تكوين اقتصاد سياسى ماركس در «سرمایه» – سعید رهنما
نقطهى عزيمت در كتاب سرمايه «كالا» است. براى ماركس ديگر مشخص است كه هيچ مفهوم ديگرى نمىتواند نقطهى آغاز بهترى از كالا براى تبيين كل نظام سرمايه باشد. در تعقيب روش موردنظرش، كالا كليتى است كه تمامى روابط سرمايهدارى از آن منتج مىشود، و در عين حال خود از روابط و تعينات بسيارى متشكل شده، تراكمى از تعنيات بسيار و بنابر اين وحدتِ كثرت است.
واضح است كه اين كليت واحد و كثرت و تمامى تعيناتاش را نمىتوان در يك جا نشان داد، اما سعى كردهام كه آن را در شكل شمارهى یک، تحت عنوان سير تحول مفهومى در تحليل سرمايه، نشان دهم. اين نمودار البته شكل بسيار ساده شدهى اين كليت تحليلى است كه تنها مفاهيم و مباحث اصلى، و پارهاى مفاهيم فرعى منتج از مفاهيم اصلى را، كمابيش در همان توالىاى كه ماركس در سه جلد اصلى سرمايه مطرح كرده، نشان مىدهد. انبوه مفاهيم و ارتباط متقابل اغلبشان با هم به قدرى است كه امكان نشاندادن آنها در يك نمودار وسيع نيز ناممكن است. به همين دليل اصل اين نمودار را براى تدريس بر روى ورقههاى شفاف كه هر يك جزئيات يك مفهوم اصلى و روابطش را نشان مىدهد، و روى هم گذاشته مىشوند، تنظيم كرده بودم، كه امكان چاپ آنها روى كاغذ نيست. اما حتى همين نمودار ساده شده نيز به حد كافى ابعاد مدل اقتصاد ماركسى را كه از تحليل و شكافتن مفهوم «كالا» آغاز و پس از تحليل مفاهيم «ارزش»، «كار»، «تقسيم كار»، «مبادله»، «پول»، «سرمايه»، «ارزش اضافى»، «باز توليد»، و «گردش»، به بازار جهانى و «بينالمللىشدن» سرمايههاى تجارى، توليدى و مالى ختم مىشود، نشان مىدهد.
به طور خلاصه، اين چنين است كه كليت اقتصاد سياسى ماركس شكل مىگيرد و مبناى تحليل او را از نظام سرمايهدارى فراهم مىآورد. اينكه تحولات بعدى اين نظام تا چه حد با نظرات ماركس همخوانى دارد يا ندارد، خود مبحث بسيار وسيع و پيچيدهاى است كه بايد در فرصت ديگرى به آن پرداخت. اما در اينجا تنها به اين اكتفا مىكنم كه بهرغم تحولات عظيمى كه در نظام سرمايهدارى رخ داده، مبنا، اساس و جهت تحولى آن با آنچه كه ماركس در كليت آن (و نه در بسيارى جزئيات) مىديد، تفاوت چندانى نكرده است.
آنچه كه بيش از همه در ديدگاه ماركسى اهميت و اعتبار دارد، متد نگرش او به مسایل اجتماعى، اقتصادى و سياسى است و ترديد نيست كه پارهاى نظرات ماركس و راهحلهاى سياسىاش، نه تنها امروزه كاربردى ندارند، بلكه در همان زمان ماركس نيز به دور از خطا نبودهاند. اين حرف البته براى «ماركسيست»هايى كه برخوردى مذهبى به اين ايدئولوژى دارند و ماركس را پيامبرگونه مىبينند، و هر آنچه را كه او گفته و نوشته صحيح و دور از خطا مىانگارند، ناگوار است. بسيارى از اينها نيز با تكرار اين ادعا كه ماركس نظریهپرداز دوران سرمايهدارى رقابت آزاد بوده و بعداً لنين ديدگاه او را در رابطه با سرمايهى انحصارى و عصر امپرياليسم منطبق كرده، (يا ماركسيست _ لنينيستها) به حساب خود مشكلات نظرى را برطرف كردهاند. حال آن كه در واقع بسيارى ديدگاههاى اقتصادى لنين (و البته اساساً هيلفردينگ) نه تنها اين مسایل نظرى را رفع نكرده، كه بسيار به آنها نيز افزوده است.
در بررسى ربط نظرات ماركس در دوران معاصر بايد بين نظريهى «سرمايه به طور عام» يا به طور كلى يا «عمومی» و «سرمايه در واقعيتِ انضمامی»، تفكيكى كه خود ماركس بارها بر آن تاكيد كرده، تفاوت قائل شد. سرمايه “به طور عام” بيشتر جنبهى انتزاعى و كاربرد روششناسانه دارد، اما سرمايه «در واقعيت انضمامی» به شرايط زمانى و مكانى مشخص مربوط مىشود. با آنكه سراسر مجلدات كتاب سرمايه آكنده از آمار و اطلاعات واقعى در مورد عملكرد سرمايه است، عمده تاكيد ماركس، بهويژه در جلد اول و دوم بر تحليل سرمايه به طور عام است. مثلاً ماركس در «طرح (شماى) باز توليد» معروف كه اساسش تحليل سرمايهى اجتماعى است، جامعه را تنها متشكل از دو طبقهى سرمايهدارى و كارگر در نظر مىگيرد. اين «طرح» از نظر كاربرد مفهومى و انتزاعى حائز اهميت فراوانى است، اما نمىتواند مبناى تحليل انضمامی يك جامعهی خاص قرار گيرد. واضح است كه ماركس به وجود ديگر طبقات اجتماعى در «واقعيت انضمامی» زمان خودش واقف بود اما براى تحليل ناچار بود كه «گونهى عام»[1] سرمايهى اجتماعى را به طور انتزاعى طرح كند. پارهاى از جمله روزا لوگزامبورگ به خاطر عدم درك اين بخش از متد ماركس به طرح بازتوليد ماركس خرده گرفتند كه طبقات ماقبل سرمايهدارى را در اين طرح نگنجانده است.[2]
ربط اصلى ديدگاه اقتصاد سياسى ماركس در دنياى امروز اين است كه با كاربرد متد او مىتوان «سرمايه در واقعيت انضمامی» يا به عبارت ديگر عملكرد مشخص سرمايه در عرصهى جهانى و در يك كشور بهخصوص را بررسى و درك كرد. با آنكه ساختار نظام سرمايه و تضادهاى آن در كليات تغييرى نكرده، اما تحولات بسياري روى داده كه با كاربرد همان متد بايد تجزيهوتحليل و نظریهپردازی شوند. يكى از بزرگترين تحولات مثلاً به عملكرد سرمايهى پولى مربوط مىشود. در سرمايهدارى زمان ماركس (و حتى تا همين اواخر) سرمايهى پولى بهتمامی به سرمايهى توليدى و سرمايهى تجارى مربوط بود. مثلاً در گذشته، مبادلات ارزي يا به صادرات و واردات كالاها و خدمات، و يا به سرمايهگذارى مستقيم خارجى، ارتباط داشت.
اما امروزه سرمايهی پولى ـ مالى بر اثر جهانىشدن سرمايهى مالى و مبادلهى لاينقطع (٢٤ساعته) ارز و سهام و اوراق بهادار در بازارهاى جهانى توسط بانكهاى رسمى و فلات قاره و معاملهگران ارز، اعم از قانونى و غيرقانونى، رابطهى بسيار محدود و عملاً ناچيزى با تجارت كالايى و خدماتى دارند. امروزه تنها دو درصد از مجموعه مبادلات ارز در جهان به صادرات و واردات كالا و خدمات مربوط است و مابقى يعنى حدود ٩٨ در صد به مبادلهى پول ـ پول (بدون واسطهی كالا) مربوط است.[3] اين تحولات به علاوهی تحولات در عرصهى توليد و كاهش فزايندهى سهم كار زنده در ارزش محصول نهايى و بسيارى تحولات ديگر در عملكرد «سرمايه در واقعيت انضمامی» تجزيه و تحليلهاى تازه را مىطلبد.
ماركس خود مدام با درك بهتر شرايط اقتصادى، نظريههاى خود را تغيير مىداد و اصلاح مىكرد. ماركس انسانى بود با صداقت علمى و با شهامت. حتى در عرصههاى حساس سياسى نيز مىبينيم كه بسيارى نظرات خود را اصلاح و اعلام مىكرد. مثلاً همه از موضع قاطع و راديكالش نسبت به كمون پاريس آگاهيم، و اين كه او در زمان كمون حتى از كموناردها هم راديكالتر و تندتر بود، و بعد از شكست كمون به آنها خرده گرفت كه به اندازهى كافى جلو نرفتند، و ماشين دولتى را «خرد» نكردند. اصطلاحى كه چپهاى راديكال جهان هنوز با لذت و شعف آن را تكرار مىكنند، و همگى بىتوجه به وجود پيششرطهاى ايجاد نظامى جديد، در آرزوى خرد كردن ماشينهاى دولتى موجود در همه جا هستند.
اما ماركس ده سال بعد از كمون پاريس در نامهاى به يكى از رهبران سوسياليست هلند نظر كاملاً متفاوتى ابراز مىدارد. اين نامه به نظر من يكى از مهمترين نامههاى سياسى ماركس است كه نه ماركسيسم رسمى، نه ماركسيسم ـ لنينيسم انقلابى، و نه سوسيالدمكراتهاى پارلمانتاريست، هيچكدام علاقهاى به عطف و توجه به آن نداشتهاند. اين نامه كه تحليل آن به بحث جداگانهاى نياز دارد در وهلهى اول پاسخ اعتراضى ماركس به سوسياليستهايى است كه بىتوجه به وجود شرايط اجتماعى لازم تصور مىكردند ـ و مىكنند ـ كه با اخذ اكثريت در پارلمان مىتوانند دولت «سوسياليستى» تشكيل دهند. اما اين ايراد ماركس درعينحال به آنهايى مربوط میشود كه بىتوجه به شرايط لازم، اميد دارند از طريق يك انقلاب سياسى سريع قدرت سياسى را به دست آورند، و بهخوبى نظر سياسى ماركس را در اوج پختگى و قبل از مرگش نشان مىدهد.
ماركس مىنويسد: «…اينكه چه بايد كرد و چه كارى را بلافاصله در زمانى معين و در لحظهى مشخصى در آينده بايد به انجام رساند، بهتمامی و درکل به شرايط واقعى تاريخىاى بستگى دارد كه عمل بايد در آن انجام شود… ما نمىتوانيم معادلهاى را كه عناصرى از راهحل را در درون خود نداشته باشد، حل كنيم… در عاقبت دولتى كه به طور ناگهانى بر اثر يك پيروزى خلقى (پوپولر) سركار آمده، هيچ چيز مشخصاً «سوسياليستى» وجود ندارد… دولت سوسياليستى در هيچ كشورى نمىتواند در راس قرار گيرد، مگر آنكه اوضاع به مرحلهاى رسيده باشد كه بتواند قبل از هر چيز سياستهايى را در پيش گيرد كه جماعت بورژوازى را مرعوب كند و فرصت لازم را براى ـ خواستهى اول ـ عمل قطعى، به دست آورد.
ماركس در ادامهى نامه مىنويسد: «ممكن است كه مرا به (تجربه)ی كمون پاريس رجعت دهيد. بر كنار از اين واقعيت كه اين (كمون) صرفاً شورش يك شهر در شرايط استثنايى بود، اكثريت كمون بههيچوجه سوسياليست نبودند و نمىتوانستند باشند. با ذرهاى عقل سليم، كمون مىتوانست حداكثر آنچه را كه در آن زمان قابل بهدستآوردن بود، به دست آورد ـ (يعنى) سازش با ورساى به نفع تمامى مردم بود. تصرف بانك فرانسه بهتنهايى مىتوانست به نخوت ورساى خاتمه دهد، و غيره، و غيره.»[4]
در هر حال معتقدين به ديدگاه و روششناسی ماركسى چارهاى ندارند كه واقعيت انضمامی موجود را مورد تحليل قرار دهند و با توجه به تضادهاى نظم موجود و نيروهاى سياسى درگير در آن، راهحلهاى مناسب براى تغيير آن را جستجو كنند و در راه نيل به آرمانهاى رهايى بشر به مبارزهاى مشخص و جهتدار ادامه دهند. امروزه بيش از يك يا چند دههى قبل، مىتوان صحت بسيارى از ديدگاههاى ماركس را مشاهده كرد. اما ترديدى نيست كه روزى پيشبينى مخالفان ماركس عملى خواهد شد و ماركس و ديد ماركسى سرانجام خواهد مرد. ولى آن زمانى است كه تمامى مسایل اجتماعى و اقتصادىاى كه ماركس بر آنها انگشت نهاده از بين رفته باشند. تا آن زمان راه دراز و مبارزهاى طولانى در پيش است.
دکتر سعید رهنما، استاد علوم سیاسی در دانشگاه یورک در کانادا است. کتابهای زیر از وی به انگلیسی منتشر شده است:
Selected Communities of Islamic Cultures in Canada: A Statistical Profile, Diaspora, Islam and Gender Project, York University, Toronto, 2005;
)(With Sohrab Behdad) Iran After the Revolution: Crisis of an Islamic State. I.B. Tauris, British Academic Press, and London: St. Martin’s Press, New York: 1995, 1996;
Organization Structure: A Systemic Approach: Cases of the Canadian Public Sector, Toronto: McGraw-Hill/Ryerson, 1992
سایت البرز