معرفی کتاب ژیژک در باره لنین، روبسپیر و مائو

morefiامیر حسن پور

انتشارات ورسو، یکی از ناشران کتابهای چپ در انگلستان، سری جدیدی را تحت عنوان “انقلابات” (Revolutions) راه انداخته است. ورسو درمعرفی این سری می نویسد:

این سری جدید بسیار ضروری، آثار کلاسیک شخصیتهای کلیدی را ارائه می دهد که هر کدام در یک دوره قیام عرصه اصلی را اشغال کردند. هر یک از این کتابها را یک نویسنده ی رادیکال معاصر و عمده معرفی می کند و نشان می دهد که چگونه این کلمات آشوبگرانه هنوز توانائی آن را دارند که الهام بخش بشوند، برانگیزنده باشند و شاید انقلابات جدیدی را شعله ور کنند…

تا کنون دو کتاب از این سری منتشر شده است. هر دو را فیلسوف معاصر، سلاوی ژیژک آماده کرده است. یکی روبسپیر: فضیلت و ترور و دیگری  مائو: در باره پراتیک و تضاد. در واقع می این سری با اثر دیگر ژیژک تحت عنوان  و. ا.  لنین: انقلاب پشت دروازه ها شروع شد که ورسو در سال 2002 منتشر کرده بود. این اثر شامل منتخبی از آثار لنین از فوریه تا اکتبر 1917 است. (1)

پیوندهای بین این سه “شخصیت کلیدی” در تاریخ انقلاب – روبسپیر، لنین و مائو – چیست؟ چرا ژیژک آثار این سه را عرضه کرده و اهمیت آنها را در رابطه با شرایط امروز جهان توضیح داده است؟

از کتاب انقلاب پشت دروازه ها شروع می کنم. ابتدا باید گفت که بعد از انقلاب اکتبر 1917، منتخبات گوناگونی از آثار لنین به زبان های مختلف منتشر شد. اما آثاری که ژیژک انتخاب کرده با همه مجموعه تفاوت دارد. ژیژک از بین آثار لنین که در طول سالهای 1893 تا 1924 نگارش یافته (جمعا 50 جلد) تنها نوشته های فوریه تا نوامبر 1917 را انتخاب کرده است. و این انتخابی هدفمندانه است. هدف ژیژک از انتخاب این مقطع بسیار مهم از زندگی فکری و سیاسی لنین نه تاریخ نگاری بلکه بکار گرفتن تاریخ جهت تغییر وضع موجود و ساختن آلترناتیوی کاملا متفاوت است. او همین هدف را در دو کتاب دیگر نیز دنبال می توجهم به نظرات ژیژک است، نه آثار روبسپیر و لنین و مائو.  بحث های ژیژک را نیز با آوردن نقل قول های مفصل از متن ارائه می دهم.

لنین

کتاب انقلاب پشت دروازه ها شامل یک پیشگفتار (ص 3-12) و پسگفتار مفصل (167-336)  نوشته ژیژک و 12 اثر لنین است که همه متعلق به دوران تدارک و انجام انقلاب سوسیالیستی می باشند (نوشته های 1 تا 4، 7 و 8 و 10 در لنین، آثار منتخب، ترجمه فارسی، چاپ مسکو و تجدید این چاپ توسط سازمان انقلابی حزب توده ایران آمده اند. همچنین نوشته های 1 تا 11 در کتاب لنین آثار منتخب ترجمه م. پورهرمزان و ع. بیات، انتشارات سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) آمده اند. کتاب اخیر شامل آثار منتخب لنین در 12 جلد می باشد که در مسکو منتشر شده است).

1-           نامه هائی از دور

2-         راجع به وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر

3-         در اطراف شعارها

4-         خطر فلاکت و راه مبارزه با آن

5-         یکی از سوالات اساسی انقلاب

6-         بلشویکها باید قدرت را بدست گیرند

7-         مارکسیسم و قیام

8-         وظایف انقلاب

9-         بحران دارد به بلوغ می رسد

10-       اندرزهای کناره نشین

11-       نامه به رفقا

12-       جلسه شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد

ژیژک می نویسد که در پائیز 1914 هنگامیکه تمام احزاب سوسیال دموکرات در اروپا (به استثنای بلشویک ها و سوسیال  دموکراتهای صرب) “خط میهن پرستانه” دفاع از وطن را در پیش گرفتند، لنین شوک زده شد.

این شوک بیانگر فاجعه ای بود که در جریان آن دنیائی بر باد رفت – هم ایمان بورژائی به پیشرفت و هم جنبش سوسیالیستی که با آن همراه بود. در این شرایط که دولتهای اروپائی آماده راه انداختن جنگ جهانی بودند، چه کسی جرات داشت علیه “غیرت میهن پرستانه” در کشور خود مبارزه کند؟ چه بسا متفکرین بزرگی (چون فروید) که به اردوگاه وسوسه ملی پیوستند هر چند برای مدتی کوتاه. اما این فاجعه راه را برای “رویداد لنینیستی” باز کرد، برای درهم شکستن تاریخ گرائی تکاملی انترناسیونال دوم و لنین تنها کسی بود که حقیقت این فاجعه را دریافت. در این لحظه ی ناامیدی لنینی متولد شد که از طریق مطالعه منطق هگل توانست فرصت بی نظیر برای انقلاب را دریابد. (ص 4)

ژیژک تاکید می کند که نقش تاریخی لنین در انقلاب سوسیالیستی نه فقط ناشی از شهامت او بلکه ناشی از درک تئوریکش بود:

تاکید بر ارتباط “تئوری سطح بالا” با مشخص ترین مبارزه ی سیاسی امروز امری حیاتی است آنهم در شرایطی که حتی روشنفکر متعهدی چون نوام چامسکی اصرار بر آن دارد که دانش تئوریک برای مبارزه ی سیاسی مترقی بی اهمیت است: متون فلسفی و تئوری اجتماعی بزرگ چه کمکی به مبارزه ی امروز علیه مدل نئولیبرالی جهانی سازی می رسانند؟ آیا این طور نیست که ما یا با فاکتهای بدیهی سر و کار داریم (که فقط باید اشاعه شوند، همانطور که چامسکی در آثار سیاسی متعددش می کند) یا با چنان پیچیدگی غیر قابل درکی که به درک هیچ چیز نمی رسیم؟ اگر بخواهیم علیه این وسوسه مفروضات تئوریک متعدد در باره ی آزادی، قدرت و جامعه مراجعه کنیم که همه ی اینها در متون سیاسی چامسکی به وفور دیده می شوند؛ آنچه می توان گفت مهم تر است اینست که چگونه، امروز، شاید برای اولین  بار در تاریخ بشر، تجربه روزانه ی ما (تجربه بیوژنتیک، اکولوژی، سایبرسپیس (cyberspace)، واقعیت مجازی( virtual reality)، همه ی ما را مجبور می کند که با مسائل فلسفی پایه آزادی، هویت انسانی و غیره درگیر شویم.

ژیژک به لنین بر می گردد و می گوید نوشته ی او، دولت و انقلاب، دقیقا به تجربه ی خرد کننده 1914 مربوط می شود:

…. لُب کلام “اتوپیای” لنینیستی از خاکستر فاجعه ی 1914 بر می آید و خلق یک فرم اجتماعی اشتراکی نوین بدون ارتش ثابت، پلیس یا بوروکراسی،[یعنی نظامی] که همه در اداره کردن امور اجتماعی آن می توانند شرکت کنند. این برای لنین یک پروژه تئوریک برای آینده دست نبود. او در اکتبر 1917 اعلام کرد: ” ما می آن بچسبیم دیوانگی (به معنی دقیق کی یرکه گاردی Kierkegaard) این اتوپیای لنینیستی است – و استالینیسم، اگر معنائی داشته باشد، برگشت به “عقل سلیم” واقع گرایانه بشمار می پتانسیل منفجر کننده ی دولت و انقلاب پر بها ندهیم – در این کتاب (بقول نیل هاردنیگ) “واژگان و گرامرِ سنت غربی ِ سیاست، یکدفعه دور ریخته شد.” (ص 5)

با وجود اینکه لنین در حزب خودش مقام برجسته ای داشت،  ژیژک به “تنهائی لنین” در این پروسه اشاره می کند:

او به تنهائی در درون حزب خودش، علیه جریان مبارزه می کرد. هنگامیکه در “تزهای آوریل” (1917) فرصت بی نظیر برای انقلاب را مطرح کرد، ابتدا اکثریت همکارانش در حزب پیشنهادهای او را با بلاهت یا توهین رد کردند. هیچ یک از رهبران برجسته ی درون حزب بلشویک از فراخوان او برای انقلاب پشتیبانی نکرد. حتا  روزنامه پراودا  دست به اقدام خارق العاده ای زد و اعلام کرد که تزهای آوریل لنین ربطی به حزب و هیئت تحریریه روزنامه ندارد. در این احوال لنین بهیچ وجه انسان فرصت طلبی نبود که از روحیات غالب بر جماعت بهره گیری کرده و بر آن سوار شود. بوگدانف، تزهای آوریل را “هذیان های یک دیوانه” خواند و نادژدا کروپسکایا به این نتیجه رسید که “ترسم از این است که  لنین به سرش زده باشد.” (ص 5)

ژیژک می گوید:

این لنینی است که هنوز می توانیم از او چیزی یاد بگیریم. بزرگی لنین در این بود که در آن وضع فاجعه بار، از این نمی ترسید که به پیروزی برسد، و این در تقابل بود با دلسوزی های منفی رُزا لوگزامبورگ و آدورنو که عمل اصیل نهائی برایشان پذیرش شکست است… در 1917، بجای انتظار زمان درست را کشیدن،  لنین به حمله دست زد؛ در 1920، به مثابه رهبر حزب طبقه کارگرِ بدون طبقه کارگر (که بیشتر آن در جنگ داخلی از بین رفت) به سازماندهی یک دولت دست زد و کاملا پارادوکس حزب را پذیرفت که می بایست پایگاه خود، طبقه کارگر خود را سازمان دهد و حتی دوباره خلق کند.

این عظمت هیچ جا واضح تر از آثار لنین در فاصله ی زمانی از فوریه 1917 دیده نمی کتاب (نامه هائی از دور) درک آغازین لنین را از فرصت انقلابی منحصر بفرد آشکار می کند در حالیکه آخرین متن (جلسه شورای نمایندگان…) اعلام کسب قدرت بلشویکها است…. (ص 6)

ژیژک می گوید متون سال 1917 لنین به راحتی قابل خواندن هستند و خواننده اگر هم با اسامی نا آشنا مواجه می شود بلافاصله متوجه می شود که چه می گذشت. دراین نوشته ها لنین کاملا از پارادوکس وضع با خبر است:

در بهار 1917 بدنبال انقلاب فوریه که رژیم تزاری را سرنگون کرد، روسیه دموکراتیک ترین کشور سراسر اروپا بود، با بسیج توده ای بی شفاف و کاملا مبهم کرده بود.

یک رشته نخ مشترک سراسر متون لنین را در دو انقلاب (فوریه و اکتبر) بهم می بافد، اصرار او بر شکافی است که مرزهای صوری “صریح” مبارزه ی سیاسی بین انبوه احزاب و سایر سوژه وظایف اجتماعی واقعی این مبارزه  (صلح بلافاصله، توزیع زمین، و البته “همه قدرت به شوراها” که یعنی از میان بردن دستگاه دولتی موجود و جایگزین کردن آن با فرمهای کمون- وار مدیریت اجتماعی) جدا می کند. این شکاف، شکاف بین انقلاب در لحظه ی آتشفشان آزادی مملو از شور و شوق متعالی، یعنی لحظه ی جادوئی همبستگی عمومی، هنگامی که “همه چیز ممکن به نظر می رسد” و کار طاقت فرسای بازسازی اجتماعی است. و اگر قرار است که این انفجار شور و شوق اثرات خود را در رخوت خود پیکر اجتماعی بر جای بگذارد، این کار باید انجام شود. (ص 7)

این شکاف – تکرار شکاف بین 1789 و 1793 در انقلاب فرانسه – همان فضای مداخله اساسی. شکاف صرفا شکاف بین فرم و محتوی نیست: آنچه “انقلاب اول” از دست می دهد محتوی نیست، بلکه خود فرم است – در فرم کهنه باقی می ماند، زیرا خیال می کند اگر بسادگی ابزار دولتی موجود و مکانیسم های دموکراتیک آنرا بکار گیریم، می توانیم آزادی و عدالت را تامین کنیم. چه می شود اگر حزب “خوب” در انتخابات آزاد برنده شود و تحول سوسیالیستی را به شیوه ی “قانونی” به اجرا بگذارد؟  (واضح ترین بیان این توهم، که در حد مسخره گی بود، تز کائوتسکی است که در سالهای 1920 فرموله شد و می گفت شکل سیاسی منطقی در مرحله ی اول سوسیالیسم، یعنی مرحله ی گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم، ائتلاف پارلمانی احزاب بورژوائی و پرولتاریائی است). در اینجا تشابه کاملی با آغاز مدرنیته دیده می شود، زمانی که مخالفت با هژمونی ایدئولوژیک کلیسا ابتدا خود را در فرم یک ایدئولوژی دینی دیگر، بعنوان بدعت (heresy)، فرموله کرد: درست بهمین منوال،  پارتیزان های “انقلاب اول” می خواهند با استفاده از همان فرم سیاسی دموکراسی سرمایه داری، سلطه سرمایه کهنه در درون فرم سیاسی- ایدئولوژیک خود نفی می شود؛ آنگاه خود این فرم باید نفی شود. کسانی که نوسان می کنند، کسانی که از برداشتن گام دوم برای غلبه بر خود این فرم، هراس دارند، کسانی هستند که (بقول روبسپیر) خواهان “انقلاب بدون انقلاب” هستند – و لنین با رد یابی اشکال متنوع این عقب نشینی، قدرت “هرمونتیک سوء ظن” ((hermeneutics of suspicion خود را به نمایش می گذارد. (ص 8)

جمع بندی ژیژک این است که دو مدل یا دو منطق برای انقلاب داریم که با هم ناسازگارند:

یکی، آنها که منتظر لحظه ی غائی بلوغ  و بحران نهائی می مانند تا انقلاب طبق ضرورت تکامل تاریخی “در لحظه ی مناسب خود” منفجر شود؛ و دیگر، آنها که می فرصت انقلابی را به مثابه پدیده ای که ظهور می کند و باید آن را در همان راه های پرت افتاده از راه رشد تاریخی “نرمال”، در ربود. لنین یک “سوبژکتیویست” اراده گرا نیست – آنچه او تاکید دارد این است که استثناء (مجموعه ی شرایط خارق العاده مانند شرایط روسیه) راهی برای به چالش گرفتن خود نُرم ((norm، ارائه می دهد.

آیا این استدلال، این موضع، امروز مناسب تر از هر زمان دیگر نیست؟ آیا ما هم در عصری زندگی نمی دارند؟… (ص 10)

ژیژک در پاسخ به این سوالات می گوید:

در انقلاب فوریه 1917 این توهم بود که مسائل جدی روسیه از جمله صلح و تقسیم زمین بین دهقانان را می توان از طریق قانونی و پارلمانی حل کرد: همین توهم را امروز نیز می توان دید؛ برای مثال توهم اینکه آلودگی محیط زیست را می توان با گسترش منطق بازار به محیط زیست بر طرف کرد، مثلا آنان که محیط را آلوده می کنند باید غرامت بپردازند.

او  ادامه می دهد:

“لنین”، اسم نوستالژیک برای یقین جزمی کهنه نیست؛ درست برعکس، لنینی که باید به او دست یابیم، لنینی است که تجربه ی پایه ایش این بود که در یک چرخه ی جدید فاجعه پرتاب شد، جائی که مختصات قدیم بیفایده بودند، و در نتیجه مجبور شد مارکسیسم را بازآفرینی کند –  به اظهار نظر گزنده لنین برگردیم بلکه این است که به معنای کی خوب” است، نه تعدیل فرصت طلبانه- پراگماتیستی قدیم “با شرایط جدید” است، بلکه، در شرایط نوین سراسر جهان، تکرار حرکت لنین در بازآفرینی پروژه انقلابی در شرایط امپریالیسم و کولونیالیسم است – اگر دقیق تر بگویم بعد از سقوط ایدئولوژیک- سیاسی دوران طولانی ترقی گرائی در مغاک فاجعه ی 1914 … آنچه لنین برای 1914 کرد ما باید برای 1990 انجام دهیم. “لنین” مترادف است با آزادی ناگزیر در پایان بخشیدن به وضعیت کهنه ی (پسا) ایدئولوژیک موجود، برهم زدن وضعیت دنکفربوت ( (denkverbot ممنوعیت تفکر که در آن زندگی می کنیم؛ خیلی ساده، لنین  یعنی ما اجازه داریم دوباره فکر کنیم. (ص 11)

ژیژک پیشگفتارش را با این جملات به پایان می رساند:

بعد از اینکه تانکهای روسی، شورش مجارستان را در سال 1956 در هم شکستند، جورج لوکاچ (که در حکومت ایمره نگی شرکت کرد) زندانی شد؛ وقتی که یک افسر ک.گ.ب از او پرسید که آیا اسلحه دارد، لوکاچ به آرامی دستش را در جیبش فرو برد و قلمش را تحویل داد. آیا معنای تلویحی این ژست در مورد متون گردآوری شده در این کتاب صادق تر نیست؟ اگر قلم هیچگاه اسلحه بوده، قلمی بود که لنین متون 1917 را با آن نوشت. (ص 12)

این ها بخشی از مطلبی بود که ژیژک در پیشگفتار کتاب بیان کرده است. پسگفتار کتاب مطالب بسیاری را در بر می گیرد که فرصت بازگوئی آنها نیست. ژیژک ضمن مراجعه سیاست و فرهنگ و تئوری گذشته و حال و آینده می پردازد. در پسگفتار، در مورد طیف وسیعی از موضوعات نظر می دهد:  از بحث در باره حقیقت و ایدئولوژی گرفته تا خشونت و سیاست ناب و پساسیاست.

روبسپیر

از آنچه تا حال از کتاب انقلاب در پشت دروازه ها نقل کردم، خواننده می دموکراتیک 1789 فرانسه عجین است – آنهم از طریق قهر انقلابی.

تحلیل از انقلاب فرانسه از آغاز تا به امروز عرصه مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک بوده است. ژیژک ابتدا به برخورد محافظه کارانه می پردازد که این انقلاب را با قاطعیت رد کرده  است  و آنرا فاجعه بزرگی بحساب می آوردند. اما نظر متعارف لیبرالها متفاوت است:

فرمول (تحلیل لیبرالی) این است: “1789 بدون 1793”. خلاصه آنچه لیبرالهای حساس می خواهند یک انقلاب بدون  کافئین است (decaffeinated revolution)، انقلابی که از آن بوی انقلاب بر نمی خیزد. به این ترتیب فرانسوا فوره و سایرین می خواهند انقلاب فرانسه را از مقام رویداد شالوده ریز دموکراسی مدرن محروم کنند و آنرا یک بی ترتیبی تاریخی بشمار آورند: این ضرورت تاریخی بود که اصول مدرن آزادی فردی و غیره تامین شود، اما همانطور که مثال انگلستان نشان می دهد، همین ها را می شد بطور بسیار موثرتر بشیوه صلح آمیزتری بدست آورد… برعکس، رادیکالها … ]معتقدند[: اگر الف، یعنی برابری، حقوق بشر و آزادی را وسط می کشی از پی آمدهای آن نباید روی برگردانی و باید شجاعتش را داشته باشی که ب را هم به میان بکشی، یعنی بگوئی: تروری که برای دفاع و تامین واقعی الف ضروری است.

اما گفتن اینکه چپ امروز باید این راه را دنبال کند خیلی راحت است. چیزی، نوعی شکاف تاریخی، در سال 1990 بطور موثر اتفاق افتاد: همه، از جمله “چپ رادیکال” به نحوی از میراث ترور انقلابی ژاکوبینی با خصلت تمرکز دولتی آن شرمسارند، بطوریکه شعار عموما پذیرفته شده این است که چپ، اگر قرار باشد تاثیرگذاری سیاسی خود را باز یابد، باید خود را کاملا بازآفرینی بکند، و بالاخره باید به اصطلاح “پارادایم ژاکوبینی” را کنار بگذارد.

در اینجا و در بقیه پیشگفتار ژیژک مسئله قهر انقلابی و رابطه ی دیکتاتوری و دموکراسی را مطرح می همه هشدار داده  است که “یا با ما هستی یا علیه ما”، ژیژک با اتکاء به روبسپیر و لنین و مائو به مقابله با دیکتاتوری سرمایه برخاسته است. او از قهر انقلابی دفاع می کند و قهر ضد انقلابی سرمایه داری آمریکا و بنیادگرایان اسلامی را محکوم می کند.

اما  قهر انقلابی ژاکوبین ها (1792-1794)، از همان آغاز، تحلیل های گوناگونی را مطرح کرده است. ژیژک به نقد نظرات مخالف ژاکوبین ها می که قهر انقلابی آنها را “خشونت بنیادگر دولت” نامیده است، می پردازد. ژیژک، بر خلاف بنیامین، می گوید قهر انقلابی ژاکوبین بشمار می رود. تحلیل گران نظر والتر بنیامین برای درک مفهوم “خشونت الهی” تلاش کرده اند و این پرسش به میان آمده که آیا این یکی دیگر از خواب و خیال های چپگرایان است که بدنبال یک رویداد بی غل  و غش هستند که هرگز روی نداده است؟ ژیژک در پاسخ به این بحث، گفته ی فردریک انگلس در باره کمون پاریس را نقل می کند:

اخیرا، فیلیستین های سوسیال دموکرات بازهم با این کلمات سراپا دچار ترور شده اند: دیکتاتوری پرولتاریا. بسیار خوب، حضرات، می خواهید بدانید که این دیکتاتوری چگونه است؟ به کمون پاریس نگاه کنید. این دیکتاتوری پرولتاریا بود.

ژیژک می گوید، برای درک “خشونت الهی” باید این کلمات را، با تغییرات لازم، تکرار کرد:

بسیار خوب، حضراتِ مکتبِ تئوری انتقادی، می خواهید بدانید که این خشونت الهی چگونه است؟ به ترور انقلابی 1792-1794 نگاه کنید. این خشونت الهی بود. (و می توان در ادامه اضافه کرد: ترور سرخ 1919…) (ص x)

ژیژک ادامه می دهد:

باید بدون واهمه خشونت الهی را با یک پدیده ی تاریخی که بطور مثبت وجود دارد ربط دهیم و از هر نوع گیجی آفرینی تاریک اندیشانه دوری کنیم. “خشونت الهی” مدام روی می ساختارمند اجتماعی “کور کورانه” ضربه می زنند و عدالت را می طلبند یا انتقام می گیرند؛ برای مثال ده سال پیش هنگامیکه جمعیت مردم فقر زده و آتش زدن سوپر مارکتها پرداختند – این “خشونت الهی” بود. این خشونت مانند ملخ های انجیل که مجازات الهی بود برای رفتار گناهبار انسان، معلوم نیست از کجا شروع می شود، وسیله ای است که هدف ندارد (ix – x) این عدالت است، نقطه ی عدم تمایز بین عدالت و انتقام، که در طی آن “مردم” ترور خود را اعمال می کنند و سایرین را مجبور می کنند که بهای آن را بپردازند. یعنی روز محشر برای تاریخ طولانی ستم، استثمار و رنج یا آنطور که روبسپیر می گوید:

شما که آرزو می کنید حقیقت روی لبان نمایندگان مردم فرانسه فاقد قدرت باشد، چه می خواهید؟ بدون شک، حقیقت قدرت خود، خشم خود و استبداد خود را دارد…

ژیژک می گوید، بر اساس این درک است که روبسپیر میانه روها را متهم می کند که آنچه واقعا دنبالش هستند، “انقلاب بدون انقلاب” است؛ آنها انقلابی می آنها انقلابی می خواهند که به قوانین اجتماعی احترام بگذارد و تابع نُرمهای قبلی باشد؛ انقلابی که در آن خشونت از ابعاد “الهی” محروم شود و به مداخله ای استراتژیک مبدل شود با اهداف دقیق و محدود. (ص xi)

ژیژک بسیاری از جوانب خشونت انقلابی را هم در عرصه فلسفه و تئوری و هم در پراتیک انقلاب به تفصیل می شکافد. بازگوئی همه ی این بحث میسر نیست. اما او اشاره می کند که در پایان قرن بیستم گذری روی داد: گذری از “اومانیسم و ترور” به “اومانیسم یا ترور”. امروز، به نظر ژیژک، “ترکیب ترور و اومانیسم غیر قابل تصور بنظر می رسد، نظریه لیبرالی رایج، یا  را به جای  و می ترور را، “می توان در انقلاب فرانسه مشاهده کرد، در قالب پیوستگی فضیلت و ترور…”. ژاکوبین ها برای تامین برابری و عدالت، اعمال خشونت را جایز می اومانیسم و ترور به این نتیجه می رسد که امروز چاره ای نیست جز انتخاب “اومانیسم یا ترور” البته به این ترتیب که ترور مفهوم مثبت باشد نه اومانیسم. او تاکید می است، هر چند شاید تنها امید ما باشد. این مترادف دیوانگی وقیحانه ی تعقیب “سیاست تروریستی و ضد بشری” آشکار نیست، بلکه چیزی است که دریافتن آن به مراتب مشکل تر است.”

بالاخره ژیژک هشدار می دهد که سیاست امروز، زیست سیاست پسا- سیاستی  (post-political biopolitics)  که سیاست غالب (در غرب) است چیزی جز سیاست ترس و رعب نیست. این سیاستی است که خود عنصر تشکیل دهنده سیاست را محکوم می کند زیرا ترس مهمترین اصل بسیج کردن آنست: ترس از مهاجرین، ترس از جرم، ترس از فاجعه محیط زیست و غیره.

ژیژک این سوال را مطرح می کند: ” چگونه می توان از این (پسا) سیاست ترس خارج شویم؟ اداره کردن زیست- سیاسی زندگی، محتوای واقعی دموکراسی لیبرالی جهانی بشمار می رود و منجر به تنش میان فرم دموکراسی و محتوای اداری می شود. پس بدیل زیست- سیاسی چیست؟ چه می شود اگر ما این ریسک را بکنیم که “دیکتاتوری پرولتاریای” خوب و قدیمی را بعنوان تنها راه زدن زیست- سیاست دوباره زنده کنیم؟ امروزه این نظر مسخره می نماید؛ این دو تا، مفاهیم غیر قابل جمع و متعلق به دو حوزه ی مختلف هستند و هیچ فضای مشترکی ندارند: آخرین تحلیل قدرت سیاسی در مقابل افسانه ی کهنه و بی اعتبار شده واقعی امروز است. اصطلاح “دیکتاتوری پرولتاریا” مثل همیشه به مسئله اصلی اشاره می کند.”

ژیژک در توضیح ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا به توضیح تئوری و پراتیک آن می پردازد:

دیکتاتوری نقطه متقابل دموکراسی نیست بلکه شیوه ی اعمال آن است. از همان آغاز، تز دیکتاتوری پرولتاریا مشتمل بر این فرض بود که در تقابل با سایر فرم قرار می گیرد، زیرا سراسر عرصه ی قدرت دولتی، دیکتاتوری است. هنگامی  که لنین، دموکراسی لیبرال را شکلی از دیکتاتوری بورژوائی بحساب آورد، منظور او این مفهوم ساده سازی است، مورد سوء استفاده قرار می گیرد، توسط دارودسته ای بشیوه ای مخفیانه کنترل می شود که، در صورت احساس خطر، چهره واقعی خود را نشان می دهد و کنترل را بدست می گیرد. منظور لنین این بود که همان فرم دولت بورژوا- دموکراتیک، حاکمیت قدرت آن در مفروضات ایدئولوژیک- سیاسی آن، متضمن یک “منطق بورژائی” است. (ص xxvii )

ژیژک ادامه می دهد که اصطلاح “دیکتاتوری” را باید به معنی دقیق آن بکار برد – به این معنی که دموکراسی همیشه شکلی از دیکتاتوری است. اگر دموکراسی می خشونت متوسل می شود. (ص xxvii )

ژیژک که نه مارکسیست است و نه کمونیست، به این نتیجه رسیده است که بدون دیکتاتوری پرولتاریا نمی توان به خشونت نظام سرمایه که خود را سوسیالیست یا مارکسیست یا کمونیست می دانستند یا می دانند، از درک مارکسیستی یا ماتریالیستی دموکراسی/ دیکتاتوری دوری کرده و دیکتاتوری پرولتاریا را بر اساس دعاوی تئوری لیبرالیسم، رد می کنند. ژیژک در پایان این کتاب می گوید:

برخاستن سرمایه داری جهانی به عنوان سرنوشتی به ما عرضه می شود که نمی انجام دهیم این است که سرمایه داری جهانی را تا جائی که ممکن است انسانی کنیم و برای “سرمایه داری با چهره ای انسانی” مبارزه کنیم. در اینجا باید دیوار صوتی را شکست؛ باید ریسک کرد و تصمیم های دسته جمعی در سطح بزرگ را دوباره در پیش گرفت – این، شاید، میراث اصلی روبسپیر و رفقایش برای ما در شرایط امروز است.

شاید خواننده ی این سطور، با توجه به آنچه گفته شد، بتواند حدس زند که ژیژک چگونه روبسپیر و لنین را به مائو ربط می دهد. او در آخر پیشگفتارش نظر آلن بادیو در کتاب منطق های جهان (Logiques des Mondes) را نقل می کند که “ایده های ابدی عدالت انقلابی” از چین باستان تا ژاکوبین ها تا لنین و مائو همیشه در دستور کار بوده است. اما بحث ژیژک در باره مائو به مراتب وسیع تر از این است.

مائو

کتاب مائو: در باره پراتیک و تضاد شامل یک پیشگفتار (ص 1-28) و 12 اثر مائوتسه دون است:

1-         از یک جرقه حریق بر می خیزد

2-         بر علیه کتاب پرستی

3-         در باره پراتیک

4-         در باره تضاد

5-         علیه لیبرالیسم

6-         خلق چین را نمی توان با بمب اتمی به زانو در آورد

7-         امپریالیسم آمریکا ببر کاغذی است

8-         در باره اثر استالین: مسائل اقتصادی سوسیالیسم در شوروی

9-         نقد اثر استالین به نام، مسائل اقتصادی سوسیالیسم در شوروی

10-       در باره حل صحیح تضادهای درون خلق

11-       ایده های صحیح از کجا می آیند؟

12-       سخنرانی در باره مسائل فلسفه

این آثار دوران قبل از انقلاب فرهنگی پرولتاریائی چین (1966-1967) را در بر می گیرند. ترجمه فارسی برخی از  آثار گزیده ی فوق (1-3-4-5-7) را می برخی دیگر (6-10-11-) را در جلد پنجم (انتشارات سازمان انقلابی) می توان یافت. ترجمه فارسی دو اثر شماره 8 و 9 در کتابخانه سیار مارکسیستی  http://www.sarbedaran.org  در بخش کتابخانه و جنبش بین برای فتح شماره 15)   موجود است.

پیشگفتار ژیژک با بحث تاریخ تحول مارکسیسم و جایگاه مائو در این تاریخ شروع می شود. او به دو گذر (یا دو برش خشونت بار) اشاره می کند:

گذر از مارکس به لنین و گذر از لنین به مائو. در هر یک از این دو مورد، دنیای اصلی جابجا شده است: از پیشرفته ترین کشور (طبق انتظار مارکس) به یک کشور نسبتا عقب مانده – انقلاب “در کشوری که قرار نبود، صورت گرفت”؛ از کارگران به دهقانان (فقیر) به عنوان آژانس انقلابی اصلی و غیره … مارکس به “خیانت” لنین نیاز داشت تا اولین انقلاب مارکسیستی صورت گیرد: این ضرورت درونی آموزه ی “اصلی” است که به این “خیانت” تن در دهد و زنده بماند؛ از این عمل خشونت است که جهانشمولیت به دنیا می آید. (ص 2)

ژیژک از این بحث نتیجه می گیرد که در رابطه با تحول دوم، از لنین به مائو، سهل انگارانه خواهد بود اگر بازآفرینی مارکسیسم توسط مائو را از نظر تئوری “ناکافی” بدانیم یا، در رابطه با مواضع مارکس، عقب گرد بحساب آوریم. این تحول در مارکسیسم که در قالب “استعاره گسترش مبارزه طبقاتی” صورت گرفت این بود که مبارزه طبقاتی عمده امروز مبارزه بین سرمایه دارها و پرولتاریا در هر کشور نیست بلکه به مبارزه بین جهان اول و سوم، ملتهای بورژوائی در مقابل ملتهای پرولتری کشیده شده است. اگرچه این ارزیابی ژیژک از سهم مائو در تکامل مارکسیسم درست نیست، به نظر او دست آورد عظیمی بشمار می رود .

نام او (مائو) مترادف است با بسیج سیاسی صدها میلیون زحمتکشان گمنام جهان سوم که کار آنها “مایه” غیر قابل رویت، و زمینه تکامل تاریخی را فراهم می کند …

ژیژک سپس می پرسد آیا این بسیج سیاسی، شکلی از تحقق “خطر زرد” (نظر لِویناس Levinas  ) یا خطر آسیائی (هایدگر، سالهای 1930) نیست؟ بعد از این تشبیهات و تحلیلهای مشابه که به نظر من به درک مسئله کمکی نمی کنند، ژیژک می گوید:

عبور مائو از لنین و استالین، به رابطه ی بین طبقه کارگر و دهقان مربوط می شود: هم لنین و هم استالین عمیقا به دهقانان بی اعتماد بودند؛ آنها یکی از وظایف قدرت شوروی را این می دیدند که بیحالی دهقانان و وابستگی عمیق آنان را به زمین بر هم زند، آنها را “پرولتریزه” کند و به این ترتیب آنان را در معرض دینامیسم مدرنیزاسیون قرار دهد.

در این رابطه ژیژک به نقد مائو از استالین اشاره می کند ( در باره مسائل اقتصادی سوسیالیسم در شوروی، استالین- سال 1958)  که گفته بود: “نقطه نظرات استالین … تقریبا کاملا اشتباه است. اشتباه اصلی عدم اعتماد به دهقانان است.” (ص 4)

اما ژیژک، مانند بسیاری از تحلیل گران، درک درستی از رابطه مائو و دهقانان ارائه نمی دهد. سیاست مائو در مورد دهقانان را نمی توان با مقولاتی از قبیل اعتماد و بی اعتمادی توضیح داد. در کمینترن (بین سوم)  بر سر جایگاه دهقانان در انقلاب، در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، اختلاف نظر وجود داشت و مبارزه خطی در گرفت. یک نظر این بود که بخاطر دهقانی بودن جمعیت این جوامع، انقلاب تحت رهبری طبقه کارگر میسر نیست و باید منتظر شد تا تکامل تاریخی صورت گرفته و روابط سرمایه داری در روستا رشد یابد، دهقانان تجزیه شوند، انباشت سرمایه صورت گرفته و طبقه کارگر اکثریت شود. این دید اکونومیستی و دترمینیستی (تئوری رشد نیروهای مولده) از نظر سیاسی مانع انقلاب می شود، از نظر تئوری  “تکامل گرائی عامیانه” است و از نظر فلسفی رابطه ی ماده و آگاهی را به صورت رابطه ی تک خطی و یک طرفه (ماده آگاهی را تعیین می کند) می بیند. مائو معتقد بود که طبقه کارگر در این کشورها، توانائی تئوریک و سیاسی و ایدئولوژیک لازم برای رهبری دهقانان و دیگر اقشار میانی را دارد و کمونیستها نباید منتظر تکامل درازمدت تاریخ از طریق رشد نیروهای مولده بمانند.  پیروزی انقلاب چین (1949) در عمل درستی این نظریه را ثابت کرد.

به نظر ژیژک، خدمت اصلی مائو به فلسفه مارکسیسم توضیح مسئله تضاد بود. او می گوید مهمترین تز متن بزرگ او به نام در باره تضاد، توضیح دو وجه تضاد است – تضاد عمده و غیر عمده ی شکل دهنده ی یک پروسه و جهت های عمده و غیر عمده یک تضاد. بطور مثال، ژیژک به درک دیالکتیکی مائو از رابطه ی میان نیروهای مولده و روابط تولیدی، میان زیربنا و روبنا، میان اقتصاد و سیاست و نقش تئوری اشاره می کند. (ص 7) بسیاری از مارکسیستها، معمولا به شیوه ای غیر دیالکتیکی و یک طرفه، نیروهای مولده را تعیین کننده ی روابط تولیدی، زیربنا را تعیین کننده ی روبنا، اقتصاد را تعیین کننده سیاست، یا ماده را تعیین کننده ی آگاهی بحساب می تاثیرات متقابل دومی ها بر اولی ها را بحساب نمی آورند. مائو، در مقابله با این درک تک خطی و دترمینیستی، تاکید بر آن داشت که در شرایط مشخص، قطب دیگر تضاد نقش تعیین کننده یا مبتکر را در موقعیت کل، ایفا می کند. او بر اساس این درک دیالکتیکی، تاکید کرد که در جامعه سوسیالیستی، روبنا نقش تعیین کننده را در ساختمان زیربنای اقتصادی جامعه دارد. در اینجا آگاهی، نقش تعیین کننده را در تغییر و تحول ماده دارد. ژیژک به نظر آلن بادیو (فیلسوف فرانسوی) اشاره کرده و می گوید، او در اینجا یک مائوئیست واقعی است وقتی که می گوید مبارزه کنونی ضد جهانی سازی به جائی نمی دموکراسی است.” ژیژک در تائید این نظریه می گوید:

آنچه امروز مانع این می شود که سرمایه داری به شیوه ای رادیکال زیر سوال برود، دقیقا اعتقاد به شکل دموکراتیک مبارزه علیه سرمایه امروز حیاتی است … از یک طرف، “سیاستمداران ناب” عرصه اقتصاد را بعنوان میدان مبارزه  و دخالت ترک می کنند؛ از طرف دیگر، “اکونومیستها” … امکان هر نوع مداخله ی سیاسی را منتفی می رابطه با این انشقاق نظری، امروز، بیش از هر زمان، باید به لنین بازگردیم: بله، اقتصاد قلمرو عمده است، سرنوشت نبرد در آنجا تعیین می شود، باید طلسم سرمایه داری جهانی را شکست – اما دخالت، اتفاقا،  باید سیاسی باشد، نه اقتصادی… (ص 7-8)

در توضیح بیشتر این بحث، ژیژک می گوید در شرایطی که حتا برخی فیلمهای هالیوودی هم “ضد سرمایه دار” شده اند، نشانه ی “ضد سرمایه داری” محتوای سرنگون کننده خود را از دست داده است. هسته ی سخت دنیای سرمایه داری جهانی این است: دموکراسی.

در اینجا ژیژک با اشاره به یکی از آثار مائو به نام  در باره حل صحیح تضادهای درون خلق، نظریه ی او را در باره تضاد بیشتر توضیح می دهد و می گوید، نکته ی اصلی مقاله این است که تضادهای درون خلق و تضادهای میان خلق و دشمن، تحت شرایط معینی، می توانند به یکدیگر تبدیل شود:

دیالوگ دموکراتیک و همزیستی صلح آمیز بین گرایشات مختلف درون طبقه کارگر یک امر صرفا مفروض یا موقعیت طبیعی امور نیست؛ آن را باید از طریق آگاهی و مبارزه بدست آورد و تامین کرد. در اینجا نیز مبارزه بر وحدت تفوق دارد: فضای وحدت را باید از طریق مبارزه فتح کرد. (ص 8)

ژیژک می پرسد:

با این توضیحات چه باید کنیم؟ باید در سطح بسیار مجرد تئوری، به شیوه ای بسیار دقیق تشخیص دهیم که مائو کجا درست می گفت و کجا اشتباه می کرد. مائو بدرستی مفهوم استاندارد “سنتز دیالکتیکی” را به مثابه “سازش” ضدین،  وحدت عالیتری که مبارزه ی آنها را در بر می گیرد، رد کرد. اشتباه او در این بود که این رد کردن را، این اصرار بر الویت مبارزه و تجزیه بر هر سنتز یا وحدت را بصورت یک کوسمولوژی-انتولوژی “مبارزه ی ابدی ضدین” فرموله کرد – به همین دلیل است که در مورد مبارزه، دچار مفهوم ساده انگارانه، بواقع غیر دیالکتیکی و “بینهایتِ  بد”(bad infinity)   شد. (ص 9)

ژیژک می گوید تاکید مائو بر نابودی یا از بین رفتن هر آنچه هست، به معتقدات بت پرستی (پاگانی) Pagan بدوی شبیه است که بر آنست که هر چیزی، هر شکل زندگی، دیر یا زود به پایان خود می رسد. (ص9)  اما به نظر او، باید به مائو حق داد که در ارائه این بحث تا آخر پیش می رود و این اصل را به کمونیسم هم بسط می دهد: در دیالکتیک مائو تجزیه یک به دو، از هسته ی اتم گرفته تا خود کمونیسم را در بر می گیرد. (ص 9) مائو تاکید کرد:

در هر چیزی، وحدت ضدین مشروط، موقت و گذرا است و از اینرو نسبی است، در حالیکه مبارزه ی ضدین مطلق است. (12)

ژیژک در نقد مائو می گوید وی بدلیل اعتقاد به “بینهایتِ بد”، قانون “نفی در نفی” را به عنوان یک قانون دیالکتیکی جهانشمول رد می کند. مائو در بحث دیالکتیک، نظر انگلس را دائر بر وجود سه قانون در متد دیالکتیک، رد کرد. به نظر مائو متد دیالکتیکی یک قانون بیشتر ندارد و آنهم “وحدت و مبارزه اضداد” است و دو قانون دیگر، یعنی “نفی در نفی” و “تبدیل کمی به کیفی”، صرفا بازتاب هائی از وحدت و مبارزه ی اضداد می باشند. موضوع دیالکتیک و قوانین آن و بویژه  نقد ژیژک در این باره، بحث مهمی است که پرداختن به آن در حوصله این مقاله نیست. اما، خوب است که این جدل به صفحات سامان نو راه یابد.

نام مائو با مبارزه علیه رویزیونیسم خروشچفی، انشعاب بزرگ در جنبش کمونیستی (که در سال 1964 رسمی شد) و انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی عجین است. ژیژک از زوایای مختلف، از روانکاوی گرفته تا  تداوم انقلاب بعد از انقلاب، به انقلاب فرهنگی نگاهی می اندازد. مثلا می گوید در یک انقلاب رادیکال، مردم نه تنها به تحقق رویای دیرینه شان (رهائی و غیره) می رسند، بلکه مجبور می شوندهمان شیوه های رویاپردازیشان را باز آفرینی کنند. و بعد سوال می کند:

آیا این فورمول دقیق رابطه ی بین مرگ، انگیزه و تعالی  (sublimation) نیست؟ در اینجاست  ضرورت انقلاب فرهنگی که به وضوح مائو آن را درک کرد؛ همانطور که هربرت مارکوزه …. در همان زمان گفت، آزادی (از محدودیت های ایدئولوژیک، از شیوه مسلط رویاپردازی( شرط رهائی است – یعنی، اگر ما فقط واقعیت را برای تحقق رویاهایمان تغییر دهیم و خود این  رویاها را تغییر ندهیم، دیر یا زود  به واقعیت کهنه عقب گرد می کنیم. (ص 24)

این نوع تعمق کردن ها در انقلاب فرهنگی، می تواند جوانبی از آن را روشن کند اما هنوز به درک عمیق آن کمک نمی کند. البته ژیژک به زمینه تاریخی و سیاسی این انقلاب نیز می پردازد و می گوید:

روبسپیر خطاب به فرصت طلبان دانتونیست (Dantonist) گفت، “آنچه شما می خواهید انقلاب بدون انقلاب است”. در اینجا، تکرار کلمه ی “انقلاب” بیانگر میل به تکرار نفی است، بیان اینکه انقلاب واقعی “انقلاب با انقلاب” است؛ انقلابی که در جریان خود، مفروضات آغازین خود را انقلابی می کند. هگل نیز چنین احساسی داشت و ضرورت انقلاب فرهنگی را بعنوان شرط انقلاب اجتماعی موفق اعلام کرد. یعنی مشکل تلاش های انقلابی تا کنون این نبوده که “خیلی افراطی” بوده اند. بلکه این بوده که به اندازه کافی رادیکال نبوده اند، و مفروضات خود را به زیر سوال نکشیده اند. (ص 23)

ژیژک در اشاره به تحلیل آلن بادیو (فیلسوف فرانسوی) از انقلاب فرهنگی (انقلابیون فقط “چهره نفی را بررسی کردند”) می گوید باید قدمی جلوتر رفت و پرسید:

چه می شود اگر انقلاب فرهنگی “منفی” بود نه تنها به معنی گشودن فضا و بازکردن راه برای آغازی نوین بلکه خودش منفی بود، یعنی منفی به معنی شاخص برای ناتوانی خودش در بوجود آوردن ]دنیای[ نو؟ (ص 22)

به این معنی، طبق نظر ژیژک تشابهی هست بین انقلاب فرهنگی و تصفیه های استالین در لحظه ی تعیین کننده آنها، هنگامیکه استالین به اعضای رده ی پائین متوسل شد و “از آنها خواست که اعتراضشان را علیه سلطه ی روسای محلی حزب ابراز کنند (حرکتی که شبیه انقلاب فرهنگی بود) …”

در اینجا امکان بازگوئی تمام بحث ژیژک در باره تصفیه های دوران استالین نیست. اما لازم است اشاره شود که با وجود اینکه تصفیه های حزبی سالهای 1930 در شوروی، ترور ژاکوبینی سالهای 1792-1794 و انقلاب فرهنگی را می توان، در سطح بسیار عام، در کنار هم در چارچوب “انقلاب در انقلاب” یا تداوم انقلاب قرار داد، اما باید تاکید کرد که تصفیه های استالین و انقلاب فرهنگی دو پروژه کاملا متفاوت بودند. قبل از هر چیز، استالین تصویر روشن یا درستی از معضلات جامعه سوسیالیستی و خصلت آن و مبارزه ی طبقاتی در شراط نوین جامعه سوسیالیستی، نداشت. البته اشتباهات استالین را باید در چارچوب فشارهائی که از داخل و خارج به کشور شوروی  وارد می آمد – مانند حمله ی نظامی دنیای سرمایه داری و جنگ داخلی و محاصره ی اقتصادی – بررسی کرد اما اشتباهات او از درکهای نادرستش در باره جامعه سوسیالیستی و محرکهای پیشروی انقلاب در جامعه سوسیالیستی، سرچشمه می گرفتند. استالین تصویر روشن یا درستی از جامعه سوسیالیستی و مبارزه طبقاتی در شرایط نوین نداشت. او حتی اعلام کرده بود که شوروی به جامعه بی طبقه تکامل یافته است؛ اشتباهی که باعث شد پروسه تولید وبازتولید بورژوازی را درست درک نکند و خطر رجعت سرمایه داری را تنها در توطئه افراد و محافل و یا در بوروکراسی و خرابکاری “روسای محلی” و یا  تهدیدات سرمایه داری جهانی جستجو کند. به این ترتیب، اگر طبقات در جامعه سوسیالیستی وجود ندارند، دیکتاتوری پرولتاریا علیه کی، برای چه و چگونه اعمال می شود؟ جامعه ی بی طبقه، جامعه کمونیستی است و وجود چنین جامعه متصور نبود.

انقلاب فرهنگی، بر خلاف تصفیه ها فراخوان داد که “مقرهای فرماندهی را بمباران کنید”. منظور از مقرهای فرماندهی، آن دسته از رهبران حزب بود که راه سرمایه داری را در پیش گرفته بودند. استالین تجربه رجعت سرمایه داری در یک کشور سوسیالیستی را نداشت و درک تئوریک او از این پروسه در تضاد با درک مارکس (مثلا در “نقد برنامه گوتا”) و لنین (در مقاله “در باره سیاست و اقتصاد در عصر دیکتاتوری پرولتاریا” -1919) بود. هدف انقلاب فرهنگی چین، جلوگیری از رجعت سرمایه داری، آنطور که در شوروی اتفاق افتاد، و گسترش و تعمیق مبارزه برای ساختمان سوسیالیسم بود. مائو، معقتد بود که جامعه سوسیالیستی، جامعه طولانی است، طبقات و مبارزه ی طبقاتی وجود خواهد داشت و طبقه سرنگون شده ی سرمایه داری تلاش خواهد کرد که قدرت را دوباره گرفته و سرمایه داری را احیاء کند. در جریان انقلاب فرهنگی، پروسه ها، سرچشمه ها وعوامل رجعت سرمایه داری مورد بررسی و مجادله قرار گرفت. و توده های کارگر و دهقان و روشنفکر، در سطح ده ها میلیون نفر، درگیر آن شدند.

در دوران انقلاب فرهنگی پیشرفت عظیمی در درک تئوریک در مورد پروسه ی رجعت سرمایه داری صورت گرفت. سرمایه داری در عرصه اقتصاد (زیربنا) مدام خود را بازتولید می کند – تولید کوچک، حق بورژوائی (دستمزد برابر برای کار برابر)، وجود کالا و روابط کالائی، تضاد کار فکری و یدی، تضاد میان شهر و روستا، تضاد جنسیتی و غیره. آنچه استالین اصولا درک نکرد، تولید و بازتولید سرمایه داری در عرصه روبنا بود. مائو، با دید دیالکتیکی خود، تاکید کرد که در ساختمان سوسیالیسم، بر خلاف ساختمان سرمایه داری، روبنا نقش تعیین کننده را ایفا می کند. اقتصاد سوسیالیستی بطور خودبخودی از درون اقتصاد سرمایه داری سر بر نمی سوسیالیستی را باید آگاهانه و با برنامه، قدم به قدم و در طول مبارزه علیه نظام کهنسال طبقاتی ساخت. این چیزی نیست جز نفی دنیای کهن و ساختن نظامی که در تضاد با آن است. عامل این سازندگی حزب است که با استفاده از قدرت دولتی، نظام کهن را نفی می کند و نظام جدید را می سرمایه داری است. سهم بزرگ مائو در تکامل تئوری مارکسیستی در این جاست که تاکید کرد: اگر می خواهید بدانید بورژوازی در کجا سنگر می گیرد، به حزب نگاه کنید. حزب، مانند دولت، محصول جامعه طبقاتی است و تعلق آن به طبقه کارگر، نه از طریق تعداد اعضای کارگری آن، بلکه با درستی خط سیاسی و ایدئولوژیک آن تعیین می شود. اگر حزب، که مقام رهبری ساختمان سوسیالیسم را بر عهده دارد، خط سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه داری را در پیش گیرد، بجای سوسیالیسم سرمایه داری رشد خواهد کرد. لزوم انقلاب فرهنگی، آنهم بصورت مداوم، را می توان در این جا یافت: اگر حزب و دولت، خودشان محصول جامعه طبقاتی هستند و اگر در ساختمان سوسیالیسم نقش تعیین کننده بر عهده دارند، پس چگونه می توان سوسیالیسم را با ارگانهای باقیمانده از جامعه ی طبقاتی (دولت و حزب) ساخت و سپس برای رسیدن به جامعه بی طبقه (کمونیسم) آنرا نفی کرد؟ چگونه می حل کرد؟ پاسخ مائو انقلاب فرهنگی، آنهم بشیوه ای مکرر، از طریق غلبه آگاهی بر ماده به این ترتیب که تئوری مارکسیستی توسط کارگران و دهقانان و وحدت با اقشار غیر پرولتری، درک شده و بکار گرفته شود: حتا شیوه های رویا پردازی دچار انقلاب شود.

به این ترتیب انقلاب فرهنگی – نه در تئوری و نه در پراتیک – هم سنخ تصفیه های استالین نبود. انقلاب فرهنگی دارای آماج طبقاتی روشن و برنامه اجتماعی روشن بود: سرنگون کردن رهروان سرمایه داری از مقامات حزبی و دولتی برای تعمیق ساختمان سوسیالیسم و ممانعت از احیاء سرمایه داری، محدود کردن حق بورژوائی و بقیه شکاف های بجای مانده از عصر بورژوائی. رهروان سرمایه داری – از جمله دن سیائو پین – برنامه ی بیست ماده ای برای احیای سرمایه داری را اعلام کرده بودند. دو راه، دو جهت، دو طبقه با دو برنامه اجتماعی متفاوت در مقابل هم صف آرائی کردند. مائو معتقد به اعمال خشونت (زندانی کردن و اعدام) رهروان سرمایه داری نبود زیرا خاک سوسیالیسم بهر حال اینان را تولید می کرد و با حذف فیزیکی رهبرانشان مسئله حل نمی شد و کسان دیگری جای آنان را می گرفتند. اما همانطور که در انقلاب فرانسه، جناح معتدل و محافظه کار بورژوازی کودتا کرد و با نهایت خشونت جناح ژاکوبینی را سرکوب کرد، رهروان سرمایه داری در چین، بهمان شیوه، از طریق توسل به کودتا و زندانی کردن و اعدام رهبران سوسیالیسم، قدرت خود را تثبیت کردند. به نظر می رسد آنچه مائو در باره تبدیل تضادهای درون خلق به تضادی بین خلق و دشمن گفته است و ژیژک به آن اشاره می کند، در اواسط سالهای 1970 در چین صورت گرفت اما رهروان سرمایه داری با پیشدستی تضاد را به نفع خود حل کردند.

ژیژک می گوید خراب کردن آثار قدیمی در جریان انقلاب فرهنگی نفی حقیقی گذشته بشمار نمی رفت بلکه شاهدی بود بر ناتوانی در غلبه بر گذشته (ص 25). با توجه به آنچه گفته شد، خراب کردن مجسمه ها و برخی آثار جامعه کهن در دستور کار انقلاب فرهنگی قرار نداشت، آنچه رویداد محصول شکوفائی عزم انقلابی بود: “شورش بر حق است!” در این پروسه، ده ها میلیون نفر شرکت کردند و حرکات نادرست و ناشایستی هم در برخورد به آثار کهن و همچنین به افراد وابسته به آن، روی داد که در جریان یک انقلاب عظیم، بسیار “نرمال” است.

ژیژک در مقدمه کتاب به استفاده ی ارتش اسرائیل از دعاوی تئوری دیلوز و گواتاری در سرکوب فلسطینی ها اشاره می کند. وی بدون اینکه این دو را متهم به استعمارگری .و نظامی گری کند، نشان می دهد که تئوری آنها در چارچوب نظام اقتصادی و ایدئولوژیک- سیاسی سرمایه داری معاصر می گنجد. آنگاه ژیژک این سوال را مطرح می کند:

در این صورت چگونه می توانیم نظامی (سرمایه داری) را که اصلش بر انقلابی کردن مدام خودش استوار است، انقلابی کنیم؟ این شاید سوال   مرکزی امروز است و به این طریق است که باید امروز مائو را تکرار کرده و پیام او را برای صدها میلیون از انسان های پایمال شده ی بی نام و نشان بازآفرینی کنیم، یک پیام ساده و  دلسوزانه شجاعت: “بزرگی چیزی نیست که از آن بترسیم. بزرگ را کوچک سرنگون می کند. کوچک بزرگ می شود.

ژیژک به نقل از مائو می گوید:

ما قاطعانه صلح می خواهیم و علیه جنگ هستیم. اما اگر امپریالیستها اصرار دارند که جنگ دیگری راه بیندازند، ما نباید از آن بترسیم. برخورد ما به این مسئله همانست که به هر آشوب دیگر می آنیم. ثانیا، از آن نمی ترسیم. اگر امپریالیست زمین باقی نخواهد ماند.

ژیژک می گوید طرد کردن این کلمات تحت عنوان ژست توخالی رهبری که حاضر است میلیون ها انسان را فدای اهداف سیاسی خود کند، کار آسانی است. اما این کلمات یک پیام اساسی در بر دارد: “نباید بترسیم”. آیا این تنها رویکرد درست به جنگ نیست: اولا ما علیه آن هستیم؛ ثانیا، از آن نمی ترسیم!” یقینا چیزی ترسناک در این رویکرد نهفته است – اما این ترور نهفته در آن، شرط آزادی است.” (ص 28)

در پایان، ژیژک خواننده و اکثریت مردم استثمارشده و ستمدیده دنیا را دعوت می کند که از هیولای سرمایه داری امپریالیستی وحشت نکنند و با شجاعت و درایت روبسپیر، لنین و مائو به مقابله با آن برخیزند. او خودش با تالیف این سه کتاب و با تحلیلی که از این سه شخصیت انقلابی کرده است، شجاعت و درایت خود را آشکار کرده است.بدون تردید، بسیاری از تحلیل هائی که در مورد هر سه چهره انقلابی کرده است قابل بحث و جدل، تائید یا رد کردن است. امیدوارم این بحثها در صفحات سامان نو، و در سایر نشریات، در نشستها و مراوده های خصوصی، جای باز کنند. به جا خواهد بود اگر ترجمه ی سریع این کتاب ها در الویت مترجمین متعهد قرار گیرد.

V.I. Lenin, Revolution at the Gates: A Selection of Writings from February to October 1917. Edited and with an introduction and after word by Slavoj Ziz‍ek. London and New York: Verso, 2002 ; paperback edition, 2004; 344 pages (ISBN 1-85984-546-0)

و. ا. لنین، انقلاب پشت دروازه ها. منتخب نوشته ها از فوریه تا اکتبر 1917. ویراستاری، پیشگفتار و پسگفتار توسط  سلاوی ژیژک. لندن و نیویورک: ورسو

Maximilien Robespierre, Virtue and Terror. Introduction by  Slavoj Ziz‍ek. Texts selected and annotated by Jean Ducange. Translation by John Howe. London and New York:Verso, 2007, 154 pages (ISBN-13: 978-1-84467-584-5)

ماکسیمیلین روبسپیر. ترور و فضیلت. پیشگفتار توسط سلاوی ژیژک. انتخاب متن و توضیحات توسط ژان دوکاین. ترجمه توسط جان هاو. لندن و نیویورک: ورسو، 2007

Mao Tse-Tung, On Practice and Contradiction. Introduction by Slavoj Ziz‍ek. London and New York: Verso, 2007, 198 pages (ISBN 13: 978-1-84467-587-6)

morefi

مائوتسه دون، در باره پراتیک و تضاد. معرفی توسط سلاوی ژیژک. لندن و نیویورک: ورسو، چاپ2007

http://www.saamaan-no.org/HTML/books.htm