تئوری طبقات – بخش پایانی

تئوری طبقات

به قلم اریش هان ـ فیلسوف فرزانه فرودستان

بخش پایانی

ترجمه : ید الله سلطانپور

اکنون نقش فعال سرمایه مالی، بمثابه نیروی محرکه درک و تحقق رزمنده منافع طبقاتی بالائی ها، بمثابه مرکز سازماندهی تمرکز ثروت و قدرت، در مقیاس تمام ارضی، خود نمائی می کند.
سرمایه مالی «می تواند بمثابه بی شرمترین، متحرکترین، انتزاعی ترین و لذا ضربه ناپذیرترین فرم سرمایه، روند تبدل اجتماعی ـ اقتصادی دور بردی را به راه اندازد.»

پیشکشی برای

فریدون تنکابنی

که قلم را به قصد خدمت به فرهنگسازان محروم از فرهنگ

به خدمت گرفت!

بخش چهارم
  • هاینتس یونگ در یکی از نوشته های خود از تقلیل طبقات به درجه ملغمه های[1] اجتماعی و از تقلیل مفهوم «طبقه» به درجه یک مفهوم ساختاری متعلق به جامعه شناسی منع می کند.
  • «او مفهومی از طبقه را مورد انتقاد قرار می دهد، که آنتاگونیسم های جامعه سرمایه داری را ـ قبل از همه ـ در کارخانه بر زبان می راند، اما آن را از استدلالات تاریخی ـ فلسفی مجزا می سازد و رشته پیوند آن را با مفهوم منافع عینی قطع می کند.»[2]
  • (آنتاگونیسم[3] :
  • در فلسفه مارکسیستی مفهوم «آنتاگونیسم» بمعنی نوع خاصی از تضاد دیالک تیکی در عرصه جامعه بکار می رود، که با وجود جامعه طبقاتی پیوند دارد و بر تضاد آشتی ناپذیر میان منافع طبقات جامعه و گروه های اجتماعی مختلف استوار است. مترجم)
  • او در این رابطه به نامه مارکس (نامه وایده مایر)[4] اشاره می کند، که مارکس نقش خود را در رابطه با تئوری طبقات، نه در کشف طبقات و همچنین نه در کشف مبارزه طبقاتی، بلکه در فرمولبندی گرایش تاریخی طبقه در عصر کنونی و در دورنمای جامعه بی طبقه می داند.
  • اکنون ظاهرا نسبیتی وارد این نظر شده است.
  • چون کسانی که در حال حاضر در باره طبقات و مبارزه طبقاتی تحقیق می کنند، بر خلاف مارکس، نه مورخین و اقتصاد دانان بورژوائی را، که مارکس نام می برد، بلکه صراحتا خود او را کاشف طبقات و مبارزه طبقاتی می دانند.
  • مهم اما این است که تئوری طبقات، در گذشته و حال، حد اقل در دو بعد مطرح شده است :
  • بعد اول، عبارت است از طبقه بندی و یا ساختار اجتماعی جامعه معین.
  • بعد دوم، عبارت است از گرایش تاریخی و یا دورنمای طبقات.
  • این موضع فکری را در بحث فعلی، علاوه بر هاینتس یونگ، قبل از همه، ئووه کره مر نمایندگی می کند.
  • «خودویژگی تحلیل طبقات، بر خلاف تحلیل اقشار، عبارت از این است که آن استدلال اقتصادی مقوله بندی های[5] اجتماعی را با تحلیل روابط رویاروئی و قدرت ذاتی آن پیوند می دهد و همه اینها را در یک دورنمای تاریخی در نظر می گیرد.
  • تئوری طبقات را می توان نه با بازگشت به تحلیل ساختار اجتماعی، بلکه با گره زدن آن به یک تاریخ نگاری مبتنی بر استدلال ماتریالیستی ـ تاریخی و تشکیل استراتژی نجات داد.»[6]
  • قبل از همه، تنها با پیوند دو نقطه نظر یاد شده، طرح مسئله تعیین کننده راجع به نیروهای محرکه و سوبژکت های روند تاریخی امکان پذیر می گردد.
  • اما تردیدی نیست که در این میان، باید پیوندهای فوق العاده تضادمند را در نظر گرفت.
  • این مسئله باید از دو نقطه نظر استدلال، اثبات و تصریح شود.
  • مسئله اول، عبارت است از مسئله دترمیناسیون (تعین).
  • بحث جاری در اینجا تضادهای جالبی را آشکار می سازد.
  • از سوئی کماکان و قبل از همه، با وداع از «دترمینیسم تاریخی» مواجه می شویم.
  • کارل هاینتس روت آن را به گردن مارکس پیشین (مارکس مانیفست حزب کمونیست) و مارکس واپسین (مارکس کاپیتال) می اندازد.
  • کلیه تئوریسین هائی که بر خلاف او، قصد نجات از این دترمینیسم دارند، می توانند به گروندریسه (1857 ـ 1858)[7] استناد کنند.[8]
  • ز سوی دیگر، همانطور که نشان دادیم، بحث همواره ـ طبیعتا ـ بار دیگر به مسائل پیوند میان اوبژکتیف و سوبژکتیف، شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و انگیزه ها، موضعگیری ها و تصمیمگیری ها و همچنین به مسائل موقعیت های طبقاتی و ظرفیت های تغییر و غیره متمرکز می شود.[9]
  • مسئله در این رابطه، عبارت از این است که مثلا ملاحظه بغرنجیت وابستگی ها و تأثیرات متقابل همبستر در عملیات و عامل چگونه با گرایشات اساسی ئی که از حد برسمیت شناسی فراتر می روند، پیوند بر قرار می کند؟
  • شکی نیست که از تغییرات اقتصادی، علمی ـ فنی، اجتماعی و فرهنگی در مقیاس ملی و بین المللی الزاماتی ناشی می شوند و ضرورت های عمل پدید می آیند، که باید نسبت به آنها واکنش نشان داد.
  • فقط محتوا، نوع و شیوه واکنش نسبت به الزاماتی  که جای شان در مناسبات طبقاتی روشن نباشد، تشخیص، تعریف و نمایش آنها و سپس برسمیت شناسی آلترناتیوها و یا نفی آلترناتیوها دشوار خواهد بود.
  • دو نقطه نظر ـ بویژه ـ مهم جلوه می کنند.
  • از سوئی تأکید می شود که هر نگرشی که عمل و اکسیون ها را صرفا از عوامل اقتصادی ناشی می داند، نمی تواند و یا به حد کافی نمی تواند، مسئله آلترناتیوها و میدان های عمل برای آلترناتیوها را بطرز سنجیده ای مورد توجه قرار دهد.
  • یوآخیم بیشوف با اشاره سرزنش بار به برخی اظهارات مهم مؤلف «کاپیتال» به این نتیجه می رسد، که رابطه میان درآمدها و انباشت سرمایه و روابط اقتصادی و اجتماعی دیگر «به هیچ وجه بوسیله منطق بازار و یا منطق سرمایه تعیین نمی شود» و هر ادعای دیگر چیزی جز «عدم درک سرسختانه تحلیل مارکس از سرمایه داری» نیست و قبل از همه، باید تناسب نیروهای اجتماعی را به حساب آورد.[10]
  • بررسی ها و تأملات لوتر پطر نیز در همان راستا به طرح «روابط صنعتی» ختم می شوند.
  • روابط میان کار و سرمایه، «نه فقط بوسیله رؤسای اقتصاد و نه بوسیله قدرت مؤسسه بندی شده تعیین نمی شوند.»
  • آنها را باید بمثابه روند اجتماعی متقابلا مؤثر بغرنج نیز تلقی کرد، که «در آن عاملین دخیل،  تغییر رفتار و تعویض سمتگیری های ارزشی را می آموزند.»
  • میدان های عمل نهفته در دانش عملی[11] اجتماعی فاعلین و قوه تغییر روابط صنعتی از طریق تلقی کردن آنها بمثابه واکنش های تعیین شده مناسبات و روندهای اقتصادی و از طریق برسمیت شناسی ارزش مستقل آنها، نباید نادیده گرفته شوند.
  • خوب!
  • این به هیچ وجه «انحلال جامعه شناسانه واقعیات امور اقتصادی را در مناسبات میان کار و سرمایه که فقط بمثابه موضوع بحث[12] در نظر گرفته می شود»، توجیه نمی کند.
  • تأثیر متقابل تعقلی در مؤسسات و با مؤسسات را نباید مطلق کرد.[13]
  • از سوی دیگر، تأکید می شود که مسئله قوه تغییر و سوبژکت ها را امروز کمتر از همیشه می توان،  تنها و یا بطور کلی از موقعیت طبقاتی و ساختار طبقاتی استخراج کرد.
  • در این زمینه باید منافع و عوامل اجتماعی دیگری از قبیل محیط[14] اجتماعی و شیوه زندگی در نظر گرفته شوند.[15]
  • از این گونه تحلیل ها و کشفیات می توان به این نتیجه رسید که هیچ دلیلی بر صرفنظر کردن از طرح تعین[16] مارکسیستی وجود ندارد.
  • بلکه برعکس، باید آن را بطور قاطع و پیگیر و جزء به جزء بر تئوری طبقات تطبیق داد.
  • بسیاری از تحلیل های یاد شده آدمی را بر آن می دارند که میان دو پیوند تعین، تفاوت قائل شود.
  • از سوئی تعیین موقعیت طبقاتی و عمل ـ به معنی وسیع کلمه ـ بوسیله عوامل اقتصادی و یا اجتماعی ـ اقتصادی و یا تعیین عمل بوسیله موقعیت طبقاتی.
  • اینجا گروه ها و یا افراد اجتماعی در شرایط زندگی خاص خود در نظر گرفته می شوند.
  • من از این نقطه حرکت می کنم که این پیوند، همواره یک پیوند با واسطه چندین باره است.
  • گوتفرید استیلر[17] این مسئله را موشکافانه بررسی کرده است.
  • (گوتفرید استیلر 1924 ـ 2007 میلادی، از تئوریسین های برجسته مارکسیسم ـ لنینیسم بوده است و آثار ارزشمند فلسفی از خود به میراث نهاده است، که مطالعه و ترجمه آنها ضرورت دارد. ایرانیان اهل قلم می توانند در اینترنت با نوشته های این حکیم توده مولد و زحمتکش آشنا شوند. مترجم)
  • از سوی دیگر، تعیین مناسبات اجتماعی در کلیت آن ـ بطور عام و تحت شرایط تاریخی مشخص ـ بوسیله ساختار طبقاتی موجود، بمثابه کل، بوسیله روابط این طبقات.
  • این امر مانع در نظر گرفتن شرایط موجود، بمثابه نتیجه تأثیر متقابل فاکتورهای متفاوت نمی شود، یک علیت خطی و مکانیکی را پیش شرط قرار نمی دهد و به فونکسیون مستقل این نوع فاکتورها (فاکتورهائی که لوتر پطر تحت عنوان «خود مختاری نسبی فاکتورهای اجتماعی» از آنها نام می برد) کم بها نمی دهد.[18]
  • مهم این است، اکنون که در واقع، عمل مشخص سوبژکت های مورد نظر، طبیعتا تحت تأثیر هر دو پیوند تعین قرار دارد، به اضافه بقیه پیوندها.
  • سؤال این است که این پیوندهای تعین، چگونه ـ به نوبه خود ـ از عمل نشأت می گیرند و چگونه بوسیله عمل بازتولید می شوند؟
  • پطر فون ئورتس بحق، در مجادله معروفش در رابطه با برنامه پی دی اس تأکید می ورزد، که «جنبش طبقاتی سیاسی کنشگر آگاه» را نباید بمثابه «نتیجه اوتوماتیک یک توسعه اقتصادی تابع قوانین طبیعی واره»، بلکه بمثابه «نتیجه یک روند آموزشی تاریخی» در نظر گرفت، که در آن ـ البته بر پایه یک موقعیت طبقاتی عینی ـ «منافع اقتصادی ـ اجتماعی، سنن فرهنگی، تجربه مبارزات سیاسی ـ اجتماعی و کلنجارهای سازمانی و سیاسی مبتنی بر آگاهی، همه با هم عمل می کنند.»[19]
  • با آنچه که من در این تأملات، قبل از همه، مخالفم، تقلیل عوامل تعیین کننده اکسیون های مورد نظر به دلایل تعیین کننده بیواسطه آنها ست.
  • منظور من این است که با این گونه تقلیل، توقع از تئوری طبقات هم بیش از اندازه بالا می رود و هم از آن، کمتر از اندازه طلب می شود.
  • بیش از اندازه، زیرا اشاره به موقعیت طبقاتی هرگز نمی تواند به تنهائی به توضیح اکسیون ها و اعمال مورد نظر بپردازد.
  • کمتر از اندازه، زیرا تئوری طبقات به توضیح بسیاری از پیوندهای فراگیر اجتماعی و تاریخی سمتگیری می کند و نه به عوامل تعیین کننده مجزا و بیواسطه و تأثیر ناشی از آنها.
  • ارزش تئوری طبقات، تنها زمانی معلوم می شود که ضمن تلاش برای روشن کردن عوامل تعیین کننده بیواسطه عمل، وساطت آن از طریق عوامل تمام اجتماعی در نظر گرفته شود، که به نوبه خود، تنها از زاویه نظر دیگری تابع روابط طبقاتی اند.
  • فکری از ئووه کره مر مرا به تأمل دیگری وا داشت :
  • «از لحاظ متدی، جستجوی سوبژکت ها نمی تواند جدا از پروژکت هائی صورت گیرد، که سوبژکت های مورد نظر با آنها در رابطه اند.
  • این تعیین هویت سوبژکت و پروژکت، اصولا در تعاریف کلاسیک مارکسیستی نیز مورد نظر بوده است.
  • طبقه کارگر (سوبژکت) و سوسیالیسم (پروژکت) در رابطه متقابل با یکدیگر تعریف شده اند.»[20]
  • من بر این قضیه چشم می پوشم، که در این واژه گزینی برای این حکم، تأیید و انتقاد و طنز در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند.
  • بنظر من، در رابطه با هم دیدن چیز آینده، چیز اندیشیده و چیز از قبل ترسیم شده در عوامل تشکیل دهنده فرماسیون اوبژکت های اجتماعی مهم و درست است.
  • شاید بتوان از یک تعین به نام تأثیر برگشتی گذاری[21] صحبت کرد.
  • پروژکتی از این دست، در خارج از روندهای تاریخی واقعی قرار ندارد.
  • اینکه در فواصل زمانی معینی، سوبژکت های تاریخی غول آسائی در برابر ترکیب اضداد قد می افرازند و منشاء «ماتریالیستی» خود را ـ در تحلیل نهائی ـ مدیون این اضداد هستند، اسطوره و افسانه نیست.
  • و اینکه دورنماهای تاریخی از مرزهای وضع موجود پا فراتر نهنده می توانند ـ روی هم رفته ـ در این آشیان داشته باشند، فقط از سوی مارکسیست ها و فقط در رابطه با جنبش کارگری دیده نشده است.
  • منظور من این است، که ما در این میان، با یک نقطه نظر و یک پیوند ضرور و اجتناب ناپذیر سر و کار داریم.

  • · ضعف کنونی چپ ها می تواند بمیزان زیادی نتیجه آن باشد ـ اگر محتاطانه بگوییم ـ که پروژکت آنچنانی، اکنون روند بازسازی خود را طی می کند.
  • تذکری در این میان لازم است!
  • گناه کبیره دترمینیسم مارکسیستی را مکررا در این کلام قصار مارکس دیده اند که گفته :
  • «پرولتاریا به حکم تاریخ، مجبور به انجام کار معینی است!»[22]
  • آندره گورتس[23] از «ارتدوکسی، جزمگرائی و مذهبیت» سخن می گوید که گویا در هر فلسفه با ساختار هگلی ـ کم و بیش ـ اجتناب ناپذیر است.[24]
  • میدانی پهناور!
  • ما می توانستیم پاسخ به این اتهام را به عهده خود مارکس بگذاریم، تا خود بگوید گه پرولتاریا «کیست و بلحاظ تاریخی، مجبور به انجام چیست!»[25]
  • آنهم نه فقط در این جای «خانواده مقدس.»
  • آنسان که تفسیری از این نوع  ـ در واقع ـ  با مجموعه آثار مارکس در تضاد قرار دارد.
  • اساسا مسئله این است که آن آماج تاریخی یک سوبژکت اجتماعی و تاریخی را بمثابه بازتاب و بیان شرایط اجتماعی مشخص توضیح می دهد و آن را بمثابه عامل نافذ ماهوی برای آگاهی او و بمثابه دلیل تعیین کننده، برجسته می کند.
  • در این حکم فلسفی، خطوط اساسی صرفنظر ناپذیر درک مارکسیستی تاریخ تمرکز می یابند.
  • از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که ما در چارچوب تفکر مارکسیستی ـ لنینیستی دست به عرفانگرائی هائی[26] زده ایم و یا بدان میدان داده ایم.
  • اولا از جبر عملی مورد نظر مارکس، تفسیری شبیه به گرایش خودپوی تاریخی ساخته شده است که اساسا تابع تغییرات واقعیت اجتماعی نبوده و اعتنائی به شرایط پیدایش و عمل تاریخی مشخص آنها نشده است.
  • نتیجه اینها چیزی جز اشارات فاتالیستی نمی توانست باشد.
  • ( فاتالیسم (تقدیرگرائی)[27] :
  • فاتالیسم، در واقع به معنی باور به تقدیر و سرنوشت است.
  • فاتالیسم، جهان بینی ئی است که مجموعه حوادث در طبیعت و جامعه را بنا بر جبر[28] کور می داند و برای انسان، چاره ای جز تسلیم بی چون و چرا در مقابل آن قائل نمی شود. مترجم)
  • ثانیا مسئله مورد بحث در اینجا، یعنی آماجی که مبارزه طبقاتی پرولتاریا را تعیین می کند، ظاهرا بمثابه تنها تصور ابد الاعتبار از آینده سوسیالیستی مثله و محدود می شود.
  • پروژکت یک آلترناتیو بنیادی به سرمایه داری موجود، بمثابه امری که در شرایط معینی تغییر می یابد، در نظر گرفته نشده و آماج های میانی مشخص با تأخیر جدی گرفته شده اند.
  • مثبت !
  • نظر ما نه با تأیید مصممانه آنچه که تضمین شده و نه با تأیید آنچه که بنظرمان تضمین شده می آید و نه با اعلام لوح نامکتوب[29]، با ضرورت بازسازی آماج اساسی سوسیالیسم مطابقت نخواهد داشت.
  • استنتاجات نظری فقط از این طریق می توانند استخراج شوند، که آنتاگونیسم های جامعه جهانی سرمایه داری را (که در «مبارزه طبقاتی از بالا» نشان دادیم)، همراه با تغیرات تمام ارضی روند جذب و دفع میان بشریت و طبیعت[30] در نظر گیریم، که نسبت به ضرورت آنها هیچ تردیدی نمی توان داشت.
  • استنتاجات عملی را می توان در آن دید که در تجارب متعدد که در این کشمکش های درازمدت به دست آمده، تئوری مارکسیستی را به آلترناتیوی از سیستم بنیادی مجهز سازیم.
  • نقطه نظر نهائی :
  • دلیل اصلی در رد این ادعا که مارکسیسم و یا مارکسیسم ـ لنینیسم را طرز تفکر طبقاتی ـ تقلیلی می داند، عبارت از این است که چنین تفکری، خط جبهه های اختلافات اجتماعی را و یا نیروهای محرکه روندهای پیشرفت اجتماعی را و یا عاملین عمل رهائی بخش را در تأثیر بخشی طبقات اصلی خلاصه می کند و میدان پهناور کشمکش های تاریخی را به مبارزه میان این دو طبقه اصلی مختص می داند.
  • گئورگ لوکاچ در مجله «ساختمان» وابسته به آکادمی سیاسی حزب کارگران مجارستان در ژوئن 1956 میلادی، در مقاله ای بر مبنای تأملات لنین به این مسئله می پردازد که یک تضاد جهانی ـ تاریخی تا چه حدی می تواند، بطور بیواسطه و مستقیم، به یک تضاد سیاسی مبدل شود.
  • او با تمایلات خاص فرقه گرائی و دگماتیسم به مخالفت برمی خیزد، که «بنیادی ترین مسائل تئوری را در پیوند مستقیم با مسائل روز قرار می دهد.»
  • لوکاچ به دفاع از نظریه ای می پردازد که بعد از مرگ لنین، حداقل دو دوره وجود داشته، که در آنها «استراتژی مبارزه بخاطر پیشرفت، البته نه بطور مستقیم، بوسیله تضاد اصلی جهانی ـ تاریخی عصر ما، یعنی بوسیله تضاد میان سرمایه داری و سوسیالیسم تعیین شده است :
  • جبهه فاشیسم و آنتی فاشیسم و همچنین
  • مسئله جنگ و یا صلح ـ مسئله همزیستی.[31]
  • در بحث پیشین پیرامون تئوری طبقات میان چپ ها، همه تقریبا در این مورد وحدت نظر داشتند که هر خروج اساسی از وضع فعلی، نمی تواند فقط توسط طبقه واحدی تحقق یابد و مسائل مهم خصلت فرا طبقاتی دارند و لذا انجام آنها نیز تنها از طریق همراهی با اتحادها، جبهه ها و امکانات مشابه امکان پذیر است.
  • این طرز فکر با بروز گرایشات ناسیونالیستی، راسیستی و نئو فاشیستی تکانه مهمی دریافت کرده است.
  • در شرایط فعلی، مهمتر از همه این است که باید حتی المقدور از تشکیل سوبژکت های اجتماعی مهم حول آلترناتیوی میان خروج دموکراتیک و یا خودکامه از این شرایط بحرانی بی واسطه و دورنمائی حمایت کرد، البته در باره نحوه بیان سنجیده تر می توان بحث کرد.
  • چون وضع از این قرار است، من به پیوند تئوریکی میان این دو عرصه تضادهای پراکنده و مسئله طبقات ضرورت حیاتی قائلم.
  • بسیاری از تجارب سال های 80 و 90 این قرن، توهم مصیبت باری را رد می کنند، که مدعی فقدان پیوند میان مسائل بشریت و طبقه است.
  • دلایل اندکی علیه این امر وجود دارد، که اکسیون های کلکتیف و یا توده ای گروه های اجتماعی ئی که در حوالی تضاد میان کار و سرمایه قرار دارند، با توجه به امکانات تأثیرگذاری عملی شان، کماکان غیرقابل جایگزینی اند.
  • از این رو، بنظر من، مسئله «رسالت تاریخی طبقه کارگر»، امروز از مسئله فعالیت های طبقه کارگر در ترکیبات اجتماعی که عرضه کننده یک آلترناتیو واقعی اند، فراتر می رود.

پایان


[1] Aggregate

[2] Heinz Jung, Was bleibt vom ›undogmatischen Marxismus‹?, in: Z. Zeitschrift marxistische Erneuerung, Nr. 26, Juni 1996, S. 146f.

[3] Antagonismus

[4] Weydemeyer-Brief

[5] Kategorisierungen

[6] Kremer, Klassen im Umbau, a.a.O., S. 60 f.

[7] Grundrisse

[8] Roth, Die Wiederkehr der Proletarität, a.a.O., S. 268.

[9] Horst Dietzel, Klassentheorie und linke Politik heute, in: Z. Zeitschrift marxistische Erneuerung, Nr. 25, März 1996, S. 76.

[10] Joachim Bischoff, Politische Ökonomische, Klassengesellschaft, Kulturkrise, in: Z. Zeitschrift marxistischer Erneuerung, Nr. 25, März 1996, S. 42, 44.

[11] Know-how

[12] Diskurs

[13] Lothar Peter, Vom Klassenkampf zum Co-Management? Probleme der industrielle Beziehungen heute, in: Z. Zeitschrift marxistische Erneuerung, Nr. 25, März 1996, S. 63, 69, 73.

[14] Milieus

[15] Horst Dietzel, Klassentheorie und linke Politik heute, a.a.O., S. 77, 80, 85.

[16] Determinationskonzept

[17] Gottfried Stiehler

[18] Lothar Peter, Vom Klassenkampf zum Co-Management, a.a.O., S. 63.

[19] Peter von Oertzen, Zu wünschen: Hinwendung ›vorwärts zu Marx‹, in: Neues Deutschland, 17. Januar 1997, S. 6.

[20] Kremer, Klassen im Umbau, a.a.O., S. 66

[21] ›rückwirkenden‹ Determination

[22] Vgl. Dietzel/Gehrcke/Hopfmann/Werner (Hg.), Brückenköpfe. Texte zur Programmdiskussion der PDS, Bonn 1992, S. 108.

[23] Andre Gorz

[24] Ebd.

[25] MEW, Bd. 2, S. 38.

[26] Mystifizierungen

[27] Fatalismus [lat]

[28] Notwendigkeit

[29] tabula rasa

[30] Hans Wagner, Geschichte als Suchprozeß, in: Initial, Heft 5/92, S. 28.

[31] Georg Lukacs, Der Kampf des Fortschritts und der Reaktion in der heutigen Kultur, in: Georg Lukacs, Schriften zur Ideologie und Politik, ausgewählt und eingeleitet von Peter Ludz, Darmstadt und Neuwied 1973, S. 603, 609 f.