مارکس شناسان کج و کوله ژاپنی و مشتریان ایرانی آنها

.marxjapan

ش. میم بهرنگ

فصل اول – فصل دوم

* ژاپنی ها اگرچه دیر آمده اند، ولی شیر آمده اند.

* تخم های ایدئولوگ های سرسپرده امپریالیسم غرب را شبانه جمع می کنند، به رنگ و بوی ژاپنی می آلایند و به عنوان تخم دو زرده به جهانیان چشم به راه معجزه می فروشند.

* مشتریان ایرانی آنها، که ناجی خود را همیشه در خارج از مرزهای میهن خویش جسته اند، دست از پا نمی شناسند.

* معرکه برپاست!

* یکی از این معرکه گیران « وا تارو هیروماتسو» نام دارد و اخیرا مقاله ای از او تحت عنوان « فلسفه مارکس «برای ما» » از سوی ب. کیوان ترجمه و به مقدمه ای مزین شده است.

* ما این مقدمه را نخست مو به مو بازنویسی و سپس تجزیه و تحلیل می کنیم :

* از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است.

* این برداشت نادرست سبب شده است که ماتریالیسم مارکس با ماتریالیسم دوره باستان و قرن 19 یکسان گرفته شود و از آن ابتدا معنی آته ئیستی (خدا انکاری) و سپس « عین گرایی نا هنجار استخراج شود. »

* ماتریالیسم مارکس به هیچوجه جنبه آته ئیستی و عین گرایانه زمخت ندارد.

* اگر چه مانند هر روش و نگرش علمی دیگر(مثلاً در فیزیک،شیمی، زیست شناسی و غیره) می توان از ظن خود برداشت های متفاوت از آن کرد.

* بنابر این، هر چند مفهوم آفرینی های مارکس در قالب واژگان شناخته و پیشینه دار در بیان می آید، اما ویژگی و گوهر خاص خود را دارد.

* در توضیح انگاره های کالبد شکافانه مقوله ماتر یالیسم مارکس باید یادآور شد که در آلمانی و در نزد مارکس Material (با “a”) از جمله «مضمون» (inhalt) معنی می دهد، حال آن که (Materiel) (با  “e” ) به معنی ماده فیزیکی است.

* در دست نوشته های 1844 در باره تفکیک دو مفهوم متفاوت ماتر یالیسم آمده است :

* […]- از ثروت و فقر مادی (materiel) و روحی- جامعه ای به وجود می آید که همه مضمون (Material) ضرور را در این شکل بندی پیدا می کند […] (همانجا،ص 542، ترجمه فرانسه ص 94).

* چنانکه ملاحظه می شود در حالت نخست مسئله «ماده فیزیکی» و در حالت دوم مسئله «مضمون» مطرح است.

* دریافت کاملاً نوآورانه مارکس از «ماتر یالیسم» تحول جدی در نگرش فلسفی ایجاد نمود و افتراق ذهن و عین را چنان که در فلسفه بورژوایی معمول است، از میان برداشت.

* نقطه بارز این « ماتریالیسم» در این است که در داوری های خود در باره پدیده های اجتماعی تنها جنبه فیزیکی مسئله را در نظر نگیریم، بلکه همزمان و بطور تفکیک ناپذیر جنبه معنوی و مضمونی آن را در نظر داشته باشیم.

* · مثلاًمفهوم ثروت یا ابزار تولید که در نگاه نخست جنبه فیزیکی آن برجسته است، بدون توجه به مضمون آن که حاصل کوشش تاریخی و فرهنگی انسان ها ست وجنبه معنوی و روحی و اخلاقی این مفهوم را تشکیل می دهد، به طور همه جانبه قابل درک نخواهد بود .

* مترجم : ب. کیوان

******

* تحریف فلسفه مارکس پدیده جدیدی نیست.

* هدف ما هم در واقع روشن کردن برخی از مقولات مطروحه در این مقدمه و شیوه نگرش بانیان سایت «نگرش» است.

* این تصمیم ما با پلاتفرم گردانندگان سایت هم انطباق دارد :

* «هدف «نگرش» عبارتست از طرح انديشه ها و پژوهش هايی که در راستای جامعه گرايی عدالتخواهانه، آزادی، دمکراسی، نوگرايی دمکراتيک و دفاع از منافع زحمتکشان ايران است.

* «نگرش» می کوشد با دامن زدن به بحث و گفتگو پيرامون نکات پیشگفته به روند شکل گيری و قوام يابی پايه های نظری يک جنبش چپ مدرن و متناسب با نيازهای روز جامعه ايران ياری رساند.»

* ما اصولا نه در پی چپ کهنه و نو، بلکه به دنبال آموزش سوسیالیسم علمی هستیم.

* تفاوت و تضاد فکری و ایدئولوژیکی ما با چپ ها و «جامعه گرایان» گوناگون همین جاست.

* ما خود را کمونیست می دانیم.

* در این مقدمه صحبت از مقوله «ماتریالیسم» است و صحبت از این است که گویا « از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است.»

* ما قبل از ورود به بحث، مقوله «ماتریالیسم» را از دایرة المعارف روشنگری بطور همه جانبه و بی کم و کاست نقل می کنیم.

* هدف ما آشنائی روندگان راه توده مولد و زحمتکش و جویندگان حقیقت تاریخی با این مقوله و داوری مستقل و خود مختار در باره ادعای مترجم است.

* ما دفاع از مفاهیم و مقولات فلسفه رهائی بخش پرولتاریا را وظیفه خود می دانیم.

تعریف مقوله ماتریالیسم

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

* ماتریالیسم (ماده گرائی)[1] :

* ماتریالیسم عبارت است از سمتگیری اصلی فلسفه که ضد ایدئالیسم[2] است.

* ماتریالیسم نامی است، برای جهان بینی هائی (فلسفه ها و نگرش های[3] فلسفی) که مسئله اساسی فلسفه را کلا چنین پاسخ می دهند :

* ماده در تحلیل نهائی، مقدم بر شعور و تعیین کننده آن است.

* انگلس ماتریالیسم را چنین تعریف می کند :

* ماتریالیسم عبارت است از یک جهان بینی عام، که بر درک معینی از رابطه ماده و شعور مبتنی است و جهان واقعی (طبیعت و تاریخ) را چنان در نظر می گیرد، که واقعا هست، بدون اینکه ایدئالیسم های از پیش ساخته ای را وارد آنها سازد.[4]

* «ماتریالیسم» یک مقوله فلسفی ـ جهان بینانه است و نه یک مقوله عرفی ـ اخلاقی.[5]

* ماتریالیسم ضد جهان بینانه آشتی ناپذیر ایدئالیسم فلسفی ـ مذهبی است، که مدعی تقدم روح و یا شعور بر طبیعت و یا ماده است.

* پاسخ ماتریالیستی به مسئله اساسی فلسفه از تعمیم فلسفی مجموعه تجاربی حاصل می آید، که انسانها در کشمکش با محیط زیست طبیعی و اجتماعی، از پراتیک اجتماعی و از نتایج علوم گرد آورده اند.

* ماتریالیسم بطورکلی، بنا بر شالوده اجتماعی خود، با طبقات و اقشار اجتماعی ئی در پیوند تنگاتنگ قرار دارد، که حاملین پیشرفت اجتماعی و علمی اند و بنا بر محتوای تئوریکی خود، بطورکلی، بیانگر سطح پیشرفت علوم منفرد است.

* مشخصه همیشگی ماتریالیسم عبارت است، از تلاش برای توضیح جهان (طبیعت، جامعه و انسان) بدون توسل به موجودات و علل ماورای طبیعی (غیرمادی) و لذا دارای خصلت بارز ضد اندیشه بازی، آته ئیستی و معرفتی ـ خوش بینانه است.[6]

* ماتریالیسم در هیئت بسیار عالی و از نظر علمی پیگیر خود، بمثابه ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، عبارت است از یک آموزش وحدتمند و کلی، در باره عام ترین قوانین توسعه طبیعت، جامعه و تفکر انسانی.

* ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، بمثابه جهان بینی طبقه کارگر و متحدان او، ابزار نیرومند تئوریکی برای تحول انقلابی جامعه و تسلط آگاهانه برطبیعت است.

* تفکر ماتریالیستی از لحاظ تاریخی، با فلسفه بطور کلی پا به عرصه وجود نهاده، بمثابه تلاشی برای توضیح جهان، بر مبنای خود جهان و برمبنای «عناصر اولیه» خود جهان (برخلاف توضیح اسطوره ای ـ مذهبی جهان، که موجودات را بطرزی خیالپرورانه ناشی از علل ماورای طبیعی می دانست.)

* توسعه تاریخی ماتریالیسم از آغاز، با پیدایش و توسعه طبیعت شناسی[7] علمی پیوند داشته است و بدنبال توسعه جامعه و در نتیجه پیشرفت علوم، بطور لاینقطع هیئت توسعه یافته تری به خود گرفته است.

* حتی در تفکر جهان بینانه شرق باستان (بابل، مصر، هند و چین)[8] گرایشات ماتریالیستی یافت می شوند.

* فلسفه ماتریالیستی در یونان آنتیک در قرن ششم قبل از میلاد، در دولت ـ شهرهای میلت و افه سوس[9] پا به عرصه نهاد.

* نخستین فلاسفه یونان باستان، در توضیح پدیده های طبیعی از پذیرش اصل مادی وحدتمند[10] آغاز به کار می کنند.

* این اصل وحدتمند که منشاء تنوع بی پایان پدیده های طبیعی محسوب می شود، بنظر تالس[11] آب، بنظر آناکسی مندر[12] آپایرون[13]، «بی حد و مرز»، یعنی ماده جهانی بی حد و مرز، بی انتظام و ابدی، بنظر آناکسامنس[14] هوا و بنظر هراکلیت[15] آتش بوده است.

* این فلاسفه می کوشیدند، جهان را بر مبنای این «مواد اولیه»[16] بدون توسل به اندیشه خلقت توضیح دهند.

* ماتریالیسم در ضمن با تفکر دیالک تیکی پیوند عضوی دارد :

* منشاء کلیه پدیده های جهان را ماده اولیه وحدتمندی تصور می کند و جهان را بمثابه یک کل مادی در نظر می گیرد، که در جنبش، حرکت و تغییر مدام است.

* ارتباط کلی پدیده های طبیعی اینجا هنوز در مورد تک تک آنها اثبات نشده است، بلکه بمثابه نتیجه نگرش بی واسطه مطرح می شود.

* منشاء قرار دادن ماده اولیه، برای همه چیزها، اما در عین حال نشاندهنده نقص اساسی ماتریالیسم آنتیک بوده است :

* ماده اولیه عمدتا مبنای اندیشه بازانه[17] دارد و بر یک بررسی علمی جزء به جزء واقعیت بنا نشده است.

* ماتریالیسم آنتیک علاوه بر این، حوادث اجتماعی را وارد تفسیر ماتریالیستی نمی سازد، بلکه بدان برخورد ایدئالیستی می کند.

* مهمترین ماتریالیست آنتیک دمکریت[18] نام دارد که اتمیسم[19] را بنیان گذاشته است.

* بنظر دمکریت، چیزها و جهان، بمثابه کل، در نتیجه اختلاط مکانیکی اتم های (ساده ترین اجزای مادی) بیشمار کیفیتا یکسان، که تنها بنا بر وضع، انتظام و هیئت خود با هم تفاوت دارند، پدید آمده است.

* این نظریه تأثیر ثمربخش ماندگاری بر توسعه بعدی فلسفه و علوم طبیعی باقی می گذارد.

* اپیکور[20]، روشنگر رادیکال و سرسخت جهان باستان، در تاریخ فلسفه ماتریالیستی نقش برجسته ای بازی می کند و انتقاد ماتریالیستی مذهب ـ  بویژه ـ  با آموزش او آغاز می شود.

* خدمات ارسطو، برای توسعه بعدی فلسفه ماتریالیستی از اهمیت بزرگی برخوردار بوده اند.

* فلسفه ارسطو، در قرون وسطی و در عصر جدید آغازین، به منبع مهم تفکر ماتریالیستی بدل می شود.

* مسئله مطروحه ازسوی ارسطو در باره رابطه ماده و فرم، بویژه ازسوی ابن سینا، ابن رشد[21] و در اوایل عصر جدید ازسوی برونو[22] مورد بحث قرار گرفته و راه حل ماتریالیستی می یابد.

* موضوع ارسطوئی مربوط به رابطه مفاهیم عام[23] و منفردهای موجود[24]، در قرون وسطی «مشاجره بر سر یونیورسال ها»[25] را شعله ور می سازد.

* راه حل نومینالیستی آن، بمثابه ادامه انتقاد ارسطوئی از افلاطون، از تفکر ماتریالیستی در فلسفه قرون وسطی حکایت می کند (مراجعه کنید به نومینالیسم)[26].

* فلسفه ماتریالیستی عصر نوین سرمایه داری، جهان بینی بورژوازی نو خاسته را در مبارزه علیه آموزش ها و مؤسسات ایدئولوژیکی، اقتصادی و سیاسی فئودالیسم تشکیل می دهد.

* هومانیسم[27] بورژوائی آغازین و رشد و نمو آغازین علوم طبیعی مدرن، بویژه معارف کوپرنیک، کپلر و گالیله[28] را می توان اینجا بمثابه منابع معنوی آن برشمرد.

* مشخصه ماتریالیسم در قرن 16 و 17 میلادی عبارت است از پشت کردن بر متدهای فکری اسکولاستیکی ـ استقرائی، روی آوردن به تجربه، مشاهده و آزمایش[29] بمثابه وسایل معرفتی و اتحاد با علوم طبیعی در حال توسعه در مبارزه علیه مذهب.

* در آغاز این توسعه، آموزش های فرانسیس بیکن و گاسندی[30] قرار دارند.

* بیکن طبیعت پژوهی و تسلط بر آن را در کانون کردوکار علمی قرار می دهد.

* هوبس و جان لاک[31] راه بیکن را ادامه می دهند.

* فلسفه جان لاک، نظرات دکارت و علوم طبیعی کلاسیک قرن هفدهم میلادی، بویژه فیزیک نیوتون، مبانی تئوریکی مهم ماتریالیسم عمدتا مکانیکی و غیر دیالک تیکی فرانسه در قرن هجدهم میلادی (لامتری، هولباخ، دیده رو، هلوه تیوس)[32] را تشکیل می دهند.

* جان لاک کاینات را بمثابه یک کل بهم پیوسته اجسام مادی در نظر می گیرد، که در آن ببرکت قانونمندی های عینی و قابل شناسائی، تعین مندی سرتاسری روندهای طبیعی بر قرار است.

* حرکت، زمان و مکان بنظر او شیوه های بود ماده محسوب می شوند.

* کلیه روندهای شعور، وابسته به سازمان جسمی انسانها تلقی می شوند.

* این شکل تاریخی ماتریالیسم در سمتگیری عمیقا ضد فئودالی اش، با انتقاد یورشگر از مذهب و با آته ئیسم[33] آشکار وعلنی پیوند دارد (مراجعه کنید به ماتریالیسم فرانسه، روشنگری)[34]

* نارسائی شیوه توضیح ماتریالیستی ـ مکانیکی و تضاد میان متافیزیک مکتبی ولف[35] و نتایج حاصل از علوم طبیعی آن زمان، سبب می شوند که کانت در نوشته های خود به نظرات دیالک تیکی مهمی با سمتگیری ماتریالیستی برسد.

* برای مثال می توان فرضیه منظومه شمسی (تاریخ طبیعت عمومی و تئوری آسمان)[36] کانت و اثر او راجع به اندازه های منفی (تلاش برای وارد کردن مفهوم اندازه های منفی در خرد انسانی) را نام برد.

* در قرن هفدهم میلادی، اسپینوزا به تدوین سیستم پانته ئیستی ـ ماتریالیستی نایل می آید، که حاوی عناصر دیالک تیکی مهمی است (مراجعه کنید به پانته ئیسم)[37].

* در کانون فلسفه اسپینوزا آموزش مربوط به جوهر (گوهر) قرار دارد :

* جوهر بمثابه شالوده خلق ناپذیر، فنا ناپذیر، از لحاظ مکانی و زمانی پایان ناپذیر کلیه روندهای واقعیت و تفکر محسوب می شود.

* جوهر بنظر اسپینوزا علت خویشتن خویش است و دارای دو اتریبوت (صفت ممیزه) انبساط و تفکر است.

* فلسفه اسپینوزا انتقاد از مذهب را در عصر جدید تحت تأثیر خود قرار می دهد.

* فلسفه اسپینوزا منبع تئوریکی عناصر ماتریالیستی مهمی در تفکر جهان بینانه لسینگ، هردر و گوته[38] بوده است (مراجعه کنید به اسپینوزیسم).

* فلسفه ماتریالیستی ما قبل مارکسیستی، در فلسفه فویرباخ و دمکرات های انقلابی روس به حد اعلای بلوغ خود رسید.

* فویرباخ، نظریه پرداز اقشار دمکراتیک بورژوازی آلمان، در دوره انقلابی سال 1848 میلادی، در مبارزه علیه سیستم های ایدئالیستی فلسفه کلاسیک آلمان (بویژه هگل) و در مبارزه علیه ایدئولوژی مذهبی دولت فئودالی مطلقه، به نوسازی دستاوردهای ماتریالیسم قرن هفدهم و هجدهم میلادی اقدام می کند.

* فویرباخ شکلی از ماتریالیسم آنتروپولوژیکی[39] بوجود می آورد که در مقایسه با ماتریالیسم مکانیکی قرن هجدهم میلادی دارای امتیازات زیرین است :

* دارای طبیعت نگری ماتریالیستی توسعه یافته تری است، انسان را بمثابه عالی ترین موجود طبیعت قلمداد می کند و لذا تحول شایسته انسانی زندگی زمینی (بمثابه تنها شیوه بود انسانی) و روابط میان ـ انسانی انسانها را به مهمترین موضوع فلسفیدن[40] ارتقا می دهد.

* ماتریالیسم آنتروپولوژیکی قبل از همه به سبب انسان ـ تصویر و جامعه ـ تصویر اجتماعی بی تمایز خود و به سبب پایگاه طبقاتی بورژوائی خویش (فویرباخ نماینده تمایلات جناح چپ و بورژوائی ـ دمکراتیک در سال های تدارک انقلابات 1848 ـ 1849 میلادی در آلمان بوده است) نتوانست اصولا از محدودیت های متافیزیکی، خطوط انفعالی و ناپیگیری های ایدئالیستی ماتریالیسم دوران پیشین پا فراتر گذارد.

* فلسفه فویرباخ، در قرن نوزدهم میلادی، نقش مهمی در دفاع از جهان بینی ماتریالیستی  و در تبلیغ آن ایفا کرده است و در زمینه انتقاد از مذهب و انتقاد معرفتی ـ نظری از ایدئالیسم خدمات ارزنده ای ادا کرده است.

* فلسفه فویرباخ یکی از منابع تئوریکی مهم ماتریالیسم دیالک تیکی بوده است.

* ماتریالیسم علوم طبیعی[41] (به انضمام ماتریالیسم فیزیولوژیکی و یا ماتریالیسم «عامیانه»[42] فوگت، موله شوت، بوشنر)[43] که در مونیسم هه کل[44] در قرن نوزدهم به نقطه اوج خود رسید، ماهیتا تحت تأثیر مبانی فکری فویرباخی و پوزیتیویستی قرار داشته است.

* در فلسفه دمکرات های انقلابی روس (بلینسکی، هرتسن، دوبرولیوبف، چرنیشفسکی)[45] ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی آن دوره خطوط انفعالی خود را عمدتا از دست می دهد و به ابزار مبارزه انقلابی دمکراسی خرده بورژوائی ، بویژه به ابزار مبارزه رهائی بخش دهقانان علیه فئودالیسم مبدل می شود.

* دمکرات های انقلابی روس در تئوری فلسفی خود به درک پایه ای ماتریالیسم دیالک تیکی نزدیک می شوند، ولی «نمی توانند به ماتریالیسم تاریخی دست یابند»[46] که دلیلش قبل از همه عقب ماندگی اجتماعی روسیه، در قرن نوزدهم میلادی بوده است (مراجعه کنید به دمکرات های انقلابی روس).

* محدودیت و یکجانبگی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، دلیلش قبل از همه در نکات زیرین بوده است :

* در خصلت طبقاتی آن، در شیوه نگرش غیرتاریخی، مکانیکی ـ متافیزیکی آن، که کلیه روندهای واقعیت را بنا بر مدل مکانیک در نظر می گیرد، حرکت را تنها بمثابه تغییر مکان می شناسد، توسعه را به روندهای کمی تقلیل می دهد، تفاوت کیفی موجود میان اشکال حرکت اجتماعی و اشکال دیگر حرکت ماده را درک نمی کند.

* این محدودیت ها مانع آن می شوند، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند شناخت خود را راجع به تقدم ماده بر شعور (که خود اثبات کرده بود و در اصول کلی اش مطلقا درست بود) به عرصه تاریخ بشری بسط دهد و برای فهم مناسبات و روابط اجتماعی انسانها و مناسبات مادی و ایده ای آنها بارآور سازد.

* وقتی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی به بررسی پدیده های مربوط به زندگی اجتماعی می پردازد، یا آنها را مستقیما بطور ایدئالیستی توضیح می دهد و یا بطرز رایج در علوم طبیعی بنا بر دترمینیسم مکانیکی توضیح می دهد.

* از دیدگاه ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی،  نظام اجتماعی فرقی با نظام «طبیعی» ندارد، انسان یک موجود طبیعی است و تفکر انسانی و یا شعور انسانی فراورده «طبیعی» صرف مغز انسانی است.

* از دیدگاه ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، مفهوم وجود مادی و مفهوم ماده با مفهوم وجود طبیعی و طبیعت فرقی ندارد.

* اما ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، طبیعت را نیز بطور یکجانبه، بسیار ناکامل، یعنی عمدتا در مشخصات و قانونمندی های مکانیکی اش در نظر می گیرد.

* جهان ـ تصویر مکانیکی آن با سطح توسعه علوم طبیعی آن زمان انطباق دارد.

* مطلق کردن این جهان ـ تصویر سبب می شود، که نه تنها مجموعه حوادث طبیعی، بلکه همچنین حوادث اجتماعی و انسانها، بنا بر قوانین دترمینیسم مکانیکی توضیح داده شوند.

* از این رو ست، که ماتریالیست های فرانسه، در قرن هجدهم به این نظر می رسند که انسان ماشینی بیش نیست.

* اگر ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، به سبب مطلق کردن متافیزیکی مشخصات مکانیکی طبیعت، نمی تواند، دیالک تیک عینی توسعه از نازل به عالی را، تنوع کیفی مشخصات و اشکال حرکت ماده طبیعی را و طبیعت را بشناسد و توضیح دهد، چگونه خواهد توانست، به شناخت و توضیح گذار کیفی، «جهش» در توسعه ماده از حرکت طبیعی اش و یا ازشیوه بود طبیعی اش به حرکت اجتماعی اش و یا به شیوه بود اجتماعی اش قادر باشد و به بنیانگذاری جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عام نایل آید که دربرگیرنده طبیعت و جامعه باشد.

* این جهان بینی بوسیله مارکس و انگلس، نظریه پردازان طبقه کارگر بوجود می آید.

* در ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، ماده، طبیعت و یا وجود در سوئی قرار دارند و شعور و یا تفکر در سوی دیگر.

* یعنی آنها بدون ارتباطی با یکدیگر، بطور متافیزیکی و غیر دیالک تیکی  در مقابل هم قرار دارند.

* چنین شعوری عبارت است از وجود بطور یکجانبه تعیین شده، وجودی که فقط بازتاب منفعل وجود مادی منحصر به طبیعت است و نه بازتاب نیرویی که بر این وجود خلاقانه تأثیر می گذارد و دگرگونش می سازد.

* از دیدگاه ماتریالیسم قدیمی، میان ماده و شعور رابطه دیالک تیکی وجود ندارد، ارتباطی وجود ندارد، گذار دیالک تیکی وجود ندارد.

* واقعیت عینی بمثابه شیئی از قبل موجود در نظر گرفته می شود و مورد تفسیر قرار می گیرد.

* مارکس و انگلس اما (برخلاف آن) شناختی را اثبات و بنیان گذاری می کنند، که برای پیدایش  و توسعه شعور انسانی، طبیعت به تنهائی، یعنی طبیعت بمثابه طبیعت، تعیین کننده نیست، بلکه قبل از همه کار، کردوکار تولیدی مادی است، که انسان در آن و ببرکت آن در همبود و در همکاری با انسانهای دیگر، با طبیعت رابطه بر قرار می کند، با طبیعت «در می آویزد»، خواص و قانونمندی های آن را درک می کند و رفته رفته نحوه تعمیم آنها را فرا می گیرد، دانش خود در باره طبیعت را بی وقفه غنا می بخشد و بدین طریق تفکر و هوش خود را توسعه می دهد.

* علوم و فلسفه ما قبل مارکسیستی، قبل از همه به سبب خصلت طبقاتی شان و به سبب مجزا بودن شان از پراتیک اجتماعی هنوز نمی توانستند، به این اهمیت تعیین کننده کردوکار تولیدی انسانی، برای توسعه اجتماعی انسان و همچنین برای پیدایش و توسعه شعور او پی ببرند.

* « تا کنون علوم طبیعی و فلسفه، تأثیر کردوکار انسانی بر تفکر او را بکلی فراموش کرده اند.

* آنها فقط طبیعت را از سوئی و تفکر را از سوی دیگر می شناسند.

* اما بویژه، در تغییر طبیعت بوسیله انسانها، طبیعت بمثابه طبیعت نیست که مهمترین و عمده ترین  شالوده تفکر انسانی را تشکیل می دهد، بلکه به همان میزان که انسان تغییر طبیعت را می آموزد، به همان میزان هم هوش و فراست او رشد می یابد.»[47]

* نا دیده گرفتن نقش کار، نقش تولید و بطور کلی نقش پراتیک اجتماعی انسانها مانع آن می شود، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند، حل درست مسئله اساسی فلسفه را برای توضیح رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی بطور بار آوری بخدمت گیرد.

* توضیح علمی رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، اما نه فقط پیش شرط تئوریکی لازم و ضرور برای استفاده عملی پیگیرو قطعی از ماتریالیسم جهت درک طبیعت و تاریخ است، بلکه علاوه بر آن، پیش شرط لازم برای نیل به فهم کامل و همه جانبه مفهوم ماده، خود مسئله اساسی فلسفه و رابطه متقابل دیالک تیکی میان ماده و شعور است.

* مارکس «عیب اصلی ماتریالیسم سابق» را عبارت از این می داند، که آن واقعیت را فقط «در شکل ابژکت و یا به شکل نگرش در نظر می گیرد»، ولی نه «بمثابه کردوکار حسی انسانی» و نه بمثابه پراتیک.

* مارکس با وارد ساختن کل کردوکار شیئی عملی[48] انسانها، بویژه کار انسانها، تولید و باز تولید زندگی مادی شان، در مقوله ماده، در مقوله وجود، نه تنها مقوله ماده را از لحاظ کمی، بلکه همچنین از لحاظ کیفی غنی تر ساخت.

* مارکس بدین طریق، نه فقط به کشف عالیترین فرم توسعه ماده بطورکلی، یعنی فرم اجتماعی توسعه ماده نایل آمد، بلکه علاوه برآن، به کشف آنچه که ماهیت کاملا خود ویژه این فرم توسعه ماده، هسته و نیروی محرکه درونی و تعیین کننده آن را تشکیل می دهد، یعنی به کشف تولید زندگی مادی و پراتیک اجتماعی، بطورکلی نایل آمد، که بنا بر ضرورت درونی و عینی از آن نشأت می گیرد.

* انسان بوسیله پراتیک اجتماعی خود، هم با طبیعت و هم با جامعه رابطه بر قرار می کند.

* انسان با برقراری ناگزیر این رابطه فعال با طبیعت و انسانهای دیگر، برای زنده ماندن، همزمان پیش شرط های اساسی لازم را برای تشکیل و توسعه شعورش نسبت به طبیعت و جامعه (آگاهانه و یا نا آگاهانه) پدید می آورد.

* بنا بر آن، شعور دیگر بازتاب منفعل و صرف وجود مادی، آنطور که ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی تصور می کرد، تلقی نمی شود.

*

* شعور با کردوکار تشکیل دهنده و تیز کننده حواس انسانی، کسب می شود، مورد حلاجی قرار می گیرد، «هضم» می شود و سپس (پس از کسب و اثبات صحتش در کوره پراتیک) به نیروی فعالی مبدل می شود، بر طبیعت و جامعه تأثیر می گذارد و از طبیعت و جامعه تأثیر می پذیرد و طبیعت و جامعه را دگرگون می سازد.

* مارکس و انگلس به معارف اجتماعی و علوم طبیعی زمان خود واقف بودند و آنها را با علاقه ای وافر دنبال می کردند، دستاوردهای ارزشمند آنها و تفکر فلسفی سابق را بخدمت می گرفتند و خلاقانه توسعه می دادند.

* و بدین طریق شکل جدیدی از ماتریالیسم را بنیان نهادند، که از عیوب فلسفه ماتریالیستی سابق آزاد بود.

* مارکس و انگلس ماتریالیسم و دیالک تیک را از عیوب مکانیکی ـ متافیزیکی و ایدئالیستی شان آزاد ساختند و در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به آنها وحدت ارگانیک و عضوی بخشیدند.

* فلسفه مارکسیستی، برخلاف ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، می توانست بر سطح کیفیتا عالی تر علوم تکیه زند، از آنجمله بودند :

* کشف قانون بقا و تبدیل انرژی، کشف سلول، تئوری پیدایش انواع داروین و غیره.[49]

* این کشفیات امکان اثبات علمی دقیق اندیشه توسعه و ایده وحدت و ارتباط متقابل کلیه پدیده های طبیعی را از همان آغاز توسعه فلسفه مارکسیستی پدید آورده بودند.

* در نتیجه وجود مناسبات توسعه یافته تر جامعه سرمایه داری، در نتیجه تجارب حاصل از مبارزه طبقاتی آشکار میان بورژوازی و پرولتاریا و همچنین در نتیجه پایگاه طبقاتی کیفیتا نوین ماتریالیسم فلسفی مارکسیستی، که حامل آن برای اولین بار در تاریخ، در هیئت طبقه کارگر به نیروی اجتماعی ئی بدل شده بود، که بطور عینی علاقه مند امحای هر نوعی از استثمار انسان بوسیله انسان بود و لذا دیگر در مقابل توضیح قوانین توسعه اجتماعی موانع و محدودیت های طبقاتی وجود نداشت، برای اولین بار امکان آن فراهم آمد، که به جای طبیعت نگری و انسان نگری یکجانبه مکانیستی[50] (و یا پانته ئیستی)، آموزش سراپا ماتریالیستی راجع به توسعه بوجود آید، که شامل حال کلیه عرصه های واقعیت باشد و در عین حال خودویژگی های خاص هر کدام از عرصه های واقعیت را در نظر گیرد.

* بدین طریق برای اولین بار در تاریخ تفکر انسانی، استفاده از ماتریالیسم برای توضیح زندگی اجتماعی و برای توضیح نیروهای محرکه مادی و قوانین توسعه اجتماعی امکان پذیر گردید و بدین سان برای نخستین بار تئوری علمی جامعه بنیانگذاری شد.

* ماتریالیسم فلسفی مارکسیستی، جهان بینی توده های انقلابی است.

* ماتریالیسم در هیئت خود، بمثابه شالوده تئوریکی سیاست حزب مارکسیستی ـ لنینیستی و بمثابه پایه تئوریکی ـ متدئولوژیکی علوم منفرد، کلیه عناصر تماشاگرانه و انفعالی را از خود دور کرده است.

* ماتریالیسم ابزار دمادم توسعه یابنده و غنی تر شونده تغییر جهان است.

* همان طور که تاریخ ماتریالیسم نشان می دهد، نمایندگان آن قاعدتا در زمینه پژوهش  مربوط به علوم منفرد، بویژه علوم طبیعی فعال بوده اند.

* ماتریالیسم نتایج حاصل از تحقیقات مربوطه را حلاجی کرده و هیئت خود را بر طبق شناخت پیش رونده انسانی تغییر داه است.

* ماتریالیسم خود عنصر مهم این پیشرفت بوده است.

* ماتریالیسم دیالک تیکی با دوران فیزیک مدرن، تئوری کوانتی و تئوری نسبیت مطابقت دارد.

* فلسفه ماتریالیستی در توسعه تاریخی خویش، بطورکلی با سطح رشد علوم منفرد مربوطه پیوند تنگاتنگ داشته است.

* ماتریالیسم از علوم منفرد نیرو می گیرد و بنوبه خود بر پژوهش مبتنی بر علوم منفرد تأثیر می گذارد.

* مجموعه پژوهش مبتنی بر علوم طبیعی دارای موضعگیری بنیادین ماتریالیستی است، به تقدم ابژکت های مورد پژوهش بر شعور و به استقلال ازشعور (در تحلیل نهائی) و به وجود ابژکت های یاد شده در خارج از شعور باور دارد.

* ماتریالیسم بدلیل در نظر داشتن مدام واقعیت، بدلیل فونکسیون اجتماعی ترقی طلبانه خویش و بدلیل اتحادش با علوم طبیعی، طرفدار قابل شناسائی بودن جهان است.

* از دیدگاه ماتریالیسم احساس ها و مفاهیم، نه محصول صرف کردوکار فهم و کردوکار روان مستقل از واقعیت خارجی اند (ایدئالیسم ذهنی) و نه محصول سهیم بودن شعور در ماهیت غیرمادی چیزها و نه محصول سهیم بودن شعور در روح عینی ماورای طبیعی اند (ایدئالیسم عینی).

* هردانشی از یک رابطه واقعی میان سوبژکت شناسنده و اشیای مادی سرچشمه می گیرد.

* هر تئوری شناخت ماتریالیستی، یک تئوری تصویر است :

* واقعیت عینی در ضمیر انسانی منعکس می شود و احساس ها و مفاهیم حاوی محتوای عینی اند.

* از این روست که ماتریالیسم سرسخت ترین مخالف هر مظهری از اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) بوده است.

* ماتریالیسم ضد مذهب بطور کلی است.

* برسمیت شناختن ازلیت ماده، بمعنی رد قصه خلقت جهان، توسط روح مطلق و یا خدا ست.

* برسمیت شناختن خود جنبی ماده، بمعنی رد وجود خدای جهانجنبان است.

* ماتریالیسم و مذهب اضداد آشتی ناپذیرند.

* از این رو ست، که ماتریالیست های پیگیر همزمان آته ئیست اند.

* قبل از مارکس و انگلس، که از موضع ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، برای اولین بار به ارائه یک تئوری علمی راجع به ماهیت مذهب پرداختند، ماتریالیست ها (از جمله ماتریالیست های فرانسه درقرن هجدهم و فویرباخ) در زمینه افشای «اسرار» مذهب، در رد کیهان شناسی مذهبی، در اثبات پوچی توضیح پیدایش انسان، بر مبنای مشیت الهی و در رد تعالیم مذهبی مربوطه، سهم عظیمی ادا کرده اند.

* در حالیکه ایدئالیسم، اغلب جهان بینی طبقات اجتماعی فرتوت و در حال زوال است که با اشاره به اهداف عالیه، با اشاره به مشیت ایدئال و ماورای جهانی الهی به توجیه حاکمیت و امتیازات و غیره خود می پردازند و ریشه های قدرت خود را از دیده ها پنهان می سازند، ماتریالیسم، بنا بر خصلت اساسی خویش، با آماج های طبقات اجتماعی ترقی طلب و بالنده مطابقت دارد.

* در مبارزه میان ماتریالیسم و ایدئالیسم که در طول تاریخ فلسفه صورت گرفته و می گیرد، مبارزه طبقاتی بطور ایدئولوژیکی انعکاس می یابد.

* ماتریالیسم در این میان (درتحلیل نهائی) عنصر محرکه توسعه فلسفی است.

* مفهوم «ماتریالیسم» در قرن هجدهم میلادی پا به عرصه نهاده است.

* تا اواسط قرن هجدهم میلادی مفهوم «ناتورالیست» به دو معنی اساسا متفاوت بکار می رفت :

* به معنی «دانشمند علوم طبیعی» و به معنی «ماتریالیست».

* در آلمان علاوه بر مفهوم «ناتورالیست»، مفهوم «رئالیست» نیز به معنی «ماتریالیست» مورد استفاده قرار می گرفت (ورنر کراوس)[51].

* مفهوم جدید ماتریالیسم در آثار لامتری نقش مرکزی کسب می کند.

* او در کتاب خود تحت عنوان «انسان بمثابه ماشین»[52] در سال 1747 میلادی می نویسد :

* «من سیستم های فلسفی مربوط به روح بشری را به دو دسته تقسیم بندی می کنم :

* اولین وکهنسال ترین سیسم عبارت است از ماتریالیسم و دومین سیستم عبارت است، از روحگرائی.»[53]

* دیده رو[54] نیز در مقاله ای در دایرة المعارف، ایمماتریالیسم و یا روحگرائی (1765 میلادی)[55] را همانند هولباخ[56] در «سیستم طبیعت (1770 میلادی)»[57] در مقابل «ماتریالیسم» قرار می دهد.

* هولباخ می نویسد :

* «اگر ما بکمک تجربه، به شناخت عناصری نایل می آمدیم، که مبانی احساسات یک انسان و یا بخش اعظم انسانها را که از ترکیب شان خلقی پدید می آید، تشکیل می دهند، آنگاه می توانستیم بدانیم، که کدام چیز برای آن خلق خوب است و کدام قوانین و مؤسسات برایش لازم و مفید اند.

* به عبارت دیگر، اخلاق و سیاست می توانند از ماتریالیسم بهره ور شوند، در حالیکه آموزش روحگرائی، هرگز سودمند واقع نمی شود و چه بسا مانع اندیشیدن به اخلاق و سیاست می گردد.

* انسان برای کسانی که به پیشداوری های تئولوژیکی چسبیده اند، رازی[58] ناگشوده خواهد ماند.»

* هلوه تیوس[59] در کتابش بنام «راجع به انسان» (1772 میلادی)[60] خاطرنشان می شود، که کلمات «ماتریالیست» و «روشنگر» معنی واحدی دارند.

* کانت نیز میان «ماتریالیسم» و «روحگرائی» تفاوت قائل می شود.[61]

* او علاوه بر این از تضاد میان «رئالیسم ترانسندنتال» و «ایدئالیسم امپیریستی و ترانسندنتال» نیز سخن می گوید.[62]

* بنظر هگل «ماتریالیسم و ناتورالیسم …. سیستم قطعی امپیریسم است.» [63]

* هاینه[64] در کتابش بنام «راجع به تاریخ مذهب و فلسفه در آلمان» (1834 میلادی) می نویسد که در فرانسه میان «حسگرائی» ازسوئی و «روحگرائی» و گاهی هم «راسیونالیسم» از سوی دیگر تفاوت گذاشته می شود.

* ولی او خود تفاوتگذاری میان «ماتریالیسم» و «ایدئالیسم» را ترجیح می دهد.

* هاینه ماتریالیسم را به مثابه آموزش شناخت روح از طریق تجربه و حواس و به مثابه آموزش ایده های اپوستریوری[65] تعریف می کند و ایدئالیسم را آموزش ایده های مادر زاد، و یا آموزش ایده های اپریوری[66] تعریف می کند.

* مارکس و انگلس با توسعه قاطعانه ماتریالیسم به ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، به مرزبندی روشن میان ماتریالیسم و ایدئالیسم دست می زنند و همزمان به تعیین روشن مراحل مختلف توسعه خود ماتریالیسم نیز مبادرت می ورزند.

* درک این نکته در این میان بسیار مهم بود که «ماتریالیسم علوم طبیعی صرف، اگرچه شالوده عمارت دانش بشری است، ولی خود عمارت نیست.

* چه، ما فقط در طبیعت، زندگی نمی کنیم، بلکه علاوه بر آن در جامعه می زییم.

* جامعه بشری نیز نه کمتر از طبیعت، تاریخ توسعه خود را دارد و علم خود را.

* از این رو، می بایستی علم جامعه را، یعنی ماهیت علوم به اصطلاح تاریخی و فلسفی را با شالوده ماتریالیستی تطبیق داد و بر آن باز ساخت.»[67]

* نتیجه حاصل از آن برای تاریخ ماتریالیسم را انگلس چنین فرمولبندی می کند :

* «ماتریالیسم با هر کشف دورانساز در عرصه علوم طبیعی، فرم خود را تغییر می دهد و از زمانی که تاریخ مورد بررسی ماتریالیستی قرار می گیرد، در این زمینه نیز راه توسعه نوینی باز شده است.»[68]

* مارکس و انگلس با تدوین ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی مرحله نوینی در تاریخ فلسفه و در تاریخ بشریت گشوده اند.

* لنین در کتاب «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم»[69] این مسئله را چنین توضیح می دهد :

* «مارکس و انگلس همواره ماتریالیسم معیوب (و غیر دیالک تیکی) را محکوم کرده اند، اما آنها آن را از موضع عالی تر محکوم کرده اند، از موضع توسعه یافته تر، از موضع ماتریالیسم دیالک تیکی و نه از موضع هیومیسم و برکه لیانیسم[70].»[71]

* لنین در عین حال به بی دورنمائی و خصلت ارتجاعی ندانمگرائی (اگنوستیسیسم) و ایدئالیسم ذهنی بورژوائی واپسین اشاره می کند، که بیانگر مواضع اصلی فلسفه بورژوازی واپسین اند.

* مراجعه کنید به

* o ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی،

* o مسئله اساسی فلسفه،

* o آته ئیسم،

* o ایدئالیسم.

پایان

ادامه دارد

[1] Materialismus [lat]

[2] Idealismus

[3] Anschauungen

[4] مارکس و انگلس 21، 274، 20، 469.

[5] moralisch-ethische Kategorie

[6] antispekulativen, atheistischen und erkenntnisoptimistischen Charakter

[7] Naturerkenntnis

[8] Babylonien und Ägypten, in Indien und China

[9] Milet und Ephesus

[10] einheitlichen materiellen Prinzip

[11] THALES

[12] ANAXIMANDER

[13] Apeiron

[14] ANAXAMENES

[15] HERAKLIT

[16] Urstoffen

[17] spekulativ

[18] DEMOKRIT

[19] Atomistik

[20] EPIKUR

[21] AVICENNA, AVERROES

[22] BRUNO

[23] Allgemeinbegriffe

[24] existierenden Einzelnen

[25] Universalienstreit

[26] Nominalismus

[27] Humanismus

[28] KOPERNIKUS, KEPLER und GALILEI

[29] Erfahrung, Beobachtung und Experiment

[30] Lehren BACONS und GASSENDIS

[31] HOBBES und LOCKE

[32] LA METTRIE, HOLBACH, DIDEROT, HELVETIUS

[33] Atheismus

[34] Aufklärung

[35] WOLFFschen Schulmetaphysik

[36] (Allgemeine Naturgeschichte und Theorie des Himmels)

[37] Pantheismus

[38] LESSINGS, HERDERS und GOETHES (Spinozismus)

[39] anthropologisch

[40] Philosophieren

[41] naturwissenschaftliche Materialismus

[42] Vulgär

[43] VOGT, MOLESCHOTT, BÜCHNER

[44] Monismus HAECKELS

[45] BELINSKI, HERZEN, DOBROLJUBOW und TSCHERNVSCHEWSKJ

[46] لنین

[47] مارکس و انگلس 20، 498.

[48] praktisch gegenständliche Tätigkeit

[49] Entdeckung des Gesetzes von der Erhaltung und Umwandlung der Energie, Entdeckung der Zelle, DARWINS Theorie von der Entstehung der Arten usw.

[50] mechanistisch

[51] W. KRAUSS

[52] L’homme machine (Der Mensch – eine Maschine)

[53] Spiritualismus

[54] DIDEROT

[55] Immaterialismus oder Spiritualismus (1765)

[56] HOLBACH

[57] Systeme de la nature (System der Natur 1770)

[58] راز یکی از مقولات اساسی فلسفه ایراسیونالیستی سعدی و بویژه حافظ و غیره است.

[59] HELVETIUS

[60] «De l’homme» (Vom Menschen 1772)

[61] (Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft 1793)

[62] (Kritik der reinen Vernunft 1781)

[63] (Enz 1830, § 85)

[64] HEINE

[65] a posteriori

[66] a priori

[67] مارکس و انگلس 21، 280.

[68] مارکس و انگلس 21، 278.

[69] Materialismus und Empiriokritizismus

[70] Humeismus und Berkeleyanismus

[71] لنین 14، 237.

آته ئیسم پرولتری با درپیش گرفتن مبارزه انقلابی، برای امحای نظام مبتنی بر استثمار دورنمای کاملا جدیدی از روابط بشریت آزاد و برابرحقوق در نظام اجتماعی سوسیالیستی را نشان می دهد.

آنجا که مذهب، رفته رفته از حیات جامعه رخت بر می بندد، «آنجا که جامعه با تصاحب مجموعه وسایل تولید و با بکار انداختن برنامه مند آنها، خود را و همه اعضای خود را از قید و بند نوکری این و آن آزاد می سازد.»

اینجا روشنگری جهان بینانه و تبلیغات علمی ـ آته ئیستی مارکسیسم ـ لنینیسم نیز مقام خود را، بمثابه بخش ارگانیکی مبارزه طبقاتی انقلابی طبقه کارگر و اقشار و طبقات متحد با آن، احراز می کند.

* ما در فصل اول، مقوله «ماتریالیسم» و سیر تاریخی آن را از آغاز تا امروز توضیح دادیم.

* مؤلفین دایرة المعارف روشنگری از ادعای  من در آوردی ب. کیوان مبنی بر این که « از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است»[1] حرفی به میان نیاوردند.

* ب. کیوان هم دلیلی برای این ادعای خود ارائه نداده است.

* این حکم او حاکی از این است که مارکس از دیرباز از مقوله «ماتریالیسم» برداشت درستی نداشته است.

* به عبارت دیگر، مارکس مقوله «ماتریالیسم» را درک نمی کرده و لذا دچار ضد و نقیض گوئی شده است.

* مقوله یعنی چه؟

* مفاهیم عام را مقوله می نامند.

* مفهوم عبارت است از عکس معنوی چیزها، پدیده ها و سیستم های واقعی ـ عینی در ضمیر انسانی.

* انسان با مشاهده هزاران انسان دست به عمل منطقی انتزاع می زند.

* ویژگی های ظاهری و فرعی آنها را کنار می گذارد و جنبه ماهوی مشترک آنها را برمی گزیند و بر مبنای آن، مفهوم «انسان» را می سازد.

* مقوله «ماتریالیسم» هم سیر و سرگذشتی دیگر نداشته است.

* انسان متفکر و شعورمند، پس از مطالعه ماتریالیسم های گوناگون، جنبه های خود ویژه و فرعی آنها را دور می اندازد و وجه مشترک آنها را برمی گزیند و بر این مبنا، مقوله «ماتریالیسم» را می سازد.

* این وجه مشترک کدام است، که بر مبنای آن مقوله «ماتریالیسم» ساخته شده  است؟

* هر کس فصل اول این نوشته را خوانده و یا ساده ترین کتاب فلسفه را ورق زده، پاسخ این پرسش را می داند.

* ماتریالیسم مکتب فلسفی ئی است، که ماده را بر روح و یا وجود را بر شعور مقدم می داند.

* ماتریالیسم برای عناصر روحی و روانی منشاء مادی قائل می شود.

* بنظر ب. کیوان « از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است.»

* این ادعا فقط می تواند ناشی از حواس پرتی ب. کیوان به هنگام تألیف این مقدمه باشد.

* چرا ما به این نتیجه می رسیم؟

* به جمله بندی ب. کیوان دقت کنید :

* · «برداشت نادرست و متفاوت …»

* مفاهیم «فرق»،  «تفاوت» و «تضاد» وقتی به کار می روند که حداقل دو چیز، دو قطب با هم مورد مقایسه قرار گیرند.

* مفهوم «فرق» حاکی از آن است که میان دو و یا چند چیز از لحاظ برخی جنبه های فرعی یکسانی وجود ندارد :

* مثلا حسن قدش قدری بلندتر از حسین است.

* اگر فرق تشدید شود، مفهوم «تفاوت» به کار گرفته می شود :

* مثلا وقتی که حسن باسواد باشد و حسین هنوز خواندن و نوشتن بلد نباشد.

* اگر تفاوت ها تشدید شوند، از مقوله «تضاد» استفاده می شود :

* مثلا وقتی که حسن وسایل کار و امرار معاش حسین را به زور و خدعه از او بگیرد و خانواده اش را به گرسنگی و ذلت وادارد.

* ولی در هر سه حالت، ما با حد اقل دو نفر سر و کار داریم.

* این ادعا که برداشت مارکس از مقوله «ماتریالیسم» متفاوت بوده، از نظر منطقی نادرست است و خواننده خواهد پرسید: متفاوت با چی؟

* در مورد یک چیز واحد به جای مفاهیم فرق و تفاوت و تضاد و غیره از مفهوم «هویت» استفاده می کنند.

* حواس پرتی انسانها قابل فهم و اغماض است و ما قصد ساختن کوه از کاه نداریم.

* ب. کیوان عاشق آدم های حواس پرت است.

* او مقاله دیگری هم تألیف کرده که حواس پرتی های مارکس را در آخرین روزهای حیات پربارش برمی شمارد.

* ما بعد به این مقاله هم خواهیم پرداخت.

* ب. کیوان ادامه می دهد :

* «این برداشت نادرست سبب شده است که ماتریالیسم مارکس با ماتریالیسم دوره باستان و قرن 19 یکسان گرفته شود و از آن ابتدا معنی آته ئیستی (خدا انکاری) و سپس « عین گرایی » نا هنجار استخراج شود.»

* ب. کیوان، در این حکم، میان برداشت نادرست مارکس از مقوله «ماتریالیسم» و یکسان گرفتن ماتریالیسم او با ماتریالیسم دوره باستان وقرن 19 رابطه علت و معلولی برقرار می کند.

* اگر معنی مقوله «ماتریالیسم» در اثرهای مارکس بطور ضد و نقیض مطرح نشده بود، کسی ماتریالیسم او را با ماتریالیسم دوره باستان و قرن 19 یکسان نمی گرفت.

* پس تقصیر خود «مارکس مقوله نفهم کودن» بوده که ماتریالیسمش با ماتریالیسم ما قبل یکسان تلقی شده است.

* · خلایق هر چه لایق!

* این توهین به همه کسانی است که ماتریالیسم مارکس را با ماتریالیسم ماقبل یکسان تلقی کرده اند.

* آنها اینقدر شعور نداشته اند که بطور اوبژکتیف و عینی به مقایسه ماتریالیسم مارکس و ماتریالیسم ماقبل بپردازند و به جای آن به برداشت نادرست مارکس از مقوله «ماتریالیسم» چسبیده اند.

* ب. کیوان برای این ادعای خود نیز دلیلی ارائه نمی دهد، تا خواننده با پخمه های مورد نظر او آشنا شود.

* اما سؤال این است که فرق ماتریالیسم مارکس با ماتریالیسم ماقبل و قرن نوزدهم چی بوده است؟

* اینجا هم حواس پرتی دیگری خودنمائی می کند.

* ماتریالیسم، یعنی مکتبی که به مسئله اساسی فلسفه، به این مسئله که آیا ماده بر روح مقدم است و یا روح بر ماده، جواب ماتریالیستی می دهد، یعنی ماده را بر روح مقدم می داند.

* در این مورد، چه فرقی می تواند میان ماتریالیسم مارکس و ماتریالیسم عهد باستان و یا ماتریالیسم قرن هجدهم و نوزدهم بوده باشد؟

* اگر ب. کیوان می گفت، که میان فلسفه مارکس با فلسفه فویرباخ و یا لامتری و هولباخ تفاوت وجود دارد، می شد با او موافق بود :

* فلسفه مارکس ماتریالیسم دیالک تیکی است و فلسفه فویرباخ و هولباخ ماتریالیسم متافیزیکی و یا مکانیکی است.

* اما ماتریالیسم آنها فرقی با هم ندارد.

* ما بعدا به این مسئله برخواهیم گشت، تا حواس پرتی دیگری را نشان خواننده دهیم.

* حکم ب. کیوان را یکبار دیگر می خوانیم :

* «این برداشت نادرست سبب شده است که ماتریالیسم مارکس با ماتریالیسم دوره باستان و قرن 19 یکسان گرفته شود و از آن ابتدا معنی آته ئیستی (خدا انکاری) و سپس « عین گرایی » نا هنجار استخراج شود.»

* ب. کیوان ادعا می کند که از ماتریالیسم مارکس، معنی آته ئیستی و عینگرائی استخراج شده است.

* این در نظر اول، بدان معنی است که ماتریالیسم مارکس، نه آته ئیست و عینگرا، بلکه خداپرست و ذهنگرا بوده است.

* این دیگر اوج حواس پرتی مؤلف است.

* هرکس تعریف مقوله «ماتریالیسم» را در فصل اول این نوشته خوانده باشد، می داند که این ادعای ب. کیوان یاوه ای بیش نیست.

* آته ئیسم در ذات فلسفه ماتریالیستی است.

* آته ئیسم در همین پاسخ به مسئله اساسی فلسفه است.

* وقتی ماتریالیست می گوید که همه چیزهای معنوی و روحی منشاء مادی دارند، جهان را نه آفریده خدا، بلکه برعکس خدا را آفریده انسان گرفتار در چنگ جهل و ترس و سرکوب و ستم و استثمار می داند.

* ما اما قبل از قضاوت بیشتر در این باره، دستافزار معرفتی دیگری را در اختیار خواننده صبوری که ما را همراهی می کند، قرار می دهیم.

* هدف این است که خواننده خود بیندیشد و خود بطور خود مختار، به تمیز حقیقت از باطل نایل آید.

* ما نخست مقوله «آته ئیسم» را از دایرة المعارف روشنگری مو به مو نقل می کنیم، «تا سیه روی شود، هر که در او، غش باشد.»[2]

تعریف مقوله آته ئیسم

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

* آته ئیسم [3]:

* آته ئیسم، در واقع، به معنی بی خدائی، انکار وجود خدا، انکار اصل الهی است.

* آته ئیسم عبارت است، از مشخصه ماهوی گروهی از جهان بینی ها، که جهان را بر مبنای خود جهان توضیح می دهند و لذا هرنوع تصور الهی را آگاهانه رد می کنند.

* این در عین حال، بمعنی رد اعتقاد به ادیان و مذاهب است.

* مفهوم «آته ئیسم» در توسعه تاریخی اش، معانی و موارد استعمال متفاوتی داشته است.

* در مدارک کتبی مربوط به تاریخ مذاهب، کم نیستند مواردی که به نیت غلبه در بحث و یا برای مجاب و بی اعتبار کردن مخالفین، مفهوم «آته ئیسم»، در حق افراد، قبایل و یا خلق هائی که ایمان به خدا و بطورکلی، ایمان به خدا و یا خدایان دین معینی را رد می کنند، بکار رفته است.

* در سنت فلسفی یونان باستان (که خاستگاه کلمه «آته ئیسم» بوده است) مفهوم «آته ئیسم» در مورد عدم قبول خدایان دین رسمی و دولتی بکار می رفت.[4]

* در سنت مسیحی قرون وسطی و عصر جدید، مفهوم «آته ئیسم» (به سبب انحصارطلبی مسیحیت که ضمنا وجه مشخصه هر دینی است) هم در مورد ایمان به دین دیگر، هم در مورد منافقین و هم در مورد کسانی که آگاهانه منکر وجود خدا بوده اند، بکار می رفت.

* در تاریخ نگاری بورژوائی ـ مسیحی عصر جدید، بارها بودیسم و تائوئیسم چینی[5]، بدلیل انکار تصور خدا، بمثابه شخص، آته ئیستی نامیده شده اند.

* علاوه بر کلیه مظاهر آته ئیسم خودپو، که از لحاظ نظری بطور دقیق اثبات نشده اند، (بمعنای وسیع کلمه)، ما در فلسفه هندی سمخیا[6]، به قدیمی ترین انکار تئوریکی وجود خدا، بمثابه عالی ترین موجود، برمی خوریم.

* شروع تفکر آته ئیستی در فلسفه یونان، با فلسفه طبیعت ایونی[7] آغاز می شود.

* سنوفانس[8] بعدها به بنیانگذاری آموزش آته ئیستی اقدام می کند.

* او به مخالفت با تصورات آنتروپومورفیستی و آنتروپاتیکی[9] راجع به خدا برمی خیزد و با اعلام این اندیشه، که خدایان محصول تصور انسانی اند، به انتقاد از مذهب می پردازد.

* در تاریخ ماتریالیسم آنتیک، اپیکور، بمثابه مهمترین متفکر آته ئیست آنتیک کلاسیک مطرح می شود که نظریه اش مبنی بر این است، که منشاء تصورات الهی ترس و عجز انسانها بوده است.

* این نظریه به یکی از مبانی استوار انتقاد از مذهب علمی و آته ئیسم آگاهانه بدل شده است.

* در حالیکه آته ئیسم اپیکور و دلایل فلسفی او علیه ایمان به خدایان (در شرایطی توسعه می می یابد، که با فروپاشی پولیس[10] آنتیک، باور به خدایان یونانی نیز رو به زوال می رود) فاقد هر نوعی از گرایشات مبتنی بر انتقاد اجتماعی بودند، لوکرتس[11]، آته ئیسم اپیکوری را در شعر درسی خود «ده ره روم ناتورا»[12] در خدمت گرایشات اجتماعی مترقی، برای بگورسپردن اوتوریته مذهب دولتی (مذهب جامعه برده داری در حال فروپاشی روم) قرار می دهد.

* آته ئیسم، از این به بعد، با مبارزات رهائی بخش طبقات اجتماعی پیشرو، با پیشرفت علوم و قبل از همه، علوم طبیعی و فلسفه ماتریالیستی در پیوند قرار می گیرد و خصلت رزمنده آشکاری کسب می کند.

* آزاد اندیشی محافل معین اریستوکراسی فرانسه و اریستوکراسی انگلیسی بعد از برگشت سلطنت استوارت به قدرت، در قرن هفدهم، که دارای تمایلات آته ئیستی ما قبل روشنگری اروپا بوده اند، قادر به برپا داشتن عمارت فکری فلسفی خاص خود نمی شود.

* هدف این آته ئیسم، عبارت بود، از امحای کلیه محدودیت های اخلاقی.

* طرفداران این آته ئیسم، از اشراف درباری تشکیل می شدند، که فونکسیون و سمت فئودالی خود را از دست داده بودند.

* این قشر اجتماعی، در نتیجه فروپاشی فئودالیسم بوجود آمده بود و کردوکارش در عیاشی لگام گسیخته و بی بند و بار خلاصه می شد.

* آزاد اندیشی مورد ادعای آنها، از تمسخر تحریک آمیز طرز تفکر مذهبی اقشار پائین جامعه فراتر نمی رفت.

* اما آته ئیسم قرن هجدهم، برعکس آن، بمثابه جریان فلسفی رادیکال و پیگیر در روشنگری، گشتاورمهم نبرد بورژوازی نوخاسته، علیه نظام اجتماعی فئودالی ـ استبدادی در حال فروپاشی را تشکیل می دهد.

* جریانات معنوی بورژوائی مختلفی در تدارک این آته ئیسم شرکت داشتند و هدفشان عبارت بود از انفجار قید و بندهای ایدئولوژی فئودالی ـ روحانی، به هر نحوی از انحاء.

* ایمان به خدای مذهب وحی، درقرن هفدهم، هم بوسیله تردیدگرائی[13] مونتان، وایر و بایله به لرزه در می آید (که روایات تاریخی  و مذهبی را برای استنتاجت خود مورد استفاده قرار می دهند) و هم در نتیجه اختلافات مذهبی، بویژه پس از قیام ادیکت نانت (1685 میلادی)[14] و بیرون راندن هوگه نوتها[15] از فرانسه.

* در نیمه دوم قرن هفدهم، انتقاد فلسفی ـ تاریخی از انجیل آغاز می شود و اسپینوزا با انتشار کتاب خود، تحت عنوان «تراکتوس تئولوژیکو پولویتیکوس» در سال 1670 میلادی[16] آته ئیسم فلسفی را بنیان می گذارد.

* انتقاد فلسفی ـ تاریخی از انجیل، نمایندگان برجسته ای، هم در میان کاتولیک ها و هم در میان پروتستان ها داشته است.

* بررسی مذهب با انتشار کتابی تحت عنوان «سه کلاهبردار» (موسی، عیسی، محمد)[17] از سوی آزاداندیشان، در حول فریدریش دوم[18]، تکانه های جدیدی کسب می کند.

* بعد از پوشاندن جامه ادبی بدان در اثر بوکاچیو تحت عنوان «دی امرون» (1348 ـ 1353 میلادی)[19]، دو باره در کتاب مشهور لسینگ، تحت عنوان «اندرزنامه های ناتان پیامبر»[20] مطرح می گردد.

* با تدارک دئیسم[21] انگلیسی، که از سوسینیانیسم[22] و آزاداندیشی (فون چربری، تولاند، کولینس، شافتس بری)[23] الهام می گیرد، آموزش رسمی کلیسا، تحت نام مذهب عقل، بطور سیستماتیک مدفون می شود.

* احیای مجدد آموزش اتمی، از سوی گاسندی[24] و اعاده حیثیت اخلاقی مجدد به اپیکور و مکتبش (که بار آته ئیستی گناهکارانه مخوفی بردوشش نهاده شده بود)، می بایستی در رابطه با توضیح «طبیعی» جهان، نتایج نهائی دور بردی را به همراه می آورد.

* این کشمکش های معنوی متنوع، در پیش صحنه ای صورت می گیرند، که در پشت آن علوم طبیعی توسعه شتابانی آغاز کرده و با دستاوردهای کوپرنیک، کپلر، برونو، گالیله، بیکن و نیوتون[25] جهان ـ تصویر قرون وسطائی را درهم می شکند.

* پیر بیل[26] با آثارش تحت عنوان «فرهنگ تاریخی و انتقادی» (1697 میلادی) و غیره[27] در قرن هجدهم، مرحله آغازین بیواسطه ای را در بحث های آته ئیستی ادامه می دهد.

* او بکمک متد خویش، برای امتحان درجه حقیقت روایات، به مقایسه نقل قول های مقامات (اوتوریته های) مختلف می پردازد  و بدین طریق از هر اوتوریته ای سلب اعتبار می کند.

* او نه تنها جزم های مذهبی را زیر علامت سؤال قرار می دهد، بلکه علاوه بر آن، با جدا کردن اخلاق از مذهب، تأثیر مذهب بر رفتار مردم را مورد انکار قرار می دهد.

* او ضمن فراخوان به تحمل بی چون و چرای دگرمذهبی، نظریه مبتنی بر مثالهای بیشمار خود را مطرح کرده و ثابت می کند که آته ئیست ها، چه بسا، دارای اخلاقمندی عالی تری بوده اند و دولتی متشکل از آته ئیست ها (در رابطه با اخلاقمندی شهروندانش) حتما نباید دست کمی از همبودهای دیگر داشته باشد.

* حتی در نیمه اول قرن هجدهم، در فرانسه باورهای آته ئیستی اشاعه وسیع می یابند و نسخه های دست نویس بیشماری که بطور مخفیانه دست بدست می شوند، بر آن دلالت دارند.

* از مثال های بارز می توان نامه منسوب به فررت[28] و وصیت نامه مسلیه[29] را نام برد، که هر دو پس از سال 1750 میلادی به چاپ می رسند.

* آته ئیسم بورژوائی ماتریالیسم فرانسوی، در قرن هجدهم میلادی، بر این مبانی و بر فلسفه حسگرای جان لاک[30] (که رواج وسیع یافته بود) و بر معارف علوم طبیعی استوار می شود.

* این آته ئیسم بورژوائی در اواسط قرن هجدهم میلادی تأثیر عظیمی بجا می گذارد.

* لامتری، هلوه تیوس، هولباخ و دیده رو[31] نقطه اوج این توسعه را تشکیل می دادند.

* مشخصه زمان آنها عبارت است، از تدارک ایدئولوژیکی انقلاب بورژوائی فرانسه (1789 میلادی).

* از این رو مبارزه آنها علیه جهان بینی مذهبی و روحانیت، اهمیت سیاسی مهمی کسب می کند.

* آنها با انتقاد از مذهب خویش، نه تنها توخالی بودن دگم های مسیحی را نشان می دهند، بلکه رابطه حاکمیت الهی (کلیسائی) و جهانی، مذهب و استبداد را کشف و افشا می کنند و مذهب و کلیسا را پایگاه ایدئولوژیکی اصلی استبداد می نامند.

* بدین طریق، ماتریالیست های فرانسوی، که از مؤلفین اصلی دایرة المعارف بوده اند، رژیم فئودالی ـ استبدادی را، بمثابه توطئه مشترک تاج و محراب، برای سرکوب مردم، افشا می کنند.

* بنظر آنان مذهب، انسانها را در جهل نگه می دارد، اخته می کند و به آنها نوکرصفتی و سرسپردگی می آموزد و لذا سرچشمه همه رذالت های اجتماعی است.

* ماتریالیست های فرانسوی، در مقابل اخلاق مذهبی مبتنی بر پیش شرط های غلط و توأم با تضاد حرف و عمل، اخلاق طبیعی مبتنی بر طبیعت انسانی و تربیت معقول انسانها را قرار می دهند و بدین طریق استقلال انسان را از قوای ماورای زمینی اعلام می کنند و ضرورت اتکا بر قوای خودی را مورد تأکید قرار می دهند.

* آنها با انتقاد پایه مند و پربار خود، همراه با نمایندگان دیگر جریانات مترقی روشنگری، از قبیل دئیسم روحانیت ستیز، به نمایندگی ولتر و جنبش توده ای ـ دمکراتیک حول ژان ژاک روسو، سهم عظیمی در پوشاندن جامه آگاهی بر احساسات ضد کلیسائی، ضد روحانی و ضد اشرافی اقشار پائینی جامعه و هدایت آنان در سمتی واحد ادا می کنند.

* آنها جنبش نیروهای ضد فئودلی گوناگون را با هم متحد می کنند.

* انتقاد آنها اوتوریته ایدئولوژی فئودالی ـ روحانی حاکم را متزلزل می سازد و زمینه را برای نفوذ نگرش های ماتریالیستی و بورژوائی ـ دمکراتیک در شعور طبقات تحت ستم آماده می سازد.

* «حمله نشریات کوبنده، زنده، مهارتمند، روحمند و بی پرده آته ئیست های قرن هجدم میلادی بر ضد روحانیت حاکم»[32] یکی از مهمترین پدیده های ایدئولوژیکی در ایام تدارک انقلاب فرانسه محسوب می شوند.

* ایده های آته ئیستی ماتریالیسم فرانسه، بر حیات معنوی مردم آلمان، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی، بی تأثیر نمی مانند و حتی بعد از اینکه بورژوازی به قدرت رسیده در فرانسه، سنت های ماتریالیستی و آته ئیستی مبارزه ضد فئودالی خود را کنار می گذارد، همچنان مؤثر واقع می شوند.

* کانت و لاپلاس[33] نیز با اتکا به «تئوری پیدایش منظومه شمسی»[34] از سوی فلسفه طبیعت و علوم طبیعی، بطور تئوریک، بی پایه بودن افسانه آفرینش را اثبات می کنند و از سوی علوم طبیعی میدان باز و وسیعی را در اختیار سنن زنده ماتریالیستی ـ آته ئیستی قرار می دهند.

* بدین طریق بود که لالانده، دانشمند ستاره شناس[35]، خود را علنا آته ئیست می نامد و کلام قصار مشهورش را بر زبان می راند، که

خدا را نمی توان اثبات کرد، ولی بدون خدا می توان همه چیزرا توضیح داد!

* به سبب اشاعه اندیشه های دمکراتیکی، ماتریالیستی و آته ئیستی در آلمان (در این زمینه می توان به شولتس که خود را «واعظ آته ئیسم»[36] می نامید، به اینسیدل[37] ماتریالیست و آته ئیست، که در ارتباط تنگاتنگ با هردر و گوته فعالیت می کرد، اشاره کرد) «مشاجره بر سر آته ئیسم»[38] در سال 1798 میلادی (که با انتشار دو مقاله از فوربرگ[39] در «مجله فلسفی» زیر نظر فیشته و نیتهامر[40]) در می گیرد، که به معنی واکنشی آشکار محسوب می شود.

* فیشته، که به سبب مواضع ژاکوبینی ـ دمکراتیکی اش، مورد کینه و نفرت ارتجاع کورساکسنی[41] بوده، آته ئیست قلمداد می شود و از کار در دانشگاه ینا محروم می گردد.

* مبارزه علیه مذهب حاکم در آلمان، در سالهای سی قرن نوزدهم، با بسیج نیروهای انقلاب بورژوائی 1848 میلادی، شدت فوق العاده ای کسب می کند.

* اینجا «تئوری اسطوره سازی مسیحی» که از سوی اشتراوس[42] تدوین می شود و جریان فلسفی تحت رهبری بائر و داومر[43]، که بر انتقاد تاریخی از انجیل مبتنی بوده، زمینه را برای انتقاد از مذهب ماتریالیستی ـ آته ئیستی علنی فویرباخ[44] آماده می سازد.

* انتقاد فویرباخ از مذهب، بیانگر جنبش اپوزیسیونی بورژوائی ـ دمکراتیک انقلاب مارس و نتیجه منطقی نگرش های فلسفی ـ ماتریالیستی اساسی او بوده است.

* فویرباخ، با تکیه بر دستاوردهای آته ئیسم قرن هجدهم میلادی و با انتقاد آنتروپولوژیکی، معرفتی ـ نظری ـ روانشناسانه از مذهب، که با انتقاد اصولی از فلسفه ایدئالیستی مدافع ایمان مذهبی در آن زمان (شلینگ و هگل)[45] همراه بوده، از حد مواضع آته ئیسم پیشین پا فراتر می گذارد.

* اگر آته ئیسم در قرن هجدهم میلادی مذهب را، قبل از همه، برمبنای جهل، عجز، ترس و عوامفریبی روحانیان توضیح می دهد، فویرباخ با اشاره به کل مبانی دگماتیکی مسیحیت، تولید خیالپرورانه تصورات مذهبی ـ الهی را براساس ناکامی موجود انسانی از تحقق خویش در جهان توضیح می دهد.

* بنظر او تخیل مذهبی در نتیجه حالات روحی ترس، آرزو، درد، حسرت، وابستگی، غریزه، سعادت و جستجوی بی مرگی (وحشت از مرگ) به ایجاد جهانی تخیلی بصورت بشری اش اقدام می کند.

* فویرباخ با واپس راندن نگرش های تئولوژیکی به عرصه طبیعت نگری[46] خدمت بزرگی به انتقاد پربار از مذهب و به کشف ریشه های معرفتی ـ نظری مذهب ادا می کند (مراجعه کنید به بیگانگی)[47].

* ماتریالیسم دمکرات های انقلابی روس (بلینسکی، دوبرولیوبوف، هرتسن، اوگاریوف و چرنیشفسکی)[48] که تحت تأثیر فویرباخ بوده است، دارای خصلت آته ئیستی رادیکالی است.

* دمکرات های انقلابی روس انتقاد از مذهب را آگاهانه در خدمت جنبش دمکراتیک ـ دهقانی  ضد تزاری قرار می دهند.

* آنها می توانند بر نتایج آته ئیسم پیشین در رابطه با نقش و منشاء مذهب تکیه کنند.

* اما آنها هم، همانند فویرباخ، نمی توانند از محدودیت های اصولی آته ئیسم بورژوائی پا فراتر گذارند.

* این محدودیت ها، قبل از همه، عبارت از این بوده اند، که آنها مذهب را تنها بمثابه یک پدیده شعوری در نظر می گیرند.

* از این رو ست، که آنها متد اصلی مبارزه را روشنگری جهان بینانه صرف، برای غلبه بر مذهب و برای رهائی مردم از بندهای خرافات می دانند.

* آنها بدلیل چسبیدن به مواضع ایدئالیستی در جامعه نگری[49]، قادر به کشف ریشه های اجتماعی ـ اقتصادی عینی مذهب، یعنی علل طبقاتی کلیه مذاهب نبوده اند، عللی که برای از بین بردنشان باید به عمل انقلابی دست زد.

* برای درک این مسئله، روشن کردن خصلت استثماری جامعه سرمایه داری و هر جامعه طبقاتی دیگر ضرورت داشته است، امری که از موضع طبقه بورژوازی که آنها نمایندگان ایدئولوژیکی اش بوده اند، نمی تواند انجام پذیر باشد.

* آته ئیسم ماتریالیسم عامیانه[50] در سالهای پنجاه قرن نوزدهم میلادی (بوشنر، موله شوت، فوگت)[51] که رواج وسیع می یابد و بعدها آته ئیسم هه کل، برمعارف بیشمار علوم طبیعی استوار بوده اند، ولی آنها هم در شالوده فلسفی و در بررسی شان ماهیتا نمی توانند از حد نتایج فویرباخ پا فراتر گذارند و در ژرفای فلسفی حتی از او عقبتر می مانند.

* آته ئیسم پرولتری که در اواسط قرن نوزدهم، توسط مارکس و انگلس بنیانگذاری شده بود، به عمر آته ئیسم بورژوائی پایان داد.

* آته ئیسم پرولتری مبتنی است، بر شالوده مستدل علمی مطمئن مارکسیسم ـ لنینیسم، یعنی بر ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی که بخش قطعی و لاینفک آن را تشکیل می دهد.

* آته ئیسم پرولتری و علمی، برای اولین بار در تاریخ بررسی مذهب، به کشف قطعی ریشه های اقتصادی ـ اجتماعی و معرفتی ـ نظری مذهب نایل آمد.

* آته ئیسم پرولتری و علمی، مذهب را نتیجه سطح نازل توسعه نیروهای مولده در جامعه اولیه و نتیجه توسعه تضادمند در جوامع طبقاتی می داند و ادعای تئولوژیکی مبتنی بر منشاء الهی مذهب، ابدیت مذهب و خصلت عام انسانی مذهب را با اتکاء بر بررسی های تاریخی و معرفتی ـ نظری (که استنتاجات مثبت آته ئیسم بورژوائی و مذهب ـ انتقادی بورژوائی را نیز شامل می شوند) رد می کند.

* آته ئیسم پرولتری، بمثابه مشخصه اصلی جهان بینی علمی و انقلابی طبقه کارگر، ریشه های مذهب و خرافات مذهبی را، در وهله اول، در شرایط اجتماعی ـ اقتصادی جامعه، مبتنی بر استثمار می بیند :

* «امروز، ریشه های مذهب در ستم و سرکوب اجتماعی توده های زحمتکش است، درعجز ظاهری کامل آنها درمقابل نیروهای کور حاکم سرمایه داری است، که برای توده های زحمتکش ساده دل، هر روز و هرساعت، هزاران بار بیشتر از هر حادثه غیرعادی، از قبیل جنگ، زلزله و غیره، کمرشکن ترین دردها و غیر انسانی ترین زجرها را روا می دارند.»[52]

* این حکم، همانطور که در باره سرمایه داری، بمثابه جامعه خاص مصداق دارد، به همانسان نیز در مورد کلیه جوامع طبقاتی مبتنی بر استثمار و ستم در کل تاریخ بشر صدق می کند.

* مشخص کردن مذهب، بمثابه «سعادت مبتنی بر توهم»[53]، هم علل اصلی مذهب را در ستم و سرکوب اجتماعی اکثریت مردم جامعه افشا می کند و هم، در ضمن، راه انقلابی قطعی را، برای از بین بردن کلیه مناسبات اجتماعی، نشان می دهد، مناسبات اجتماعی ئی که در «آنها انسان، موجودی خوار و ذلیل و برده و بی پناه و بی حرمت است.»[54]

* آته ئیسم پرولتری با درپیش گرفتن مبارزه انقلابی، برای امحای نظام مبتنی بر استثمار (مبارزه ای که طبقه کارگر زیر رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی اش، نقش رهبری اش را به عهده دارد)، دورنمای کاملا جدیدی از روابط بشریت آزاد و برابرحقوق در نظام اجتماعی سوسیالیستی پیشرفته را نشان می دهد.

* آنجا که مذهب، رفته رفته از حیات جامعه رخت بر می بندد، «آنجا که جامعه با تصاحب مجموعه وسایل تولید و با بکار انداختن برنامه مند آنها، خود را و همه اعضای خود را از قید و بند نوکری این و آن آزاد می سازد.»[55]

* اینجا روشنگری جهان بینانه و تبلیغات علمی ـ آته ئیستی مارکسیسم ـ لنینیسم نیز مقام خود را، بمثابه بخش ارگانیکی مبارزه طبقاتی انقلابی طبقه کارگر و اقشار و طبقات متحد با آن، احراز می کند.

* تبلیغات آته ئیستی، که به اشکال متنوع و در پیوند تنگاتنگ با روند کار، در جهت تشکیل یک جهان ـ تصویر علمی مطمئن صورت می گیرد، بخش عینی و ضرور مبارزه علیه روحانیت سیاسی و علیه سوء استفاده از مذهب، توسط طبقات استثمارگر است و وسیله آزادسازی کلیه استعدادها و توان های خلاق توده های مردم، در نبرد بخاطر جامعه انسانی نوین، یعنی سوسیالیسم و کمونیسم را تشکیل می دهد.

* این مغایر با مسئله آزادی کامل عقیده و انجام بی مزاحمت تکالیف مذهبی نیست که در کلیه کشورهای سوسیالیستی، در قوانین اساسی تضمین شده و مورد حمایت قرار می گیرد.

* مراجعه کنید به

* o روشنگری،

* o خرافه،

* o مذهب.[56]

پایان فصل دوم

این بحث ادامه دارد

[1] نقل از سایت فرهنگ توسعه

[2] حافظ

[3] Atheismus [griech]

[4] افلاطون، قانون PLATON, Gesetze X

[5] Buddhismus und der chinesische Taoismus

[6] Sämkhya – Philosophie

[7] ionischen Naturphilosophie

[8] XENOPHANES

[9] anthropomorphistische und anthropopathische

[10] Polis

[11] LUKREZ

[12] Lehrgedicht De rerum natura

[13] Skepsis

[14] Edikts von Nantes (1685)

[15] Hugenotten

[16] SPINOZA (Tractatus theologicopoliticus 1670)

[17] «drei Betrügern» (JESUS, MOHAMMED, MOSES)

[18] Umkreis des Staufers Friedrich II.

[19] BOCCACCIOS Deeamerone (1348/53)

[20] LESSINGS Ringparabel des Nathan

[21] Deismus

[22] Sozinianismus

[23] Freidenkertum (H. VON CHERBURY, TOLAND, COLLINS, SHAFTESBURY)

[24] GASSENDI

[25] KOPERNIKUS, KEPLER, BRUNO, GALILEI, BACON und NEWTON

[26] Pierre BAYLE

[27] Pensees diverses sur la comete 1681; Dictionnaire historique et critique 1697

[28] FRERET Lettres de Thrasibule ä Leucippe

[29] Meslier

[30] sensualistischen Philosophie LOCKES

[31] LA METTRIE, HELVETIUS, HOLBACH und DIDEROT

[32] لنین

[33] KANT und LAPLACE

[34] Nebularhypothese

[35] Astronom LALANDE

[36] «Prediger des Atheismus» SCHULZ

[37] EINSIEDEL

[38] Atheismusstreit

[39] FORBERG

[40] FICHTES und NIETHAMMERS Philosophischem Journal

[41] kursächsischen Reaktion

[42] Theorie der Mythenbildung der Evangelien STRAUSS

[43] B. BAUER und DAUMER

[44] FEUERBACH

[45] SCHELLING, HEGEL

[46] Naturbetrachtung

[47] Entfremdung

[48] BELINSKI, DOROLJUBOW, HERZEN, OGARJOW, TSCHERNYSCHEWSKI

[49] Gesellschaftsbetrachtung

[50] Vulgärmaterialismus

[51] BÜCHNER, MOLESCHOTT, VOGT

[52] لنین : 15، 408.

[53] مارکس

[54] مارکس.

[55] مارکس و انگلس 20، 295.

[56] Aufklärung à Aberglaube à Religion

  • ما در فصل اول و دوم این نوشته با مقولات «ماتریالیسم» و «آته ئیسم» آشنا شدیم و خواننده، خود بی شک به بی پایه بودن این ادعاها که «از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است و ماتریالیسم مارکس به هیچوجه جنبه آته ئیستی و عین گرایانه زمخت ندارد» پی برده است.

  • اما قبل از اینکه به عینگرائی در ماتریالیسم مارکس بپردازیم، حکم خویشاوندی با این مقوله را در نوشته ب. کیوان باز می خوانیم :
  • « دریافت کاملاً نوآورانه مارکس از «ماتر یالیسم» تحول جدی در نگرش فلسفی ایجاد نمود …  و افتراق ذهن و عین را چنان که در فلسفه بورژوایی معمول است، از میان برداشت.»

  • در این حکم ب. کیوان هسته معقولی وجود دارد و چنین حکمی را می توان در مورد همه مسائل اقتصادی، فلسفی و نظری صادر کرد.

  • مارکس و انگلس و لنین اندیشمندان طبقه ای بوده اند که جامعه بشری بر دوش غول آسایش قرار دارد و اگر بنا بر این باشد که این طبقه برخیزد، جامعه و جهان زیر و زبر خواهد شد.
  • زیر و زبر شدن جامعه و جهان، زیر و زبر شدن همه عناصر و مؤسسات روبنائی و ایدئولوژیکی را نیز به دنبال خواهد داشت.
  • دیگر هیچ چیز آن نخواهد بود، که از 21 قرن پیش بوده است.
  • انسان دگر شده، دگراندیشی پیشه خواهد کرد.
  • معیارهای ارزشی جاری چه بسا بی ارزش خواهند شد و جای خود را به معیارهای ارزشی نوین خواهند داد.
  • روی کار آمدن توده مولد و زحمتکش ـ ماهیتا ـ با روی کار آمدن فئودال ها به جای برده داران و یا بورژوازی به جای فئودال ها تفاوت خواهد داشت.
  • اگر برای مثال، در جامعه فئودالی و بورژوائی فحشواژه ها بر مبنای حرفه های توده مولد و زحمتکش (حمال و عمله و امثالهم) ساخته شده اند، در جامعه جدید بنده دار، فئودال، خان، بورژوا و انگل بودن ننگ خواهد بود.

  • حکم ب. کیوان، مبنی بر اینکه «دریافت کاملاً نوآورانه مارکس از «ماتر یالیسم» تحول جدی در نگرش فلسفی ایجاد نمود … و افتراق ذهن و عین را چنان که در فلسفه بورژوایی معمول است، از میان برداشت»، از لحاظ کلی و بطور مشروط می تواند قابل قبول باشد.

  • چرا بطور مشروط؟

  • زیرا زهر ایدئولوژیکی این جور احکام، زهری آلوده به شهد است.
  • ب. کیوان چنان به خواننده القاء می کند که انگار مارکس، اولا این «تحول جدی در نگرش فلسفی» را از صفر شروع کرده، تداوم و پیوستی در کار نبوده، نگرش مارکس من در آوردی، بی ریشه تاریخی و اختراعی بوده، ثانیا به تنهائی (یعنی، بدون همکاری مستمر، پیگیر، لاینقطع و در مواردی حتی تعیین کننده انگلس) انجام داده است.

  • «شیفتگان»  جدید مارکس، زهر ایدئولوژیکی مهلک، در آستین دارند.

  • هدف اندیشیده و سنجیده حضرات این است که با هندوانه زیر بغل مارکس دادن، او را از انگلس، از فلسفه کلاسیک آلمان و از فرهنگ متعالی بشری، بطور کلی جدا کنند، بعد لنین را (یعنی در واقع، لنینیسم را، تحت عنوان مارکسیسم روسی) تحقیر و حذف کنند و آخر سر مثل سپاه مغول، بر سر مارکس بریزند و تار و مارش کنند.

  • از نحوه برخورد ب. کیوان هم می شود، نیت نهائی آنها را کشف کرد.
  • ب. کیوان از همان آغاز مطلب، رلاتیویسم (نسبیت) خاصی را وارد نگرش مارکس می سازد و یقین خلل ناپذیر خواننده را در حق او درهم می شکند.

  • اما برگردیم سر مطلب.
  • آنچه ب. کیوان، افتراق ذهن و عین می نامد، در واقع، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت و یا دیالک تیک عین و ذهن است.

  • ما از واژه های جا افتاده اوبژکت و سوبژکت استفاده خواهیم کرد و بعد آن دو را از دایرة المعارف روشنگری توضیح همه جانبه خواهیم داد.

  • میان اوبژکت و سوبژکت، رابطه دیالک تیکی برقرار است.
  • رابطه دیالک تیکی، رابطه مبتنی بر تضاد و وحدت و تأثیر متقابل است.
  • اوبژکت و سوبژکت در همزیستی ستیزمند مؤثر در یکدیگر بسر می برند.
  • اوبژکت و سوبژکت را از یکدیگر گزیر و گریزی ممکن نیست.

  • اما چرا ایدئولوگ های بورژوائی واپسین و مشتریان ایرانی آنها، استثنائا این دو مقوله فلسفی را آلت دست قرار داده اند؟
  • (ضرری نخواهد داشت، اگر به نوشته خدامراد فولادی تحت عنوان «در پوشش نامی دروغین» نگاهی بیندازید!)

  • یکی از دلایل حضرات ـ احتمالا ـ در خودویژگی دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است.
  • دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در آن واحد در دو عرصه و به دو فرم متفاوت به کار می رود.
  • این شناختافزار، به دستافزاری می ماند، که پس از تغییر فرم، برای انجام کارهای مختلف به کار می آید.
  • دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، قبل از همه، به عرصه تئوری شناخت تعلق دارد، ما در مقاله ای تحت عنوان «دیالک تیک تکه کوچولو (پتزه تینو)» بدان اشاره کرده ایم.

  • قضیه از این قرار است که در روند شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها همین دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت به کار می افتد.
  • ما مطالبی را از مقاله یاد شده تکرار می کنیم :
  • برای کشف حقیقت احکام باید دست به کار شد.
  • حقیقت قضایا، یعنی انطباق ذهنی با عینی، انطباق سوبژکتیف با اوبژکتیف.

  • پس می توان گفت که حقیقت قضایا در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در دیالک تیک ذهن و عین قرار دارد.
  • اما ذهن (سوبژکت) هرگز نمی تواند بدون واسطه و میانجی با عین (اوبژکت) رابطه برقرار کند.
  • پراتیک (کار، آزمون و آزمایش و غیره) نقش میانجی میان سوبژکت و اوبژکت را بازی می کند.
  • سوبژکت (ذهن) ببرکت وسایل کار، در روند کار با اوبژکت (چیزهای عینی) رابطه برقرار می کند، رابطه دیالک تیکی برقرار می کند، یعنی با اوبژکت در می آویزد، اوبژکت را زیر و رو می کند، تغییر می دهد، دگرگون می سازد، به قول هگل علیه الرحمه، فرم اوبژکت را عوض می کند.
  • در همین پراتیک عرقریز است که ماده (چیزهای عینی) در شعور (در آیینه ذهن) منعکس می شود.
  • پروفسور فرزانه پرولتاریا (کلاوس هولتس کمپ) خواهد گفت :

  • انسان با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، چندین چیز را در آن واحد درخواهد یافت :
  • او وسیله کار (تبر) خود را خواهد شناخت :
  • به کندی و تیزی تیغه تبر، به درازی و کوتاهی مطلوب دسته آن، به نحوه درست و یا غلط فرود آوردن تبر پی خواهد برد.

  • او ضمنا تنه درخت را خواهد شناخت :
  • به نرمی و سختی و سفتی و چند و چون آن پی خواهد برد.

  • او صحت و سقم اندیشه خود را به محک خواهد زد:
  • مدل معنوی خود از تبر را و تنه درخت را تصحیح و تکمیل خواهد کرد.
  • به قابل شناسائی بودن جهان مادی پی خواهد برد.
  • به توان و لیاقت معرفتی ـ نظری خود واقف خواهد شد و خیلی چیزهای دیگر.

  • در این دیالک تیک شکوهمند اوبژکت ـ سوبژکت است که تغییر طبیعت و همزمان با آن تغییر طبیعت انسانی (طبیعت دوم) رقم می خورد، حیوان به انسان تحول کیفی و ماهوی می یابد.
  • انسان کیفیت و ماهیت انسانی خود را مدیون پراتیک است.

  • در این دیالک تیک معرفتی ـ نظری اوبژکت ـ سوبژکت، نقش تعیین کننده از آن اوبژکت است.

  • در هر دیالک تیکی فقط و همواره و بدون استثناء، یکی از دو قطب متضاد وحدتمند نقش تعیین کننده دارد.
  • در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در عرصه تئوری شناخت، نقش تعیین کننده از آن اوبژکت (عین) است.
  • محتوای شناخت در چیزها، پدیده ها و سیستم هائی است که موضوع شناخت قرار می گیرند و کار سوبژکتیف (کار عملی انسانی) روی آنها انجام می گیرد.
  • اینکه تنه درخت، در مثال یاد شده، نرم و یا سخت است، قبل از همه، نه در ذهن انسانی، بلکه در خود تنه درخت (اوبژکت) نهفته است و باید در روند کار کشف شود و به ذهن سپرده شود، سوبژکتیف شود.
  • پس در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در عرصه تئوری شناخت، اوبژکت بر سوبژکت تقدم دارد.

  • اگر کسی به جای بررسی تنه درخت، بطور ذهنی، دلبخواه و اراده گرایانه در باره چند و چون آن حکم صادر کند، ما می گوییم که او دچار بیماری ذهنگرائی (سوبژکتیویسم) شده است و نظرش فقط به درد خودش می خورد.

  • تئوری شناخت یکی از عرصه های مهم در فلسفه مارکس است و ما در فرصتی به توضیح مفصل و همه جانبه آن خواهیم پرداخت.

  • این یکی از موارد کاربست دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است.

  • دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در ماتریالیسم تاریخی هم در کنار دیالک تیک جبر و اختیار و دیالک تیک ضرورت و تصادف به عنوان شناختافزار مورد استفاده قرار می گیرد، ولی بطرزی وارونه.

  • ما این مسئله را هم توضیح می دهیم.
  • انسان، در روند کار طبیعت را هدفمندانه و بنا بر نیازمندی های خود تغییر می دهد.
  • از آهن (طبیعت، چیزی اوبژکتیف و یا عینی) دیگ، قوری، آفتابه، طشت، بیل و غیره می سازد.
  • در این روند نیز دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، دیالک تیک انسان ـ آهنپاره به کار می افتد.

  • آهن (اوبژکت کار) تغییر فرم می یابد، ولی آنسان که سوبژکت (انسان) می خواهد.

  • از این رو ست که می گوییم، نقش تعیین کننده در این دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، از آن سوبژکت است.
  • اینجا دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، وارونه می شود.

  • اگر در عرصه تئوری شناخت، نقش تعیین کننده از آن اوبژکت بود، اکنون، برعکس، از آن سوبژکت تلقی می شود.

  • البته از این امر نمی توان نتیجه ای فراتر از حد و حدود این شناختافزار گرفت و مثلا ادعا کرد که اراده و خواست انسانی را حد و حدودی نیست.
  • برای تعیین حد و حدود اراده و خواست انسانی باید دیالک تیک های دیگری را نیز به خدمت گرفت :
  • مثلا دیالک تیک جبر و اختیار و دیالک تیک ضرورت و تصادف را، که ما در فرصتی دیگر معرفی شان خواهیم کرد.

  • سوبژکت (انسان) تغییر اوبژکت را بر اساس قانونمندی های خود آن، هدفمندانه تحقق می بخشد.
  • مثلا او نمی تواند از یک تکه آهن، غذائی برای خود تهیه کند.
  • سوبژکت در پراتیک بر جهان مادی تأثیر می گذارد و آن را (از طریق عینیت بخشیدن به ذهنیت خود و مادیت بخشیدن به قوای جسمی و روحی خود در این جهان) به جهان انسانی مبدل می سازد.
  • جهان مادی مستقل از شعور، به اندازه ای که سوبژکت آن را با کردوکارعملی و نظری خود از آن خود می کند، به همان اندازه هم به ابژکت مبدل می شود.
  • در این عرصه نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، از آن سوبژکت است.

  • از این رو ست که مارکسیست ها در چالش با رفرمیست ها می گویند که «جامعه و تاریخ بی سوبژکت نیست!»، در جامعه و تاریخ، اوتوماتیسمی که مورد نظر سوسیال ـ دموکراسی است، وجود ندارد.
  • بدون شرکت سوبژکت (توده ها) تحول اجتماعی محال است.

  • اگر منظور ب. کیوان، از مفهوم «افتراق ذهن و عین» اینها همه بوده، ما به او حق می دهیم.
  • مارکس دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را در هر دو عرصه یاد شده «تحول جدی» بخشید.
  • کاش منظور او هم همین می بود!

  • اما ب. کیوان بر آن است که مارکس «افتراق ذهن و عین را چنان که در فلسفه بورژوایی معمول است، از میان برداشت.»

  • ب. کیوان مفهوم «افتراق» را به چه معنی به کار می برد؟
  • افتراق یعنی «جدا کردن، سوا کردن، فرق قائل شدن.»

  • اگر منظور ب. کیوان از حکم «افتراق ذهن و عین را چنان که در فلسفه بورژوایی معمول است، از میان برداشت»، این باشد که مارکس به کشف پیوند دیالک تیکی، میان اوبژکت و سوبژکت نایل آمد، این کار را پیشاپیش فیلسوف بورژوازی (هگل) انجام داده بود و حتی با زیر پا گذاشتن دیالک تیک خود، به یگانگی سوبژکت با اوبژکت رسیده بود.

  • از این رو ست که مارکس و انگلس از وجود عناصر عرفانی در فلسفه هگل سخن می گویند.

  • پانته ئیسم عرفان دیوار جدائی میان طبیعت  و خدا را در هم می کوبد و ماده و روح را یکی می داند.
  • در پانته ئیسم عرفان انسان (طبیعت مادی) خدا می شود و مثل حلاج، «انا الحق» سر می دهد و بر دار می شود.

  • آیا منظور ب. کیوان همین منظور حلاج است؟

  • آیا بنظر او مارکس، میان اوبژکت و سوبژکت فرقی قائل نمی شود؟
  • ما قصد داوری بر اساس حدس و ظن و گمان نداریم و لذا با توضیح مقولات اوبژکت، اوبژکتیف، سوبژکت و سوبژکتیف از دایرة المعارف روشنگری، به این فصل خاتمه می دهیم و در فصل چهارم به بررسی بقیه نظرات ب. کیوان می پردازیم :

تعریف  اوبژکت (عین)

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

  • ابژکت (عین)[1]
  • ابژکت عبارت است از موضوع شناخت و موضوع پراتیک انسانی، که مستقل از سوبژکت است.
  • اوبژکت های شناخت، عبارتند از پدیده های متنوع، فرم های حرکت ماده و  نتایج حرکت و تغییر ماده، که در شعور انسانی انعکاس می یابند.

  • نظریات مربوط به محتوای مفهوم «ابژکت» بسته به جوابی است که به مسأله اساسی فلسفه داده می شود :
  • ماتریالیسم، ابژکت ها را به معنی پدیده های متنوع واقعیت عینی، که مستقل از شعور انسانی و در خارج از آن وجود دارند، تعریف می کند.

  • ایدئالیسم، ابژکت ها را به شرح زیر تعریف می کند :
  • به معنی مجموعه بغرنجی از احساس ها[2] (برکه لی و اخیرا پوزیتیویسم
  • به معنی ساخته های سوبژکت[3] (فیشته
  • به معنی مرحله گذار در توسعه ایده (هگل) و یا
  • به معنی مخلوقات یک موجود ماورای طبیعی (توماس فون اکوین و نئوتومیسم)[4]
  • مراجعه کنید به
  • چیز،
  • شیئ،
  • سوبژکت.

تعریف  اوبژکتیف (عینی)

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

  • ابژکتیف (عینی)[5]، یعنی مستقل از سوبژکت منفرد و مستقل از شعور او.
  • ضد سوبژکتیف (ذهنی)
  • در فلسفه مارکسیستی ابژکتیف به دو معنی مختلف بکار می رود :

معنی

اول

  • وجود عینی به این معنی است که شیئ و یا پدیده مورد نظر، مستقل از سوبژکت منفرد و  مستقل از شعور او وجود دارد.
  • بنا بر این تعریف، مثلا قوانین طبیعی و یا مناسبات اقتصادی فرماسیون اجتماعی معین، دارای وجود عینی اند.

معنی

دوم

  • ما در رابطه با شناخت انسانی از محتوا و خصلت عینی آن، از عینیت (ابژکتیویته)[6] آن صحبت می کنیم.
  • عینیت شناخت در آن است، که سوبژکت، واقعیت عینی را بطور عینی منعکس می کند، به عبارت دیگر شناخت با ابژکت انطباق دارد.
  • «ابژکتیف» و یا «عینی» را نباید با «مادی» یکی پنداشت :
  • مادی هر آن چیزی است، که مستقل از شعور و درخارج از آن، بطورکلی وجود دارد، بر خلاف فکری[7] که فقط در شعور (ذهن، ضمیر) و بواسطه شعور (ذهن، ضمیر) وجود دارد.

  • عینی اما عبارت است از هر آن چیزی، که مستقل از شعورسوبژکت منفرد وجود دارد.
  • و لذا فرم های شعور اجتماعی، مذهب و غیره، اگرچه بطور عینی وجود دارند، یعنی مستقل از شعور فردی اند، در عین حال به مثابه فرم های شعور، دارای خصلت روحی و غیرمادی اند.
  • «ابژکتیف» و یا «عینی» را همچنین نباید با «واقعی» یکی پنداشت :
  • محتوای مفهوم «واقعی»، وسیعتر از محتوای مفهوم «عینی» است :
  • فقط چیزهای عینی (یعنی چیزهائی که مستقل از شعورفردی اند) نیستند که وجود دارند، بلکه خود شعورفردی و سوبژکتیف و یا ذهنی نیز وجود دارد.

  • چیزهای واقعی می توانند، هم مادی باشند و هم فکری، هم عینی باشند و هم ذهنی.
  • چیزهای عینی ـ واقعی محتوای مفاهیم «عینی» و «واقعی» را تشکیل می دهند.
  • اگر چیزهای مورد نظر، مستقل از شعور بطور کلی (یعنی مستقل از هرنوع شعور) و خارج از آن وجود داشته باشند، مادی نامیده می شوند.
  • مراجعه کنید به
  • · ماده،
  • · مادی،
  • · واقعی.

تعریف  سوبژکت (ذهن)

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

  • سوبژکت (ذهن[8] در تئوری شناخت مارکسیستی، عبارت است از انسان اجتماعی فعال که دارای توانائی و فونکسیون شناخت است و ببرکت پراتیک اجتماعی، بطور هدفمندانه بر محیط زیست خود تأثیر می گذارد، تا آن را بطور مادی و معنوی از آن خود سازد.[9]

  • ارسطو واژه «سوبژکت» (واژه لاتینی به معنی مغلوب و فرمانبردار)  را هم به معنی حامل قاطع مشخصات عینی (جوهر) بکار می برد و هم به معنی سوبژکت منطقی (مفهوم سوبژکت).

  • فلسفه اسکولاستیک، سوبژکت را به معنی شیئ واقعی و مستقل از شعور می دانست.
  • توماس فون اکوین معنی سوبژکت را وارونه می کند و مفهوم «سوبژکت»، بمعنی «شناسنده» را بنیاد می گذارد.[10]

  • اما بعدها بر مبنای پاسخی که به مسأله اساسی فلسفه داده می شود، تعریف کاملا دیگری از سوبژکت ارائه داده می شود.
  • سوبژکت، در فلسفه ایدئالیستی، اغلب به معنی چیز معنوی محض تعریف می شود :
  • برکه لی آن را به معنی «شعور» بکار می برد.
  • هون[11] به معنی مجموعه ای از مضامین شعور[12] و
  • ماخ[13] بمعنی مجموعه بغرنجی از احساس ها[14] :
  • «سوبژکت از احساس ها تشکیل می شود، که البته بعدا نسبت به احساس ها واکنش نشان می دهد.»[15]

  • فیشته سوبژکت را به معنی «من» فعال مطلقا آزاد تعریف می کند، که «واقعیت» را پدید می آورد.
  • شوپنهاور سوبژکت را به معنی «حامل جهان» تعریف می کند، به معنی «شرط فراگیر، شرط همیشه از پیش تعیین شده همه پدیده ها و همه ابژکت ها.»[16]
  • درفلسفه هگل سوبژکت بمثابه خودآگاهی انسان جلوه می کند، که خود را در حرکت ناگزیر«ایده مطلق» بسوی خودشناسی، ببرکت کردوکار فعال خویش از طریق از آن خود کردن عملی و نظری جهان، یعنی «ایده تجسم یافته» بوجود می آورد.

  • ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، برخلاف کلیه جریانات ایدئالیستی، انسان واقعی را با در نظر گرفتن لیاقت معرفتی او، بمثابه سوبژکت شناسنده بشمار می آورد.
  • البته ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی هنوز انسان را به مثابه موجود اجتماعی، فعال و بلحاظ تاریخی، مشخص که در پراتیک اجتماعی قادر به از آن خود کردن مادی و فکری جهان باشد، در نظر نمی گیرد.
  • انسان، به نظر ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، فردی منفرد و عمدتا منفعل و تماشاچی جلوه می کند، که واقعیت برای او «تنها به صورت ابژکت و موضوع تماشا مطرح است.
  • ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، انسان را در فعالیت حسی ـ انسانی، در پراتیک و به عنوان سوبژکت»[17] در نظر نمی گیرد.

  • مارکس در چالش با فلسفه هگل و ماتریالیسم منفعل فویرباخ، هم درک رایج در باره انسان به مثابه سوبژکت شناسنده را تحول کیفی می دهد و هم درک رایج در باره ابژکت شناخت را.

  • سوبژکت فقط می تواند انسان اجتماعی و از لحاظ تاریخی مشخص باشد، زیرا لیاقت های معرفتی مشخص، یک دستاورد اجتماعی مربوط به تبادل نظر با انسانهای دیگر، وابسته به درجه معین توسعه نیروهای مولده و منوط به گنجینه علمی تمام ـ اجتماعی[18] موجود در یک جامعه است.

  • سوبژکت در پراتیک بر جهان مادی تأثیر می گذارد و آن را (از طریق عینیت بخشیدن به ذهنیت خود و مادیت بخشیدن به قوای جسمی و روحی خود در این جهان) به جهان انسانی مبدل می سازد.
  • جهان مادی مستقل از شعور، به اندازه ای که سوبژکت آن را با کردوکارعملی و نظری خود از آن خود می کند، به همان اندازه هم به ابژکت مبدل می شود.

  • هدف سوبژکت از کردوکار عملی، در وهله اول، تغییرهدفمندانه ابژکت ها ست (تغییر مادی آنهاست).
  • هدف سوبژکت از فعالیت نظری، در وهله اول، نفوذ در ماهیت ابژکت ها ست، کشف قانونمندی های ابژکت ها ست، بازتولید فکری ابژکت ها ست (مفهوم سازی) و ساختن مدل درونی (روحی) از ابژکت های برونی (مادی) است.

  • سوبژکت شناخت، در جامعه منقسم به طبقات متخاصم، اسیر محدودیت های معین معرفتی است که از وجود مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و از تضاد منافع آشتی ناپذیر طبقاتی سرچشمه می گیرند.
  • در سوسیالیسم با از میان برداشتن این محدودیت ها، با از بین بردن اختلافات آموزشی، با ساختمان سیستم آموزشی واحد، با برنامه ریزی و تشویق آگاهانه علم و غیره، شرایط عینی لازم برای شکوفائی و رشد همه جانبه استعدادهای معرفتی انسان اجتماعی فراهم می آید.
  • مراجعه کنید به
  • · سوبژکتیف،
  • · قابل شناسائی بودن جهان.[19]

تعریف  سوبژکتیف (ذهنی)[20]

از دایرة المعارف روشنگری

ش. میم بهرنگ

1

سوبژکتیف (ذهنی) در تئوری شناخت

  • سوبژکتیف عبارت است از
  • آنچه که منوط به سوبژکت شناسنده است و نه منوط به ابژکت یا موضوع شناخت.
  • آنچه که وابسته به سوبژکت منفرد است.
  • آنچه که وابسته به شعور سوبژکت منفرد است.
  • آنچه که بوسیله سوبژکت تعیین می شود.
  • آنچه که بوسیله سوبژکت مشروط می شود.
  • آنچه که ضد عینی ( ابژکتیف) است.

1

سوبژکتیف (ذهنی) در محاوره

  • سوبژکتیف در زبان محاوره، عبارت است از
  • آنچه که با واقعیت امر راستین منطبق نیست.
  • آنچه که یکجانبه (یکسونگرانه) است.
  • آنچه که دلبخواهی است.
  • آنچه که نامعقول است.

  • شناخت به مثابه روند و به عنوان نتیجه انعکاس واقعیت عینی، همواره وحدتی است از عینی و ذهنی و یا سوبژکتیف و ابژکتیف.

  • شناخت به مثابه روند، در وهله اول سوبژکتیف است :
  • چون این روند با دریافت تحریکات محیط، بوسیله گیرنده های[21] سوبژکت شناسنده آغاز می شود و سپس گیرنده هایی که وظیفه تبدیل تحریکات یاد شده را به عهده دارند، آنها را به علائم خاص سیستم ترجمه می کنند و کل جریان شناخت بوسیله خودویژگی کردوکار عصبی مبتنی بر عکس العمل مشروط انسانی[22] تعیین می شود.

  • شناخت، به مثابه روند، درتحلیل نهائی، ابژکتیف است :
  • چون این فعالیت عصبی محصول توسعه ماده بدرجه عالی تکامل یافته، یعنی محصول مغز است.
  • مبانی عصبی پویای[23] شناخت (سیستم علامتی اولیه و ثانویه)[24] در طول تاریخ توسعه و تکامل بیولوژیکی و اجتماعی انسان، تشکیل یافته اند و «تشکیل حواس پنجگانه، نتیجه کار مجموعه تاریخ بشری تا امروز بوده است»[25] و لذا شناخت، همواره به نحو تاریخی ـ مشخص بطور عینی تعیین می شود.

  • تصاویر فکری (احساس، دریافت، مفهوم و غیره)، از لحاظ فرم سوبژکتیف و از لحاظ محتوا ابژکتیف اند، زیرا فرم بوسیله سوبژکت شناسنده تعیین می شود، اما محتوا بوسیله مشخصات موضوع شناخت (شیئ) معین می گردد.

  • میان تصویرفکری و شیئ تصویرسازی شده عینی، تشابه بمعنای رابطه ایزومورفی [26] برقرار است.
  • بکمک عادات ادراکی[27] (که بطور فردی و اجتماعی کسب می شوند)، گشتاوری از عناصر سوبژکتیف وارد شناخت می شود، که می تواند شکل یک اپریوری[28] نسبی به خود گیرد و در مرحله تعقلی شناخت، به مثابه عادات فکری، شماهای فکری و غیره ظاهر شود.

  • این عادات، بر مبنای تجارب ذخیره شده از قبل پدید می آیند و می توانند در گزینش علائم و اطلاعات مهم از سیل علائم و اطلاعات وارده بر مغز و در بکاربستن هدفمند استعدادهای خود در پراتیک، به سوبژکت کمک رسانند و با پیوندهای برگشتی[29] سیبرنتیکی می توان تغییر آنها را تند و کند کرد.

  • مطلق کردن اپریوری نسبی به اپریوریسم معرفتی ـ نظری منتهی می شود.

  • جریایات مختلف ایدئالیستی با دستاویز قرار دادن جنبه سوبژکتیف شناخت، ادعا می کنند که شناخت بشری سوبژکتیف است و به انکار محتوا و خصلت ابژکتیف شناخت می پردازند.
  • اشتباه تئوریکی این نظریه در این است، که آن رابطه میان سوبژکتیف و ابژکتیف را از هم می گسلد و بطور متافیزیکی، آن دو را در مقابل هم قرار می دهد.
  • همانطور که «ابژکتیف» و یا «عینی» با «مادی» یکی نیست، به همان سان نیز «سوبژکتیف» و یا «ذهنی» با «فکری» یکسانی ندارد.
  • عناصر فکری (مفاهیم، تئوری ها، اشکال شعور اجتماعی و غیره) می توانند هم سوبژکتیف باشند و هم ابژکتیف.
  • مراجعه کنید به
  • o سوبژکت (ذهن).

پایان

این بحث ادامه دارد.


[1] Objekt [lat]

[2] Empfindungskomplexe

[3] Erzeugnisse des Subjekts

[4] (THOMAS VON AQUIN, Neuthomismus)

[5] objektiv [lat]

[6] Objektivität

[7] ideell

[8] Subjekt [lat]

[9] anzueignen

[10] سوما تئولوژیکا 4 ، 87 . (Summa theologica, 87, 4)

[11] Huhn

[12] Bewusstseinsinhalten

[13] MACH

[14] Empfindungen

[15] ماخ: تجزیه و تحلیل احساسات 1903 ، 21 . (MACH, Analyse der Empfindungen 1903, 21)

[16] شوپن هاور : جهان به مثابه اراده و تصور 1 ، پاراگراف 2 . (Die Welt als Wille und Vorstellung 1 § 2)

[17] مارکس : تزهای فویرباخ، تز اول.

[18] gesamtgesellschaftlichen Wissen واژه «تمام ـ اجتماعی» را ما به معنی آنچه که مربوط به کل جامعه می شود، بکار می بریم.

[19] Erkennbarkeit der Welt

[20] subjektiv [lat]

[21] Rezeptoren

[22] Spezifik der menschlichen bedingt-reflektorischen Nerventätigkeit

[23] neurodynamischen Grundlagen

[24] (erstes und zweites Signalsystem)

[25] مارکس

[26] Isomorphierelation

[27] Wahrnehmungsgewohnheiten

[28] Apriori

[29]Rückkopplung

  • ما درسه فصل قبل، مقولات «ماتریالیسم»، «آته ئیسم»، «اوبژکت»، «اوبژکتیف»، «سوبژکت» و «سوبژکتیف» را از دایرة المعارف روشنگری نقل کردیم و شناختافزارهای لازم را در اختیار خواننده قرار دادیم و شیوه کار با آنها را تمرین کردیم و ضمنا برخی از نظرات ب. کیوان را تا حدودی مورد بحث قرار دادیم.
  • اکنون احکام دیگر ب. کیوان را اول نقل و بعد نقد می کنیم :
  • « از دیر باز برداشت نادرست و متفاوتی از مقوله «ماتریالیسم» در اثر های مارکس وجود داشته است.
  • این برداشت نادرست سبب شده است که ماتریالیسم مارکس با ماتریالیسم دوره باستان و قرن 19 یکسان گرفته شود و از آن ابتدا معنی آته ئیستی (خدا انکاری) و سپس « عین گرایی » نا هنجار استخراج شود.
  • ماتریالیسم مارکس به هیچوجه جنبه آته ئیستی و عین گرایانه زمخت ندارد.
  • اگر چه مانند هر روش و نگرش علمی دیگر(مثلاً در فیزیک،شیمی،زیست شناسی و غیره) می توان از ظن خود برداشت های متفاوت از آن کرد.
  • بنابر این، هر چند مفهوم آفرینی های مارکس در قالب واژگان شناخته و پیشینه دار در بیان می آید، اما ویژگی و گوهر خاص خود را دارد.
  • در توضیح انگاره های کالبد شکافانه مقوله ماتر یالیسم مارکس باید یادآور شد که در آلمانی و در نزد مارکس Material (با “a”) از جمله «مضمون» (inhalt) معنی می دهد، حال آن که (Materiel) (با  “e” ) به معنی ماده فیزیکی است.
  • در دست نوشته های 1844 در باره تفکیک دو مفهوم متفاوت ماتر یالیسم آمده است :
  • […]- از ثروت و فقر مادی (materiel) و روحی- جامعه ای به وجود می آید که همه مضمون (Material) ضرور را در این شکل بندی پیدا می کند […] (همانجا،ص 542، ترجمه فرانسه ص 94).
  • چنانکه ملاحظه می شود در حالت نخست مسئله «ماده فیزیکی» و در حالت دوم مسئله «مضمون» مطرح است.» (ب. کیوان)

******

حکم اول
بنابر این، هر چند مفهوم آفرینی های مارکس در قالب واژگان شناخته و پیشینه دار در بیان می آید، اما ویژگی و گوهر خاص خود را دارد.
  • ب. کیوان در این حکم ضمن انتقاد از مارکس، هندوانه گنده ای زیر بغل او می دهد.
  • به مذاق جماعت خرده بورژوا اصلا خوش نمی آید که یک نفر مثل مارکس، که کاشف بسیاری از قوانین اجتماعی، اقتصادی، فلسفی، طبیعی و غیره است، از دادن ژست های روشنفکرانه خودداری کند و با همان واژگانی سخن بگوید که عمله ها و حمال ها سخن می گویند.
  • این چه ایدئولوگی است که به جای استفاده از واژه های قلمبه سلمبه از « واژگان شناخته و پیشینه دار» استفاده می کند!
  • پس از انتقاد، بلافاصله هندوانه پوک گنده ای زیر بغل مارکس گذاشته می شود :
  • « مفهوم آفرینی های مارکس …. ویژگی و گوهر خاص خود را دارد.»
  • بنظر ب. کیوان مفاهیمی که مارکس به کار می برد، آفریده های او هستند.
  • آفرینش یعنی خلق چیزی از نیستی.
  • مثلا مفهوم «کالا» و یا «انباشت سرمایه» را مارکس آفریده است، در بهترین حالت، اختراع کرده است، از خودش در آورده است.
  • پس مفاهیم نه انعکاس معنوی واقعیت عینی در ضمیر انسان ها، بلکه مخلوقات ذهن آنها هستند.
  • بنابرین، مغز بشری نه ارگان تفکر، بلکه چشمه افکار است.
  • این ادعا در بهترین حالت، به معنی سقوط به قهقرای ماتریالیسم مکانیکی قرن هجدهم است.
  • حالا باید گوهر خاص مفهوم آفرینی های مارکس را کشف کرد.
  • چه گوهر خاصی می تواند مثلا مفهوم «کالا» جز کالای معمولی داشته باشد؟
  • بگذریم.
حکم دوم
در دست نوشته های 1844 در باره تفکیک دو مفهوم متفاوت ماتر یالیسم آمده است :

[…]- از ثروت و فقر مادی (materiel) و روحی- جامعه ای به وجود می آید که همه مضمون (Material) ضرور را در این شکل بندی پیدا می کند […] (همانجا،ص 542، ترجمه فرانسه ص 94).

  • ظاهرا منظور مارکس این بوده که «از ثروت (و نه فقر) مادی و معنوی، جامعه ای بوجود می آید و همه مواد و مصالح لازم را در این فرم (مناسبات تولیدی) می یابد.»
  • نقل قول ب. کیوان نه از کتب معتبر مارکس، بلکه از یاد داشت های تصادفی او ست.
  • حکم مارکس را ما می شناسیم.
  • این یکی از کشفیات بزرگ مارکس و انگلس بوده است و به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است.
  • مارکس و انگلس شیوه تولید هر جامعه را پایه و اساس آن جامعه می دانند، چون انسان قبل از شعر گفتن، ترانه سرودن، فلسفه بافی، ترجمه کردن و غیره باید اصلی ترین تضاد خود با طبیعت را حل کند، به دیالک تیک داد و ستد انسان با طبیعت، به دیالک تیک جذب و دفع پاسخ دهد.
  • این تز مارکس، کشفی همتراز با کشف آتش است.
  • شیخ شیراز هم صدها سال پیش از مارکس، از آن با خبر بوده و نه فقط از آن.
  • حریفی می گفت که چهارمین منبع مارکسیسم را باید فلسفه ایران برشمرد، بویژه فلسفه سعدی.
  • ما چند مثال در این زمینه می آوریم.
حکم[1]
  • · تشنه سوخته در چشمه روشن، چو رسید
  • · تو مپندار که از پیل دمان اندیشد
  • سعدی در این حکم، دیالک تیک جذب و دفع را مطرح می سازد.
  • آنجا که بود و نبود ارگانیسم مطرح است، در دیالک تیک غریزه و عقل، غریزه بقا یکه تاز بلامنازع میدان می شود و همه غرایز دیگر و حتی عقل خودمختار را دهن بند می زند.
  • برای تشنه سوزان، دسترسی به آب به هدف الاهداف مبدل می شود و غریزه ترس زیر فرمان غریزه بقا در می آید و چه بسا فلج می شود و از کار می افتد.
  • علت این امر در این است که دیالک تیک جذب و دفع تعیین کننده ترین دیالک تیک هر ارگانیسم است و لذا همه غرایز و حتی عقل باید تابع و خدمتگزار این ابردیالک تیک باشند و تنها پس از تضمین حیات ارگانیسم، نقشی برای ایفا به عهده آنها محول می شود.
  • در تضاد قرار گرفتن عقل با غرایز، بویژه غریزه بقا می تواند حتی به سرکوب خشن عقل از سوی غریزه منجر شود، آنسان که دیالک تیک غریزه و عقل فروپاشد، غریزه یکه تاز خود کامه میدان وجود شود و موجود زنده به جنون دچار آید و سودائی جز ارضای نیازهای غریزی نداشته باشد.
  • غریزه بقا پس از سیراب کردن ارگانیسم، غرایز دیگر و عقل را دوباره از حالت بیهوشی در می آورد و فعال می کند.
  • آنگاه موجود خردمند می فهمد که در مخاطره پیل دمان بوده است و قطرات حیات بخش آب چه ارزش بی نظیری داشته اند.
حکم[2]
  • · ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان
  • · عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد
  • سعدی در این حکم هم به نقش تعیین کننده دیالک تیک جذب و دفع اشاره می کند و گرسنه را به ملحدی تشبیه می کند که در خانه خالی بر سر خوانی باشد.
  • برای گرسنه تنها و تنها یک چیز مطرح است و آن ارضای نیازهای غریزه بقا ست.
  • رمضان یا شعبان برایش یکسان است.
  • تضمین حیات از معبر دیالک تیک جذب و دفع می گذرد و بدون تضمین زیست، نمی توان در باره چگونگی و چند و چون زیست فلسفه بافی کرد.
  • این کشف سعدی را در اواسط قرن نوزدهم، مارکس و انگلس تکرار خواهند کرد و توسعه علمی و فراگیر خواهند داد و کشف غول آسای خود را در گلدسته های جهان به گوش بشریت خواهند رساند : درک ماتریالیستی تاریخ را.
  • ما در فلسفه سعدی علاوه بر قوانین و مقولات دیالک تیکی، به عناصر جدی ماتریالیسم تاریخی برخورد می کنیم و نمی توانیم در ستایش افتخارانگیز از او و تفکر ژرف او مبالغه کنیم.
حکم[3]
  • هرگز آن خرمی فراموش نکنم، که پنداشتم، گندم بریان است.
  • · باز آن تلخی و نومیدی، که معلوم کردم، که مروارید است.
  • سعدی در این حکم، حکایت گرسنه ای را نقل می کند که در کویر، کیسه ای مروارید می یابد و آرزو می کند که ایکاش کیسه گندم بریان می بود.
  • او بدین طریق اهمیت بی چون و چرای دیالک تیک جذب و دفع را نشان خواننده می دهد، که خود به معنی توسعه و تعمیم دیالک تیک داد و ستد انسان با طبیعت است.
  • هر موجود زنده، تنها از طریق این دیالک تیک می تواند ادامه حیات دهد.
حکم[4]
  • در بیابان خشک و ریگ روان
  • · تشنه را در دهان، چه در، چه صدف  
  • سعدی در این حکم نیز دیالک تیک جذب و دفع را مطرح می سازد و بحق بر نقش آب در بیابان تأکید می ورزد.
  • در بیابان بی آب، چند جرعه آب برای انسان تشنه، گرانبهاتر از در و صدف اند.
حکم[5]
  • در بیابان فقیر سوخته را
  • · شلغم پخته به، که نقره خام.
  • سعدی در این حکم نیز دیالک تیک جذب و دفع را مطرح می کند و اهمیت بی چون و چرای این دیالک تیک را مورد تأکید قرار می دهد :
  • برای فقیر سوخته، در بیابان، شلغم پخته ارزشمندتر از نقره خام خواهد بود.
  • زر و سیم تنها واسطه ای برای خرید مواد غذائی اند و ارزش بیولوژیکی و حیاتی ندارند.
  • ارگانیسم انسانی نمی تواند زر و سیم را برای سوخت و ساز خویش مورد استفاده قرار دهد.
  • در این حکم سعدی، هسته معقول و تعیین کننده ای نهفته است و آن عبارت از این است که انسان، قبل از همه، باید نیازهای اولیه حیاتی (خوراک، پوشاک، مسکن) خود را برآورده سازد و خوراک (دیالک تیک جذب و دفع) در وهله اول قرار دارد.
  • بدون خوردن و آشامیدن نمی توان زنده ماند و همه زر و سیم جهان نمی تواند جای آب و غذا را پر کند.
  • آموزگاران رهائی نهائی، هفتصد سال بعد، کشف بزرگ خود را، یعنی «درک ماتریالیستی تاریخ» را با همین استدلال سعدی اثبات خواهند کرد و نشان خواهند داد که انسان نیازهای اولیه مادی حیاتی خود را باید تولید کند و برای تولید آنها باید وارد مناسبات واقعی با طبیعت و انسانهای دیگر شود و این مناسبات زیربنای جامعه را تشکیل می دهند.
حکم سوم
چنانکه ملاحظه می شود در حالت نخست مسئله «ماده فیزیکی» و در حالت دوم مسئله «مضمون» مطرح است.
  • « از ثروت و فقر مادی (materiel) و روحی- جامعه ای به وجود می آید که همه مضمون (Material) ضرور را در این شکل بندی پیدا می کند »
  • ترجمه بهتر این حکم عبارت از این است که «از ثروت مادی و معنوی، جامعه ای بوجود می آید و همه مواد و مصالح (محتوا و مضمون) لازم را در این فرم (مناسبات تولیدی) می یابد.»
  • ب. کیوان حتی تلاش دارد که از قول مارکس، از فقر مادی، جامعه ای را تشکیل دهد.
  • مارکس در این حکم بد و ناقص و نا دقیق فرمولبندی شده، به دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی اشاره می کند، به دیالک تیک ثروت مادی و معنوی (وسایل تولید، مواد خام، انسان مولد) و فرم جامعه (مناسبات تولیدی).
  • میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی رابطه دیالک تیکی محتوا و فرم برقرار است.
  • دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا ست که ما در فرصتی دیگر مفصلا تمرین خواهیم کرد.
  • این دیالک تیک در آثار سعدی صدها بار به طرق مختلف و ستایش انگیز بسط و تعمیم داده می شود.
  • خود ب. کیوان هم در چالش فکری با سلطنت طلب ها از همین دیالک تیک با فرمولبندی صورت و مضمون استفاده می کند.
  • برگردیم سر مطلب :
حکم چهارم
  • ماتریالیسم مارکس به هیچوجه جنبه آته ئیستی و عین گرایانه زمخت ندارد.
  • · اگر چه مانند هر روش و نگرش علمی دیگر(مثلاً در فیزیک، شیمی، زیست شناسی و غیره) می توان از ظن خود برداشت های متفاوت از آن کرد.
  • ب. کیوان از علوم دقیقه (فیزیک و شیمی و زیست شناسی) ظاهرا خبر ندارد.
  • او فکر می کند که علوم دقیقه بر حسب ظن و حدس و گمان عمل می کنند و توسعه داده می شوند و لذا نتیجه می گیرد، که ماتریالیسم مارکس هم باید بر حسب ظن و حدس و گمان تعبیر و تفسیر شود.
  • این اوج فاجعه است!
  • علوم دقیقه بیهوده نیست که صفت«دقیق» را به دنبال می کشند.
  • در این علوم همه چیز با دقت مینیاتوری تنظیم می شود و از ظن و حدس و گمان خبری نیست.
  • کسی که بخواهد با ظن و گمان آزمایش شیمیائی، بیولوژیکی و یا فیزیکی انجام دهد، بر او همان می رود، که بر باخه رفت (کلیله و دمنه).
  • علیرغم دقت خارق العاده، با غفلتی کوچک، کارخانه شیمیائی عظیم ب. آ. اس. اف با خاک یکسان شد و دهها هزار نفر مسموم و تخلیه شدند و رود مجاور از نعش ماهی ها انباشته شد.
  • ب. کیوان از کدام ظن و گمان سخن می گوید.
  • در کارخانجات و مؤسسات شیمی و فیزیک و زیست شناسی همه چیز دقیقا برنامه ریزی می شود.
  • قانونمندی های روندهای شیمیمائی، به عنوان مثال، دقیقا شناخته شده اند و کسی که مثلا قصد تولید آب دارد، می داند که یک مولکول هیدروژن با نیم مولکول اکسیژن، یک مولکول آب تشکیل خواهد داد.
  • ماتریالیسم مارکس هم از این قرار است.
  • کسانی که دسته جمعی خود را فدای هیچ و پوچ کردند و همراه با خود هزاران نفر را به زجر جسمی و روحی دچار ساختند، تنها ایرادی که داشتند، عمل بر حسب ظن و حدس و گمان بود.
  • برخی ها حتی پس از گذر از خط صراط امام حالی شان نشده بود، که قضیه از چه قرار بوده است.
  • تئوری مارکس و انگلس و لنین، بی شباهت به شیمی و فیزیک و ریاضی نیست.
  • این تئوری را باید هضم کرد، باید از آن خود کرد، باید فهمید و در روند زندگی روزمره به محک زد،  تمرین و تصحیح و تکمیل کرد.
  • با ازبر کردن کلمات قصار این و آن نمی توان شیمیست شد.
  • شیمیست واقعی در دیالک تیک پراتیک و تئوری قوام می یابد.
  • سیر و سرگذشت تکوین مارکسیست ها نیز جز این نیست.
  • جام جهان بینی به نام مارکسیسم ـ لنینیسم وجود ندارد.
  • جهان بینی ئی به نام مارکسیسم ـ لنینیسم وجود دارد، که باید در روندی دشوار فراگرفته شود.
  • این جهان بینی غول آسا ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی است، که ظاهرا ب. کیوان بوسیده، کنار گذاشته و در دریای ژاپن دنبال تخته پاره ای می گردد.
حکم هشتم
ماتریالیسم مارکس به هیچوجه جنبه آته ئیستی و عین گرایانه زمخت ندارد.
  • ما برای کسانی که هنوز به ادعای بی پایه ب. کیوان باور دارند، مقولات «اوبژکتیویسم» و «سوبژکتیویسم» و یا «عینگرائی» و «ذهنگرائی» را از دایرة المعارف روشنگری نقل می کنیم، تا با موضع ماتریالیسم مارکس نسبت به هر دو آشنا شوند و به بحث خود پایان می دهیم و آن را در فرصتی دیگر ضمن بررسی آثار دیگر ژاپنی ها و ب. کیوان ادامه می دهیم :
تعریف مقوله ابژکتیویسم (عینگرائی)
از دایرة المعارف روشنگری
ش. میم بهرنگ

  • ابژکتیویسم (عینگرائی)[6] :
  • ابژکتیویسم عبارت است از طرز تفکرجهان بینانه و متدئولوژیکی، که بنا بر آن پژوهش علمی باید از هرگونه ارزیابی انتقادی، قضاوت طبقاتی، موضعگیری جانبدارانه نسبت به موضوع مورد تحقیق خودداری کرد، زیرا گویا این امر بر علمیت[7] تحقیق لطمه می زند.
  • ابژکتیویسم از لحاظ سمیوتیک، یا جنبه عملی[8] احکام، تئوری ها وغیره انسانی را منکر می شود و یا اگر جنبه عملی را برسمیت بشناسد، آن را آنرا بمثابه افزوده ای ذهنی و دلبخواهی و زاید تلقی می کند.
  • ابژکتیویسم را نباید با ابژکتیویته (عینیت)[9] یکی گرفت.
  • ابژکتیویسم اگرچه مدعی پاسداری از خلوص عینیت است، اما بدلیل جانبداری از بیطرفی اجتماعی و بی پیش شرطمندی[10] کامل پژوهش علمی، نه قادر به مبارزه علیه ایدئولوژی های غیر علمی است و نه قادر به حراست از علم، در مقابل نفوذ و تسلط نیروهای اجتماعی ارتجاعی است.
  • محکوم کردن پژوهش علمی به انفعال درمقابل تأثیرات اجتماعی، به معنی ممانعت از کاربست تحقیق، بمثابه ابزار عملی و انقلابی در تحولات جهانی است.
  • اعلام استقلال شناخت علمی، در مقابل موضعگیری های اصلی جهان بینانه، ابژکتیویسم را ناگزیر به امپیریسم[11] محض و به جدا کردن و در مقابل هم قرار دادن دوئالیستی قوه شناخت و قوه قضاوت انسانی، احکام واقعی و ارزیابی معیارها، ابژکت و سوبژکت شناخت نزدیک می سازد.
  • ابژکتیویسم درعرصه جامعه، به جدائی ضرورت تاریخی وقانونمندی عینی ازعمل سوبژکتیف انسان ها می انجامد.
  • ابژکتیویسم به عنوان اصل (پرنسیپ) تاریخ نویسی، خواهان «درک روابط تاریخی بدون توجه به کرد و کار انسانی است و بدین طریق خصلت ارتجاعی خود را نمایان می سازد.»[12]
  • مارکسیسم بر خلاف ابژکتیویسم، بر جانبداربودن پژوهش علمی و بویژه پژوهش علمی ـ اجتماعی تأکید می ورزد.
  • مارکسیسم به پژوهش عینی مناسبات و قانونمندی های اجتماعی می پردازد، تا از شناخت حاصله، نتایج عملی برای عمل انقلابی طبقه کارگر کسب کند.
  • «ابژکتیویست از ضرورت روند تاریخی موجود صحبت می کند.
  • ماتریالیست به بررسی دقیق فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی موجود و مناسبات آشتی ناپذیر ناشی از آن نیز می پردازد.
  • وقتی ابژکتیویست ضرورت سلسله ای از واقعیات امور موجود را اثبات می کند، همواره در خطر غلطیدن به موضع دفاع از این واقعیات امور قرار می گیرد.
  • ماتریالیست از تضادهای طبقاتی پرده برمی دارد و موضع می گیرد.
  • ابژکتیویست از گرایشات تاریخی غیرقابل تغییر دم می زند، در حالیکه ماتریالیست طبقه ای را نشان می دهد که نظام اقتصادی موجود را رهبری می کند و به این یا به آن فرم، واکنش طبقات دیگر را بر می انگیزد.
  • ماتریالیست از این لحاظ، از سوئی قاطعتر از ابژکتیویست است و عینگرائی خود را بنیادی تر و کامل تر تحقق می بخشد.
  • ماتریالیست به اشاره صرف بر ضرورت روند قناعت نمی کند، بلکه صریحا اعلام می دارد، که کدام فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی به روند یاد شده محتوا می بخشد و کدام طبقه این ضرورت را تعیین می کند.
  • ماتریالیست، از سوی دیگر دارای جانبداری ذاتی است :
  • چون ماتریالیست موظف است، که در ارزیابی هر حادثه موضع مستقیم و روشن گروه اجتماعی معینی را اتخاذ کند.»[13]
  • ابژکتیویسم امروزه به یکی از مختصات ماهوی ایدئولوژی بورژوائی بدل شده است که مدعی  بیطرفی طبقاتی و قرار گرفتن بر فراز طبقات و احزاب است.
  • در مراحل آغازین توسعه جامعه بورژوائی، هنگامی که در مبارزه علیه فئودالیسم منافع طبقاتی بورژوازی نوخاسته بطور عینی با منافع عمومی خلق انطباق داشت، ابژکتیویسم نقش نسبتا مترقی بازی می کرد.
  • اما با توسعه مبارزه طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا، ابژکتیویسم بطور روز افزونی خصلت ارتجاعی پیدا می کند.
  • ابژکتیویسم امروزه، در خدمت پرده پوشی محتوای طبقاتی ایدئولوژی بورژوائی است و وسیله لجن پراکنی بر ایدئولوژی سوسیالیستی است.
  • ایدئولوژی سوسیالیستی هم با ابژکتیویسم بیگانه است و هم با سوبژکتیویسم.
  • زیرا طبقه کارگر بدلیل موضع و رسالت تاریخی خویش عمیقا علاقه مند به کشف قانونمندی های عینی اجتماعی و حقیقت تاریخی است.
  • به نظر طبقه کارگر،علمیت، عینیت و جانبداری همدیگر را مستثنی نمی کنند، بلکه برعکس در همدیگر نفوذ می کنند و همدیگر را تکمیل می نمایند.
  • اصل ابژکتیویستی در فلسفه، بطرز روشنی خود را در انکار «مسئله اساسی فلسفه» عیان می سازد، یعنی در ادعای قرار داشتن بر فراز ایدئالیسم و ماتریالیسم، در رد مبارزه میان ایدئالیسم و ماتریالیسم، بمثابه دو جریان اصلی فلسفه و جهان بینی.
تعریف مقوله سوبژکتیویسم (ذهنگرائی)
از دایرة المعارف روشنگری
ش. میم بهرنگ
  • سوبژکتیویسم (ذهنگرائی)[14] :
  • · سوبژکتیویسم،  بطور کلی به هر قضاوت و عمل اطلاق می شود، که با اوضاع و احوال عینی تطابق نداشته باشد.

1
سوبژکتیویسم معرفتی ـ نظری

  • · سوبژکتیویسم معرفتی ـ نظری، نظریه ای است، که شناخت بشری را تنها و در وهله اول مشروط به سوبژکت می داند.
  • · نتیجه نهائی این نوع ذهنگرائی، سولیپ سیسم[15] است.

2
سوبژکتیویسم اکسیولوژیکی[16]

  • سوبژکتیویسم اکسیولوژیکی، نظریه ای است، که ارزیابی هر واقعیت امر مفروض را در پرتو سوبژکت انتزاعی انسانی، مثلا در فرم سودمندی آن برای انسان توصیه می کند.
  • این نوع سوبژکتیویسم، خود را در کشورهای سرمایه داری صنعتی پیشرفته به شکل خود پرستی کوته بینانه و به صورت ایدئولوژی مصرفی محدود و مبتذل نمایان می سازد.
3
سوبژکتیویسم جامعه شناسانه
  • سوبژکتیویسم جامعه شناسانه، نظریه ای (و یا برداشت متناسب با آن) است، که بنا بر آن، می توان حوادث اجتماعی را بطور ذهنی ـ دلبخواهی بوجود آورد.
  • مشخصه کلی این نوع سوبژکتیویسم، عبارت است از مبالغه اراده گرایانه (ولونتاریستی)[17] در نقش عامل ذهنی.
  • این نوع سوبژکتیویسم مشخصه ماهوی اغلب تئوری های اجتماعی ایدئالیستی است.
  • مثلا جامعه شناسی ایدئالیستی، که روندها و ساختارهای اجتماعی را در تحلیل نهائی، ناشی از حوایج غریزی، نقش خبرگان، اهمیت ایده ها، ایدئال ها واصول اخلاقی، ارزش های ایدئولوژیکی ـ هنجاری (مفهوم نقش ها و مفهوم گروه ها) می داند.
  • سوبژکتیویسم در سیاست، خود را در نظریات و یا اقداماتی نشان می دهد، که عمدتا از آرزوها و توهمات معینی سرچشمه می گیرند و اوضاع و احوال واقعی را یا اصلا در نظر نمی گیرند و یا بطور سرسری در نظر می گیرند.

پایان


[1] گلستان با ب اول، ص 58 ـ 59.

[2] گلستان با ب اول، ص 58 ـ 59.

[3] گلستان با ب سوم، ص 104.

[4] گلستان با ب سوم، ص 104.

[5] گلستان با ب سوم، ص 106.

[6] Objektivismus [lat]

[7] Wissenschaftlichkeit

[8] pragmatischen Aspekt

[9] Objektivität

[10] Voraussetzungslosigkeit

[11] Empirismus

[12] مارکس و انگلس 3 ، 40 .

[13] لنین 1 ، 414 .

[14] Subjektivismus [lat]

[15] Solipsismus

[16] axiologisch

[17] voluntaristisch