امید مهرگان
جنبش زنان، چنانکه از قرائن پیداست، به نوعی همگرایی وسیع دست یافته است. گروههای مختلفِ فعالان سیاسی زن صریحاً و مستقیماً نسبت به انتخابات موضع گرفتهاند. این موضع عبارت از چیست؟ آنها تصمیم گرفتهاند متفقاً همه مطالبات خود را، که مهمترینشان پیوستن ایران به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان است، پیشِ روی هر چهار نامزد ریاست جمهوری بگذارند و آنها را وادارند نسبت به این مطالبات واکنش نشان دهند و احیاناً تحققشان را در برنامه و وعدههای خویش بگنجانند.
علیالظاهر این یک حرکت سیاسی مؤثر است، گواینکه یکی دو تن از نامزدها، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، عملاً واکنشهایی نشان دادهاند و کروبی از ایجاد تغییر در قانون اساسی به نفع زنان حرف زده است. شکی نیست که جنبش زنان درحال حاضر یک نیروی سیاسیِ مهم است. این جنبش هرچند خصلتی هویتی دارد، ولی این هویت مستقیماً همتراز با هویتی صنفی یا حتی نژادی و … نیست، و امکانِ بیشتری برای جهانشمولشدن در آن نهفته است. بهعلاوه، وضعیت انضمامی و عینیِ زنان در شرایط کنونی کاملاً گویای آن است که آزادیِ زن کمابیش مساوی با آزادی سیاسیـاجتماعی درمعنای مدرن آن و یکی از مهمترین مشخصههای جامعه بورژواییـمدنی است. موضعِ اخیر زنان نسبت به نامزدهای انتخابات روبهرو تا چه اندازه به این جنبه جهانشمولـسیاسی نزدیک است؟ درحال حاضر، خیلی کم.
یک بار دیگر: جنبش زنان تصمیم گرفته است مطالبات را به چهار نامزد عرضه و آنها را وادار به موضعگیری کند. این یک درخواست جمعی است. آنها میخواهند هريك از چهار نامزد که به ریاست جمهوری رسید صراحتاً به این مطالبات رسیدگی کند. ولی اکنون پرسش این است: این هر گویای چیست؟ فضای کنونی نشانگر شکلگیریِ نوعی جبهه کمابیش متحد دربرابر دولت فعلی و کاندیدای آن است. کروبی و موسوی (و تا اندازهای رضایی) در یک سو، و حامیان دولت نهم در سوی دیگر. زنان کجا ایستادهاند؟ در شکاف موجود میان خودشان به عنوان هویتی مستقل (و سرکوبشده) و هر دولتی که سرکار خواهد آمد. مشکل دقیقاً همین جاست، درست در همین موضعگیری.
از بیانیه زنان چنین برمیآید که برای آنها جبههبندیِ فوق چندان مهم نیست، زیرا آنها مطالبات خود را خطاب به هر چهار نامزد طرح کردهاند و این بدین معنی است که 1) حتی احمدینژاد نیز میتواند این مطالبات را برآورد، 2) آنها فینفسه مخالفتی با انتخاب دوباره او ندارند. پس میبینیم که ژستِ رادیکالِ زنان، موضعِ بهاصطلاح فراجناحیِ آنها، عملاً به عکس خود بدل میشود و به معنای بیاعتنایی به تلاش کنونی برای نه گفتن به وضعیت موجود است. همین است که هویت آنها را تا حد هویتی صنفی و غیرسیاسی و غیرمؤثر تنزل میدهد. بنابراین اتحاد آنها هنوز خصلتی هویتی و جزئیگرا دارد. به بیان دیگر، آنها با برآوردهشدنِ مطالباتِ هویتی خود، بهاصطلاح راضی میشوند و دیگر علاقهای به جنبشِ سیاسیِ کلی (دانشجویان، کارگران و…) ندارند.
ولی آیا این بدین معناست که باید مطالبات خود را فروگذارند؟ بههیچرو. شکی نیست که مطالباتِ زنانه واجد پتانسیلی سیاسی است. پس چه باید کرد؟ آنها برای برگذشتن از هویتِ جزئی خویش و انحلالِ آن در قالب یک موضع ِحقیقتاً سیاسیِ جهانشمول، طوری که در مبارزه فعلی به اهمیت و معنای درست خود دست یابد، نیازمند چه چیزیاند؟ نیازمندِ یک خطکشی ثانوی، یک موضعِ دوم: آنها باید شکاف میان برآوردن مطالباتِ زنان و بیاعتنایی به این مطالبات را از نو بر چهار نامزد موجود اِعمال کنند، و خطاب خود را از همان ابتدا فقط به برخی از نامزدها معطوف سازند. اگر آنها میخواهند مطالبات هویتیـسیاسی خویش را دنبال کنند، باید دو تمایز بگذارند: در تمایز اول، ما با سیاستِ هویتیِ خودِ زنان مواجه میشویم، و در تمایز دوم، با سیاستِ عامِ مخالفان بهطور کلی، یا همان نهگویندگان به وضع موجود. بدون این تمایز یا نفی ثانوی، جنبش زنان به جنبشی صرفاً هویتی و حتی صنفی بدل میگردد، و حتی برآوردن صوریِ برخی مطالبات نیز برای فرونشاندنِ آتش سیاست در این جنبش کافی خواهد بود.