منصور تیفوری
در روسیه شعر بسیار مهم است، به خاطرش آدم میکشند.
اوسیپ ماندلشتام
“من در طول عمرم آگاهم و از روزی که خود را شناختم آرزو داشتهام یک شهروند باشم ـ یعنی شخصی که با غرور و به آرامی اندیشه خویش را بیان میکند. برای ده دقیقه، در طول تظاهرات من یک شهروند بودم، میدانم، در متن این سکوت همگانی که امروزه «پشتیبانی از سیاست حزب و دولت به اتفاق آرا» نامیده میشود، صدای من چونان سخنانی کاذب به گوش خواهد رسید. از اینکه معلوم شد کسان دیگری هم هستند که حاضرند اعتراض خود را همراه من بیان کنند بسیار خوشحالم. اگر کس دیگری نمیبود، به تنهایی به میدان سرخ پا میگذاشتم”. (1)
قطعه فوق دادخواست فرجامین ولادیمیر در ملیوگا، کارگر برقکار راهآهن از اهالی لنینگراد است که در ماه اوت سال ۱۹۶٨ همراه با ششتن دیگر به علت انجام تظاهرات بر روی سکوی قدیمی اعدام در میدان سرخ مسکو در اعتراض به اشغال چکاسلواکی توسط شوروی بازداشت شد.
این تصویر، یکی از صحنههای ازلی مدرن است، صحنهای که از نگاه جزئی کل حقیقت وضعیتی عام را بازنمایی میکند، تصاویری که هر لحظه ممکن است در جهان مدرن، هر جا که میان مردمان و حاکمانشان تضاد و برخورد بنیادی شود، در لحظهای بدرخشند و ـ اکثر اوقات ـ برای چند لحظه احساس رهایی را احیاء نمایند. این تصاویر ازلی حقیقت وضعیتی خاص را با تمامی معماگونگی و تناقضاتش نمایندگی میکنند. تصویر ازلی اشاره شده نیز، حاوی چندین تضاد و تقابل بنیادین جهان مدرن است که به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد و ضمن سعی در ارجاع آنها به زمینههای نظریتر، تاکیدی بر سویهی رهاییبخش تصویر نیز هرچند بهگونهای سلبی داشته باشیم.
1- شهروند علیه شهروند. در این صحنهی نخستین، کارگران خود را به مثابهی شهروند تعریف میکنند، “کسی که با غرور و به آرامی اندیشهی خویش را بیان میکند” و تاکید میکنند که تنها در مدت “ده دقیقهی تظاهرات” احساس کردهاند که یک شهروند اند. اما این دادخواست خود بلافاصله آنها را در تقابل با تماشاچیان قرار میدهد، یعنی میتوان پرسید: پس تماشاچیان چه کسانی هستند؟
حسب تعریف رایج شهروند به مثابهی تابع دولت ملتی معین، تماشاچیان نیز شهروند اند. اما در اینجا برای پرهیز از اینهمانگویی، باید تمایزی میان این دو سویه قائل شویم، در یک طرف شهروند به مثابهی فردی که با تعاریف رسمی انطباق دارد و قانون به طور کامل شامل او میشود؛ در طرف دیگر شهروند به مثابهی مفهومی ایدهآل که در کنشی حقیقی – اعتراض، تظاهرات، ابراز وجود و اندیشه – سعی دارد محتوای خود مفهوم را تحقق بخشد. پس در واقع در اینجا به تقابلی میان دو سویه از یک مفهوم میرسیم، تقابل میان بعد رسمی و سویهی آرمانی یا یوتوپیک مفهوم، تقابلی که میتوان آن را بدینگونه ثبت کرد: شهروند در مقابل شهروند.
شهروند دوم، در برگیرندهی کسانی است که بر حق خویش برای حیات انسانی و ابراز اندیشهی خویش پافشاری میکنند و در مقابل حقیقت رسمی حقیقت خویش را بر سکوی شهر پرتاب میکنند؛ شهروند دوم محتوایی سلبی است که خود مفهوم را دوپاره کرده و شهروند را از شخصی که با قانون اینهمان است فراتر میبرد. شهروند بدین مفهوم نمایندهی شکافی اساسی است که در ادغام تولد (nativity) یا حیات زیستی و محض در ملیت (nation) یا عضویت در دولت-ملتی خاص و حتی در نخستین بیانیهی حقوق بشر نیز حاضر است: «در نظام دولت – ملت، حقوق بشر که از قرار معلوم حقوقی مقدس و مسلم انگاشته میشود، به محضی که دیگر نتوان از آن حقوق به مثابهی حقوق شهروندان یک دولت سخن گفت، کارایی خود را به کلی از دست میدهند. اگر در عنوان اعلامیهی ۱۷٨۹ فرانسه اندکی تامل کنید، ابهامی را میبینید که متضمن همین معناست: «اعلامیهی حقوق بشر و شهروند» پرسش این است: آیا نویسندگان اعلامیه این دو اصطلاح را برای نامگذاری روی دو واقعیت مجزا به کار بردهاند، یا که نه، برآن بودهاند تا واقعیت یا مفهوم واحد پیچیدهای را با دو کلمه بیان کنند…». (2)
2- ملت در مقابل ملت. ادغام تولد در ملیت به مثابهی شرط ضروری ایجاد واحد سیاسی دولت ملت، خود گواهی است بر اینکه در چنین واحدی تنها کسانی دارای حق خواهند بود که زیرمجموعهی این واحد باشند و در خارج از مفهوم ملت انسان هیچ حقی نخواهد داشت. این مفهوم در تعاریف لغتنامهای دولت-ملت نیز حضور دارد «در این نظام، میان دولت یا بالاترین شکل نظام سیاسی و ملت، یعنی بر سازندگان نظام سیاسی، ارتباطی تنگاتنگ و مطلق برقرار است. در این نظام فرض بر آن است که ملت اجتماع سیاسی همگونی است که احساس ملیت مشترکی دارد و در مرزهای معین دولتی مستقل زندگی میکند». (3)
البته فرهنگ لغتها به این نکته نیز اشاره کردهاند که «ممکن است ملت به مثابهی اجتماعی تاریخی و دارای بافت فرهنگی ویژه اما بدون خودمختاری سیاسی یا دولت موجود باشد» (4). اما وضعیت ملتهای بدون دولت، خیل پناهندگانی که از یک دولت ملت متواری میشوند و جنایتهایی که تحت عنوان استقلال دولت-ملت در درون مرزهای خویش رخ میدهند، نشان میدهد که به راستی بیرون از حدود دولت ملت، حقوق انسان چه وضعیتی دارد. به این گفته میتوان شرطی را افزود که برای احراز پناهندگی ضروری است؛ متقاضی باید بتواند ثابت کند که حیاتش، صرف حیات زیستیاش و نه هر خصوصیت دیگرش، در معرض تهدید است، و این تنها شرط دادن حق پناهندگی به اوست. هانا آرنت، سال ۱۹۴٣، در مقالهای به نام «ما پناهندگان« مینویسد: «مفهوم حقوق بشر که بر پایهی وجود فرضی انسانی به مفهوم دقیق کلمه انسان استوار است، همین که آنانی که سنگش را به سینه میزنند در برابر انسانهایی قرار میگیرند که جز “انسان بودن” محض هیچ خصلت دیگری ندارند به یکباره فرو میریزد». (5)
3- مردم در مقابل مردم. اولین حضور مردم به مثابهی مفهومی سیاسی باز به انقلاب فرانسه بر میگردد. از این زمان به بعد، قدرت به نام و به مثابهی نمایندهی این مفهوم خود را معرفی میکند، در این امر نیز قدرتهای دموکرات و توتالیتر مشترکاند ـ اگر چه در نظامهای بسته تاکید بیشتری بر این نمایندگی و همگونی مردم دیده میشود. اما صحنهی نخستینی که به آن اشاره شد، دو تصور از مردم را نیز در مقابل یکدیگر قرار میدهد: مردم در تصور رسمی به مثابهی تطابق با سیاست و تصویر غالب، در مقابل مردم به مثابهی انبوه ستمدیدگان، کسانی که در مفهوم ادغام و نمادینه نشده و مازاد بر مردماند؛ پسماندهی مردم، کسانی که هر قدرتی وظیفه خویش را ادغام و حذف آنها در مردم میداند. تحقق کامل سلطهی مدرن مشروط به این حذف ادغامی است.
در مقابل تعریف رسمی، مفهومی از مردم قرار دارد که محتوای آرمانی مفهوم را در خود دارد، مفاهیمی که به قول آدورنو باید حفظ شوند چون محتوایی رهاییبخش را حمل میکنند. صحنههای ازلی مدرن، حضور مردم در خیابانها برای اعتراض علیه نظامهای سیاسی، خود تعبیری است از تحقق مردم و دوپاره شدن مفهوم مردم به مثابهی امری که باید متحقق و به تعبیر هگلی حل شود.
«مفهوم مردم – که هر بار به منزلهی پرچم خونین ارتجاع و بیرق لرزان انقلابها و جبهههای مردمی به اهتزاز در میآید – همواره حاوی شکافی است آغازینتر از شکاف میان دوست و دشمن، نوعی جنگ داخلی مدام که در آن واحد هم این مفهوم را به طرزی ریشهایتر از هر ستیزی دوپاره میکند … در حقیقت، آنچه مارکس پیکار طبقاتی میخواند… چیزی نیست مگر همین جنگ از دوسو ویرانگر، که هر مردمی را دوپاره میکند و فقط زمانی خاتمه خواهد یافت که مردم (People) و مردم (people) در جامعهی بیطبقه یا در ملکوت مسیحایی، با هم یکی شوند، یعنی فقط آن زمان که، به بیان درست، دیگر هیچ مردمی در کار نباشد». (6)
4- الاهیات در مقابل الاهیات. این شرط که حقیقت ضرورتاً باید خطابی کلی باشد، غالباً و خاصه در نظامهای بستهی سیاسی که امکان کنش جمعی محدود است، خود تبدیل به توجیهی برای ادامه ندادن حقیقت میشود، تحت این توجیهات که سوژهای جمعی – از جمله مردم، پرولتاریا، شرایط تاریخی و … – مهیا نیست. در بطن این گفتار بذر گونهای اثباتی از الاهیات رشد میکند که کارش محدود به انتظار برای ظهور سوژهای بیرونی برای عمل است، همان دیگری بزرگی که به جای ما کار را برایمان انجام خواهد داد.
در مقابل این نگرش، در چنین صحنههای نخستینی، الاهیاتی دیگر حضور مییابد، الاهیاتی که میگوید «تو خود همانی»، همان کسی که پاسخ معماست، فردی که خود را مسئول مییابد و بدون اتکاء به انتظار برای هیچگونه عامل بیرونی، به نام حقیقی که خطابش معطوف به همگان است و از موضوع خویش، دست به کنش میزند و حقیقت خود را بر سکوی شهر پرتاب میکند. اینگونه الاهیات، علیه هر گونه شیئیکردن دین، ضمن آشکار کردن محتوای مادی رهایی، یادآور این نگرش سن پل است که هر مبارزهی جزئی برای حق، مبارزهی است بر سر سرنوشت جهان، و حاوی این درس الاهیاتی است که اکنون همان لحظه است، زیرا که «هر لحظه میتواند لحظهی ظهور مسیحا باشد».
پینوشتها:
1- مارشالبرمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، طرح نو، ۱٣٨٣، ص ۱٣۴
2- جورجو آگامبن، فراسوی حقوق بشر، در وسایل بیهدف، ترجمه امید مهرگان وصالح نجفی، چشمه، ۱٣٨۷، صص ۲۹-٣۰
3- داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، مروارید، ۱٣٨۷.
4- همان
5- به نقل از : جورجوآگامبن، فراسوی حقوق بشر، در وسایل بیهدف، ص ۲٨.
6- جورجو آگامبن، مردم چیست، در وسایل بی هدف، ص ۴۰.