استالینیسم چیست؟
دکتر ورنر هوفمن
پیشکشی برای رنج برندگان و اندیشندگان
ترجمه : م. حجری
پیشکشی برای هوشنگ که غیابش نه فقط درد بی درمانی، بلکه فقر معنوی لاعلاجی است!
منحرف کردن موذیانه و فاشیسم گرایانه سیل تنفر مردم نسبت به مظاهر حاکمیت فاشیستی در گذشته ای نه چندان دور ـ در لفافه انتقاد از «توتالیتاریسم» ـ به سوی نظام بلحاظ محتوا، ماهیتا دیگر، کوچکترین ربطی به علم ندارد.
استالینیسم موضوع جامعه شناسی «توتالیتاریسم» نیست.
استالینیسم موضوع جامعه شناسی «دیکتاتوری پرولتاریا» است.
ورنر هوفمن (1922 ـ 1969 میلادی)، در سال 1953 میلادی
به درجه تحصیلی دکترای اقتصاد ملی از دانشگاه مونیخ و در سال 1958 میلادی به درجه پروفسوری از دانشگاه ویلهلمزهافن در رشته اقتصاد ملی و جامعه شناسی اقتصادی
نایل آمد.
این اندیشمند زنده یاد، از استادان برجسته دانشگاه های ویلهلمزهافن، گوتینگن و ماربورگ و در عمر کوتاهش مؤلف کتب ارزشمند بیشماری بوده است.
سخنی با خواننده
• دیری است که سیاست، بنده حلقه بگوش ایدئولوژی ها شده است و بنده وار از وجود دشمنی قدر قدرت تغذیه می کند.
• ورنر هوفمن، این وابستگی متقابل سیستم های بزرگ را، علل و تأثیرات آن را به توضیح می نشیند.
• او استالینیسم و آنتی کمونیسم را بمثابه فرم های خود ویژه اختلافات شرق و غرب، بمثابه گشتاورهای تحمیق و فریب توده ها تعریف کرده است.
• در عصری که در مقیاس جهانی، مبارزه بر سر آنچه که بلحاظ تاریخی ممکن است، به تعویق افتاده، در زمانه ای که قدرت های بزرگ، با سماجت و بی پروائی به زورگوئی مادی و معنوی توسل می جویند، علم تنها یک جبهه می شناسد :
• علم، خود می افتد و می خیزد،
• با امر روشنگری عملی،
• با امر اخلاقمندی اجتماعی نوین،
• با امر بشردوستی رزم آور.
پیشگفتار
• شیوه برخورد با «استالینیسم» ـ امروزه ـ به شیوه برخورد با مظاهر و پدیده های اجتماعی دیگر دوران ما، شباهت زیادی دارد.
• واژه های معینی ورد همه زبان ها هستند، بی آنکه کسی از چند و چون واقعی آنها کوچکترین خبری داشته باشد.
• (رهبری از رهبران بی پیرو می گفت که علت شکست سوسیالیسم این بود که به جای اجتماعی کردن مالکیت، آن را دولتی کرده بودند.
• پرسیدیم که «اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید» به چه معنی است؟
• گفت که او خود نمی داند و نباید هم بداند.
• این وظیفه تحصیلکرده ها ست که بخوانند، ازبر کنند و به او هم بگویند.
• رهبران زمانه ما چنین اند! مترجم)
• واژه «استالینیسم» هم به همین روز افتاده است.
• آنچه در باره «استالینیسم» تصور می شود، عبارت است از خودکامگی، زورگوئی، «دگماتیسم»، صدور و اجرای اکید فرامین خشک در کلیه عرصه های جامعه و کارهای زشت بیشمار دیگر که با کشورهای کمونیستی در رابطه قرار داده می شوند.
• پژوهش علمی در این زمینه کمیاب است.
• کارهای تحقیقی انجام یافته از حد گام های محقر و رقت بار فراتر نمی روند.
• در نتیجه، هرکس بنا بر فانتزی، قوه تخیل و میل و هوی و هوس خویش، در باره «استالینیسم» داد سخن سر می دهد و به قول هگل، «زوزه بی قواره ناقوس و یا پرشدن مهی گرم، تفکر موسیقیائی ئی که به مفهوم، که تنها شیوه شیئیت مند ماهوی می توانست باشد، ره نمی جوید.»
• اینکه چرا طرح استالینیسم، همواره در سطح ماقبل علمی درجا می زند، قبل از همه، دو دلیل دارد :
• کشورهائی که بطرز کمونیستی اداره می شوند، خود دیری است که در صدد گسست عملی با استالینیسم اند، بی آنکه طبیعت فراگیر و خصلت عام روابط قدرت اجتماعی شناخته شوند، که سخن گفتن از «استالینیسم» را بمثابه قانون اساسی خاص جامعه در چارچوب نظام ماهیتا سوسیالیستی عام مجاز می دارد.
• در جوی که خود را نه فقط با فرم «استالینیستی»، بلکه بیشتر با خصلت اساسی جامعه در خود این کشورها مواجه می بیند، پاسداران عفت ما چنان از شناخت مارکسیسم تئوریکی کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم، یعنی از نظرات مربوط به چند و چون جامعه، آماجگذاری های آن و ارزش مفهوم های اجتماعی آن پاک و مبرا هستند، که «استالینیسم» بنظرشان به معنی «سوسیالیسم» بطور کلی جلوه می کند.
• امروز، گسست عملی رو به رشد در کشورهای نوع شوروی با استالینیسم، اما برای علوم اجتماعی در سراسر دنیا، راه درک عمیقتر دوره ای را هموار می سازد، که ظاهرا به پایان خود رسیده است و درک روندهائی را میسر می سازد که آن دوره را هدایت کرده و سرانجام به پایان رسانده اند.
فصل اول
خصلت عام استالینیسم
• استالینیسم را باید بمثابه نظام روابط داخلی و خارجی بشدت قدرتگرای یک جامعه در حال گذار آشکار و علنی به سوسیالیسم تلقی کرد.
• برای تعیین این مشخصه عام باید چندین نکته مورد بحث قرار گیرند :
نکته اول
• مفهوم قدرت که اینجا بمثابه مبنا تلقی می شود، به قول ماکس وبر، به اصطلاح «فرم نیافته» است.
• مفهوم قدرت، کلیه انواع اعمال برتری اجتماعی را که بطور بیواسطه پا به عرصه بروز می نهند، در بر می گیرد:
• از قدرت عالیه دولت و تناسب قدرت در حیات اقتصادی و کاری تا به اصطلاح «قدرت» پدر در خانواده و «قدرت» سخنران در مقابل مخاطبین خود.
• جنبه محتوائی روابط مبتنی بر این گونه از قدرت را ـ اما ـ وقتی می توان تعیین کرد، که آن را اولا در فرم خاصش در نظر بگیریم، ثانیا مناسبت آن را با حاکمیت اجتماعی قابل اثبات، مورد بررسی قرار دهیم.
• حاکمیت اینجا به معنی برخورداری مؤسساتی تضمین شده بخشی از جامعه، در مقابل بخش دیگر آن تلقی می شود.
• برخورداری، یک واقعیت امر اقتصادی است.
• برخورداری عبارت است از تصاحب یکجانبه بخش هائی از محصول کار دیگران.
• شالوده مؤسساتی چنین مناسبتی نیز ـ در وهله اول ـ از نوع اقتصادی آن است :
• مالکیت بر زمین، سرمایه و یا وسایل اقتصادی دیگر.
• علاوه بر آن، برای تضمین مؤسساتی حاکمیت، فرم های دیگر نیز وجود دارند.
• مثلا فرم های حقوقی، نظامی، سیاسی ـ عام و غیره.
• پایه قدرت می تواند حاکمیت اجتماعی باشد.
• قدرت می تواند از حاکمیت اجتماعی منشق شده باشد و یا بدون حاکمیت اجتماعی برقرار شود.
• (مثلا «قدرت» و بطور کلی، اوتوریته پدر در خانواده، نه بر حاکمیت استوار می شود و نه در خدمت برخورداری اجتماعی است.)
• حاکمیت، مشخص کننده یک مناسبت بنیادی اجتماعی است.
• قدرت ـ اما بر عکس ـ در عرصه روابط اجتماعی عمل می کند.
• حاکمیت از آن نظام اجتماعی است.
• اعمال قدرت (حکومت، مترجم) از آن قانون اساسی جامعه است، از آن بخشی از نظام اجتماعی است که آگاهانه تشکیل یافته است.
• بنابرین، حاکمیت یک واقعیت امر اجتماعی ـ اقتصادی بنیادی است و نه یک واقعیت امر سیاسی.
• تنها بلحاظ هدف اجتماعی عام، که استفاده از وسایل قدرت سیاسی و دیگر وسایل در خدمت آن قرار دارند، می توان گفت که آیا فرم های اعمال قدرت (حکومت) دارای خصلت حاکمیتی اند و یا نه.
• این یکی از نواقص شرم انگیز و زیانبار جامعه شناسی سیاسی کنونی است که درک روشنی (مفهوم روشنی) از حاکمیت ندارد، مفهومی که از عناصر متشکله آن محسوب می شود.
• از این رو ست، که قادر به تمیز محتوای ماهوی یک جامعه از تصویر نمودین آن نمی شود.
• (ورنر هوفمن در این حکم، به ترکیب دو جفت مقوله دیالک تیکی مبادرت می ورزد.
• او از ترکیب مقوله محتوا و ماهیت، مقوله محتوای ماهوی را می سازد و از ترکیب فرم و محتوا، فرم نمودین و یا تصویر نمودین را. مترجم)
• اغلب سوء تفاهم های مربوط به خودویژگی کشورهای نوع شوروی می تواند به سبب عدم شناخت معیار ماهوی تمیز نظام های اجتماعی صورت گیرند.
• زیرا درک این مسئله از اهمیت بزرگی برخوردار است :
• مثلا نظام اجتماعی «دیکتاتوری پرولتاریا» (که باید دقیقتر تعیین شود)، بنا بر ماهیت خویش، نه نظام حاکمیت، بلکه نظام قدرت (حکومت) است.
• اعمال قدرت بر مبنای مناسبات حاکمیت به امر برخورداری قدرتمندان کمک می کند و فرم های اعمال قدرت، بی تردید از نیاز به تحکیم وضع مورد نظر فراتر می روند.
• فرم های اعمال قدرت بوسیله اهداف حاکمیت اجتماعی تعیین می شوند.
• مشخصه حاکمیت اجتماعی این است که وسایل اعمال قدرت در درون قشر اجتماعی مسلط (و اغلب در درون خانواده واحدی) دست به دست می شوند.
• «به میراث گذاشتن قدرت سیاسی، همواره مؤثرترین وسیله برای حفظ سلطه طبقه خویش بوده است.»
• در دولت فونکسیونر سوسیالیستی، این تداوم و توارث قدرت اجتماعی، بطور رادیکال از بین می رود.
• افراد منفرد حق انحصار قدرت برای مدت نا محدود را ندارند.
• فونکسیونر (مأمور) قابل تعویض است.
• فونکسیونر حقوق بگیر است و به ازای خدمت خویش مزد دریافت می کند.
• او نمی تواند قدرت خود را برای برخورداری شخصی (پر کردن جیب خود. مترجم) مورد استفاده قرار دهد، مگر اینکه قوانین جامعه را زیر پا بگذارد.
• قشر رهبران شوروی نیز هرگز خصلت «طبقاتی» نداشته اند.
• «بوروکراسی (دستگاه اداری) شوروی، بنظر نمی رسد که شالوده ای برای کسب منافع خصوصی مؤثر در مقابل شرایط فراگیر و عام سیستم اجتماعی، که منبع امرار معاش آن را تشکیل می دهد، داشته باشد.»
• «جامعه شوروی تمایزمند است، ولی منقسم نیست.
• تمایزمندی این جامعه در وحدت ادامه می یابد.
• آخرین منبع قدرت بی نام و بی نشان می ماند، بسان مالکیت «اشتراکی» که پایه و اساس این قدرت را تشکیل می دهد.
• هر قدرت منفردی، قدرت مشتق گشته می ماند، بسان «وکالت تام».
• اختیارات رهبر دولت نیز در نهایت به مثابه وظایف خود تعیین کرده، خصلت محدود کسب می کنند :
• «آماج نهائی» که همه باید خدمتگزار آن باشند و خود رهبری هم خود را مکلف بدان اعلام می کند، قدرت رهبری را نیز به قدرت محوله، بمعنی تاریخی آن، مبدل می سازد.
• قدرت ـ بدین طریق ـ شفافیت کسب می کند (برای همگان سهل الفهم می شود. مترجم) :
• قدرت، خود را بوسیله خویش توجیه نمی کند.
• قدرت خود را نه به این دلیل واقعی که وسایل فشار اجتماعی به تک تک افراد جامعه تعلق دارند، بلکه از طریق خادم «آماج نهائی» بودن خویش و از طریق برسمیت شناسی این «آماج نهائی»، بمثابه آماجی که ارزش آن را دارد، که بخاطرش حکومت شود (اعمال قدرت شود)، توجیه می کند…
• قدرت اما، همزمان، با توجه به «آماج نهائی»، که بیانگر فونکسیون قدرت است، زمان بندی می شود.
• قدرت همواره سایه پایان مندی خود را بالای سر خویش دارد، که تنها با نیل به «آماج نهائی» می تواند محو شود.
• پیش شرط وجود قدرت شوروی ـ بنابرین و بنا بر ماهیت آن ـ عدم وجود آن، بمثابه «قدرت طبقاتی» است، عدم وجودی که خود نیز خواهانش است.»
• دولتی که به «وکالت» از سوی خلق زحمتکش، بوسیله مأمورین همیشه قابل خلع (چه از «بالا» و چه از «پائین») اداره می شود، بنا بر ماهیت خویش، دولت حاکمیت نیست، اما دولت قدرت می تواند باشد.
• (آماج عبارت است از یک وضع آتی و یا نقطه پایانی نسبی هر توسعه که بطور فکری، بوسیله انسانها، پیشاپیش، ازمیان انبوهی از امکانات عینی انتخاب می شود (تعیین کیفی آماج) و مقرر می گردد (تعیین کمی آماج).
• آماج تنها ببرکت عمل فعال انسانی می تواند تحقق یابد، یعنی از خطه امکان به عالم واقعیت بگذرد. مترجم)
• اکنون این سؤال تردید آمیز مطرح می شود که آیا اداره جامعه بوسیله فونکسیونرها (مأمورین) نمی تواند از نقطه زمانی معینی، خصلت مأموریت مند خود را از دست بدهد؟
• برای پاسخ به این پرسش، باید این مسئله مورد بررسی قرار گیرد که یک دولت کی بس می کند، در انطباق با آماج های خیرخواه ملت ـ به معنی وسیع کلمه ـ باشد.
• چنین پرسشی را در مورد هر حکومتی می توان مطرح کرد.
• دعوی دولت ها مبنی بر «سوسیالیستی» بودن را باید به همان سان پذیرفت، که ما خصلت «دموکراتیک» داشتن نظامات دولتی پارلمانتاریستی را می پذیریم.
• هر نظام قدرت اجتماعی بر مبنای محتوای آن، از نظام حاکمیت تمیز داده می شود و نه حتما بر مبنای فرم های آن.
• قبول این ادعا که اگر اعمال قدرت مبتنی بر حاکمیت نباشد، معتدلتر از استفاده از قدرت با خصلت حاکمیت خواهد بود، ساده لوحانه است.
• میزان کم و یا بیش مزایائی که یک جامعه عرضه می کند، بطور کلی نمی تواند موضوع قضاوت علمی قرار گیرد.
• در واقع، محتوای جامعه است که در نهایت، تعیین کننده ادعاها و مظاهر ظاهری آن است.
• (در دیالک تیک نمود و بود نقش تعیین کننده از آن بود است و در دیالک تیک فرم و محتوا، نقش تعیین کننده از آن محتوا ست. مترجم)
• تمیز نظام قدرت از نظام حاکمیت، ما را به این نتیجه می رساند، که جامعه شناسی استالینیسم پای بند به معنای تفاوت تاریخی ، هرگز نمی تواند استالینیسم را بمثابه آموزش توتالیتاریسم قلمداد کند، توتالیتاریسمی که مشخصه نظام حاکمیتی از نوع ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان هیتلری. مترجم) است.
• (توتالیتاریسم عبارت است از فرم حاکمیتی که با استفاده از متدهای دیکتاتوری، به سرکوب دموکراسی می پردازد و مجموعه حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را (بنا بر اصل رهبریت، کیش شخصیت) تابع خود می سازد و قلدرمنشانه به صدور دستور العمل های دقیق و واجب الاجرا می پردازد. مترجم)
• کسی که ادعا می کند که «سیستم های فاشیستی و کمونیستی، سیستم های توتالیتر هستند، که اساسا یکسان اند و فرقی با هم ندارند» و برای اثبات ادعای خود، از وجود «یک ایدئولوژی واحد، یک حزب واحد زیر رهبری یک شخص واحد، پلیس تروریستی واحد، در انحصار داشتن کومونیکاسیون و تسلیحات و اقتصاد واحدی، که بطور سانترالیستی اداره می شود» سخن می گوید، چنین کسی با مطلق کردن تشابهات صوری (فرمال)، جوانب محتوائی، پایگاه اجتماعی خاص، تفاوت میان مالکیت خصوصی و مالکیت اشتراکی بروسایل اقتصادی و هدف اجتماعی قدرتمداری هر کدام از آندو را نادیده می گیرد.
• فقط با توسل به این ترفند است، که می توان نوعی از دیکتاتوری پرورشی تاریخی را با فرمی از دیکتاتوری استقامت تاریخی یکسان قلمداد کرد و افراطی را در «دیکتاتوری پرولتاریا» قابل مقایسه با مظهر «دیکتاتوری بورژوازی» تلقی نمود.
• منحرف کردن موذیانه و فاشیسم گرایانه سیل تنفر موجود نسبت به مظاهر حاکمیت فاشیستی در گذشته ای نه چندان دور ـ در لفافه انتقاد از «توتالیتاریسم» ـ به سوی نظام بلحاظ محتوا، ماهیتا دیگر، کوچکترین ربطی به علم ندارد.
• استالینیسم موضوع جامعه شناسی «توتالیتاریسم» نیست، بلکه برعکس، موضوع جامعه شناسی «دیکتاتوری پرولتاریا» است.
ادامه دارد
استالینیسم چیست؟ قسمت اول
دوره استالینیسم، آموزش قابل بحث مارکسیسم به میراث مانده را هاله ای از تقدس پوشاند، بدان جزمیت بخشید، به طرزی چند باره فرمالیزه کرد، ولی چیزی بدان نیفزود.
استالینیسم بمثابه یک پدیده تاریخی، بر مبنای یک رابطه تشنج آمیز اساسی میان آموزش مارکسیستی مربوط به جامعه آینده و شرایط تحقق آن استوار شده است.
برای بحث در باره استالینیسم باید از مارکسیسم کلاسیک آغاز کرد.
نکته دوم
• تمیز ماهوی نظام قدرت از نظام حاکمیت که برای درک استالینیسم الزامی است، به این معنی نیز هست، که استالینیسم را نمی توان بواسطه یک مورفولوژی صوری بی تاریخ قدرت و شیوه تأثیر، مکانیسم ها و پیش شرط های «آنتروپولوژیکی» قدرت درک کرد.
• (مورفولوژی عبارت است ازعلم فرم چیزها با توجه به خودویژگی ها، توسعه ها و قانونیت های شان. آنتروپولوژی عبارت است از علم انسان و تکوین و توسعه آن. مترجم)
• استالینیسم را می توان تنها و تنها بمثابه یک پدیده تاریخی مشخص، بمثابه زائده جامعه ای معین، به دلیل شرایط تاریخی خاص درک کرد.
• علاوه بر این، بدین طریق می توان به درک عمیقتر شرایط تاریخی ئی نیزنایل آمد که غلبه بر استالینیسم، امروزه تحت آن صورت می گیرد.
نکته سوم
• آنچه می توان ـ امروزه، در فاصله ای تاریخی ـ بمثابه «استالینیسم» قلمداد کرد، تئوری خاصی نیست، که از مارکسیسم و لنینیسم (لنینیسم، که بعد از مرگ لنین، از سوی استالین نامگذاری شد)، فراتر برود.
• دوره استالینیسم، آموزش قابل بحث مارکسیسم به میراث مانده را هاله ای از تقدس پوشاند، بدان جزمیت بخشید، به طرزی چند باره فرمالیزه کرد، ولی چیزی بدان نیفزود.
• برخلاف تصور رایج، شاخص عام دوره استالینیستی عبارت است از نازائی تئوریکی در اتحاد شوروی و امثالهم.
• تنها در جاهائی که برای حل و فصل مناسبات موجود، چاره دیگری باقی نمی ماند، با هزار زحمت و مصیبت تفسیر جدیدی از آموزش به میراث مانده از مارکسیسم ارائه داده می شد :
• مثلا در مورد مسائل زیر :
• سوسیالیسم در یک کشور واحد،
• «میرائی» دولت و
• گذار به کمونیسم.
•
• استالینیسم ـ اما ـ خود را بطور کلی، بمثابه پراتیک اجتماعی معینی نمودار می سازد، که همواره به وفاداری بر آموزش کلاسیک «مارکسیسم ـ لنینیسم» تظاهر می کند، حتی آنجا که با روح آن در تضاد قرار دارد.
• نتیجه حاصل از این ماجرا را می توان به شرح زیر خلاصه کرد :
نتیجه اول
• انتقاد علمی استالینیسم فقط می توانست «ایماننت» باشد، (یعنی نمی بایستی از چارچوب تجربی معینی پا فراتر گذارد. مترجم)
• انتقاد علمی استالینیسم، تئوری مارکسیستی «دیکتاتوری پرولتاریا» را مبدأ حرکت خویش در بحث قرار می داد.
• یعنی نیات، آماج ها و انتظاراتی را مبدأ حرکت خود در بحث قرار می داد، که برای تحول جامعه بر پرچم خود نگاشته بود.
• اگر واقعیت جامعه شوروی با انتظارات کلاسیک های مارکسیستی ناسازگار بنظر می رسید، استالینیسم علت آن را نه فقط در واقعیت جامعه (علت عینی. مترجم)، بلکه علاوه بر آن در انتظارات کلاسیک های مارکسیسم (علت ذهنی. مترجم) می دانست.
نتیجه دوم
• یکسان قلمداد کردن عمل سردمداران با «مارکسیسم ـ لنینیسم» و فقدان تئوری خاصی بنام استالینیسم از سوئی، کار دشمنان سوسیالیسم را آسانتر می کرد.
• آنها به جای بحث در باره سوسیالیسم، میان سوسیالیسم و استالینیسم علامت تساوی می گذاشتند.
• یکسان قلمداد کردن عمل سردمداران با «مارکسیسم ـ لنینیسم» و فقدان تئوری خاصی بنام استالینیسم ـ اما ـ از سوی دیگر، طرفداران سوسیالیسم را در عرصه انتقاد مفلوج می ساخت.
• آنها نگران این مسئله بودند که نکند که انتقاد اصولی از پراتیک، به انتقاد از اصول منجر شود (و بدین طریق اصول مارکسیسم ـ لنینیسم زیر علامت سؤال بروند. مترجم)
• این نگرانی و هراس یکی از مشکلاتی بوده، که مانع غلبه بر استالینیسم، بمثابه یک پدیده اجتماعی و بمثابه یک مسئله عام می گردد.
نکته چهارم
• برای تعیین دیگر شاخص عام استالینیسم می توان گفت :
• استالینیسم، هرچه کمتر در مناسبات حاکمیت اجتماعی شالوده داشت و هرچه کمتر از داشتن تئوری خاص خود بهره مند بود، نظام حکومتی (قدرت) تشکیل یافته در حیات اجتماعی، به همان اندازه بیشتر، در جامعه بمثابه کل (البته با درجات مختلف) برسمیت شناخته می شد.
• این امر سبب می شود، که استالینیسم را بمثابه سیستمی تلقی کنیم که از قدرت حد اعلای استفاده را کرده است.
• از این رو ست که انتقاد از استالینیسم نمی تواند ـ آن سان که در کشورهای مربوطه صورت گرفته ـ شرمگینانه به «کیش شخصیت» محدود شود.
• (کیش شخصیت عبارت است از مبالغه شدید در نقش رهبری شخصیت منفردی در سیاست، جامعه و یا تاریخ. مترجم)
• انتقاد از استالینیسم باید شرایط اجتماعی ئی را در نظر گیرد، که موجب پیدایش «کیش شخصیت» شده، باعث توسعه و شکوفائی آن گشته است، و سرانجام ـ ظاهرا ـ امکان دوام و بقای آن را فراهم آورده است.
• انتقاد از استالینیسم، علاوه بر این، باید به این پرسش پاسخ گوید، که کدام پدیده های دیگر، در ارتباط متقابل با «کیش شخصیت» قرار داشته اند.
• زیرا «کیش شخصیت» فقط منحصر و مختص به رئیس دولت و یا رهبر حزب دولتی نبوده است (بلکه در تمام شئون جامعه رواج داشته است. مترجم)
• انتقادی که هراسزده به «کیش شخصیت» قناعت می کند، نمی تواند به اصل مارکسیستی مورد ادعای خود، مبنی بر در نظر گرفتن همه جانبه پدیده های اجتماعی وفادار بماند.
• چنین برخوردی از منجلاب وولونتاریسم سوبژکتیویستی سر در خواهد آورد، که فساد تمامت دوره ای را به گردن شخص منفردی می اندازد و همه کاسه کوزه ها را سر او می شکند.
• این شیوه برخورد به قضایا از سوئی به معنی «تاریخساز» (به معنی منفی کلمه) قلمداد کردن شخصیت ها ست.
• (چنین برخوردی از سوئی، دیالک تیک شخصیت و توده را وارونه می سازد، یعنی به غلط، نقش تعیین کننده را از آن شخصیت می داند و از سوی دیگر، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را وارونه می سازد و نقش تعیین کننده را از آن اختیار (آزادی) می داند و به انکار جبر (ضرورت) می پردازد. مترجم)
• (اراده گرائی (وولونتاریسم) عبارت است از نگرشی که در مغایرت با هوشگرائی (انتلکتوئالیسم) (ضد) و احساسات گرائی قرار دارد.
• اراده گرائی اراده را بشرح زیر تلقی می کند:
• بمثابه ادامه کاری اصلی شناخت (اراده گرائی معرفتی ـ نظری) ویا
• بمثابه ماهیت و علت اولیه کل جهان (اراده گرائی متافیزیکی ـ شوپنهاور) و یا
• بمثابه تفکر و احساس ارادی (اراده گرائی روانشناسانه). مترجم)
• (سوبژکتیویسم طرز تفکری است که بنا بر آن، می توان حوادث اجتماعی را بطور سوبژکتیف و دلبخواهی بوجود آورد.
• مشخصه کلی سوبژکتیویسم، عبارت است از مبالغه اراده گرایانه در نقش سوبژکت.
• سوبژکتیویسم مشخصه ماهوی اغلب تئوری های اجتماعی ایدئالیستی است.
• مثلا جامعه شناسی ایدئالیستی، که روندها و ساختارهای اجتماعی را در تحلیل نهائی، ناشی از حوایج غریزی، نقش زبدگان، نقش شخصیت ها، اهمیت ایده ها، ایدئال ها واصول اخلاقی، ارزش های ایدئولوژیکی ـ هنجاری می داند.
• سوبژکتیویسم در سیاست، خود را در نظریات و یا اقداماتی نشان می دهد، که عمدتا از آرزوها و توهمات معینی سرچشمه می گیرند و اوضاع و احوال واقعی را یا اصلا در نظر نمی گیرند و یا بطور سرسری در نظر می گیرند. مترجم)
• استالینیسم بمثابه یک پدیده تاریخی، بر مبنای یک رابطه تشنج آمیز اساسی میان آموزش مارکسیستی مربوط به جامعه آینده و شرایط تحقق آن استوار شده است.
• اینجا صحبت از تضاد میان تخیل و واقعیت نیست، که تخیل سرانجام، طبیعتا کوتاه می آید.
• اینجا سخن از تضاد میان محتوای اصولی پیشگوئی شده در باره جامعه ای از توده های زحمتکش و امکانات تاریخی آغازین شوروی در وهله اول است، برای حفظ این محتوا در فرم های حیات اجتماعی.
• از این روست که برای بحث در باره استالینیسم باید از مارکسیسم کلاسیک آغاز کرد.
پایان فصل اول
ادامه دارد