها ماند.
• همه می دانیم که لنین چه امید سوزانی به پیروی کشورهای دیگر و قبل از همه آلمان، از انقلاب اکتبر داشت.
• او در سال طوفانی 1905 میلادی نوشته بود که هر فرد انقلابی «آرزو دارد» که انقلاب روسیه «نه فقط به عقب نشینی قدرتمندان، بلکه به سرنگونی کامل آنان منجر شود.
• اما اگر چنین شود، آنگاه آتش انقلابی اروپا را فراخواهد گرفت.
• کارگران اروپائی که تحت ستم ارتجاع بورژوائی بسر می برند، بنوبه خود برخواهند خاست و بما نشان خواهند داد که «تحقق انقلاب از چه قرار است.»
• آنگاه توسعه انقلابی اروپا بر روسیه تأثیر متقابل خواهد گذاشت و از دوران انقلابی چندین ساله، دوران انقلابی چندین دهه سر خواهد کشید.»
• لنین در سال 1917 میلادی نیز امیدوار بود که «انتقال قدرت دولتی بدست پرولتاریا آغاز پیدایش شکافی در جبهه منافع سرمایه در مقیاس جهانی خواهد بود.»
• او علاوه بر این، انتظار داشت که روسیه بعد از پیروزی انقلاب پرولتری در یک و یا چند کشور پیشرفته دیگر، دیگر نه بمثابه کشور نمونه ـ به معنای «سوسیالیستی» آن ـ بلکه کماکان، بمثابه یک کشور عقب مانده تلقی خواهد شد.
• لنین در سخنرانی خویش، پیرامون اوضاع بین المللی (8 نوآمبر 1918 میلادی) گفت :
• «این مسئله که ما تا چه حدی به گسترش انقلاب در کشورهای دیگر نایل خواهیم آمد و این مسئله که ما تا چه حدی توان مقاومت در مقابل امپریالیسم خواهیم داشت، به مسئله اصلی انقلاب بدل شده است.
• لنین با امیدی سرشار از خوشبینی می گوید که «ما به انقلاب پرولتری، هرگز به اندازه کنونی، نزدیک نبوده ایم.»
• دلیل تأسیس بین الملل سوم کمونیستی در سال 1919 میلادی را نیز باید در این انتظارات جستجو کرد.
• پافشاری تروتسکی به «انقلاب مداوم» در سال های بعد و در شرایط جهانی تغییر یافته، حاکی از سخت گشتن اندیشه ارتدوکسی است، که زمانش گذشته است.
• اندیشه استالین، مبنی بر «ساختمان سوسیالیسم در یک کشور واحد»، اندیشه ای که از لنین به ارث برده بود، بر خلاف اندیشه تروتسکی، نتیجه ضرور ناشی از نظریه «امکان پیروزی انقلاب در یک کشور واحد» بود.
• تئوری لنینی «توسعه ناهمگون» کشورهای اقتصاد جهانی (که اکنون بخش لاینفک مواد آموزشی احزاب کمونیستی را تشکیل می دهد)، در زمینه گذار همزمان کشورهای منفرد به نظام اجتماعی نوین، فرم های این گذار و توسعه انواع جدیدی از جوامع «سوسیالیستی» و غیره از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
• لنین حتی در سال 1915 میلادی، با پیشگوئی حوادث 1917 میلادی می نویسد :
• «توسعه اقتصادی و سیاسی ناهمگون یکی از قوانین بی قید و شرط کاپیتالیسم محسوب می شود.
• از این حقیقت امر می توان نتیجه گرفت که پیروزی سوسیالیسم، نخست در تعداد انگشت شماری از کشورهای سرمایه داری و یا حتی دریک کشور واحد امکان پذیر است.»
• بعد از اینکه دود باروت جنگ و شوروش ها و جنگ های داخلی در اروپا فرو نشست، معلوم شد که قدرت شوراها می بایستی تحت شرایطی تحکیم شود، که از انتظارات مارکسیسم کلاسیک فرسنگها فاصله داشت.
• با توجه به اینکه قدرت شوراها از همان آغاز تشیکل خود به انزوای جهانی ـ سیاسی رانده شد و با مداخله قدرت های بیگانه در جنگ داخلی روسیه، رهبران شوروی خود را با «که بر که» تاریخی بی رحمانه ای مواجه دیدند، که لنین پیشاپیش خاطرنشان شده بود :
• «یا باید به نابودی تن در داد و یا باید کشور خود را ـ بلحاظ اقتصادی نیز ـ به سطح کشورهای پیشرفته رساند و از آنها جلو زد.
• یا باید به نابودی تن در داد و یا باید با تمام توان خویش به پیش تاخت.
• تاریخ آلترناتیو دیگری برای این مسئله ندارد.»
• هربرت مارکوزه از این رو ست که بحق می نویسد :
• «توسعه لنینیسم به استالینیسم و فراتر از آن، می بایستی در پله ها و خطوط اصلی اش، بمثابه نتیجه شرایط غیرعادی در نظر گرفته شود، شرایطی که جامعه سوسیالیستی می بایستی تحت آن، بمثابه همزیست کشورهای سرمایه داری و نه جانشین بلافصل آنها، بمثابه رقیب کشورهای سرمایه داری و نه بمثابه وارث آنها ساخته شود.»
• علاوه بر آن باید از قدرت یابی رژیم های متجاوز زیرین در پیرامون دولت شوراها سخن گفت :
• روی کار آمدن فاشیسم در ایتالیا (در سال 1922 میلادی)،
• قدرت یابی ناسیونال ـ سوسیالیسم در آلمان (در سال 1933 میلادی)،
• روی کار آمدن فرانکو در اسپانیا،
• توسعه جنبش های فاشیستی در دیگر کشورهای اروپا،
• حمله ژاپن به منچوری و اشغال آن کشور (در سال 1931 میلادی)،
• و بعد حمله به چین (در سال 1937 میلادی)،
• عقد پیمان ضد کمونیستی میان رژیم آلمان و ژاپن (در سال 1936 میلادی) که علیه اتحاد شوروی بود و پیوستن کشورهای ایتالیا (در سال 1937)، اسپانیای فرانکو (در سال 1939)، مجارستان و منچوری تحت اشغال به این پیمان.
• بدون در نظر گرفتن مناسبات پیرامونی دولت شوروی نمی توان به درک و فهم توسعه استالینیسم نایل آمد.
• پی آمد منزوی سازی سیاسی ـ جهانی اتحاد شوروی به معنی جابه جائی ژرفی در اهمیت وظایف سه گانه «دیکتاتوری پرولتاریا» بود که از سوی مارکس و انگلس تعیین شده بود.
• فونکسیون حراست از قدرت دولتی نوین به طرز غول آسائی اهمیت کسب کرد.
• لنین در بهار سال 1920 میلادی، با توجه به مداخله قوای بیگانه در جنگ داخلی روسیه، فونکسیون تدافعی دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل قوای خارجی را در مغایرت با نظرات مارکس و انگلس و حتی در مغایرت با نظرات خود در کتاب «دولت و انقلاب» ارزیابی نمود :
• «دیکتاتوری پرولتاریا فداکارانه ترین و بی رحمانه ترین جنگ طبقه نوین بر علیه دشمنی نیرومند است، بر علیه بورژوازی است، که مقاومتش، به سبب سرنگونی اش (اگر هم در یک کشور واحد) چندین برابر می شود.»
• از این رو ست که «دیکتاتوری پرولتاریا ضرورت دارد و غلبه بر بورژوازی بدون جنگ مرگ و زندگی طولانی، سرسختانه و بی رحمانه ممکن نیست، جنگی که پایداری، انضباط، سرسختی، ایستادگی، تسلیم ناپذیری و وحدت اراده می طلبد.»
• تحت شرایط جدید می بایستی حفاظت از خود در مقابل خطرات ناشی از محیط پیرامون، در رأس وظایف سه گانه دیکتاتوری پرولتاریا قرار گیرد.
• این امر نه تنها بر فونکسیون سرکوب در داخل تأثیر می گذاشت (کافی است که ما به اختلال روانی مبتنی بر خرابکاری بیندیشیم که مدت مدیدی شیوع پیدا کرده بود و یا اشاعه داده می شد)، بلکه علاوه بر آن، بر وظیفه اصلی دیکتاتوری پرولتاریا مبنی بر خود پروری (تربیت) مولدین برای انجام وظایف بزرگ نوین لطمه وارد می ساخت.
• نگرانی حاکم مبنی بر حمله عنقریب دشمن (نگرانی ئی که می بایستی بزودی جامه عمل پوشد) و ضرورت حفاظت از خویش، که کلیه تصمیمگیری های مهم را تحت الشعاع خود قرار می داد، غلبه حتی المقدور سریع بر عقب ماندگی اقتصادی را الزامی می ساخت، علیرغم ضرباتی که بر روابط داخلی جامعه جدید وارد می ساخت.
• تأثیرات روابط خارجی بر تصمیمات سیاسی ـ داخلی دولت جوان شوروی نشاندهنده مشکلاتی بود که گذار به دوره برنامه ریزی را همراهی می کردند :
• در اواخر ماه مه 1927 میلادی (در سال کشمکش تعیین کننده بر سر نوع «حداقل» و یا «حداکثر» برنامه پنجساله اول) بریتانیای کبیر به قطع روابط اقتصادی و دیپلوماتیک با اتحاد شوروی دست زد.
• در 7 ژوئن همان سال بدنبال کودتای پیلزودسکی در سال 1926 میلادی، سفیر شوروی در لهستان به قتل رسید.
• در 8 سپتامبر سندیکاهای انگلیس با سندیکاهای شوروی روابط خود را قطع کردند.
• در پائیز سال 1927 میلادی در فرانسه نیز تمایلات مبتنی بر قطع رابطه با شوروی اوج گرفتند.
• هولناک ترین ضربه بر رهبری بلشویکی با قطع روابط تنگاتنگ میان دولت شوروی و کومین تانک چین وارد آمد که در پی کودتای چیان کای چک و قتل عام مردم شانگ های در ماه مه 1927 میلادی صورت گرفت.
• بلافاصله بعد از این حوادث بود که در پلنوم 15 حزب کمونیست شوروی (دسامبر 1927 میلادی) اخراج اوپوزیسیون تروتسکیستی از حزب کمونیست، صنعتی کردن سریع کشور و دسته جمعی کردن کشاورزی به تصویب رسید.
• نقطه اوج تصفیه سیاسی نیز بعدها با تحکیم رژیم ناسیونال ـ سوسیالیستی در آلمان و تدارک همه جانبه جنگ در رابطه بود، جنگی که آماج از قبل تعیین شده اش، پس از قرارداد مونیخ میان هیتلر و قدرت های غربی در سال 1938 میلادی، جای هیچ تردیدی باقی نمی گذاشت.
• نظام شوروی اما با تصمیم بر توسعه صنعتی فوق العاده سریع، به یکباره با انجام کلیه وظایف یک جامعه در حال صنعتی شدن مواجه شد.
• کلیه تصمیمات، زیر فشار ناشی از کمبود وقت اتخاذ می شدند.
• اجبار به قرار دادن کشاورزی در خدمت انباشت اولیه حتی الامکان بزرگ وسایل صنعتی کردن، کاری که صنعت ضعیف هنوز به اندازه کافی از عهده انجامش بر نمی آمد، به دسته جمعی کردن زورکی اقتصاد دهقانی و به برقراری سیستم تحمیلی تحویل محصولات کشاورزی به دولت منجر شد، امری که تا مرگ استالین ادامه یافت.
• علاوه بر این، جامه عمل پوشاندن به وظیفه غول آسائی مطرح بود، تا دهها میلیون نفر که عمدتا ساکن استپ ها بودند و تا آن زمان در مرحله بربریت بسر می بردند، با مطالبات تمدن صنعتی آشنا شوند، ارتقای کیفی بیابند و آموزش انضباط کاری ببینند و قادر به کار منظم در همکاری گسترده گردند.
• برای پی بردن به عظمت این وظایف کافی است که به آمار به عمل آمده در سال 1926 میلادی اشاره شود که بنا بر آن در سراسر اتحاد جماهیر شوروی بیش از 48.9 در صد افرادی که سن شان بیشتر از 9 سال بود، سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
• عدم تناسب میان شرایط اقتصادی ـ اجتماعی آغازین و وظیفه تاریخی دولت جوان در زمینه ایجاد پایگاه اجتماعی توده ای برای قدرت دولتی مولدین، که با اضافه شدن وظایف ما قبل سوسیالیستی بدان، چندین برابر می شد و فداکاری هرچه بیشتری از توده های زحمتکش می طلبید.
• همه این دشواری ها توسل به زور و متعاقب با آن مشروعیت استفاده از شیوه عمل شبه نظامی در کارخانه و خارج از کارخانه را بدنبال می آورد.
• در فضای خالی کشوری که بلحاظ اقتصادی هنوز «هیچ» نداشت و در مدت کوتاهی می بایستی «چیزی» داشته باشد، مدیریت خاصی رو به رشد نهاد.
• مدیریت رده بندی شده در خویش، تام الاختیار در مقابل «پائین» و تحت کنترل اکید از «بالا» و تحت راهنمائی بی وقفه آن.
• مدیریتی که در ترکیب خود بی ثبات بود و می بایستی رفته رفته تصفیه و پاکسازی شود، با امتیازات مادی بمثابه تعدیل عدم اعتماد به نفس توأم با اختیارات اجرائی.
• جمعی ناهمگون از زبدگان در خدمات اجتماعی که وظیفه تاریخی اش اجرای دیکتاتوری تربیتی توده های مولد بود، توده های مولدی که هنوز وجود نداشتند و می بایستی بوسیله قدرت شوروی بوجود آیند.
• بدین طریق بود که نظام سست بنیاد نوین، تحت شرایط نامناسب و بدون در اختیار داشتن یک سرمشق تاریخی در صدد انجام وظایف دورانی در آمد که پیش تاریخ صنعتی کشورهای سرمایه داری غرب پشت سر نهاده بود.
• (جوانشیر زنده یاد در کتاب اقتصاد سیاسی که ظاهرا در زندان تألیف کرده است، از اقدامات بی رحمانه بورژوازی آغازین حکایت می کند که در زمینه تربیت و تبدیل دهقانان بی خانمان به کارگر صنعتی صورت گرفته اند. او از شکنجه و بریدن گوش و داغ و درفش و مجازات دیگر گزارش می دهد. دولت پرولتری ظاهرا می بایستی وظایف بورژوازی را نیز به انجام رساند. مترجم)
• در این شرایط بود که می بایستی فداکاری و اجبار و زور اهمیت کسب کنند.
• اعمال زور و اجبار از زمان گذار به دوره برنامه ریزی و دسته جمعی کردن کشاورزی در جامعه شوروی رواج پیدا می کند و چه بسا با متدهائی که به متدهای رایج در جنگ داخلی شباهت دارند.
• اگر ما خودویژگی های تاریخ روسیه را نیز در نظر بگیریم، آنگاه حرکات تاتاری که جامعه شوروی آغازین بارها از خود نشان داده، درک ناپذیری خود را از دست می دهند.
• روندهای تاریخی مهمی که جامعه اروپای غربی جدید را عمیقا تحت تأثیر قرار داده بودند، بی سر و صدا از کنار روسیه گذشته بودند.
• از آن جمله اند :
• رفرماسیون.
• سکولاریزاسیون و راسیونالیزاسیون مذهب، که با رفرماسیون در پیوند بوده اند.
• ایندیویدوئالیزاسیون تفکر ببرکت هومانیسم.
• جنبش فراگیر روشنگری.
• اوجگیری لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی.
• ایمانسیپاسیون هومو ئوکونومیکوس (رهائی انسانی که تابع محض تأملات مبتنی بر هدفمندی های اقتصادی است.)
• گذار به دولت پارلمانتاریستی پیرو قانون اساسی.
• و همراه با آن، راسیونالیزاسیون روابط دولت و شهروندان.
• نسبیت بخشیدن به قدرت دولتی از طریق مناسبات احزاب رقیب و تعویض قاعده مند حکومت.
• اینها روندهای تاریخی ـ دورانی بوده اند، که روسیه اسیر در چنگ خودکامگی تزاریستی، بندرت سهمی در آنها داشته است.
• اگر کسی علاوه بر اینها، تاریخ حزب بلشویستی را در دوره اختناق تزاریستی و تمایل آغازین به تبعیت بی چون و چرا از رهبریت حزب را در نظر بگیرد، که نتیجه مبارزه جنبش کارگری در شرایط مخفی و تشکیل کادرهای ثابت از «انقلابیون حرفه ای» بوده است و تقدم مطلق حزب کارگری بر جنبش سندیکائی ضعیف در روسیه قبل از پیروزی انقلاب را در نظر بگیرد، که می توانست امکان دیگری برای کنترل رهبری حزب از سوی توده ها محسوب شود، آنگاه می تواند به درک برخی از پیش شرط هائی نایل آید که باعث اوجگیری استالینیسم بوده اند.
• علیرغم همه اینها نمی توان از ناگزیری سرنوشتی توسعه شوروی در مراحل آغازین دوره برنامه ریزی سخن گفت.
• اما عظمت وظایفی که می بایستی تحت شرایط «قلعه تحت محاصره» (تروتسکی)، در مدت کوتاهی، بطور شتابزده انجام گیرند، می تواند توجیهی بر اعمال زور باشد.
• اعمال زوری که غیر عادی بودن جامعه گذار سست بنیاد عاری از اعتماد به نفس را افزایش می دهد، تعادل هنرمندانه میان اطاعت و بینش را، انضباط و ابتکار عمل را، فرمان و کنترل را به هم می زند، تعادلی که لنین همواره در رابطه میان رهبر و پیرو مراعات کرده بود.
• اعمال زور زمینه را برای کسب استقلال نسبی، نه تنها از سوی رهبری دولت، بلکه علاوه بر آن، از سوی حلقه های واسط قدرت عمومی با پایه جامعه فراهم آورد.
• گرایشی که لنین در سال های آخر زندگی اش با نگرانی روزافزونی تذکر داده بود.
• ما اکنون به جائی رسیده ایم که بتوانیم پاسخ در خوری به به پرسش «استالینیسم در واقع چیست؟» بدهیم.
• از آنچه که ذکرش گذشت، معلوم می شود که استالینیسم عبارت بود از حد بالائی از فونکسیون اجبار ، که می بایستی از طبیعت وظایف خود تعیین کرده دولت شوروی و ارگان های مربوطه نشو و نما یابد و در عین حال، جای تصحیحگرهای اجتماعی و مؤسساتی مهم در زمینه استفاده از قدرت، خالی بود، چیزی که در جامعه تمایزمند بطور تاریخی توسعه یافته وجود دارد.
• با کشف نیاز به اجبار، اما فقط یکی از پیش شرط های استالینیسم شناخته می شود، نه خود استالینیسم.
• ارزیابی افراط استالینیسم در استفاده از قدرت، بمثابه یک نتیجه اجتناب ناپذیر ناشی از شرایط موجود، به معنی دترمینیسم تاریخی اشتباه آمیزی خواهد بود.
• استالینیسم را باید، قبل از همه، به معنی زیاده روی در استفاده از قدرت تلقی کرد، که بر وظایف «دیکتاتوری تربیتی» مبتنی نبوده است و بلحاظ عینی (اوبژکتیف) «ضرورت» نداشته است.
• استالینیسم را می توان به اختصار چنین تعریف کرد :
• استالینیسم یعنی حل همه مسائل با استفاده از قدرت.
• استالینیسم یعنی خواستن، توانستن است.
•
• استالینیسم عبارت است از اوپورتونیسم خاص قدرت بر اساس عام یک جامعه پرولتری.
• شرط اجتماعی استالینیسم، عبارت از این است، که رهبر برای مدتی، از پایگاه اجتماعی هنوز توسعه نیافته اش، استقلال نسبی کسب می کند.
• بدین طریق، دیکتاتوری مذکور پرولتاریا برای مدتی طولانی، خصلت یک دیکتاتوری وکالتی کسب می کند، دیکتاتوری ئی که در آن قدرت دولتی نسبت به موکل اجتماعی واقعی خویش بیگانه گشته است.
پایان فصل سوم
ادامه دارد