سایه های خونین خشونت درجوامع نئولیبرالی

مجید افسرroshanfekr_1

از زمانی که “جری اسمیت” کارگر ساده شرکت خصوصی سازی شده ی پست در آمریکا، دست به اسلحه برد و همکاران خود را به گلوله بست، اکنون بیست و شش سال می گذرد.

پس از این حادثه که در ایالت کارولینای جنوبی به‌وقوع پیوست، موارد مشابهی در آنیستون، آلا باما، آتلانتا و جورجیا رخ‌داد. در آگوست 1986 در فاصله کمتر از چند دقیقه “پاتریک شریل” کارگر اداره پست در این ایالت، 14 همکار خود را به گلوله بست.

پس ازاین حادثه‌ی دردناک، جامعه شوکه شده ی آمریکا درک کرد که در ادارات پست تازه خصوصی شده وضعیت اسفناکی به‌وجود آمده است. اما تعزیه گردانان جامعه سرمایه داری آمریکا، این “کشتار ها” را به عکس العمل یک مشت “نامتعادل روانی” و یا “دیوانه” محدود کرده و رسانه های سرمایه به وظیفه خود مشغول شدند و به شست‌ وشوی مغزی جامعه پرداخته تا پیام دروغین سیستم انسان ستیز “سرمایه داری” را بر افکار عمومی حاکم سازند.

اصطلاح “Going Postal” در آمریکا که به‌مفهوم “خون جلوی چشم گرفتن” به کاربرده می شود”، ریشه در این قتل های دسته جمعی دارد. در این کشتار ها مجموعا 40 کارگر و کارمند ادارات پست خصوصی کشته شدند.

سوال اینجاست که این پدیده چگونه به‌وجود آمد؟ آیا ما به عنوان کمونیست های متعهد می توانیم تسلیم اظهارات عوام فریبانه دولت ها و رسانه های سرمایه داری شویم؟ آیا می توان از کنار این اتفاقات با قبول تئوری “دیوانگی” و یا رشد خشونت در رسانه ها و بازی های رایانه ای، آسان رد شد؟ آیا ما موظف نیستیم با روش ماتریالیستی و علمی ظواهر فریبنده تبلیغات رسانه ها را کنار زده و دست به ریشه ها ببریم؟ حتی اگر ما اعتقاد به دیوانگی تمام سوء‌قصد کنندگان داشته باشیم این سوال باقی می ماند که  چرا این انسان های زحمت‌کش دست به این اعمال می زنند؟ چگونه انسان هائی که در گذشته سوابق بزه کاری و یا جنحه ای نداشته اند و مانند میلیون ها انسان دیگر هر روز سر کار و یا به کلاس درس و محل آموزش خود می روند، به مرحله جنون می رسند و به چنین جنایاتی دست می زنند؟ اگر معتقد نباشیم که از امروز به فردا ویروس جدیدی به جوامع “کشورهای آزاد” سرایت نکرده، پس باید به بررسی این پدیده بپردازیم.

پس از این حوادث، موارد مشابهی در نقاط دیگری از جهان به‌وقوع پیوسته‌اند. هدف بیشتر این سوء قصد ها کارخانه ها، ادارات و مدارس بوده و هرباربر تعداد قربانیان افزوده شده است.

آخرین نمونه این دسته کشتارها چند هفته پیش در شهرک “وینندن” در نزدیکی شهر اشتوتگارت آلمان رخ‌داد، که جوانی به مدرسه سابق خویش مراجعت کرده و ظاهرا بدون هیچ دلیل روشنی!! تعدادی از دانش آموزان و معلمان را به گلوله بسته و محل را ترک می کند. سپس پس از تعقیب و گریز و کشتن و زخمی کردن چند تن دیگر، خودکشی کرده و ماجرا خاتمه می یابد.

پس از این کشتار دوباره دستگاه تبلیغاتی رسانه های آلمان به کار افتاده، جوان قاتل را روانی و نامتعادل خواند. علی رغم آنکه هیچ دلیل محکمه پسندی برای این مدعا موجود نیست!

تمامی “کشتارهای جمعی” در کشور هائی اتفاق افتاده اند که در زمره کشورهای “پیشرفته” سرمایه داری و یا امپریالیستی اند و در این کشورها سیستم “نئولیبرالی” سرمایه داری نهادینه شده و بختک خود را بر جان تمامی جامعه افکنده است.

بر اساس آمار موجود تا به‌حال بیش از 342 نفر قربانی عملیات کشتارهای جمعی در کشورهای، آمریکا، بریتانیا، آلمان، سویس، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و فنلاند گشته اند.

در حد فاصل سالهای 1966 تا 2008 میلادی 49 درصد از کشتارهای جمعی در آمریکا ، 34 درصد در اروپا و 17 درصد از این جنایات درآسیا(ژاپن و کره جنوبی) صورت گرفته اند.

این در حالیست که در آمار رسمی دول امپریالیستی تنها از بازی های رایانه ای، اینترنت و رسانه ها به‌عنوان عوامل اصلی رشد این پدیده نام می برند و کوچکترین اشاره ای به نقش نظام سرمایه داری در رشد این عملیات ندارند.

تعداد قربانیان واقعی دراین قبیل کشتارها بسیار بالاترازارقام رسمی بوده و بسیاری از این عملیات در زیر عنوان “کشتارهای جمعی” رده بندی نمی شوند.

با غلبه هر چه گسترده تر ارزش های سرمایه داری نئولیبرال بر ارکان ها و نهاد های جامعه به صورتی افسارگسیخته و جایگزین شدن آنان با ارزش های سنتی جامعه سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری، شاهد رشد عکس العمل های انفجاری و ناهنجاری های اخلاقی هر چه بیشتر در این جوامع می شویم.

با گسترش این حرکات ظاهرا “دیوانگان” جامعه سرمایه داری، بخشی از روشن‌فکران و محققان انتقادی این جوامع دست به بررسی این حوادث زده و حاصل تحقیقات آنان تائیدی بود بر پوسیدگی ریشه های این جوامع و موجودیت پتانسیل انفجاری نهفته در آنها.

“مارک ایمز” یکی از محققان انتقادی است و در اثر خود “ماجرای پست. خشم، قتل و طغیان درآمریکا”(” Going Postal. Rage, Murder and Rebellion in America ” ) به بررسی این پدیده می پردازد، وی مدعی است در تمامی مواردی که وی در آمریکا بررسی کرده است، تمامی قاتلین چه نوجوانان و جوانان وچه افراد بالغ، قبل از دست زدن به این اعمال مدت بسیار طولانی در محیط کار خود و یا در مدارس زیر فشار شدید کاری و مورد آزار و اذیت سیستماتیک کارفرمایان، هم‌کاران، مدیران و معلمان و یا هم‌کلاسیهای خود بوده اند که آنان را مجبور به اضافه کاری های بی اجر و مزد کرده اند و یا علی رغم توانائی وبالا بودن بهره وری کارشان از ارتقاء آنان جلوگیری شده و یا درمحیط آموزشی عرصه به آنها تنگ شده است. آنان را بی هیچ دلیلی اخراج کرده اند، بی خانمان‌شان کرده اند و یا تمامی آرزو های‌شان را بر باد داده اند. این افراد در عین حال به دلیل عدم وجود کوچک‌ترین امکان و فرصتی برای مقابله با این فشار، به طریق مضاعفی تحت فشار های روحی و روانی قرارگرفته‌اند.

در جامعه ای که از سالهای 80 معیار های خود را هرچه بیشتر “تکامل” بخشیده و “موفقیت به هر قیمتی” یا “معیار سنجش تنها موفقیت و سود آوری است” را شعار خود قرارداده و بالا رفتن از “نردبان های ترقی” به هرقیمتی به عنوان “فرزانگی” در جامعه تبلیغ می گردد، فریب و کلاه‌برداری، و کسب کلان‌ترین سود ممکن نشانه “شخصیت” افراد می‌گردد، نمی توان انتظار دیگری را به‌جز ایجاد شکاف های عمیق و دهشتناک تفاوت های درآمد و نابودی سیستماتیک اخلاقیات، داشت.

درحالی‌که “برندگان” این فرهنگ غالب جامعه سرمایه داری، کسانی هستند که بیشترین آسیب را به ارزش های انسانی در جامعه می زنند، بازندگان این جامعه کسانی خواهند بود که بیشترین نقش را در تولید و ایجاد ثروت های جامعه داشته و به پلکان رشد و ترقی  این برندگان “بی همه چیز” تبدیل شده اند. اینان در برابر این بی عدالتی بعضا خود را ناتوان، نا امید و تنها و بدون کوچکترین امکانی برای مقابله با آن مشکلات می بینند. آنها در جامعه ای که معیار اعتبارانسانی اش، ثروت اندوزی است به حاشیه رانده شده و اگر زبان به انتقاد این نقص ها باز کنند مورد تمسخر بسیاری درهمین جامعه بی رحم قرار می گیرند.

دشمنی عمیق سرمایه داری با ارزش هائی مانند همبستگی و اتحاد و یا نهاد های عدالت طلب از ترس رشد کمونیسم، در طی سال ها تبلیغات فریبکارانه در ذهن اکثریت غریب به اتفاق ساکنان این کشور ها جا افتاده است و بمباران تبلیغاتی رسانه های وابسته به سیستم جلوی رشد هر نوع اندیشه انتقادی را می گیرد. به علاوه، رشد انفجاری برنامه های تلویزیونی که توسط میلیون ها بیننده در کشور های جهان قابل مشاهده هستند، با هدف نابودی مفاهیمی مانند انسانیت، همیاری، عدالت و حق طلبی، با بی محتوا ترین برنامه های ممکن که در آنها قربانیان جامعه سرمایه داری به تمسخر گرفته می شوند و ناارزش های سرمایه داری تبلیغ می گردد، انسان ها را به جان هم انداخته، بی پناهان و آسیب پذیران جامعه را به سوژه تحقیر و تمسخر تبدیل می کنند وزمینه ساز رشد نا هنجاریهای اجتماعی می گردد.

“مارک ایمز” در کتاب خود متذکر می شود: ” زمانی فرا خواهد رسید که انسانها نگاهی به سال های 80 به بعد بیاندازند و از خود سوال کنند: چرا آمریکائیها چنین خفت را متحمل شده اند؟ آمریکا در بیست و پنج سال اخیر باز هم ثروتمندتر شده است، اما این ثروت تنها نزد بخش بسیار کوچکی از این جامعه جمع آوری شده است. تنها یک رقم، همه آنچه که من می خواهم بیان کنم را اثبات می کند. در سال 1979 یک مدیر “عالی رتبه” در آمریکا به‌طور متوسط 30 برابر بیشتر از یک کارمند متوسط درآمد داشته است. امروز(سال 2006) همین فرد 578 بار بیشتر از کارمندش درآمد دارد. این‌که کارمندان متوسط آمریکائی امروز ناتوان از پرداخت بیمه درمانی خود باشند در آن سال ها غیر قابل تصور بود. این‌که شرکت ها، کارمندان و کارخانه ها، کارگران خود را علی رغم سود های میلیاردی اخراج می کنند، حتی پس از سال های 20 و 30 میلادی کمتر ممکن بود”.

این در حالیست که حتی قبل آغاز بحران مالی، سرمایه داری نئولیبرال حاکم با اخراج های جمعی، کم کردن مرخصی ها، پائین آوردن مزد ها، حذف بیمه های اجتماعی و درمانی و رشد انفجاری جرم و جنحه و در کنار آن افزایش زندانیان، جامعه را به مرز انفجار نزدیک کرده بود. یک نمونه برجسته آن وضعیت مدارس در این کشور ها می باشد: ” همه می خواهند در بهترین مدرسه ها و در مناطقی که این مدارس قراردارند زندگی کنند، تا کودکان‌شان در بدبختی طبقات متوسط و پائین غرق نشوند. اما به اندازه کافی مناطق و مدارس “موفق” در دسترس عموم قرار ندارد. فشار بسیار سنگینی بر دانش آموزان در مدارس وارد می‌شود، چراکه از یک سو نمرات بسیار خوب امکان ورود به دانش گاه را فراهم می سازد و از سوی دیگر هرچه تعداد دانش آموزان موفق در این مدارس بیشتر باشد می تواند برای شهرت مدارس تعیین کننده بوده و موجب بالاتر رفتن شهریه و درآمد مدرسه گردد.” این امربه خودی خود موجب انتقال فشار مهلکی بر دوش خانواده ها و دانش آموزان می شود.

این مشکلات تنها شامل کشور آمریکا نمی باشد. در تمام جوامع نئولیبرال سرمایه داری که استثمار “مدرن” کارگران و زحمت‌کشان برقرار است با الگو های رسوای مشابهی عمل می شود. برای نمونه سال ها ست که سیستم آموزش آلمان یکی از صنعتی ترین کشور های امپریالیستی اروپا بر اساس تفاوت طبقاتی استوارشده است، که به‌جز موارد بسیار نادری، به باز تولید روابط حاکم نئولیبرال در جامعه می پردازد. به زبانی دیگر بچه های کارگران اگر شانس داشته باشند، می توانند مانند والدین خود کارگر شوند و در غیر این‌صورت، بی کار! اکثریت غیر قابل انکار وارد شوندگان به دانش‌گاه های آلمان را فرزندان خانواده هائی تشکیل می دهند که پدر و یا مادر از وضعیت مالی بهتری برخوردارند و یا تحصیلات دانش گاهی دارند، خانواده های مهاجر و دریافت کنندگان کمک های اجتماعی در این کشور تقریبا از شانس بسیار محدودی برای بهتر کردن وضعیت اجتماعی خود برخوردارند. این وضعیت با رشد روابط نئولیبرالی حاکم بر سیستم سرمایه داری، بیشتر تقویت می گردد و تفاوت طبقاتی هر چه عمیق تر شده است.

طبعا فرزندان اکثریت قریب به اتفاق ساکنان این کشور تنها با سعی و تلاش فوق العاده و غیر قابل تصوری می توانند به مدارج بالاتر راه یابند. این فشار بزرگ بر روی نوجوانان کم سن وسال اگر به شکست انجامد، می تواند پی‌آمد های ناگواری با خود همراه داشته باشد. بی آینده گی و ناتوانی مطلق فرد در برابر سیستمی که بی رحمی و بی وجدانی تولید می کند، منجر به شورش کور در برابر آن می گردد. شورشی که اگر در مسیر صحیح و انقلابی نیافتد، می تواند به انفجار کوری تبدیل شود که جان دیگر انسان ها را به مخاطره جدی بیاندازد.

مثال های تاریخی بسیاری چه در گذشته و چه در حال در تائید موارد مشابه موجود بوده است، آتش زدن مزارع، از بین بردن محصولات کشاورزی و دام و طیور در برابر فشار های خان ها و ملاکین و یا برده داران سفید پوست در برابر برده های سیاه‌پوست در آمریکا و اروپا و نابود کردن ابزار تولید و وسایل کارگاه ها و کارخانه ها در دوران آغازین رشد سرمایه داری که منجر به فشار دهشتناک به دهقانان بی زمین سابق و پرولتر ها جدید شده بود. همه ی این موارد با آن‌که بی شک اعتراض و شورشهای سیاسی در برابر فشار غیر قابل تحمل و غیر انسانی در دورانهای متفاوت می باشد، اما برای بسیاری از شورشیان آگاهانه و هدفمند نبود.

این عکس العملی بود در برابر ذلت و خواری و طبعا نه یک اعتراض متشکل و متحد سیاسی! کشتارهای جمعی امروزی در جوامع صنعتی سرمایه داری که به زشت ترین شکل خود صورت می گیرد و جان دیگر انسان های بی گناه را به خطر می اندازد، فوران غیر قابل کنترل یک سرکوب سیستماتیک و به حاشیه رانده‌شدن انسان هائی است که در عرصه های مختلف زندگی خویش قربانی ددمنشی نظام ضد انسانی سرمایه داری شده اند.

مقاومت و شورشی که به بدترین شکل ممکن از مسیردرست مبارزاتی خارج شده، وبه جنایاتی هولناک تبدیل شده است، بدون این که کوچکترین شانسی برای موفقیت در برابر برده داری مدرن قرن بیست و یکم کسب کند.

سوءقصد کنندگان تنها ظاهرا بی هدف و برق آسا دست به جنایت می زنند. اما در حقیقت آنان  کسانی را هدف قرار می دهند که در تصور خود عامل اصلی نابودی زندگی و هستی خود می شمارند. این عمل در لحظه انجامش بی شک جنون آمیز است اما انفجاری است که دلایل دیگری در جای دیگری دارد.

در حالی‌که این نظام سرمایه داری جهانی است که با سرکوب سیستماتیک اکثریت جامعه و با دامن زدن به تضاد های طبقاتی، به شدیدترین وجه ممکن به نقض حقوق بشر دست می زند و انسان ها را به جنون وجنایات هولناک سوق می دهد وحقوق انسانی آنان را  زیر پا لگد مال می کند، در لباس داروغه و قاضی به داوری و مجازات قربانیان  خویش دست زده و برای جنایاتی که عامل اصلی اش این سیستم غیر انسانی است لباس “هومانیستی” هم می دوزد.

آن‌دسته از “مصلحان” اجتماعی که از سیستم موجود انتظار تربیت انسانی دارند، شیپور را از سرگشادش می زنند. برعلیه این جنایات سرمایه جهانی و دستگاه های عریض و طویل امپریالیستی، هیچ سازمان “حقوق بشری” و “هومانیستی” دهان باز نمی کند، هیچ کدام از “دیده بانان” و “بدون مرزها” دست به قلم نمی برد.

قربانیان برده داری مدرن – چه سوءقصد کننده که به مرحله جنون رسیده و چه قربانیان وی- صدایشان در همهمه نقض حقوق بشر فریاد رسی ندارد.

در حالی‌که این سطور را می نوشتم کشتار دیگری در یکی از خانه های سالمندان آمریکا صورت گرفت و تعدادی از ساکنین آنان قربانی سوءقصد دیگری شدند و دوباره در ایالات متحده آمریکا یک آسیائی تبار به اداره مهاجرت حمله برده و چندین تن از کارکنان و مراجعه کنندگان کشته و زخمی می کند. این پدیده جنون آمیز، جامعه سرمایه داری نئولیبرالی را مانند سایه ای خونین تعقیب می کند.

تنها راه پایان بخشیدن به این فجایع خشکاندن ریشه های واقعی آن، نابودی علت اصلی آن است.

تنها با دگرگونی انقلابی جامعه برده داری مدرن می توان وجدان بشری را بیدارکرد. تنها با نابودی سرمایه داری و امپریالیسم جهانی می توان گام های جدی در جهت ارزش های انسانی برداشت.

مجید افسرـ فروردین 1388