پیشگفتار*
” برنامه عمل بین الملل سندیکاهای سرخ” نوشته ایست که در سال 1300 شمسی( 1921 میلادی ) توسط ا. لوزوسکی ، یکی از رهبران انترناسیونال کمونیست و دبیرکل بین المللی سندیکاهای سرخ به رشته تحریر درآمد و در همان سال نیز در کنگره موسس بین المللی سندیکاهای سرخ به تصویب رسید.
در این برنامه سمت گیری عملی فعالیتها و مبارزات روزمره سندیکاهای انقلابی که در برابر خود وظیفه تدارک شرایط انهدام نظام سرمایه داری را قرار داده بودند ، تشریح شده است. این نوشته بمثابه تلفیق خلاق احکام و اصول کمونيسم علمی با کار در درون جنبش کارگری و سندیکائی ، جمعبندی و سنتز علمی و جامعی از تجربیات طبقه کارگر اروپا در مبارزه علیه سرمایه داری طی سالهای پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر روسیه، به دست می دهد.
صفت مشخصه آن دوره ، تهاجم سرمایه علیه غلیان انقلابی جنبش کارگری و خیانت رهبران رویزیونیست احزاب به اصطلاح کارگری به آرمان طبقه کارگر بود. در آن زمان رهبران خائن به جنبش های کارگری و سندیکاهای رفرمیستی تحت نفوذ آنان با بورژوازی کشورهای امپریالیستی تبانی می کردند و تلاش می نمودند جنبش کارگری را از راه انقلابی به بیراهه های سازشکارانه و مسالمت آمیز سوق دهند. بورژوازی و رویزیونیستها تحت عنوان « ضرورت بازسازی میهن جنگ زده » و « ترمیم اقتصاد ورشکسته » سازش بین کار و سرمایه را در اشکال مختلف تجویز می نمودند. به عنوان نمونه می توان از سیاست « ایجاد شوراهای مدیریت متشکل از کارگران ، کارمندان و کارفرما » در کارخانجات یا « سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات » و یا « نظارت کارگران بر تولید » نام برد که همه این تدابیر عوامفریبانه از جانب بورژوازی هدفی جز تشدید نظارت بورژوازی بر کارگران و تشدید استثمار مزدوری نداشت.
در چنین شرایطی سومین کنگره بین الملل کمونیست که در سال 1300 ( 1921 ) برگزار شد ، تمام احزاب کمونیست جهان را به مبارزه ای مستمر و پیگیر در دفاع از منافع طبقه کارگر و در افشای رهبران خائن ، رفرمیست و سازشکار طبقه کارگر دعوت نمود. در « برنامه عمل بین الملل سندیکاهای سرخ » که به تصویب این کنگره نیز رسید ، تصریح شده است که مبارزه برای خواستهای بلاواسطه کارگران تنها در چهارچوب مبارزه بخاطر نابودی استثمار مزدوری و سرمایه داری از طریق انقلاب اجتماعی و نیل به سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا ، مفهوم واقعی و صحیح خود را می یابد.
در این برنامه ، تضاد بین دو درک و بینش کاملا متفاوت یعنی از طرفی درک رفرمیستی و آنارکو– سندیکالیستی و از سوی دیگر درک کمونیستی از سندیکالیسم و مسائل و مشکلات جنبش کارگری ، به روشنی بیان شده و بخصوص در زمینه مقابله با مشکل بیکاری ، مبارزه بخاطر اضافه دستمزد و نظارت کارگران بر تولید و … تضاد بین مشی پرولتری و مشی بورژوایی به تفصیل تشریح شده است. در این نوشته ، روابط بین سندیکای کارگری و حزب طبقه کارگر با توجه به ویژگیهای هر کدام و تجربه جنبش کارگری و کمونیستی مشخص گردیده و بر روی نقش اساسی و رهبری کننده حزب طبقه کارگر تاکید شده است. درباره ضرورت وحدت طبقه کارگر در مقابل حملات بورژوازی ، اعلام می شود که هیچ وحدتی بر پایه همکاری و سازش طبقاتی امکان پذیر نیست و وحدت طبقه کارگر تنها بر اساس مبارزه طبقاتی می تواند پابرجا بماند.
در میهن ما ، جنبش سندیکایی کارگری مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته است. در دوران فعالیت حزب کمونیست ایران مبارزات سندیکایی به علت نوپا بودن و یورش قداره بندان رضاخانی پیش از آنکه بتواند تجاربی از خود بجای گذارد متلاشی می گردد و در سالهای 32 – 20 خیانت بیشرمانه رهبران سازشکار حزب توده و مشی خرده بورژوایی و غیر کارگری آنان ، جنبش سندیکایی و کارگری آن دوره را به رفرميسم کشاند. رژيم نيمه مستعمره ـ نيمه فئودالی حاکم درقامت سلطنتی که دشمن کمونيسم و طبقهی کارگر بوده و سر بهآستان امپرياليسم میسائيد پس از تيراندازی به شاه دربهمن سال ١٣٢٧ ، شورای متحدهی کارگران را غيرقانونی اعلام کرد. پس از کودتای 28 مرداد ١٣٣٢، عليرغم تلاش کارگران برای ايجاد سنديکاهای مستقل خود دردههف ١٣٤٠، به مدت بیش از دو دهه ، هر گونه حرکت سندیکایی واقعی در ایران در نطفه خفه گردید و سنديکاهای موجود بیرمق شده و نتوانستند قاطعانه ازحقوق ابتدائی کارگران دفاع کنند.
پس از سرنگونی نظام استبدادی سلطنتی، کارگران که نقش قاطعی در انقلاب ١٣٥٧ داشتند، شروع به سازماندهی و احياء يا ايجاد سنديکاها و شوراهای خود نمودند. اما رژيم ولايت فقيه ازترس اوجگيری مجدد جنبش کارگری، شوراهای موجود را ازهمپاشانده و شوراهای اسلامی دست نشاندهی خود را که نمايندهی کارفرمايان و دولت در درون جنبش کارگری بودند، به کارگران تحميل کرد. اما اين تشکلهای قلابی و فرمايشی هرگز مورد تاييد کارگران قرار نگرفته و روز به روز به تحليل رفتند. دردههی اخير کارگران برای ايجاد تشکلهای مستقل طبقاتی خود بارديگر دست به فعاليت زدند و جنبش کارگری ايران تاکنون دراين زمينه گامهای مهمی بهپيش برداشتهاست؛ هرچند که با سرکوب پيوستهی رژيم حاکم مواجه شده و به پيروزی نهائی دراين زمينه دست نيافتهاست.
برای کارگران پیشرو و جنبش کمونيستی ایران ضروی است تا با آموزش ازنکات اساسی « برنامه عمل بينالملل سندیکاهای سرخ » و سایر تجارب و آموزشهای گرانبهای جنبش کارگری بین المللی و مبارزات مشخص خود کارگران ايران ، مبارزه در راه تشکیل سندیکاها و اتحادیه ها و کنفدراسیون کارگران ایران و ديگر اشکال سازمانيابی طبقهی کارگررا، همراه با مبارزه علیه اپورتونیسم، رفرمیسم و آنارکوـ سنديکاليسم در جنبش کارگری، توام نمایند و برای تقويت جنبش متشکل و مستقل کارگری از کارفرمايان و دولت آنان، در سطح کشور فعاليت کرده و با هرگونه تفرقهاندازی دراين جنبش بهمبارزه برخيزند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ترجمه اين کتاب توسط سازمان “اتحاد و مبارزه در راه ایجاد حزب طبقه کارگر” يکی از بنيانگذاران حزب رنجبران ايران، صورت گرفته و توسط حزب قبل از شروع سرکوبها انتشاريافت. به منظور تجديد چاپ، پيشگفتار با قدری تغيير، تکميل شده و برخی جملات ترجمه نيز تدقيق شدند . درخود متن اصلی نيز برخی تدقيقاتی صورت گرفتهاست.(باتشکر از رفيق ف.گ. که زحمت آماده کردن و فرستادن کتاب را کشيدهاست)
بهار ١٣٨٥ ـ از انتشارات حزب رنجبران ايران
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست مطالب :
1 ـ مقدمه
2 ـ حادشدن مبارزه طبقاتی
3 ـ عمل مستقيم
4 ـ سنديکای صنفی و سنديکای صنعتی
5 ـ کميتههای فابريک و کارخانه
6 ـ مبارزه عليه بیکاری
7 ـ تعطيل کارخانهها و کاهش روزکار
8 ـ اشغال فابريکها و کارخانهها توسط کارگران
9 ـ سطح زندگی تودههای کارگر
10ـ تاکتيک سرمايهداری درتقليل مزدها
11ـ زن در صنعت
12ـ قراردادهای جمعی
13ـ گاردسفيد سرمايهداران
14ـ سازمانهای کارگری دفاع ازخود
15ـ نظارت بر توليد
16ـ سهيم شدن کارگران در سود کارخانهها
17ـ ميليتاريزهشدن(ايجاد حالت نظامی در) موسسات
18ـ شوراهای حل اختلاف و حکميت اجباری
19ـ سياست مالياتی
20ـ رفرم و انقلاب
21ـ وحدت جبهه انقلابی
مقدمه
هدف این جزوه توضیح برنامه عملی است که در کنگره موسس بین المللی سندیکاهای سرخ و سومین کنگره انترناسیونال کمونیستی به تصویب رسید. برنامه ای را که به نظر خوانندگان می رسانیم توسط دو کنگره بین المللی پذیرفته شده است. این دو کنگره بین المللی هر یک از نکات این برنامه را که از تجربه جنبش کارگری کشورهای مختلف کسب شده به بحث عمیق گذاشته اند.
کار عملی سندیکاهای انقلابی در مرحله کنونی چیست؟ این سوالی است که در هر دو کنگره بخصوص در کنگره بین الملل سندیکاهای سرخ مطرح شد. این برنامه عمل جواب مشخصی به این سوال است. بنابراین جزوه ما تلاشی برای بسط نکات اساسی این برنامه و کوشش برای تعیین مراحل اساسی مبارزه پرولتاریا در دوران معاصر و شرایطی که این مبارزه در آن جاریست، می باشد. مسلما این جزوه نمی تواند تمام مسائل را بررسی کند ، فقط خطوط عام بررسی شده و هدف جزوه این است که به اختصار توضیح دهد چگونه این دو کنگره کار عملی سندیکاها را در شرایط کنونی ارزیابی کرده اند. بحث بر سر ترویج و تبلیغ مجرد و انتزاعی نیست بلکه بر سر این است که چگونه هر کارگر انقلابی باید در مبارزه روزمره خود از تمام مسائل ارزیابی داشته باشد تا توده های کارگری را بدور شعارهای مشخص و عملی بسیج و متحد نماید. روحیه کارگران مسائل مشخص را می طلبد ، کارگران به سختی فرمولهای انتزاعی را جذب می کنند. این طبقه با غریزه طبقاتی و شم خود ، اشکال و اسلوبهای مبارزه را که از وضعیت اجتماعی وی ناشی می گردد درک می کند.
مبارزه طبقه کارگر روز به روز سخت تر می شود. خواستهای بورژوازی از کارگران به هیچ وجه مجرد نبوده بلکه برعکس بسیار هم مشخص اند. در درون طبقه کارگر جریانات متفاوت و گروهبندیهای مختلفی موجودند. این طبقه به لایه های مختلف تقسیم شده است و ناهمگون می باشد ، بنابراین ضعیف است. ضروریست که ما توده های کارگری را بر زمینه فعالیت عملی سازمان داده و با استفاده از تجربیاتی که در کشورهای دیگر کسب شده است اسلوبهای و اشکال مختلف مبارزه را برایشان تشریح کرده ، توجه سندیکاهای انقلابی را بر روی مسائل اساسی جنبش کارگری تاکنونی متمرکز کنیم و فعالیت عملی و مشخص را با وظایف عمومی طبقاتی مان پیوند دهیم. پیچیدگی استراتژی مبارزه طبقاتی کمتر از بغرنجی استراتژی نظامی مدرن نمی باشد و چنانچه جزوه حاضر بتواند روشنگریهایی نماید و مسائل بغرنج استراتژی اقتصادی طبقه کارگر را مقداری دقیقتر بررسی کند ، تیری که توسط نویسنده رها شده به هدف خورده است.
نوامبر 1921 – ا . لوزوسکی
حاد شدن مبارزه طبقاتی
جهان سرمایه داری در حال حاضر وارد مرحله نوینی از رشد خود شده است. اثرات جنگ نه تنها از بین نرفته بلکه با قدرت هر روز بیشتر محسوس است. تضادهایی که در زمان جنگ دامن گیر جامعه معاصر شده بود افزایش یافته و در دو مسیر متفاوت در تکامل است. از سویی راه امپریالیسم میهنی و از سوی دیگر راه انترناسیونالیسم پرولتری.
تضادهای درجه اول بیان خود را در مبارزه بی وقفه ای که بین فاتحین اولا برای استثمار بیشتر مغلوبین و ثانیا برای به زیر یوغ کشانیدن جهان صورت می گیرد ، تظاهر می یابد : آمریکایی ها بر علیه ژاپن مسلح می شوند و ژاپنی ها بر علیه آمریکا. در مرکز این دعوا هم اقیانوس آرام قرار گرفته است. چه کسی ارباب اقیانوس آرام خواهد شد؟ چه کسی مناطق همجوار اقیانوس عظیم را تحت استیلای خود در خواهد آورد؟ این موضوع دعوای طبقه حاکمه این دو کشور است. در قاره اروپا رقابت بین فرانسه و انگلیس ابعاد هر روز بیشتری پیدا می کند. فرانسه کارگزارانی برای خود دست و پا می کند تا بتواند بدون کمک انگلستان خلق آلمان را در چنگال خود نگهدارد. لهستان ، چکسلواکی ، رومانی ، یوگسلاوی و کشورهای بالتیک مجبورند سگ پاسبان بهره مالکانه فرانسه بشوند و این مسئله وحشت به دل بورژوازی انگلیس افکنده است. انگلستان تقریبا تمام ترکیه را متصرف شده و بر راههایی که به هندوستان منتهی می شود مسلط شده است ، در عین حال وضعیت تثبیت شده اش در این کشور دچار تزلزل می باشد. در هندوستان جنبش انقلابی گسترش یافته در حالی که در همسایگی بلافصل انگلستان ، مبارزه آزادی بخش ایرلند همچنان ادامه دارد. اگر به تمام این اوضاع ، مطالبات استرالیا و کانادا و آفریقای جنوبی را برای رسیدن به یک استقلال واقعی نسبت به متروپل اضافه کنیم ، می توانیم تمام تضادهایی را که در حال حاضر در امپراطوری بریتانیا متمرکز شده درک کنیم. روسیه بزرگترین مشتری بازار جهانی بود و با جدائی از بازار بین المللی اثر خود را بر تمام جهان گذاشته است. دوره شکوفایی صنعتی پس از جنگ بسیار زود به پایان رسید. بازارهای بازرگانی بسته شد ، قیمتهای عمده کاهش یافت ، قیمتهای خرده فروشی دست نخورده ماند و زمان رکود فرا رسید ، بسیاری از موسسات مالی و صنعتی دچار ورشکستگی شدند و بحران طولانی که از اعماق آن می شد خطوط اساسی مبارزه اجتماعی را با برجستگی گیرائی مشاهده نمود ، بوجود آمد. خرابی اقتصادی باعث کاهش تولید و تهاجم عمومی و متحد سرمایه بر علیه کارگر شد. در تمام کشورهای جهان ، کارفرمایان سعی می کنند با اخراج کارگران ، کم کردن دستمزدها ، افزایش روزکار و غیره وضعیت خود را بهتر کنند. توده های کارگری که اکثر آنان از رهبران رفرمیست پیروی می کردند و بر روی رشد و توسعه مسالمت آمیز و افزایش آرام و تدریجی مزدها و بهبود تدریجی شرایط کار و قانونگذاری اجتماعی که توسط جامعه ملل تدوین شده بود حساب می کردند ، توده های کارگری که به امید سوسیالیزاسیون ( اجتماعی کردن مالکیت ) و با اعتقاد به موثر بودن سازش طبقاتی از عمل قهرآمیز دور نگهداشته شده بودند ، در حال حاضر با تاکتیک تهاجمی طبقه سرمایه دار و جا خالی کردن سیستماتیک کسانی که آنها را به امید دشتهای سرسبز سرزمین موعود گذاشته بودند مواجه می شوند.
تشدید این چنین مبارزه اجتماعی باعث ایجاد دلخوریهای خفیف ، تشنجات ، نارضایی و انفجاری از اعتراض در درون طبقه کارگر می شود. واضح است که اشکال و اسالیب کهنه مبارزات دیگر شکست خورده است. زندگی بهترین آموزگار است و ثابت نموده که عملکرد رفرمیستی نه بر اساس حساسیت نسبت به منافع طبقه کارگر بلکه بر مبنای منافع جامعه بورژوایی شکل گرفته است. مجادلاتی که به مدت دو سال درباره سوسیالیزاسیون دنبال شد هیچ لطمه ای به بورژوازی وارد نساخت و در عوض در خدمت منحرف ساختن اذهان کارگران قرار گرفت امروزه احمق ترین رفرمیستهای آلمان درک می کنند که دو سال حرافی درباره سوسیالیزاسیون و مسائل تولید و مبادله هیچ فایده و ثمری نداشته است. بورژوازی خود را قوی تر از پایان جنگ احساس می کند. از حالت تدافعی و تمرکز تدریجی قوا به حالت تهاجمی عبور کرده است.
در این شرایط بسیار طبیعی است که مسائل مربوط به اسلوبهای مبارزه ، راه عقب راندن تهاجم سرمایه داری و تعرض متقابل پرولتری ، در درجه اول اهمیت قرار می گیرد. باید شیوه های مبارزه خود را با شرایط عصر تطبیق دهیم و اشکال مبارزاتی دفاعی و تعرضی را با توجه به تجربه سالهای اخیر بوجود بیاوریم و آموزشهای جنبش انقلابی دهه اخیر را جمع آوری نمائیم. باید به دنبال مطالعه دقیق این تجربه برویم و هر آنچه از گذشته و حال برایمان باقی مانده است سبک سنگین کنیم و اشکال و شیوه های جدیدی برای نبرد ابداع نماییم. کاربرد شیوه ها و اشکال جدید مبارزه برای ما ضروری است. احتمال اینکه این مسئله را کسی نفی نماید بسیار کم است. ورشکستگی کامل سندیکاهای قدیمی و ناتوانی آنها نه تنها برای پیشروی بلکه حتی برای حفظ مواضع گذشته شان دلیل برجسته ای بر بی ثمری شیوه های مبارزاتی آنها می باشد. به علاوه ، صحبت از مبارزه در کار نیست چون در سالهای گذشته فقط درد دل هایی بین رهبران و کارفرمایان رد و بدل می شد. تمام اعتصابات مهمی که رهبران رفرمیست در راس آنها قرار گرفته بودند علیرغم میل این آقایان شروع شد. همه عملیات انقلابی بر خلاف خواستشان توسعه یافت و هر بار که توده های کارگر اطمینان یافتند مذاکرات فایده ای به جز طولانی کردن جریان ندارد و کارفرمایان تلاش می کنند از طریق کمیسیونهای داوری مشترک یا تشکیلات مشابهی ، کارگران را از هدف مطالبات اساسی شان منحرف سازند ، رهبرانشان را به یدک کشیدند. ایام نو، شرایط جدید مبارزه و تشدید بیسابقه تصادمات اجتماعی ، ضرورت اتخاذ شیوه های نوین مبارزه و اسلوب جدید برخورد به مسائل ظریف جنبش کارگری را ایجاب می نماید.
عمل مستقیم
پس ضعف و خطای اساسی رفرمیسم در چه نهفته است؟ چرا کارش به ورشکستگی کشید؟ بالاخره چرا کنفدراسیون عمومی زحمتکشان فرانسه ، سازمان سندیکایی آلمان و بطور کلی انترناسیونال آمستردام پس از مذاکرات پیگیری که در سطح ملی و بین المللی دنبال شد ، دست خالی ماندند؟ به این علت که اکنون این خود رهبران سندیکاهای آلمان هستند که مجبورند به خودسری بی سابقه تاکتیک تعرضی بورژوایی اعتراف کنند. امروز این آقایان روهور و مرهایم هستند که درباره بی انصافی سرمایه داران فرانسوی که دستمزدها را پائین می آورند و قانون 8 ساعت کار را زیر پا می گذارند عجز و لابه می کنند. بالاخره تریدیونیستهای انگلیس نیز امروز اعتراف می کنند که بورژوازی فقط به فکر خود است و منافع طبقه کارگر برایش بی اهمیت می باشد. چه شده که تمام این قهرمانان تاکتیک سازشکاری مجبورند به ورشکستگی خود اعتراف نمایند؟ علت این است که اساس تاکتیک آنها بر عمل مستقیم کارگران بر علیه کارفرمایان قرار نگرفته بلکه به مباحثات رؤسا که به نام توده ها صورت می گیرد بستگی دارد. کارفرمایان که با یک سازمان انقلابی و خروشان از کینه طبقاتی مواجه نشده بلکه با یک گروهبندی مسالمت جو که می خواست رفرمهایی از طریق سیاستهای فرصت طلبانه کسب کند روبرو شدند ، به خوبی درک کردند که چنین گروهی هیچ گونه تهدیدی برای منافعشان دربر ندارد. آنان درک می کردند که اگر هم در شرایطی امتیاز دادن ضروری شود بعدا پس گرفتن هر آنچه داده شده ساده و آسان است. رفرمیستها تلاش می کردند توده ها را نسبت به عمل مستقیم ترک عادت بدهند. وظیفه ، این است که عمل توده ها را مرکز ثقل فعالیت خود کنیم و این تنها در صورتی ممکن است که اساس تاکتیک خودمان را بر عمل مستقیم توده ها قرار دهیم.
عمل مستقیم چیست؟ ما عمل مستقیم را به هر اقدام انقلابی کارگران و سازمانهایشان می گوییم. زمانی که آنها با بورژوازی مقابله طبقاتی می کنند ، خواه با بخشی از آن و خواه با دولت بورژوایی در مجموع ، اعتصابات ، تظاهرات ، اشغال فابریکها و کارخانه ها ، بایکوت ، ایجاد کمیته های اعتصاب و نبرد ، شکار جاسوسان ، کنترل کارگری واقعی ، قیام مسلحانه ، همگی اشکالی از عمل مستقیم اند. ولی نباید مانند آنارشیستها تصور کرد که به غیر از عمل فوری عمل انقلابی دیگری برای سندیکاها و احزاب وجود ندارد. این فکر غلط است. در میان آنارشیستها هنوز این تصور غالب است که تنها عمل فوری قابل توجه می باشد و مبارزه پارلمانی ماهیتا اپورتونیستی و بورژوایی است و باید هر روز طبقه کارگر را به دامن زدن به اعتصابات پیاپی تحریک کرد ، به این خیال که این اعتصابات ارزش خود را مستقل از نتایج به دست آمده محفوظ نگه می دارند.
این نقطه نظر عمیقا اشتباه و زیانبار است. عمل مستقیم هر چند که از اهمیت اساسی برخوردار است ، مبارزه پارلمانی را نفی نمی کند ، طبیعتا اینجا بحث بر سر مبارزه پارلمانی آنطور که رفرمیستها و سوسیال پاتریوتها استنباط و بدان عمل می کنند نیست. زیرا آنها چنین تصور می کنند که مبارزه پارلمانی هم سطح قرار گرفتن با احزاب بورژوایی است. چنین تصوری مبارزه پارلمانی نیست ، تلاش برای کلی گویی ها و پرحرفی های پارلمانی است و کارگران انقلابی باید شدیدا و اکیدا علیه این شارلاتانیسم مبارزه کنند. وظیفه نمایندگان سازمانهای انقلابی ، در هر کجا که باشند ، حتی در پارلمان بورژوایی ، عبارت است از تحت نظر قرار دادن لحظه به لحظه دشمنان طبقاتی ، افشای دائمی آنها ، رشد آگاهی توده ها از طریق نشان دادن وقایع آنطور که هست ، از دست ندادن هیچ واقعه سیاسی و فرصتی که امکان افشاء طبقات حاکم و دولتها را فراهم می سازد ، بی آبرو ساختن اعمالشان و تبدیل پارلمان به یک تریبون واقعی که از آن سخنرانی های انقلابی شنیده می شود نه آن بع بع های رفرمیستی که در سالهای طولانی جنگ شنیده ایم و هنوز نیز می شنویم. سخنرانی های پارلمانی لیبکنخت و افشاگریهایش یک عمل مستقیم هم طراز با سایر اعمال انقلابی است.
انتشار یک روزنامه انقلابی که با دقت زندگی توده ها را تعقیب می کند ، مبارزاتشان را تعمیم می دهد و نظر عامه را نه به سوی سازش با طبقات حاکمه بلکه به سوی سرنگونی نظام سرمایه داری جلب می کند نیز یک عمل مستقیم است.
عمل انقلابی مستقیم بیشتر در مضمون تعریف می شود تا در شکل ، یک تظاهرات به خودی خود عملی است مستقیم ولی بر حسب هدفی که برای خود تعیین کرده تبدیل به عمل انقلابی طبقاتی می شود. همه می دانند که تظاهرات کارگری با خصلت میهنی برگزار می شود. کارگران فرانسه ، آلمان ، انگلستان ، اتریش و … بارها در زمان جنگ تظاهراتی به مناسبت پیروزیهای نظامی برپا نموده اند (1). آیا می توانیم این تظاهرات را عمل مستقیم بنامیم؟ بله ، به این مفهوم که آنها یک عمل مستقیمی بر علیه همبستگی بین المللی پرولتری ، برای تحمیق طبقه کارگر و پشتیبانی از بورژوازی بودند. به همین ترتیب تظاهراتی می توانند صورت گیرند که در خود حتی یک ذره روحیه انقلابی نداشته باشند و تنها در خدمت نشان دادن محافظه کاری بخشی از اقشار پرولتری قرار گیرند. به این ترتیب برخی از اشکال عمل مردم هستند که به حاد شدن تخاصمات طبقاتی منجر نشده بلکه برعکس آنها را تخفیف می دهند. به همین جهت رفرمیسم نیز صاحب اشکال « عمل مستقیم » برای خود می باشد. وقتی از عمل مستقیم صحبت می کنیم منظورمان آن عملیاتی است که طبقه ای را در برابر طبقه دیگر قرار می دهد ، طبقه کارگر را آموزش می دهد و آنرا از طبقه وابسته و تابع ، به طبقه ای که دارای اهداف ویژه خود است تبدیل می کند.
شمارش تمام اشکال عمل مستقیم غیرممکن است چون در هر کشور و در هر درگیری جدی عمل مستقیم می تواند اشکال بسیار متنوعی برای خود بگیرد ، ولی آنچه در هر صورت مشخص کننده آن است و در هر حالت سندیکا باید بدان توجه داشته باشد ، این است که تنها عمل توده ها می تواند نتایج مطلوب را بدست آورد. تنها سازماندهی توده ها بر متن چنین جنبش هایی می تواند به حد کافی کارگران را متشکل نموده و آنان را برای کسب پیروزی نهایی آماده سازد. اهمیت عمل مستقیم فقط به نتایج فوری آن خلاصه نمی شود بلکه عمدتا در این است که توده های کارگر را بسیج می کند. طبقه کارگر همگون نیست و بسیاری از اقشار میانی را شامل می شود که محتوی بورژوایی با خود حمل می کنند. عمل مستقیم با کشاندن اقشار و بخشهای منفرد در مبارزه مشترک ، آنها را به اصطلاح در یک طوق آهنین فشرده می سازد و به مساعدت آنان طبقه کارگر متحدتر می گردد. اتحاد تنها در جریان مبارزه آبدیده می شود و این وحدت مهم ترین شرط پیروزی پرولتاریا و حفظ نتایج انقلاب است. کافی است به اطراف خود نگاه کنیم تا اشکال مختلف عمل مستقیم را ملاحظه نماییم : اعتصاب معدنچیان انگلیس ، اشغال کارخانه ها و فابریکها بوسیله کارگران ایتالیایی ، قیام مارس کارگران آلمان ، انقلاب اکتبر در روسیه – اینها اشکال مختلف عمل مستقیم طبقه کارگر هستند. دامنه موفقیت هر عملی به شرایط عینی هر کشور، به سطح شعور انقلابی توده ها و به همبستگی آنان بستگی دارد.
ما باید پیوسته در مد نظر داشته باشیم که سرمایه داران همیشه دست به عمل مستقیم می زنند : آنان برخلاف برخی از ایدئولوگهای طبقه کارگر غرق ظرافتهای دیالکتیکی نشده و در برابر اعمال انقلابی سیستم های فلسفی بنا نمی کنند. در گذشته ، در زمانی که بورژوازی نماینده ترقی بود و بر علیه فئودالیسم مبارزه می کرد ، طبقه ای انقلابی بود و از انجام هیچ عمل مستقیمی که در خدمت تحکیم تسلطش باشد ، ابائی نداشت. به همین ترتیب در حال حاضر نیز بورژوازی از هیچ عمل مستقیمی برای مبارزه علیه طبقه کارگر خودداری نمی کند. سرکوب مسلحانه هر جنبش اعتصابی ، حمله خرابکارانه به دفاتر تمام سازمانهای کارگری نظیر آنچه در حال حاضر در یوگسلاوی ، رومانی و غیره می گذرد. دستگیریها و کشتار رهبران جنبش های توده ای ( در اسپانیا ) ، پیگردهای قضائی و محکومیت کارگران انقلابی در دادگاههای بورژوازی ، تیرباران پرولترها ، متوسل شدن به نیروی نظامی نظیر آنچه اخیرا در انگلستان گذشت ، اعتصاب شکنی توسط کارفرمایان ، اخراج کارگران و کم کردن دستمزد بدون اخطار قبلی ، تطویل روزکار، تمام اینها عمل مستقیم بورژوازی برعلیه پرولتاریاست.
البته واضح است که تمام این مسائل مانع از آن نمی شود که بورژوازی مذاکراتی با سازمانهای پرولتاریایی انجام ندهد و قراردادهای عمومی منعقد نسازد. آنچه اهمیت دارد اینست که طبقات حاکم در مبارزه خود از هیچ شیوه ای برای تحکیم قدرت طبقاتی شان خودداری نمی کنند و بموازات توسعه دستگاه تباه کننده اخلاقی و فکری ( مطبوعات جیره خوار، مدارس بورژوایی ، کلیسا ، پارلمانتاریسم و … ) دستگاه اختناق فیزیکی را به شکل پلیس ، ارتش ، دادگستری و سایر اجزاء دیکتاتوری بورژوازی گسترش می دهند. از اینجا می شود نتیجه گیری کرد که ابزار مبارزه طبقه سرمایه دار بسیار متنوع است. نباید بطور انحصاری خود را در چهارچوب تنها یک شیوه مبارزه محصور کرد. همیشه باید بر حسب شرایط زمان و مکان آن اشکال و اسالیب مبارزه را پیاده کرد که در چنین وضعیت مشخص حداکثر نتیجه در جهت فتح مواضع جدید از چنگ بورژوازی و ایجاد بیشترین هماهنگی بین توده ها را حاصل می آورد. از این دیدگاه باید به راههای مبارزه نگاه کرد. خواه امضای قراردادهای جمعی باشد یا یک عمل پارلمانی ، خواه شرکت در دادگاههای حکمیت باشد یا در هر موسسه دیگری که توسط بورژوازی ایجاد شده است. مذاکرات و سخنرانی های پارلمانی تنها در صورتی نتیجه مثبت خواهند داشت که نمایندگان طبقه کارگر بر روی سازمانهای شدیدا متحد متکی باشند و قادر باشند از طریق یک عمل قاطع از مطالبات خود حمایت کنند و از مواضعی که بدست آورده اند دفاع نمایند. پس عمل مستقیم با سایر شیوه های مبارزه در تضاد نمی باشد ولی عمل مستقیم باید اساس تمام فعایتهای سازمانهای پرولتری را تشکیل دهد و تنها در این صورت است که هر قدمی که توسط سازمان کارگران و نمایندگانش برداشته شود حداکثر نتایج را برای مجموعه طبقه کارگر دربر خواهد داشت.
1- منظور تظاهراتی بود که در دفاع از جنگ امپریالیستی در زمان جنگ جهانی اول تحت رهبری احزاب رفرمیست کارگری برپا می شد. – مترجم
سندیکای صنفی و سندیکای صنعتی
یکی از نکات اساسی برنامه انقلابی ما تشکیل سندیکاها بر حسب رشته های صنعت است. سندیکاهای حرفه ای که در طول سالیان درازی به وجود آمده بودند ، تبدیل به ارگانهای دفاعی طبقه کارگر شدند. سندیکاها در اشکال جنینی خود ، صندوقها و انجمن هایی بودند که هدفشان تعاون متقابل بود و نه مبارزه طبقاتی. این انجمنها در درجه اول ، افراد یک صنف مشخص را دربر می گرفتند و از همین رو، صنفی گری تنگ نظرانه، نقطهحرکت تشکیل سندیکاهای کارگری شد. ولی با رشد سرمایه داری ، افزایش سازمانهای کارفرمایان ، تمرکز دائمی سرمایه ، ایجاد شرکتهای سهامی ، تمرکز سرمایه داران بر حسب رشته های صنعت ، ایجاد کارتلها و تراستها و خلاصه مجموعه این مسائل ، سندیکاهای صنفی را مجبور کردند تا در سازمانهای وسیعتری جمع شوند. منطق مبارزه طبقاتی این سوال را برای سندیکاها مطرح نمود. حتی پیش از جنگ ، قدیمی ترین تریدیونیونهای انگلیسی نیز که بیشتر از هر سازمان حرفه ای دیگر به روحیه صنفی گری آغشته بودند ، دست به ادغام تدریجی سندیکاهای منفرد در درون فدراسیونهای نیرومندتری زدند تا بتوانند با فدراسیونهای کارفرمایان مقابله کنند.
به این ترتیب ، منطق تکامل سرمایه داری و بخصوص آن سرمایه داری که به درجه عالیتری از تکامل رسیده بود ، توده های کارگری را به سوی ایجاد اشکال جدیدتری از تمرکز سوق می داد. سازمانهای حرفه ای کوچک مانند سازمانهای مکانیسینها ، قالب گیران ، نمی توانستند به طرز دیگری علیه فدراسیونهای صاحبان فلزات مبارزه کنند. سازمانهای کارفرمایی بیشتر بر حسب ارتباط رشته های صنعت گسترش می یافت و کارگران ، در جریان یک مبارزه سرسخت بر علیه آنها بود که همبستگی را آموختند. آمارهای مربوط به دوران پس از جنگ نشان می دهد که فکر تشکیل سندیکاهای صنعتی بیش از پیش در میان پرولترها توده گیر می شد.
اطلاعاتی که در این باره در « مجله بین المللی کار » توسط « سیدنی دب » در مورد انگلستان منتشر شده بسیار جالب است. « س . وب » لیستی ارائه می دهد از سندیکاهایی که در سالهای اخیر صدها گروهبندی کوچک سندیکایی مربوط به صنایع نزدیک را برحسب گروهبندی صنعتی ، بلعیده اند. در مورد سایر کشورها نیز آمار مشابهی در دست است لیکن ایجاد سندیکای صنعتی بسیار آرام صورت می پذیرد. در حال حاضر در آلمان 54 سندیکای متمرکز موجودند. در فرانسه این تعداد باز هم بیشتر است. در آمریکا از رقم 100 هم تجاوز می کند. بعبارت دیگر ما در حال حاضر بیشتر شاهد یک روند تبدیل سندیکاهای حرفه ای موجود به سندیکاهای صنعتی هستیم تا تأسیس سندیکاهای صنعتی جدید. ولی در تمام کشورها مسئله مبارزه آنچنان پیچیده است که ادغام سریع سندیکاها برای طبقه کارگر مسئله مرگ و زندگی است. در برابر وحدت صنعتی متمرکز کارفرمایان ، ما باید وحدت صنعتی متمرکز کارگران را به وجود بیاوریم. در اینجا نظیر هر جای دیگر، کارفرمایان از کارگران سبقت زیادی گرفته اند.
اصول اساسی یک سندیکای صنعتی چه خواهد بود؟ بسیار ساده است : کلیه کارگران و کارمندان یک مؤسسه مشخص باید عضو همان سندیکا باشند. چنین ایده ساده ای درک از ساختمان سندیکای معاصر را زیر و رو می کند. شعار ما چنین است : « یک مؤسسه یک سندیکا ».
چنانچه پیگیرانه از این اصل پیروی کنیم ، متوجه خواهیم شد که تمام اقتصاد معاصر می تواند به 15 تا 18 شاخه اساسی تقسیم شود. در آلمان ، بلافاصله پس از انقلاب نوامبر و زمانی که شوراهای مشترک داوری کار که مرکب از کارفرمایان رفرمیست و سندیکاها بودند به وجود آمد و از سوی دیگر شوراهای کارگری انقلابی ظهور نمودند ، هر کدام سعی کردند شکل مناسبی از سازماندهی ایجاد کنند. سازمان سندیکایی آلمان تمام اقتصاد ملی را به 15 گروه تقسیم کرد. شورای فدرال کمیته های کارخانه و فابریک برلن 14 – 13 گروه پیشنهاد کرد که عملا نتیجه همان می شود.
سندیکاهای روسی درمورد مسئله تشکیلات از تمام سندیکاهای جهان پیشرفته ترند ، چون بحث بر سر اصول مجرد نیست بلکه بر سر عملکرد آنها در زندگی واقعی است. تمام کارگران و کارمندان روسیه در 20 سندیکای سراسری صنعتی متمرکز شده اند. مسئله ادغام چند سندیکای مشابه و کاهش تعداد سندیکاها به 17 یا 18 عدد در دستور روز قرار گرفته است. مسلم است که تعداد سندیکاها نمی تواند در همه کشورها یکسان باشد. این مسئله بستگی به میزان رشد تکنیک هر کشور، صنعت و خصوصیات اقتصادی آن و یک سلسله مسائل مربوط به شرایط صرفا ملی دارد. بحث بر سر این نیست که بخواهیم برای تمام کشورها تعداد معینی سندیکاهای صنعتی تعیین کنیم ، بلکه بر سر این است که باید در تمام کشورها حرکت به سوی ساختمان سندیکاهای صنعتی باشد و دیگر 2 یا 3 سندیکای کمتر و یا بیشتر مسئله ای نیست. حرکت به سمت ایجاد سندیکاهای صنعتی نباید با قدمهای لاکپشتی – نظیر رهبران رفرمیست که تنها تحت شعار ضرورت مطلق ، قدم به پیش می گذارند – باشد بلکه باید با شتابی انقلابی انجام پذیرد. باید در هر فابریک و هر کارخانه ای علیه روحیه خرده کاری و صنفی گری مبارزه کرد. این تصویری انتزاعی و بریده از حیات نیست. مسئله بر سر انطباق ساخت تشکیلاتی سندیکاها با ضرورتهای مبارزات طبقه کارگر در عهد کنونی است.
یک ملاحظه دیگری هم هست که ما را در راه بازسازی سندیکاها بر حسب رشته صنعتی تشویق می کند. وظیفه طبقه کارگر نه تنها انجام انقلاب اجتماعی ، بلکه استفاده از ثمرات پیروزی اش بر بورژوازی می باشد. در جریان این انقلاب و در فردای آن ، مسایل مربوط به تولید با تمام هیبتشان در برابر طبقه کارگر مطرح خواهند شد. حفظ میزان تولید در سطح قبل از انقلاب ، سپس ارتقاء آن بر پایه کار دسته جمعی و حذف سود سرمایه دار خصوصی ، وظیفه خطیری است که بر دوش سندیکاها سنگینی می کند. آنها رکن مکانیسم صنعتی در جامعه نوین را تشکیل می دهند. آنها ستون فقرات دستگاه تولیدی جدید هستند.
دستگاه صنعتی جامعه سوسیالیستی را تنها موقعی می توان از روی اسلوب صحیح ساخت که سندیکاها آمادگی آن را داشته باشند. بدین ترتیب احیاء سندیکاها بر حسب رشته صنعت نه تنها شرط ضروری موفقیت در مبارزه بر علیه کارفرمایان است بلکه در عین حال شرط ضروری سازماندهی تولید در فردای پیروزی طبقه کارگر می باشد.
کمیته های فابریک و کارخانه
تجربه مبارزه انقلابی سالهای اخیر ثابت کرده است که طبقه کارگر تنها زمانی پیروز می شود که در هر فابریک و هر کارخانه متشکل گردد. اشکال ارتباطی که هم اکنون در میان کارگران موجود است کدامند؟ یک مؤسسه استخراج فلزات (متالوژی) را درنظر بگیریم ، آرمسترونگ در انگلستان ، کروپ در آلمان ، شنایدر در فرانسه ، در هر کدام از این مؤسسات چند سندیکا وجود دارد : متالوژیستها در یکی ، کارگران چوب در دیگری ، کارگران یدی در سومی ، کارگران الکتریکی در چهارمی ، ذوب کاران (مثلا در انگلستان ) در پنجمی ، کارگران ترابری در ششمی ، هر کدام از این سندیکاها برای خود شیوه خاصی بمنظور ارتباط بین اعضا و رهبری آن دارد. در بعضی مناطق ، حق عضویتها را افراد خاصی جمع آوری می کنند و در مناطق دیگری نمایندگان مسئول این کار وجود دارند و از این قبیل.
مخاصماتی که در کارخانه ها ظاهر می شود معمولا با عدم سازماندهی کافی و عدم تشکل کارگران در یک ارگان واحد مواجه می شوند. لازم است اضافه کنیم که تازه فقط بخشی از کارگران عضو سندیکا هستند. می دانیم که اغلب کارگران کروزو عضو سندیکا نیستند ؛ درصد بالایی از کارگران کارخانه های کروپ تا همین اواخر عضو سندیکاهای کاتولیک بودند و … وضع طوری است که نه تنها کارگران به علت عضویت در سازمانهای مختلف پراکنده هستند بلکه افزون بر این ، درصد بالایی از کارگران اصولا عضو هیچ سازمانی نیستند. اما برای پیروز شدن بر کارفرمایان و بخصوص دولت بورژوایی ، فشار نیروهای اکثریت توده های کارگری ضروری است. پیروزی تنها زمانی تحقق می یابد که هر فابریک و هر کارخانه به دژی برای انقلاب تبدیل شده باشد و آن هنگامی است که در هر مؤسسه ای ارگانهای مقاومت بوجود آورده باشیم ، ارگانهای دفاعی و تعرضی و ارگانهایی که تمامی توده کارگر هر مؤسسه مشخص را دربر بگیرد. تجربه نشان داده است که بهترین اشکال چنین تشکیلاتی ، کمیته های فابریک و کارخانه و یا شوراهای کارخانه هستند که توسط همه توده های کارگر، صرف نظر از عقاید سیاسی و مذهبی آنها انتخاب می شوند.
چقدر این مسئله بارز است که در آلمان و در کشورهای دیگر پیرامون مسئله ایجاد کمیته های فابریک و کارخانه ، مبارزه فوق العاده جالبی صورت گرفته است. می دانیم که کمیته های فابریکها و کارخانه های آلمانی که از همان ابتدای انقلاب ظهور کردند باعث وحشت رؤسای فرصت طلب جنبش سندیکایی آلمان گشتند ، بطوری که آنان تمام هنر و تجربه تشکیلاتی خود را بکار انداختند تا در مقابل آنها مصونیت پیدا کنند. در آلمان بطور دائمی بحثی بین کمونیستها و راستها در پیرامون این مسئله که چه کسانی باید در کمیته های فابریک و کارخانه شرکت کنند ، در جریان است : آیا تمام کارگران بدون استثناء می توانند شرکت کنند یا فقط کارگرانی که عضو سندیکاهای آزاد هستند؟ طرفداران سازمان سندیکایی آلمان و تمام رفرمیستها معتقد بوده و هستند که تنها اعضای سندیکاهای آزاد می توانند از حق رای در کمیته های فابریک و کارخانه برخوردار باشند و سایر کارگران باید از این حق محروم باشند. در مقابل عناصر چپ بر روی ضرورت شرکت تمام کارگران در انتخابات صرف نظر از عقاید سیاسی شان اصرار می ورزیدند.
جالب است ببینیم رفرمیستها بر علیه « غیر حزبی » ها چه بهانه ای می آورند. آنها می گفتند : « شما به ما پیشنهاد می کنید در کنار کارگران کاتولیک و کارگران ناآگاه در انتخاب کمیته ها شرکت کنیم ، این غیرقابل قبول ترین سازشکاری با کارگران عقب مانده یا هواداران کاتولیک است. ما مخالف این چنین مصالحه هایی هستیم. » عجیب است که این چنین افرادی که در سازشکاری با بورژوازی کارکشته شده اند و در قبال ایجاد سازمانهای مشترک با کارفرمایان هیچ حرفی برای زدن ندارند ، به هیچ وجه حاضر نیستند در سازمانهای مشترکی با کارگران کاتولیک و یا با آنها که آگاهی کمتری دارند شرکت نمایند. در مقابل این عدم گذشت ناصادقانه ، کمونیستها چنین جواب می دادند : « اگر می خواهیم توده های وسیع را به مبارزه سیاسی مشترک بکشانیم ، اگر می خواهیم کارگر کاتولیک ، بر اثر منطق مبارزه به جریان عمومی جنبش کارگری کشیده شود ، باید به او امکان شرکت در انتخابات کمیته های فابریک و کارخانه را داد. گذشت نکردن بسیار عالی است. منتها زمانی که بر علیه طبقات حاکم و بورژوازی باشد. اما وقتی مسئله بر سر اقشار عقب مانده کارگران است ، زمانی که بحث بر سر کارگرانی است که آگاهی کافی ندارند یا در سازمانهای کاتولیک هستند ، باید حداکثر انعطاف را بخرج داد و روحیه سازش پذیری زیادی از خود نشان داد تا آنها در عمل به کار عمومی سازماندهی کشیده شوند ، امری که در جریان آن می توانند پیش داوری های خود را بدور بریزند. »
این مبارزه هنوز در آلمان پایان نپذیرفته است ؛ در حالی که رفرمیستها می خواهند کمیته های فابریک و کارخانه را صرفا با اعضای سندیکاهای آزاد ایجاد کنند اعضای حزب کمونیست کارگری آلمان سازمانهای کارخانه ای خود را بوجود می آورند که منحصرا از طرفداران خودشان تشکیل شده و به آن نام پرطمطراق کمیته های فابریک و کارخانه را می دهند. این درک را نیز که مضمون کمیته های فابریک و کارخانه را قلب ماهیت می کند باید به دور بریزیم. کمیته های فابریک و کارخانه که کلیه کارگران هر مؤسسه ای را دربر می گیرد ، طبیعی ترین هسته سندیکاها را تشکیل می دهند. کمیته های فابریک و کارخانه به طرز ارگانیکی به شکل سندیکاهای صنعتی تکامل می یابد به این ترتیب گذار به سندیکاهای صنعتی ، شدیدا به ایجاد کمیته های فابریک و کارخانه که مهمترین سلاح مبارزه انقلابی است وابسته می باشد.
واضح است که در مرحله اول ، ایجاد کمیته های فابریک و کارخانه می تواند بر حسب کشورهای مختلف به اشکال گوناگونی صورت پذیرد. ولی ساخت کلی این کمیته ها یکسان است. این ساخت به این ترتیب می باشد : کمیته فابریک و کارخانه توسط تمام کارگران مؤسسه انتخاب می شود.
از طرفی کمیته فابریک ارگان سندیکاست و بر امر پیاده شدن تمام تصمیمات سندیکا نظارت دارد و از طرف دیگر ارگان کنترل کارگری بر تولید می باشد.
چگونه باید این کمیته های فابریک و کارخانه را ایجاد کرد؟ مسلما از راه انقلابی! ولی دربرابر کمیته های فابریک و کارخانه که به شکل قانونی بوجود آمده اند( آلمان ، اتریش ، چکسلواکی ) چه باید کرد؟ آیا باید در آنها شرکت کرد یا با توجه به منشاء بورژوازی بارزی که دارند از آنها احتراز جست و به موازات آنها کمیته های فابریک و کارخانه جداگانه تأسیس کرد؟
عدم استفاده از کمیته های فابریک و کارخانه که توسط دولتهای بورژوازی ایجاد شده اند ، به این مفهوم است که سندیکاهای انقلابی عمل خود را بدون توجه به هدف مورد نظر به پیش برده و به منافع طبقه کارگر زیان برسانند. دولتهای بورژوازی کمیته های فابریک و کارخانه را از روی علاقه وافر و یا به این دلیل که از این شکل تشکل بیشتر از سایر اشکال خوششان می آید ، بوجود نمی آورند. بلکه مجبورند تحت فشار توده ها عقب نشینی کنند ، آنها می خواهند در برابر چنین سازماندهی تشکیلاتی مصونیت پیدا کنند زیرا که برایشان بزرگترین خطر را تشکیل می دهد. بورژوازی آلمان ، اتریش و چکسلواکی ، همدوش با سوسیالیستها ، کمیته های فابریک و کارخانه ایجاد کرده اند تا کارگران را در بازسازی اقتصاد سرمایه داری و سازش با بورژوازی سهیم سازند. کافی است با قوانین مربوط به کمیته های فابریک و کارخانه در این کشور آشنا گردیم تا متوجه علاقه بورژوازی برای استفاده از انرژی طبقه کارگر و اشتیاق این طبقه در تولید به منظور افزایش سودهای سرمایه داری و تحکیم صلح اجتماعی در مؤسسات و کارخانه ها بشویم. در تمام این قوانین خطر انحراف کارگران از مسیر مبارزه به سوی سازش با بورژوازی نهفته است. ولی نمی توان با کناره گیری، علیه این قوانین مبارزه کرد. چنانچه عناصرانقلابی خود را کنار بکشند ، میلیونها کارگر در اختیار بورژوازی و اقمار شبه سوسیالیست آن رها می شوند. بایکوت کمیته های قانونی فابریک بدترین شکل ترک مبارزه است. در این مورد ، تاکتیک حزب کمونیست کارگری آلمان که بایکوت را توصیه می کند ، فوق العاده مضر است و از نقطه نظر انقلابی غیرقابل قبول می باشد. نباید فراموش کرد که در آلمان بیش از 17 میلیون کارگر در کمیته های قانونی فابریک شرکت می کنند. وظیفه سندیکاهای انقلابی و طرفداران بین الملل سندیکاهای سرخ عبارت است از وارد ساختن افکار و اصول خود در کمیته های فابریک و کارخانه ، همراه با سهیم شدن در انتخابات آنها و تشکیل هسته های فعال در درون این سندیکاها. اما نتیجه بایکوت ، جدا کردن تشکیلات انقلابی از توده کارگری بوده و هیچ نتیجه مثبتی نخواهد داد.
پس ایجاد کمیته های فابریک و کارخانه از سویی و استفاده از کمیته های قانونی فابریک و کارخانه از سوی دیگر، این است وظیفه اساسی کارگران انقلابی طرفدار بین الملل سندیکاهای سرخ.
مبارزه عـلیه بیکاری
بیکاری همیشه یک مکمل ضروری برای استثمار « طبیعی » به شمار می رفته است. جامعه سرمایه داری در هیچ مرحله ای کاملا مبرا از بیکاری « طبیعی » نبوده است. همیشه تعدادی کارگر ذخیره وجود داشته و این ، یکی از اساسی ترین سلاحهای کارفرما برای استقرار یک سیستم « طبیعی » دستمزد است. بنابراین ، بیکاری مشخصه شیوه تولید سرمایه داری بوده و محو بیکاری تنها با نابودی سرمایه داری قابل درک می باشد. ولی آن بیکاری که در حال حاضر دامنگیر جامعه سرمایه داری شده ، از چهارچوب بیکاری طبیعی خارج گشته و اکنون آنچنان ابعادی به خود می گیرد که حتی در مقابل عقب مانده ترین کارگران نیز مسئله مکانیسم عمومی جامعه معاصر را مطرح می سازد. اگر ما به آمار بیکاران برخی از کشورها نگاه کنیم ، می بینیم که با یک پدیده غیر معمولی مواجه هستیم :
در انگلستان ، بین سالهای 1879 تا 1906 فقط دو بار بیکاری از 10% تجاوز نمود : در سالهای 1879 ( 11.4% ) و سال 1886 ( 10.2% ). در سالهای دیگر، رقم بیکاری بین 2.1% و 9.3% در نوسان بوده است.
دوران جنگ جهانی با کاهش بیکاری همراه است و در سال 1916 تا 0.4% کاهش می یابد. طبق آمار زیر، در دو ثلث اول سالهای 1920 و 1921 ، بیکاری جهش عظیمی دارد :
ماه درصد سال 1920 درصد سال 1921
ژانویه 2.9 6.9
فوریه 1.5 8.5
مارس 1.1 10.5
آوریل 0.9 17.6
مه 1.1 22.2
ژوئن 1.2 23.1
در ماه ژوئیه ، درصد بیکاری بین 6.8% ( ساختمان ) و 93.2% ( کوزه گری ) در نوسان بود.
در بلژیک در سال 1903، درصد بیکاران 3% بود و در سال 1904، 28% – در سال 1913 و 1914، 3.9%. در سالهای 1920 و 1921، تکامل نرخ بیکاری در بلژیک به شرح زیر بود :
ماه درصد سال 1920 درصد سال 1921
سپتامبر 5.8 19.3
اکتبر 6.4 22.7
نوامبر 8.3 31.5
دسامبر 17.4 31.2
در ایالات متحده آمریکا ، بیکاری ابعاد اعجاب انگیزی به خود گرفته است : طبق آمار بورس کار واشنگتون ، در ماه سپتامبر 1921 بیش از 6 میلیون بیکار وجود داشت. در میان این بیکاران ، 700000 سرباز که خدمتشان پایان یافته بود بچشم می خورد.
در نروژ درصد بیکاری به شرح زیر است :
سال 1903، 5.5% ژانویه 1920، 2.4%
سال 1914، 2.4% دسامبر 1920، 6.5%
سال 1916، 0.9% ژانویه 1921، 10.5%
سال 1919، 1.6% آوریل 1921، 14.7%
در دانمارک :
سال 1912، 7.5% دسامبر 1920، 5.1%
سال 1916، 4.9% ژانویه 1921، 13.7%
سال 1919، 10.7% مه 1921، 18.6%
در کنگره بیکاران که در تاریخ 5 اوت در کپنهاگ برگزار شد ، از شهرهایی نام بردند که 80 % زحمتکشان آن بیکار بودند.
در فرانسه ، علیرغم اینکه آمارگیری عامدانه به طرز بدی سازماندهی شده و بیکاری به اندازه انگلستان و یا آمریکا محسوس نیست ، باز هم از « طبیعی » بالاتر است. در ایتالیا و چکسلواکی وضع به همین منوال است. در آلمان پیش از بیکاری از 3.5 % تجاوز نمی کرد ، در اوایل جنگ به 22.4 % رسید ولی به سرعت به درجه ای پایین تر از زمان پیش از جنگ تنزل کرد. بین سالهای 1915 تا 1921، درصد بیکاران در ژانویه هر سال ، به ترتیب 0.5 ، 2.6 ، 1.7 ، 0.9 ، 6.3 ، 3.4 و 4.5 درصد بوده. در ماه مه 1921، بیکاری بین 1.5% ( نقاشها ) و 9.4% ( برای سازندگان و فروشندگان تجهیزات ) در نوسان بوده است. در مقایسه با انگلستان و آمریکا ، بیکاری در این کشور ( آلمان ) زیاد نیست. چرا که در این کشور، صرافی ضعیف و نیروی کار ارزان است.
علاوه بر بیکاری دائمی ، بیکاری موسمی نیز وجود دارد. مؤسساتی وجود دارند که در آنها فقط هفته ای 3 یا 4 روز کار انجام می گیرد و طبیعتا در قبال این روزهای کار ناقص ، کارگران دستمزدهای ناقص دریافت می کنند.
بنابراین ، بیکاری کنونی وسعت کاملا استثنائی بخود گرفته است و در نتیجه باید ما را به اتخاذ اقدامات استثنائی برای مبارزه تشویق نماید. اکنون دولتها برای مقابله با بیکاری چه اقداماتی انجام داده اند؟ آنها در بعضی کشورها کمک هایی به بیکاران می کنند. کارهایی در جهت خدمات عمومی انجام می دهند ، تسهیلاتی برای مهاجرت فراهم می کنند : این است محدودیت ابتکار عمل لیبرال ترین دولتها. باید گفت که سندیکاهای رفرمیستی مسئله بیکاری را از همین زاویه بررسی می کنند. « کنفدراسیون کارگران » ایتالیا مطالبات زیر را فرموله کرده است : 1- سازماندهی قرضه عمومی برای کمک به بیکاران 2- قبول مخارج این قرضه توسط کارفرمایان 3- سازماندهی فوری خدمات عمومی.
کنفرانس فوق العاده بیکاران که در اوایل سپتامبر در رم برگزار شد ، علاوه بر مطالبات فوق ، خواست « کولونیزاسیون » در داخل کشور و سهیم شدن مستقیم توده های کارگری در مدیریت مؤسسات بزرگ صنعتی را ( با حفظ مناسبات سرمایه داری ) فرموله کرد. این است برنامه جناح چپ بخش سندیکائی رفرمیستی. آنچه مربوط به محافل تردیونیونیستی دست راستی می شود اینست که آنان از کمک های دولتی ، کاهش کار زنان و خدمات عمومی فراتر نمی روند. در میان سندیکاهای انقلابی ، شعار تجدید روابط بازرگانی با روسیه شوروی بسیار سریع رایج است. سفارشات روسیه مسلما بیکاری را کمتر می کند ، ولی در مقیاس بسیار محدود ، تهدید بیکاری بر طبقه کارگر قطع نمی شود. پس چه باید کرد؟
تنها راه علاج بیکاری سوسیالیسم است. ولی تا زمانی که انقلاب اجتماعی انجام نشده ، تا زمانیکه رژیم سوسیالیستی مستقر نگردیده ، ضروریست سندیکاها دست به یک سلسله اقدامات عملی بزنند تا توده های وسیع کارگری را به مبارزه برعلیه بیکاری بکشانند. این اقدامات عملی چیست و سندیکاها چه شعارهایی را باید برای کاهش بیکاری و مبارزه علیه آن مطرح نمایند؟ قبل از هر چیز این باید شعار اساسی تمام مبارزه باشد – بیکاران بایستی از کارفرمایان خصوصی ، انحصارات ، دولت و شاخه های صنعت مربوطه ، حقوق بیکاری بگیرند. بیکاران باید از پرونده های مؤسسه حذف شوند ، مؤسسه باید مجبور گردد تا زمانی که برای بیکاران کار فراهم نشده زندگی آنها را تأمین نماید. بیکاری ابعاد بسیار عظیمی به خود گرفته و میلیونها کارگر را دربر می گیرد ، به همین جهت شعار سهیم شدن بیکاران در روند تولید ، تنها می تواند از همبستگی و همکاری بسیار فعال و جدی توده های وسیع برخوردار باشد.
حول مسئله بیکاری ، منافع خودخواهانه و منافع طبقاتی تلاقی می کنند. عده ای از کارگران هستند که از بیکاری رنج نمی برند. کارگران متخصص معمولا از موقعیت بهتری برخوردارند. همین امر باعث می شود که شرکت دادن آنان در مبارزه برای سهیم کردن بیکاران در روند تولید ، بسیار مشکل شود. از سوی دیگر، برخی از کارگران ترس دارند که شرکت بیکاران باعث کاهش دستمزدهای خود آنها گردد. این گرایشهای محافظه کارانه در محافل کارگری ، باید توسط سندیکاهای انقلابی طرد شود. جذب بیکاران در روند تولید ، تأمین زندگی آنان بخرج مؤسسه یا تمام شاخه صنعتی ، باید محور تبلیغ و ترویج قرار بگیرد. سرنوشت بیکاران به سرنوشت کارگران شاغل کاملا وابسته است و بزرگترین خطر در این زمینه ، این است که پیوند بیکاران و جنبش کارگری در مجموع گسسته شود. از این جهت ایجاد سازمانهای ویژه بیکاران همیشه به نتایج مطلوب نمی رسد. درست است که معمولا این سازمانها انقلابی ترین سازمانها هستند ، آنها دارای پشتکار و انرژی بیشتری نسبت به سازمانهای کارگرانی که به کار اشتغال دارند می باشند. زیرا آنها صرفا به مسئله بیکاری می پردازند. ولی ایجاد سازمانهای جداگانه ، کارگران شاغل را در برابر کارگران بیکار تحریک می کند و به جای تشویق آنان به مبارزه برای بهبود وضع بیکاران ، عمدتا بین شاغلین و بیکاران دشمنی بوجود می آید. باید با دقت بسیار زیادی به مسئله ایجاد چنین سازمانهای جداگانه که در خارج از چهارچوبهای سندیکایی قرار گرفته اند پرداخت. اما این به این معنی نیست که در حد کارهایی که سندیکاهای رفرمیست و محافظه کار در این زمینه انجام می دهند ، بایستی محصور ماند. بیکاران باید دائما بر روی سندیکاهای مربوطه فشار بیاورند.
بموازات انجام تظاهرات علیه شهردارهای بورژوایی ، خواست تسلیم مؤسسات تعطیل شده به دست کارگران ، استقرار نظارت کارگری ، بیمه در مقابل بیکاری ، تغذیه رایگان کودکان ، حذف کرایه خانه ، ایجاد خدمات عمومی و غیره نیز اعلام می گردد. باید عمل انقلابی و سازماندهی شده بیکاران و اقلیتهای انقلابی علیه رهبریت بوروکراتیک سندیکاها و شهردارهای سوسیالیست نیز اعمال شود. این شهردارها اگر واقعا سوسیالیست هستند ، برای کمک به بیکاران باید از پولداران مالیات محلی اخذ نمایند ، اماکن متعلق به دولت را در اختیار کارگران بیکار قرار دهند ، کارگران بیکار را در خانه های ثروتمندان سکنی دهند و مالیاتی را که باید به دولت بدهند برای بیکاران خرج کنند.
بیکاران و سندیکاهای انقلابی باید در مبارزه علیه بیکاری ، این مسئله را مد نظر داشته باشند که هر گونه انقلابی در چهارچوب جامعه سرمایه داری صورت پذیرد ، در هر حال قادر به حل مشکل بیکاری نخواهد شد. مسئله بر سر این است و قطعنامه اولین کنگره بین الملل سندیکاها بر آن تأکید می کند که مبارزه بر علیه بیکاری را باید نه همدوش کارفرمایان بلکه بر علیه آنان ، نه از طریق اقدامات مسالمت آمیز تحت نظام سرمایه داری ، بلکه از طریق یک مبارزه طبقاتی آشکار دنبال کنیم. مسئله بیکاری می تواند حل شود ولی نه از طریق همکاری با دولت بورژوایی ، بلکه پس از نابودی آن و بعد از برقراری دیکتاتوری پرولتاریا. اولین کنگره بین الملل سندیکاهای انقلابی با طرد نظریه مبتنی بر وحدت منافع آنهایی که کار می کنند و آنهایی که کار نمی کنند ، مسئله مبارزه علیه بیکاری را از نقطه نظر عمومی طبقاتی بررسی نمود. اولین کنگره بین المللی سندیکاهای انقلابی ، با علم به اینکه بیکاری تنها از طریق انقلاب اجتماعی از بین خواهد رفت ، قطعنامه خود را در این مورد بصورت فراخوانی به بیکاران اینطور خاتمه می دهد :
« شما اولین رنج کشیده های این مبارزه بودید و باید اولین کسانی باشید که دست به تعرض می زنند. ولی فراموش نکنید که تنها در صورتی پیروز می شوید که صفوف خود را با سایر کارگران فشرده تر ساخته و از منافع تمام طبقه کارگر دفاع نمایید. کارگرانی که هنوز به کار اشتغال دارند نباید تصور کنند که به سرنوشت بیکاران دچار نمی شوند. مبارزه برادران بیکار باید مورد پشتیبانی کارگران قرار بگیرد و سندیکاهای سرخ باید همه اقدامات لازم را انجام دهند تا مبارزه بیکاران ، زیر پرچم سندیکایی به پیش رود و ترکیب گردانهای رزمندگان ، هم از کارگران بیکار و هم از کارگران شاغل تشکیل شود. »
تعطیلی کارخانه ها و کاهش روزکار
کارفرمایان از کسادی بازار جهانی و بحران اقتصادی برای زیر منگنه قرار دادن طبقه کارگر استفاده می کنند. امید مطیع تر شدن کارگران در ذهن بورژوازی ، در زمان جنگ و پس از حکومت « اتحاد مقدس » ( منظور اتحاد کارگران و بورژوازی است ) تبدیل به یأس شد. درست است که اتحاد مقدس در ذهن کارگران اغتشاش عمیقی را دامن زد ولی دوران پس از جنگ ، بوسیله رشد عظیم سندیکاها و افزایش انکار ناپذیر مطالبات کارگری مشخص می شود. بورژوازی مجبور شد در اولین سال پس از جنگ ، عقب نشینی کند و این عقب نشینی که به اصطلاح عاقلانه انجام می گرفت به عقاید لیبرال منشانه جامعه ملل نسبت داده می شد. ولی برای کسی پوشیده نبود که تدوین قانون 8 ساعت کار نتیجه ترس از جنبش توده ها و خواست تخفیف مبارزه اجتماعی داخلی از طریق دادن برخی امتیازات بود و این مرحله عقب نشینی اکنون به پایان رسیده است. سندیکاهای رفرمیستی که وظیفه پشتیبانی از سرمایه داری و تحکیم آن را برای خود تعیین نموده اند ، به آرزوهای طبقات حاکمه بال و پر تازه ای بخشیدند و همینکه شرایط مساعدی از نظر اقتصادی بوجود آمد ، این طبقات دست به تعرض همه جانبه ای برای پس گرفتن تمام امتیازاتی که در دوران پس از جنگ مجبور به دادن آنها شده بودند زدند.
یکی از مؤثرترین اقدامات علیه کارگران ، بستن مؤسسات و کاهش تعداد روزهای کار می باشد. هر کجا کارگران شدیدا متحد شده ، گروه فشرده ای را تشکیل دهند ، بستن کارخانه ها تنها راه درهم شکستن همبستگی آنان می باشد. کاهش تعداد روزهای کار، با پایین آوردن سطح زندگی کارگران تا حد نصف ، آنان را مجبور می کند صدایشان را پایین تر آورده ، بیشتر به منافع مادی خود فکر کنند تا به مسائل مربوط به سیاست عمومی. این همان سیستم کهنه ( لاک – اوت )* یعنی بستن کارخانه ها برای بیرون ریختن کارگران در شرایط جدید است. در گذشته ، لاک اوت با هدف کاهش دستمزدها و پایین آوردن هزینه تولید انجام می گرفت ولی لاک اوت های کنونی اهداف وسیع تری را دنبال می کنند ، در عین حال که مسائل دستمزد و روزکار را هم مورد رسیدگی قرار می دهند. لاک اوت ها یکی از اشکال تعرض سیاسی بورژوازی است. اکنون می بایست کمر کارگران را خم کرد ، انسجام طبقه کارگر را تضعیف کرد و از کابوس انقلاب قریب الوقوع خلاصی یافت. سندیکاها که میلیونها کارگر را که روز به روز انقلابی تر می شوند متشکل می کنند ، یک تهدید دائمی برای ثبات استثمار محسوب می شوند. بسته شدن مؤسسات و کاهش روزکار باید علاوه بر مزایای اقتصادی ، امتیازات سیاسی بسیار مهمی هم برای کارفرمایان همراه داشته باشد.
چگونه می شود علیه این بیماری فراگیر کاهش تولید و تعطیل مؤسسات مبارزه کرد؟ روشن است که بسته شدن مؤسسات ، تظاهر یکی از اشکال بیکاریست و تمام نسخه های مبارزه با بیکاری ، در این مورد نیز تجویز می شود. ولی علاوه بر این ، یک سلسله اقدامات دیگری برای جلوگیری از تعطیل مؤسسات می تواند انجام بگیرد. در این باره ، تمام امکانات هنوز بکار گرفته نشده اند. قبل از هر چیز باید ضمن اعتراض شدید علیه تعطیل مؤسسات ، این نظریه را تبلیغ کرد که سندیکا حق دارد دست به پژوهش های ضروری برای کشف این مسئله که آیا واقعا مؤسسه دیگر قادر به ادامه کار نیست بزند. این امر را چگونه می شود به پیش برد؟ کارگران هر مؤسسه باید بلافاصله پس از اینکه نیت تعطیل کارخانه آشکار شد ، کمیسیون ویژه ای برای تحقیق درباره علل واقعی تعطیل انتخاب کنند. این کمیسیون باید منتخب کلیه کارگران مرد و زن مؤسسه باشد. وظیفه آن جستجوی بهانه های واقعی تعطیل ، صرف نظر از نظریات کارفرمایان است. برای کارگرانی که بطور دائمی در یک فابریک یا کارخانه کار می کنند ، کشف این دلایل کار دشواری نیست. آنان از میزان ذخیره های مواد اولیه اطلاع دارند و این امر را که آیا سفارشاتی انجام گرفته یا نه ، می دانند. برای اینکه تعیین شود آیا تعطیل اجتناب ناپذیر است یا خیر، باید یک سری کمیسیونهای نظارت برای مواد اولیه ، مواد سوخت ، سفارشات ، درآمدها و غیره بوجود آید. به کارفرمایان و شرکتهای سهامی نباید اجازه داد مؤسسات را به دلخواه خود تعطیل کنند ، زیرا در واقع مؤسسات چیزی نیستند مگر نتیجه کار اشتراکی کارگران.
همچنین باید در نظر داشت که این نوع فعالیتها با مقاومت بسیار شدید کارفرمایان و دولت بورژوا مواجه خواهند شد و کوششهای کارگران برای تحقیق پیرامون حقانیت بسته شدن یک مؤسسه ، بمثابه سؤقصدی به حقوق مالکیت خصوصی ، آنارشیسم ناب و غیره تلقی خواهد شد. ولی اگر بنا باشد کارگران همیشه از اتهامات کارفرمایان خود بترسند می باید هرگز دست به هیچ گونه عملی نزنند. آیا در عمل کارگران می توانند درباره علل تعطیل مؤسسه ای تحقیق نمایند؟ البته نباید دشواری کار را نادیده بگیریم و فراموش کنیم که کارگر در شرایط بسیار نامساعدی نسبت به کارفرما قرار گرفته و مرحله تحقیق نیز با مقاومت دولت بورژوا در مجموع ، پلیس ، دادگستری و غیره مواجه خواهد شد و سازمانهای کارفرمایان در مقابل این « توهین به مقدسات » دست به یک سلسله اقدامات خشن خواهند زد. به هیچ وجه نباید از این مشکلات چشم پوشی کرد ولی در عین حال نباید به آنها پر بها داد. نباید تصور نمود که برای کارگران واقعا امکان پذیر نیست در مورد دلایل تعطیل مؤسسه خود آگاه شوند. کارگران نمی توانند نسبت به تمام ترکیبات مالی که این یا آن کارفرما را به بانکها مرتبط می سازد مطلع گردند. زیرا سعی می شود از مطلع شدن کارگران نسبت به این معبد جلوگیری شود. حتی با در نظر گرفتن خصلت ناقص اطلاعات جمع آوری شده و مقاومتهای سرسختانه ای که این پژوهش ها در برابر خود خواهند یافت ، باید این تحقیقات با پیگیری تمام دنبال شود. زیرا تنها طریقی است که تمام کارگران را ، صرف نظر از عقاید سیاسی شان ، در یک مجموعه واحد ادغام می کند تا سیاست تعرضی کارفرمایان را مسدود سازد.
از آنجایی که کمیسیونهای نظارت ، علاوه بر مشکلات معمولی باید بر رموز بازرگانی مسلط بشوند ، لازم است در کلیه اقداماتی از این قبیل شعار حذف اسرار بازرگانی بمثابه شعار مشخص مطرح گردد. آنچه مهم تر از همه است ، ایجاد کمیسیونهای نظارت بر مقامات و در واقع ایجاد فوری آنها ، بلافاصله پس از کسب اطلاع در مورد تعطیل احتمالی مؤسسه ، و ائتلاف تمام کمیسیونهای نظارت بر حسب شاخه صنعتی فقط درون یک ارگان نظارت که تمامی کارگران آن شاخه صنعت را دربر می گیرد ، می باشد. کمیسیونهای نظارت منفرد به سادگی منهدم می شوند. چنانچه بعکس ، همزمان با ایجاد کمیسیونهای نظارت در یک سلسله از مؤسسات مسئله گردآوری تمامی این ارگانهای نظارت تنها در یک سازمان مطرح شود ، نیروی کارگران در حد قابل ملاحظه افزایش خواهد یافت. تعطیل مؤسسات باید بمثابه نقطه حرکتی برای یک جنبش در راه ایجاد کمیسیونهای نظارت در مؤسسات مختلف و در شاخه های صنعتی تلقی شود.
* lock out
اشغال فابریکها و کارخانه ها توسط کارگران
در حال حاضر، تعطیل کارخانه ها به عنوان شیوه مبارزه یا بهتر بگوییم شیوه سرکوب کارگران ، بسیار رایج شده است. مؤثرترین شکل مبارزه علیه این شکل سرکوب بورژوازی اشغال مؤسسات توسط کارگران است ، ولی باید گفت که این اقدام یکی از شدیدترین اشکال عملی مبارزه است و درجه بسیار بالائی از سازماندهی و تلاقی شرایط بسیار ویژه ای را طلب می کند. در چنین صورتی است که اشغال کارخانه می تواند با موفقیت روبرو شود و دست آوردهایی برای کارگران داشته باشد. در مبارزه ای که در حال حاضر در کلیه کشورها گسترش می یابد ، کارگران دست به اشغال مؤسسات زده و می زنند. بگذریم از انقلاب روسیه که چه در جریان آن و چه پیش از آن ، این عمل به مثابه یکی از اشکال مبارزه بر علیه کارفرمایان به کار برده می شد. می توانیم جنبش عظیم کارگران ایتالیایی را ، که در آخرین ماههای سال 1920 به اشغال مؤسسات متوسل شده بودند ، مثال بزنیم.
در برابر تهدید « لاک آوت » صاحبان صنعت ، پیشقراول پرولتاریای ایتالیا – متالوژیستهای میلان – مؤسساتی را که در حال تعطیل بودند اشغال نمودند. به دنبال این اقدام نمونه میلانی ها که در تاریخ ثبت شد ، کارگران شهرهای دیگر و نه تنها متالوژیستها بلکه همچنان کارگران مواد شیمیائی ، نساجی و سایر صنایع از آن تبعیت نمودند. این جنبش به سرعت تمام شمال ایتالیا را فراگرفت و بخش اعظم مؤسسات بزرگ صنعتی بدست کارگران افتاد. در همه جا نظم کاملی حکمفرما بود. کمیته های فابریک و کارخانه و کمیسرهای مؤسسه بلافاصله تشکیل شده بودند و شم سازماندهی و استعداد و کاردانی بسیار خوبی از خود بروز دادند. مؤسسات ، تحت حفاظت گاردهای کارگری قرار گرفته و با بارآوری تمام کار می کردند. در همان موقع ، در پولزینو و سایر مناطق زراعی ، پرولتاریای روستا املاک ارضی را به تصرف خود درمی آورد ، بدون اینکه کارهای جاری را قطع نماید. ولی در تعیین کننده ترین لحظات ، رهبران « کنفدراسیون کارگران » توافق کردند که با دولت وارد مذاکره شوند ؛ در جریان کنفرانسی که بوسیله وزیر جیویستی فراخوانده شد ، آنان با طرح تحقیرآمیز نظارت کارگری موافقت نمودند و دست سازشکارانه ای به سوی دشمن طبقاتی خود دراز کردند و بورژوازی ، همانند غریقی که برای نجات جان خود به هر خس و خاشاکی چنگ می اندازد ، این پیشنهاد را محکم چسبید.
در جنبش اخلال شد. تعرض پس رانده شد و کارگران شکست خوردند. این شکست سرمنشاء سازماندهی کلیه نیروهای ضدانقلابی و ظهور فاشیسم شد.
موارد جداگانه ای از تسلط کارگری بر مؤسسات در فرانسه ، آلمان و انگلستان بوقوع پیوست. مثلا در « برون » ( انگلستان ) در ماه سپتامبر 1921، کارگران یک آسیاب و یک فابریک ، پس از مخالفت کارفرما در جوابگوئی به مطالباتشان ، دست به اشغال مؤسسات خود زدند و کار تولیدی بطریق همیشگی به پیش می رفت. نان بسیار ارزان به فروش می رسید. بکار گماردن مجدد بیکاران باعث افزایش تولید شد. نوشته ای به شرح زیر به درب مؤسسه نصب گردید : « آسیاب و فابریک سویت کارگران « برون »! ما نان تولید می کنیم نه سود! » تاریخچه مبارزه کارگری دوران پس از جنگ از یک چنین فصلهای غنی پر است. ولی فقط در ایتالیا بود که اشغال مؤسسات خصلت یک عمل توده ای به خود گرفت و تمام کارگران را به مبارزه کشاند.
اشغال مؤسسات با نفرت عمیق و مقاومت مسلحانه دولت بورژوائی مواجه می شود. به همین جهت ، این عمل بایستی به خوبی سازماندهی شده باشد و ضروریست که اکثریت کارگران نقش فعالی در آن ایفا کنند. اندیشه اشغال مؤسسات ، در میان توده های کارگری از نفوذ وسیعی برخوردار است و وظیفه سندیکاهای انقلابی اینستکه در عمل نشان دهند که ادامه تولید بدون شرکت کارفرمایان هم امکان پذیر است. زمانیکه کمیسیون نظارت که در بالا از آن یاد شد مطمئن شود که کارفرما بدلایل سرکوب گرانه ای مؤسسه را تعطیل می کند ، در حالی که تولید بخوبی می تواند ادامه یابد ، این کمیسیون گزارش مشروحی درباره همین مسئله به کارگران ارائه می دهد و در عمل مسئله ادامه تولید را مطرح می سازد ، که طبیعتا تنها در صورت وجود مواد اولیه و برخی وسایل مادی امکان پذیر است.
معمولا در مؤسسات بزرگ ، ذخیره کافی برای دوران طولانی موجود است. بزرگترین مشکلات ، در فقدان سرمایه اولیه برای به راه انداختن مؤسسه است. حتی در مواردی که بورژوازی بلافاصله دست به اقدامات سرکوبگرانه نظامی بر علیه کارگرانی که مؤسسات را اشغال کرده اند نزده است – و معمولا در شرایطی که جنبش کارگری گسترش وسیعی می یابد چنین می کنند – حتی در این صورت ، مشکلات مالی می تواند به امکانات کارگران لطمه وارد سازد. بنابراین ، توجه سندیکاهای انقلابی و هسته رهبری کننده که مسئول بدست گرفتن مؤسسات است باید قبل از هر چیز در جهت تأمین منابع مالی و سرمایه کافی برای گردش اولیه حداقل برای اوایل کار باشد. در این موارد می شود از شیوه کارگران ایتالیائی ، که بخشی از آن سبک کار کارگران روسیه بود ، استفاده کرد یعنی : فروش کالاهائی که در انبارهای مؤسسه موجود است ؛ قرض گرفتن از تعاونیهای هوادار با ضمانت همین کالاها و غیره.
اشغال مؤسسه زمانی می تواند نقش بارزی ایفا کند که به سرآغاز کارزار تبلیغی وسیعی در میان توده ها و خلاصه به یک مبارزه آشکار تبدیل گردد. باید در نظر گرفت که تسخیر یک مؤسسه آسانتر از حفظ آن است. زیرا تعرض اقتصادی کارگران تنها زمانی تحکیم می شود که پیروزی سیاسی بدست آید. یعنی پس از انهدام دولت بورژوائی و تسخیر قدرت ، اولین اشتباه سندیکالیستها اینستکه انقلاب را معادل اشغال مؤسسات ، کارخانه ها و فابریکها تصور می کنند و از دستگاه دولت بورژوائی چشم پوشی می نمایند. زمانیکه کارگران ایتالیائی در پایان سال 1920 مؤسسات را به اشغال خود درآوردند ، تنها یک قدم به پیش برداشته بودند. اوضاع چگونه تحول یافت؟ کارگران برخی مناطق ، فابریکها را اشغال کرده و تولید را به راه انداختند. ولی در عین حال ، دولت بورژوائی با تمام تشکیلات خود : ارتش ، پلیس و دادگستری به کار خود ادامه می داد. به همین ترتیب احزاب بورژوائی به حیات خود ادامه می دادند و تبلیغات ضد سوسیالیسم را دامن زده ، کلیه دشمنان سوسیالیسم را برای هجوم به کارگران آماده می ساختند. کارگرانی هم که مؤسسات را تسخیر کرده بودند ، در نیمه راه از حرکت ایستادند. آنها به نظرشان می آمد که همه کارها تمام شده ، در حالی که فی الواقع ، اشغال مؤسسات تنها یک لحظه و فقط یک لحظه از مبارزه به شمار می رفت.
حفظ یک مؤسسه تنها زمانی ممکن است که طبقه کارگر همزمان با کسب قدرت اقتصادی ، قدرت سیاسی را نیز به تصرف خود درآورد ، یعنی تمام نهادهای کهنه بورژوائی را منهدم ساخته و به جای آنها ارگانهای انقلابی جدیدی ایجاد نماید.
هرگز رابطه سیاست و اقتصاد با وضوحی که در پایان سال گذشته در ایتالیا به اثبات رسید ، ثابت نشده بود. آنارشیستها اگر متافیزیسین نبودند ، مجبور بودند به ارزش رابطه ناگسستنی سیاست و اقتصاد اعتراف کنند و استنباط کودکانه خود را از انقلاب به دور افکنند.
از میان کلیه راههای مبارزه که در اختیار طبقه کارگر است ، اشغال مؤسسات جدی ترین آنهاست. و به همین دلیل باید با احتیاط زیاد و پس از ارزیابی دقیق از نیروهای طرفین و بررسی شرایط محلی انجام پذیرد. در شرایطی که یک جنبش عمومی همراه با شور انقلابی وجود داشته باشد ، اشغال یک مؤسسه می تواند به نتایج بسیار خوبی منتهی شود. زمانیکه جو حاکم یک آرامش مطلق است ، زمانیکه انفعال و ارتجاع در درون طبقه کارگر ظاهر می شود ، زمانیکه کارفرمایان بدون کیفر عمل می کنند و در میان توده های وسیع نه اعتراض خفیفی وجود دارد و نه خواست مبارزه ، در این صورت دست اندازی روی یک مؤسسه ممکن است خیلی سریع به شکست بیانجامد. در این صورت کارگران نه تنها از نظر فیزیکی و مادی منفرد می شوند ، بلکه حتی از نظر معنوی هم از سایر کارگران جدا می افتند. ممکن است که آنان حتی از نظر استراتژیک نیز منفرد گردند.
تنها زمانی باید دست به اشغال مؤسسات زد که این عمل از انعکاس و پشتیبانی وسیع کارگران سایر مؤسسات برخوردار باشد. این پشتیبانی باید به اشکال گوناگون تبلور یابد. قبل از همه از نظر مالی ، از نظر کمک کالائی و بالاخره از طریق یک مخالفت قاطعانه علیه انتقال قوای نظامی و همچنین از طریق برهم زدن نظم نیروهای متخاصم پرولتاریا. چنانچه نیت اشغال مؤسسه با چنین جو همبستگی همراه نباشد و در میان توده های کارگر غلیان انقلابی کافی بوجود نیاید اشغال مؤسسه در مدت کوتاهی خنثی می شود و حتی می تواند اندوه عمیقی در دل کارگران باقی گذارد و اعتماد به نفس آنان را از بین ببرد. به همین جهت تنها زمانی باید دست به این شکل مبارزه بزنیم که تمام شرایط مبارزه را مطالعه کرده باشیم و اولین نشانه های – اگر نه پیروزی نهائی – لااقل امکان حفظ مؤسسه برای مدت کم و بیش طولانی را به چشم ببینیم. برای جلب نظر توده ها باید قیمت محصولات تولید شده را کاهش داد. این بهترین شیوه تبلیغاتی به نفع سلب مالکیت فابریکها و کارخانه هاست.
اشغال مؤسسات صرفا با مشکلات خارجی همراه نبوده بلکه مشکلات داخلی نیز به دنبال دارد. کارگران باید بلافاصله به مسئله مدیریت مؤسسات ، توزیع ، پرداخت بهای کار و یک سلسله مسائل دیگر که قبلا صرفا از نظر تئوریک مطرح بوده و اکنون می بایست به آنها از همان اولین روز اشغال پاسخ داد ، رسیدگی نمایند. تا آنجا که به مدیریت مربوط می شود بهترین راه حل اینست که این امور، در مرحله اول ، در دست کمیته فابریک و کارخانه و با شرکت اجباری یک نماینده از سندیکای مربوطه انجام پذیرد. تا آنجا که به سایر مسائل ساخت داخلی نظیر پرداخت دستمزدها و غیره مربوط می شود ، شرکت سندیکاها برای غلبه منافع آرمان مشترک طبقه نسبت به منافع محلی ، ضروریست. باید بخاطر آورد که تسخیر مؤسسات ، زمانی که خصلت عمل توده ای به خود می گیرد ، می تواند به سرعت سازمان رژیم بورژوائی را برهم زند. زیرا حساس ترین و ضربه پذیرترین نقطه طبقات حاکم را تشکیل می دهد. تا زمانی که مبارزه در خارج از مؤسسات دنبال می شود و هدفش صرفا تغییر در اشکال مدیریت است ، کارفرما موقعیت خود را محکم احساس می کند ، مالکیت مقدس و غیرقابل دسترسی باقی می ماند و تمام تغییرات در اقشار فوقانی محافل سیاسی صورت می گیرد ، بدون اینکه به اساس نظام اقتصادی لطمه وارد آید. تفاوت انقلاب اکتبر روسیه و کلیه انقلابات قریب الوقوع در اروپای غربی با انقلاب کبیر فرانسه در اینست که شعار انقلاب مزبور دایر بر : « مالکیت ، مقدس و تجاوزناپذیر است » بوسیله شعار : « مالکیت نه مقدس است و نه تجاوزناپذیر » جایگزین شده است. نمونه های مشخص تجاوزپذیری مالکیت خصوصی بارزترین بیان خود را در اشغال مؤسسات به نمایش می گذارد. این اشغال ها در ذهن توده وسیع مردم ، احترام مذهبی به نظام مالکیت خصوصی را درهم می پاشد ، اشغال کارخانه ها اگر خصلت یک جنبش توده ای را داشته باشند بزرگترین تهدید برای رژیم بورژوائی محسوب می شوند. به همین جهت طبقه کارگر به هیچ وجه نباید از این شکل مبارزه صرف نظر کند.
اشغال مؤسسات باید بدست توده ها انجام پذیرد. اکثریت کارگران باید به این جنبش کشیده شوند. هر اشغال یک مؤسسه را بایستی به آرمان مجموعه طبقه کارگر تبدیل کرد. باید مخاصمات موجود بین کارگران و کارفرمایان را که در اشغال های اخیر بوجود آمده تشدید کرد. و بالاخره باید در مقابل چشمان خود فقط یک هدف را قرار داد : نابودی نهائی مالکیت خصوصی. اشغال مؤسسات می تواند راه مبارزه بسیار خوبی بر علیه نظام سرکوب گرانه کارفرمایان باشد ، ولی از چهارچوب یک اعتراض محلی بسیار فراتر می رود. اشغال کارخانه درخشان ترین بیان نزدیک تر شدن انقلاب اجتماعی است.
سطح زندگی توده های کارگر
مبارزه ای که اکنون در کلیه کشورها رشد و توسعه می یابد برعلیه کاهش دستمزد و دشوار شدن شرایط کار می باشد. هر چقدر هم کارگران عقب مانده باشند ، هر چقدر هم توهمات رفرمیستی در میان توده ها اشاعه یافته باشد ، دشواری روزافزون شرایط کار احساس اعتراض آمیز خفیفی در دل آنان بیدار می کند. نه تنها سازمانهای رفرمیستی بلکه حتی سندیکاهای کاتولیک ، سندیکاهای کارمندان دولتی که همیشه راست تر از سوسیالیسم رفرمیستی بودند و حتی قشرهائی از کارگران در حد این دو، با تهدید پائین آمدن سطح زندگی شان ، با طبقات حاکم و دولت به مخالفت می پردازند. مسائل مربوط به حقوق و شرایط کار محور مرکزی مبارزه طبقه کارگر می باشد. اشتباه بزرگی مرتکب خواهیم شد اگر این جنبش وسیع توده ای را کنار بگذاریم ، به این بهانه شبه انقلابی که تنها مسئله اش پول بیشتر است. این بی اعتنایی آنارشیستی نسبت به احتیاجات ابتدائی توده های کارگری ، یک محتوای ارتجاعی را زیر پوشش انقلابی پنهان می کند. آن کسی که در جریان مبارزه همدوش توده نباشد انقلابی نیست. آنچه دقیقاً مشخصه عصر ماست این است که مبارزه برای حفظ وضعیت گذشته از تنگ نظری چهارچوب سندیکائی فراترمی رود، زیرا در مقابل کارگران، کارفرمایان متشکل و دولت بورژوا قرار گرفته است.
فقط آن کس شایسته عنوان انقلابی است که در پراتیک مبارزه روزمره ، توده ها را به سطح آگاهی کمونیستی ارتقاء دهد. در نتیجه ، همین تلاشهای کاهش دستمزد و بدتر کردن شرایط کار است که باید در مرکز توجه سندیکاهای انقلابی قرار بگیرد. ولی نباید خود را در حد خواست بازگشت به شرایط گذشته کار محدود ساخت.
این شرایط قدیمی کار، در کلیه کشورها ، پائین تر از احتیاجات کارگران بود. نه تنها باید از شرایط قدیمی دفاع کرد بلکه باید دائماً شرایط بهتری طلب کرد. به همین خاطر ارتقاء سطح زندگی توده های کارگری باید یکی از وظایف عملی فوری باشد. در زمان جنگ ، طبقه کارگر بسیار ضعیف شد. درصد بیماریها در کلیه کشورها رشد کرد ؛ مرگ و میر کودکان به نحو قابل توجهی افزایش یافت. اثرات جنگ ، تا چند سال دیگر باز هم محسوس خواهد بود به همین جهت باید سطح زندگی توده های کارگری را بالا برد و به هیچ قیمتی به نزول آن ، که تقریباً در کلیه کشورها شاهدیم ، تن در نداد.
کارفرمایان و ایدئولوگهای آنان هم اکنون حقوق ها را پایین می آورند و شرایط کار را دشوارتر می سازند و رقابت روز به روز حادتر بازار جهانی و منافع صنعت و اقتصاد ملی ، که به کاهش دستمزدها و تنزل سطح زندگی محتاج است را برای این منظور بهانه می آورند. کارگران کشورهای متفق در دامی که خودشان ساخته اند گرفتار شده اند. آلمان ورشکسته ، در حال حاضر اگر تهیه کننده نیروی کار ارزان نباشد لااقل تهیه کننده کالاهای ارزان است. سقوط ارزش پول و فقیرتر شدن توده های کارگران آلمان و اتریش ، برای سرمایه داران فرانسوی ، انگلیسی و آمریکائی انتقال سفارشاتشان را به آلمان بسیار سودآور می کند زیرا در آنجا از شرایط مساعدتری برخوردارند. بسیاری از آمریکائی ها در کارخانه هایشان را می بندند و سفارشاتشان را برای مؤسسات آلمانی می فرستند. برخی از مقاطعه کاران انگلیسی ، با استفاده از کاهش ارزش نیروی کار حتی ماشین آلات و همه نوع وسائل از آلمان سفارش می کنند. طبیعتاً ، قیمتهای عمده توسط بازار جهانی تعیین می شود و این امر خود به روی شرایط کار تأثیر می گذارد. سندیکاهائی که سیاست خود را بر اساس رقابت قرار داده اند شدیداً در اشتباه اند. آنها شرایط کار کارگران را منوط به یک سلسله عواملی می کنند که خارج از حیطه نفوذشان است. باین ترتیب کارگران فرانسوی ، انگلیسی و آمریکائی که با بورژوازی خود در توافق بودند،اکنون قربانی « پیروزی »
خود شده اند زیرا تنزل سطح زندگی کارگران آلمانی خود به خود سطح زندگی کارگران انگلیسی ، فرانسوی و آمریکائی را نیز پائین می آورد.
اختلاف فاحش دستمزدها ، در کشورهای مختلف صنعتی ، نمی تواند برای زمان طولانی دوام پیدا کند. هم سطح شدن دستمزد بر طبق میانگین دستمزدهای پائین صورت می گیرد. سرمایه در جستجوی نیروی کار ارزانتری است و چنانچه آن را در کشور خودش پیدا نکند اجناس و کالاها را به خارج سفارش می دهد و به این ترتیب ثابت می کند که تئوری میهن پرستی اقتصادی که در زمان جنگ ظهور کرد و هنوز هم تبلیغ می شود ، در حقیقت آشی است که مخصوص خلق پخته اند! طبقات حاکمه نیز، به سهم خود ، تا آن اندازه میهن پرستند که برایشان مزایائی داشته باشد و استفاده های معینی به دنبال داشته باشد. حتی اگر این استفاده ها به زیان منافع تولید ملی افزایش یابد ، هیچ کارفرمائی بخاطر چنین ملاحظاتی دست از کار خود برنخواهد داشت. سرمایه بین المللی است. میهن اش آن جایی است که استفاده های کلان برای به جیب زدن موجود باشد.
برای کارگران ، تمام این مسائل مربوط به رقابت در سطح بازار جهانی ، بدون آنکه از اهمیت آن کاسته شود نمی تواند نقش تعیین کننده ای در تعیین سطح زندگی شان بازی کند. کارگران انقلابی نمی توانند اساس کار خود را بر این مسئله قرار دهند که کدام یک از استثمارگران ، خودی ها یا خارجی ها بیشتر سود می برند. آنان باید همیشه از این نقطه حرکت کنند که رقابت بین سرمایه داری های ملی همیشه بوده و خواهد بود و این رقابت تنها از طریق انقلاب اجتماعی می تواند از بین برود.
پائین آوردن سطح زندگی کارگران برای امکان دادن به سرمایه داری داخلی که بتواند وجهه بهتری در بازار جهانی داشته باشد ، این است تاکتیک سرمایه داران و از این بابت توسط رهبران سندیکاهای رفرمیستی ، پشتیبانی می شوند. ارتباطی که بین سندیکاهای رفرمیستی و سرمایه داریهای داخلی وجود دارد تا آن حد فشرده است که با بروز بحران در بازار جهانی ، رهبران سندیکاهای رفرمیستی ، به ابتکار خود ، راههایی برای کاهش هزینه ها چه از طریق بالا بردن بازدهی کار و چه هر وسیله دیگری جستجو می کنند تا تداوم رقابت تأمین گردد. البته درست است که این همزبانی با بورژوازی که به آن امکان می دهد در هر زمان و در هر شرایطی درآمدهای کلانی دریافت دارد ، با اعتراضاتی در حرف بر علیه کاهش دستمزدها همراه می شود ، اما پس از این اعتراضات در حرف ، مذاکرات شروع می شود و رهبران سندیکاها به کاهش دستمزدها به 10% ، 15% و بیشتر رضایت می دهند. این کاهش دستمزد و این فقدان هر عنصر مبارزاتی ، خصوصیت بارز اکثر رهبران فعلی سندیکاهای رفرمیستی را تشکیل می دهد. چنانچه این تاکتیک بیش از این پیاده شود ، سازش بین بورژوازی و سندیکاها افزایش خواهد یافت و البته این امر به زیان توده های کارگری خواهد بود.
تاکنون سازش به این مفهوم بود که کارگران فقط ریزه های ناچیزی از میلیاردهائی را که به جیب کارفرمایان سرازیر می شد ، دریافت دارند. زمانیکه سودها قدری کاهش یافت ، کارفرمایان نه تنها همان ریزه هائی را که به دست کارگران می رسید از آنها گرفتند ، بلکه خواستند از آن موقع تمام بار سنگین بحران را بر روی دوشهای کارگران سوار کنند. برای مقابله با این تاکتیک ، سندیکاهای انقلابی باید توده های هر چه وسیعتری را به مبارزه بکشانند ، باید برای تمام سندیکاها ، صرف نظر از ترکیب ارگانهای رهبری کننده آنها ، مسئله سطح زندگی را طرح نمود. باید در یک جبهه توده های وسیع کارگری و عقب مانده ترین آنها را در مبارزه عملی برای افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار متحد نمود. باید ثابت کرد که سندیکاهای انقلابی و طرفداران بین الملل سندیکاهای سرخ در این زمینه صرفاً اقتصادی و عملی ، قاطع ترین رزمندگان و پیگیرترین مدافعین منافع طبقه کارگر در مجموع هستند ؛ در هر کشوری باید دست به یک سری اقدامات برای بهبود شرایط کار زد و آنها را توده گیر ساخت ؛ باید برنامه مطالبات عملی تنظیم ساخت ، برنامه ای که تمام کارگران بتوانند به دور آن بسیج شوند و باید این برنامه را در عمل با شیوه های انقلابی پیاده نمود و رهبران کنونی سندیکاها را افشا ساخت ، رهبرانی که نه می خواهند و نه می دانند چگونه باید از ابتدائی ترین منافع ، منافع حیاتی توده های کارگران ، در یک زمینه عملی دفاع کرد.
البته ممکن است در جریان سازماندهی مقاومت در برابر دشواری شرایط کار، سندیکاهای انقلابی شکست بخورند ، ولی این فقط یک شکست موقتی خواهد بود ، یک شکست در جریان مبارزه و نه از طریق شانه خالی کردن عامدانه. هر امتیازی که از روی تمایل به کارفرما داده شود ، هر سرپیچی از مقاومت باید به قاطعانه ترین و شدیدترین شکلی افشا گردد. ارتقاء سطح زندگی نباید در حد یک شعار ذهنی باقی بماند ، باید بر عکس یک شعار عملی و مشخص زنده ترین مبارزات باشد و فقط زمانیکه سندیکاهی انقلابی توانستند بیشترین تعداد پرولترها را در مبارزه برای ارتقاء سطح زندگی شان به مبارزه بکشانند ، فقط زمانیکه موفق شوند بر روی کارگرانی که در سندیکاهای رفرمیستی متشکل اند تأثیر گذاشته و توده رفرمیستی را از سلطه رهبرانشان بیرون بکشند ، تنها در این صورت است که مبارزه برای بالا بردن سطح زندگی می تواند نقش بزرگی در تدارک انقلاب اجتماعی بازی کند.
تخاصمات اجتماعی ، آنچنان در کلیه کشورها خصلت آشکار و حادی به خود گرفته که نشان دادن رابطه بین ارتقاء سطح زندگی و مبارزه برای کسب قدرت زحمتکشان، به کارگران چندان دشوار نیست. یک برنامه اقتصادی مشخص که در یک اوضاع اجتماعی و سیاسی معینی تدوین شده باشد ، همین که این برنامه با شیوه های انقلابی پیاده شود ، ضرورتاً توده های وسیعی را در مبارزه بر علیه طبقات حاکم متحد می کند و کارگران را برای کسب قدرت اقتصادی و سیاسی در کشورشان آماده می سازد. از اینجا نتیجه گرفته می شود که مبارزه برای بالا بردن سطح زندگی کارگران باید یک مبداء باشد برای مبارزه پردامنه تر به منظور نابودی استثمار.
تاکتیک سرمایه داری در تقلیل مزدها
تعرض همه جانبه بورژوازی در حال حاضر به منظور انداختن بار سنگین بحران اقتصادی بر دوش پرولتاریاست. زمانیکه به سندیکاهای رفرمیست پیشنهاد تقلیل مزدها داده می شود ، آنها نه تنها به کاهش 30،20،15 درصد و گاه بیشتر از آن رضایت می دهند ، بلکه از نظر آنها این تقلیل دستمزد بسیار طبیعی به نظر می رسد و توجه نمی کنند که هزینه زندگی اصلاً کاهش پیدا نمی کند.
از واضحات است که بورژوازی برای اعمال تاکتیک تقلیل دستمزدها منتظر کاهش هزینه زندگی نمی شود و حتی ارگان غیررسمی بورژوازی فرانسه لوتان (زمان) تئوری ویژه ای اختراع کرده که بر طبق آن باید ابتدا دستمزدها را پائین آورد تا بطور خود به خود هزینه زندگی نیز کاهش یابد. این تئوری ننگین با مقاومت بسیار ناکافی مواجه می شود و این مقاومت تنها در حد آن قشر از زحمتکشان است که توسط این تاکتیک دشمنان طبقاتی ما لطمه دیده اند. بنابراین ، می بینیم که طبقه کارگر، گاه اصلاً هیچگونه اعتراضی نمی کند و گاه با تقلیل دستمزدها موافقت می کند ، بالاخره گاهی هم اعتراض می کند و تظاهراتی برپا می کند ، اعتصاب می نماید ؛ ولی از آنجا که تمام این جنبش ها قسمی است ، بورژوازی این مقاومت را به تدریج می شکند و به سیاست خود ادامه می دهد. نمونه هایی در انگلستان داشتیم که در آنجا معدنچیان برای رفع حملات بورژوازی بیش از 3 ماه در اعتصاب بودند. کارگران و رانندگان ترابری و حمل و نقل که با معدنچیان پیمان بسته بودند ، در حساس ترین لحظه مبارزاتشان حاضر به پشتیبانی از آنها نبودند. روز این مخالفت ، تحت عنوان « جمعه سیاه » در تاریخ جنبش کارگری انگلیس به ثبت رسیده است.
« جمعه سیاه » باید نمونه ای باشد و نشان دهد که چگونه باید برعلیه تقلیل مزدها که بطور سیستماتیک توسط بورژوازی تحقق می یابد ، مبارزه کرد. در دوران بحران اقتصادی ، در دورانی که کارفرمایان جبهه واحد خود را بوجود آورده اند ، جنبشهای قسمی از پیش محکوم به شکست اند و همین که در انگلستان ، در آلمان ، در فرانسه و در آمریکا اعتصابات اعتراضی به شکل پراکنده ای آغاز می شوند ، از قبل این مبارزات را به عدم موفقیت محکوم می کند. اکنون (سپتامبر 1921) اعتصابی با شرکت 60000 کارگر در شمال فرانسه دنبال می شود. این اعتصاب به دلیل تقلیل مزدها به پا شد ، ولی در حالیکه کارگران نساجی در اعتصاب اند ، می بینیم که اقشاری از کارگران نظیر رانندگان ترابری ، کارگران گاز، ترامواها و در یک کلام کلیه اقشار کارگری که بقای یک دولت معاصر به آن وابسته است ، به کار ادامه می دهند و در چنین شرایطی جنبش کارگران نساجی مسلماً سرکوب خواهد شد. این همان چیزی است که در آخرین درگیریهای آلمان دیدیم و در کشورهای دیگر نیز می بینیم. کارگران به طرز منفرد مبارزه می کنند ، گردان گردان و در گروههای کوچک می روند و متحمل شکست می شوند زیرا در جریان یک بحران اقتصادی ، کارفرمایان می توانند منتظر بمانند و به اعتصابات طولانی اجازه مداومت بدهند. برای مقاومت در برابر آنان ، باید دخالت کارگرانی را برانگیخت که بیش از همه برای فعالیت اجتماعی ضروری هستند. موضوع بر سر این نیست که کراراً اعتصاب عمومی راه بیاندازیم و یا اندیشه عملیات پی در پی را پرورش دهیم ، نه ، برای کارگران هر کشور مسئله این است که در جریان یک مبارزه طولانی و سرسختانه گردانهائی از استثمارشدگان ، برای انجام چنین عملیاتی پرورش بدهند. نباید منتظر شد که شرایط کار در فلان قشر کارگری بازهم بدتر شود ، زیرا در وضعیت بحران اقتصادی ، اعتصاب کارگران یک منطقه ، یک شاخه از صنعت و یا یک مؤسسه نمی تواند اهمیت تعیین کننده ای داشته باشد. در چنین شرایطی ، باید کارگران مؤسساتی را که دارای فایده عمومی هستند ، به اعتصاب اعتراضی کشاند : نظیر برق ، کارخانه های تولید گاز، ترامواها ، راه آهن ، بنادر، کشتیرانی و غیره. اینها هستند که باید در صفوف مقدم رزمندگان قرار بگیرند و بر علیه تاکتیک بورژوائی تقلیل دستمزد مبارزه کنند تا مواضع کسب شده را مستحکم نمایند.
از نظر سندیکاهای رفرمیستی ، طرح مسئله به این شکل غیرممکن است. آنها عادت کرده اند جداگانه وارد مبارزه شوند. آنها از هر غریزه طبقاتی مبرا هستند. کارگران انگلیسی قبل از هر چیز معدنچی ، کارگر نساجی ، کارگر چوب بری و فقط پس از آن کارگر به مفهوم عام کلمه هستند. همین احساسات صنفی در میان کارگران آلمانی رایج است و در میان کارگران فرانسوی ، آمریکائی و غیره نیز مشاهده می شود. رفرمیستها طبقه کارگر را بطور عمودی به گروهبندیهای جداگانه ای تجزیه می کنند. در میان آنان روحیه صنفی گری شدیدتر از وابستگی طبقاتی است. این مسائل توضیح می دهند که چرا در مواقع حساس فقط برخی از اقشار کارگری مبارزه می کنند در حالیکه دیگران نظاره گران منفعل دوئل هستند و عموماً زمانی متوجه اشتباه خود می شوند که مقاومت برادرانشان درهم شکسته و کمک به آنها ، به سختی امکان پذیر است.
وظیفه سندیکاهای انقلابی این است که همیشه به مخاصمات ، خصلت عمومی ببخشند. بدون اینکه بخواهیم به هر عنوانی دست به اعتصاب عمومی بزنیم ، باید در نظر داشته باشیم که در شرایط مشخصی ، درگیر شدن گردانهای کارگری برخی مؤسسات خدمات عمومی در مبارزه ، یک ضرورت مطلق است و بوسیله منافع طبقاتی پرولتاریا توجیه می شود. از این امر نتیجه می گیریم که ضروریست توجه زیادی به کارگران این شاخه های اقتصاد ملی بنمائیم و مقرر داریم که این اقشار را به عمده ترین ابزار مبارزه ، نه فقط برای بهبود ابتدائی شرایط زندگی ، بلکه برای تحقق وظایف خاص پرولتاریا بمثابه طبقه ، تبدیل نمائیم.
جدائی اقشار مختلف کارگری در سطح ملی ، در سطح بین المللی نیز وجود دارد. مخاصمات کنونی ، از چهارچوبهای ملی فراتر می رود. درگیریهای خونین بین کار و سرمایه همیشه دارای اهمیت بین المللی بوده است ؛ به همین جهت باید مبارزه را در سطح بین المللی تعقیب کرد. اما در این سطح نیز وضعیت به مراتب وخیم تر از چهارچوبهای ملی است. رابطه کارگران همان شاخه تولید در کشورهای مختلف ، باز هم سست تر از رابطه کارگران شاخه های مختلف در درون همان کشور است. ما توانستیم این مسئله را در جریان آخرین اعتصاب معدنچیان مشاهده نمائیم : معدنچیان آلمانی ، فرانسوی و بلژیکی حتی انگشتشان را برای کمک به رفقای انگلیسی شان تکان نداده اند. ما بلااستثناء شاهد همین اوضاع در کلیه مخاصمات می باشیم. دبیرخانه های بین المللی بر حسب شاخه های صنعتی که در حال حاضر موجودند ، در جریان مخاصمات هیچ گونه نقشی بازی نمی کنند. آنها گاه به گاه ، نمایندگان هر کشوری را جمع کرده ، مقداری سخنرانی های رسمی بین شان رد و بدل می شود و سپس هر کدام به کشور خود مراجعت و به همان کار گذشته ادامه می دهند ، یعنی مشغول شدن به سیاست ملی ، بدون اینکه درباره همبستگی طبقاتی بین المللی فکر کنند.
مبارزه در سطح بین المللی بر علیه تعرض سرمایه داران فلان یا بهمان شاخه صنعتی تنها در صورتی ممکن است که فدراسیونهای بین المللی انقلابی صنعتی ایجاد گردد. این فدراسیونها باید رهبری جنبشهای تهاجمی و تدافعی کارگران فلان یا بهمان شاخه صنعتی کلیه کشورها را در دست بگیرد. درست است که این مسئله ، بزرگترین مشکلات است ، ولی گره مبارزه اجتماعی به هیچ وجه نمی تواند از دید ملی گشوده شود و باید آن را از دید بین المللی گشود. اما فدراسیونهای بین المللی صنعتی ، نظیر کلیه سازمانهای انقلابی بین المللی دیگر، یکی از جدی ترین ابزار دفاع و تعـرض توده های کارگری برای رهائی نهائی شان به شمار می رود.
زن در صنعت
برخی از سازمانهای سندیکائی ، در مبارزه ای که بر ضد بحران رو به رشد انجام می دهند ، از مشی مقاومت محدود پیروی می نمایند که زنان کارگر را از موقعیتشان در تولید حذف می کند. در زمان جنگ ، صدها هزار و بلکه میلیونها زن به فعالیت صنعتی کشیده شدند. تقریباً در تمام کشورهای بزرگ سرمایه داری ، تعداد زنانی که در تولید اشتغال داشتند ، به نحو قابل ملاحظه ای افزایش یافت. با پایان گرفتن جنگ ، هنگامیکه حالت بسیج صنعت از بین می رفت ، سازمانهای سندیکائی برخی از کشورها بجای اینکه از منافع زنان دفاع کنند ، همانطور که وظیفه دفاع از منافع مردان بر عهده شان می باشد ، رأساً ابتکار اخراج زنان را در دست گرفتند. به این ترتیب ، فقط در انگلستان ، صدها هزار زن کارگر، از صنعت اخراج شدند.
این تقسیم بندی استثمارشدگان بر حسب جنسیت ، بیانگر یک نوع محافظه کاری است که هنوز در میان توده های کارگری باقی می باشد. زمان دوری نیست که بسیاری از سازمانهای سندیکائی زنان را در میان صفوف خود نمی پذیرفتند ، احتمالاً با ارزیابی اینکه آنان چنین شایستگی را ندارند. مبارزه زنان کارگر برای حق عضویت در سازمانهای سندیکائی خصوصیت رنج آوری داشته است و در برخی از کشورها منجر به ایجاد سازمانهای زنانه مستقل گردیده که هدفشان به رسمیت شناخته شدن زنان توسط مردان همان رشته صنعت بود.
این نظریه عمیقاً ارتجاعی درباره کارگر زن باید با مقابله قاطع و اکید سندیکاهای انقلابی مواجه شود و برای آنها ، تمامی زحمتکشان یک خانواده واحد استثمار شده تلقی شود. حتی بر سر این مسئله ، هر چقدر هم که ابتدائی به نظر می رسد ، اختلاف نظرهای جدی بین سندیکاهای رفرمیستی و سندیکاهای انقلابی موجود است. کافی نیست این موضع را اتخاذ کنیم که کارگران زن نباید مقدم بر کارگران مرد اخراج شوند بلکه به مسئله کار زنان باید همان برخوردی را داشت که به کار مردان. در بسیاری از سازمانهای سندیکائی ، تا به امروز نیز، سیاست دوگانه نرخها برای مردان و زنان موجود است. مردان ، با همان میزان تخصص زنان ، دستمزدهای بیشتری دریافت می دارند ، نه بخاطر تولید محصول بیشتر، نه بخاطر تخصص عالیتر، نه برای بازدهی بیشتر، بلکه فقط به این خاطر که آنها مرد هستند. در حالیکه زنان صرفاً چون زن هستند ، دستمزدهای پائین تری دریافت می کنند ، یعنی پائين ترین در ردهی استثمار شدگان هستند.
از نظر سندیکاهای انقلابی تقسیم پرولتاریا بر حسب جنسیت نباید وجود داشته باشد. در سیاست تعیین نرخ باید کارگران را به نسبت درجه تخصص تقسیم بندی نمود و شعار « کار یکسان ، مزد یکسان » را مستقل از جنسیت زحمتکشان ، طرح و پیاده کرد. مبارزه برای کاهش هزینه تولید ، در برخی موارد و بخصوص در زمان بحران، عبارت است از کاهش دستمزدهای عقب مانده ترین اقشار کارگران و بخصوص زنان. در برخی موارد و بخصوص زمانی که زنها خوب سازماندهی نشده باشند ، آنها اولین قربانی های بحران نوظهور هستند.
سازمانهای سندیکائی باید تمام این واقعیت ها را نه تنها در آغاز بحران بلکه دائماً و در کار روزمره خود در نظر بگیرند. بین الملل سندیکاهای سرخ در قطعنامه ویژه ای بر روی ضرورت مبرم جلب توده های وسیع زنان کارگر تأکید نموده است. انقلاب اجتماعی تنها زمانی تحقق پیدا می کند که زنان کارگر، در مجموع به رفقای رزمی فعالی تبدیل شده باشند. زیرا بدون شرکت میلیونها زنی که در حال حاضر در صنعت به کار اشتغال دارند ، کسب و حفظ قدرت بسیار دشوار است.
سازمانهای سندیکائی علاوه بر وظایف مذکور، در زمینه نیروی کار زنان و اطفال یک سری وظایف ویژه دارند نظیر : حفاظت از کار زنان و کودکان ، مواظبت از زنان باردار، مادران و غیره. در این زمینه ، وظیفه سندیکاهای سرخ نه تنها در قطعنامه ویژه ای فرموله شده بلکه همچنین در قطعنامه ای در مورد مسئله تشکیلات ، مصوب اولین کنگره بین الملل ، آمده است. نکته زیر از قطعنامه کنگره باید پایه فعالیت سندیکاها نسبت به زنان کارگر قرار بگیرد :
« هواداران بین المللی سندیکاهای سرخ باید با دقت خاصی کوشش کنند زنان کارگر را به سوی جنبش سندیکائی انقلابی بکشانند. سازمانهای سندیکائی زنان بطور جداگانه نباید وجود داشته باشد. پرولتاریا یگانه است و بمثابه یک طبقه باید سازمانهای خود را نه بر اساس جنسیت زحمتکشان ، بلکه بر حسب شاخه صنعت ، ایجاد سازد.
زنان کارگر عقب نگهداشتهشده ترین بخش زحمتکشان را تشکیل داده ، خیلی بیشتر از مردها استثمار می شوند و سندیکاهای رفرمیستی با ادامه مشی مقاومت محدود خود ، نرخها را نه بر حسب کیفیت و بازدهی کار بلکه بر حسب جنسیت زحمتکشان قرار می دهند. عمدتاً وقتی که بحران شروع می شود ، سندیکاهای محافظه کار، ابتکار اخراج کارگران زن را بدست می گیرند. باید قاطعانه علیه این سیاست زیان آور و منافی با منافع طبقه کارگر مبارزه کرد. کارگر زن بیش از کارگر مرد استثمار می شود و وظیفه ما عبارت از این است که او را به یک مبارز فعال برای انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل کنیم. یک سندیکا در صورتی شایستگی عضویت در بین الملل سندیکاهای سرخ را دارد که بر مسئله کار زنان ، مانند هر مسئله دیگری ، بتواند از پیشداوری ها خلاصی یابد و دفاع و تنظیم کار زنان را به عهده بگیرد و در مقابل خود ، این تنها وظیفه ، یعنی افزایش شمار ارتش انقلاب اجتماعی بوسیله مبارزین خستگی ناپذیر جدید که در میان زنان کارگر استثمار شده و ستمدیده جلب شده اند را قرار دهد. »
قراردادهای جمعی
رهبران قدیمی سازمانهای سندیکائی اغلب می گویند و می نویسند که بورژوازی در جریان تعرض خود ، در برابر تجاوز به قراردادهای جمعی متوقف خواهد شد. عموماً ، این قراردادهای اجتماعی از نظر رهبران رفرمیست بزرگترین فتح طبقه کارگر محسوب می شود. حتی بسیاری از این رهبران هدف دیگری برای سازمانهای سندیکائی نمی شناسند. در جزوه ای تحت عنوان « کار متشکل » یکی از رهبران سرشناس جنبش کارگری آمریکا ، جان میچل ، با صراحت نوشته است که وظیفه اصلی سازمانهای سندیکائی این است که قراردادهای انفرادی به قراردادهای اجتماعی ترقی یابند. البته قراردادهای جمعی نسبت به قراردادهای انفرادی یک پیشرفت محسوب می شود.
سابقاً ، کارفرما با یک فروشنده منفرد نیروی کار و بنابراین ضعیف سر و کار داشت . او حقوق و شرایط کار را به دلخواه خود تعیین می نمود. سازمانهای سندیکائی ، بمثابه ارگانهائی که مسئولیت دفاع از منافع طبقه کارگر را بر دوش دارند، بمثابه فروشنده نیروی کار جمعی کارگری عمل می کنند و در امر خرید و فروش انرژی و دانش کارگران ذیصلاح می باشند. یک مبارزه بسیار طولانی و چند ده ساله ضروری بوده برای اینکه حق سازمانهای سندیکائی برای بستن قراردادهای جمعی به رسمیت شناخته شود. و خیلی مانده تا در کلیه رشته ها این امر تحقق یابد و این حق را نه فقط به نام کارگرانی که متشکل هستند بدست بیاورند بلکه به نام تمام کارگرانی که در رشته صنعت آنها اشتغال دارند کسب کنند. مبارزه طولانی و سرسختی که برای جانشینی قرارداد انفرادی بوسیله قرارداد جمعی صورت گرفته ، در میان محافل رهبران سندیکائی ، اندیشه ارزش مطلق قراردادهای جمعی و مفهوم جهانشمول آن را بوجود آورده است و این اندیشه را نیز که بوسیله قراردادهای جمعی می شود در هرج و مرج تولید ، نظم وارد ساخت و صلح اجتماعی را از طریق تصمیم دولت برقرار کرد.
در یک کلام ، از نظر سندیکاهای رفرمیست ، قرارداد جمعی یک هدف است. آنها می خواهند این قراردادها را برای مدت طولانی ببندند با این تصور که صرف بستن قرارداد تضمین کافی برای اجرای آنسـت. در واقع ، باید قراردادها را بمثابه آتش بس های موقتی تلقی کرد. باید به قاطعانه ترین وجهی بر علیه پر بها دادن مفرط نسبت به قراردادهای جمعی مبارزه کرد و آنها را به عنوان انفصال کوتاهی در مبارزه بین کار و سرمایه ارزیابی کرد. در مبارزه اجتماعی هیچ نمونه ای را نمی توان یافت که کارفرمایان نسبت به تعهدات صوری عدول نکرده باشند. ما شاهدیم که چگونه در جریان تهاجمی که در حال حاضر، در همه جا در حال تکوین است ، کارفرمایان موفق به تجاوز به قراردادهای جمعی می شوند و تنها کسانی که هیچ شناختی نسبت به مبارزه طبقاتی ندارند می توانند احساس آرامش نمایند با این تصور که قرارداد جمعی امضا شده توسط کارفرما ، او را مجبور به اجرای کلیه مفاد آن خواهد ساخت. کارگران نیز باید با همان دید کارفرمایان به قراردادهای جمعی نگاه کنند. قرارداد جمعی در مضمون خود ، یک تفاهم موقتی بین دو طرف مخاصم است و به علاوه طرفین موضوع اعلام می دارند که حاضرند در لحظه مساعد ، قرارداد جمعی جدیدی با امتیازات بیشتر نسبت به قرارداد قبلی ببندند. هر کدام از طرفین تا آن اندازه از قرارداد جمعی تبعیت می کنند که قادر به عدم رعایت آن نمی باشد. آیا قراردادهای جمعی تا کنون راه نجاتی برای معدنچیان یا کارگران نساجی انگلیس بوده اند؟ نه! هر بار که بورژوازی احساس کرد می تواند برای منافع خود کاری را انجام دهد ، آن کار را کرده است و به حقوقدانان و نویسندگان مزدور وظیفه توجیه این اعمال و پیدا کردن اساس قانونی برای آنرا سپرده است. ما شاهد همین اوضاع در آمریکا ، فرانسه ، ایتالیا ، آلمان ، چکسلواکی ، سوئد و غیره هستیم. ماهیت کارفرما در همه جا یکسان است. کارفرمایان در ماوراءالطبیعه سیر نمی کنند بلکه سیاستمداران حقیقی هستند و هیچگونه تمایلی به تقدیس قراردادهائی که امضا کرده اند ، ندارند.
ولی در میان کارگران بخصوص رهبرانشان ، تعداد متافیزیسین ها بسیار زیاد است. آنها گرایش به پر بها دادن به ارزش قراردادهای جمعی دارند و در کلیه شرایط سعی می کنند از مبارزه بپرهیزند. بنظر رفرمیستها ، قراردادهای جمعی تضادهای طبقاتی را تخفیف می دهد و جانشین مبارزه طبقاتی می شود. در واقع این ادعا هم از نظر تئوری و هم از نظر پراتیک غلط است. قراردادهای کار محصول و نتیجه مبارزه طبقاتی است و نمی توانند جانشین آن شوند همانطور که خانه ای که در اثر زلزله ویران شده باشد نمی تواند با این زلزله تشبیه شود.
البته درست است که بعضی از قراردادهای جمعی موجود ، قراردادهای صنفی تنگ نظرانه است و با روحیه طبقاتی در تناقض است. در این قراردادها ، ما گرایشات ارتجاعی آشکاری می بینیم : عدم پذیرش کارگرانی که تازه مهارت کسب کرده اند به کار، عدم پذیرش خارجیان ، محدود نمودن یا کاهش مزد نیروی کار زنان و غیره … حتی قراردادهائی بین کارگران و کارفرمایان ( با نام « پیمان » ) وجود دارد که برعلیه مصرف کنندگان می باشد. این چنین قراردادهائی محصول صلح اجتماعی می باشند و نه مبارزه طبقاتی.
اگر ما از سوئی شاهد تجرید قراردادهای جمعی و تبدیل آنها به هدفی برای خود و به یک بت می باشیم ، از سوی دیگر نقطه نظر دیگری درباره قرارداد جمعی موجود است که آن را پدیده ای بی فایده و یا حتی مضر تلقی می کند. این عقیده بوسیله آنارشیستها اشاعه داده می شود و آنان با افراط تمام از این نظر دفاع می کنند. « کارگران انقلابی نباید با کارفرمایان وارد مذاکـره بشوند » ، این اساس تاکتیک شان است. این ارزیابی درباره نقش قراردادهای جمعی همان اندازه احمقانه و زیانبار است که ارزیابی پیش. در جنگ تا زمانی که امید غلبه قطعی هست، با دشمن مذاکره نمی کنند و زمانیکه نمی شود آن را شکست داد ، قرارداد ترک مخاصمه موقت امضا می کنند. همین امر در مورد مبارزه طبقاتی نیز صادق است : خطر در این نیست که نمایندگان کارگران با نمایندگان کارفرمایان مذاکره کنند بلکه خطر در کیفیت این مذاکرات است ؛ در مضمون پیمان ترک مخاصمه امضا شده و در چگونگی پیاده کردن آن پس از امضا قرارداد جمعی است. چنانچه قرارداد جمعی را بمثابه هدفی در خود در نظر بگیریم ، توده های کارگری برای جنگ فردا تدارک ندیده و نسبت به ثبات و طول مدت قرارداد جمعی دچار اوهام می شوند. ولی چنانچه سندیکاها قرارداد را بمثابه پیمان ترک مخاصمه موقتی تلقی کرده و بطور خستگی ناپذیری بمبارزه میل کنند ، قراردادی که بسته شد ، می تواند برای طبقه کارگر مفید واقع شود ( هر چند فایده آن نسبی است ).
بنابراین خطر از جانب مذاکـرات بـا کارفـرمایان و یا قـراردادهای جمعی نمی باشد: باید ببینیم تحت چه عنوانی مذاکرات آغاز شده و سندیکاها چگونه از صلح مسلح برای تدارک جنگ طبقاتی بعـدی استفاده خواهند کرد.
گاردهای سفید سرمایه داران
بورژوازی که این همه از رشد مسالمت آمیز و خصلت جنایتکارانه هر گونه قهر در مخاصمات اقتصادی دم می زند ، هم اکنون در حال ایجاد سازمانهای ویژه ای می باشد که از نمایندگان طبقات بورژوا و از مزدوران ، برای مبارزه مستقیم بر علیه کارگران اعتصابی انقلابی ، تشکیل می شود. در مرحله پیش از جنگ ، معمولاً مخاصمات اقتصادی به شکل کم و بیش آرامی خاتمه می یافت. اغلب تصادم ها با افراد خود فروخته و مرتجع به وقوع می پیوست و گروههای مختلف کارگری بر علیه اعتصاب شکنان به قهر متوسل می شدند ، ولی در مجموع ، این اعتصابات در آرامش و تحت حمایت سرنیزه های پلیس برگزار می شد. در زمینه حق اعتصاب ، بزرگترین پیروزی که کسب شد ، حق کارگران در تشکیل گروههای گشتی برای اقناع اعتصاب شکنان ، عدم کار و بطور کلی برای تأثیرگذاری معنوی بوده است.
در حال حاضر، یعنی مرحله پس از جنگ ، بورژوازی دیگر بر سر مواضع حقوقی گذشته خود توقف نمی کند. هیچ کشور بورژوائی وجود ندارد که در آن سازمانهای ویژه اعتصاب شکن بوجود نیاید که از بچه ننه ها و مزدوران تشکیل شده باشد و دست به خرابکاری در اعتصابات و پراکندن صفوف کارگران نزنند. در برخی از کشورها ، این سازمانها نه تنها در مرحله جنبش اعتصابی بلکه پس از آن نیز به فعالیت خود ادامه می دهند. در ایتالیا گروههای کوچک (فاشیستی) که از مالکین کوچک ، روشنفکران بورژوا ، دهقانان غنی و همه نوع عناصر واپس مانده که برای دفاع از « منافع ملی و فردی » تشکیل شده اند، خیلی سریع دشمنان طبقه کارگر را به سوی خود جلب نموده اند و با حمایت دولت یک نظام ترورسفید که با نام « فاشیسم » شناخته می شود ، مستقر کرده اند.
وظیفه اساسی فاشیسم ، نابودی رهبران انقلابی پرولتاریا و تخریب روحیه توده های کارگری است.
کشتار صدها کارگر و رهبرانشان ، انهدام سازمانهای کارگری ، آتش زدن دفاتر آنان ، ایجاد فدراسیونهای زرد موازی ، اینها نتایج عملی فعالیت فاشیسم می باشد. فاشیسم پدیده بین المللی است … در اسپانیا « سوماتن » ها با کمک پلیس بطور سیستماتیک کارگران انقلابی را به قتل می رسانند. این باندهای مزدور در منازل و قهوه خانه ها ناگهان ظاهر شده و بدون هیچ رحمی « فعالین خطرناک » را می کشند. با کمک دولت ، این کشتارها نیز در زندانها ، بلافاصله پس از آزادی کارگران صورت می گیرد.
در انگلستان ، گاردهای سفید (داوطلبان) ناهارخوریهای توده ای معدنچیان اعتصابی را نابود ساختند. در آرژانتین و در شیلی « سوماتن » ها برخی از کارگرانی را که حاضر به لو دادن مروجین اعتصابات اقتصادی یا سیاسی نبودند زنده زنده به آتش کشیدند. در ایالات متحده ، تبهکاران جوامع مخفی ، کوکلاکس کلان ها ، نقش فعالی در جستجوی « معدنچیان شورشی » ویرجینیای غربی بازی می کنند به همان سبکی که در گذشته اجدادشان در همان منطقه به شکار سرخ پوستان می پرداختند. پرشورترین رهبران « کارگران صنعتی جهان » را قیر اندود ساخته و سپس آنانرا آتش می زنند ، باندهای مأمورین پروکاتور را به مناطق اعتصابی گسیل داشته و اگر هم لازم باشد سؤقصدهایی ترتیب می دهند تا بوسیله آن کسانی را که می خواهند از بین ببرند تحویل عدالت بدهند.
در آلمان ، دو نوع تشکیلات وجود دارد : جوامع منفی و اتحادیه های افسری که هدف خود را احیای سلطنت قرار داده اند. آنها با بهره برداری از تحمل دولت ، کشتار کارگران انقلابی و پرشورترین کمونیستها را سازمان می دهند. قربانیان پرولتاریای آلمان بدست این سازمانهای جنایتکار به صدها تن می رسد. علاوه بر این ، یک سازمان قانونی اعتصاب شکن نیز وجود دارد : سازمان نجات فنی برای خرابکاری در اعتصابات.
ستاد رهبری این سازمان در برلن می باشد و در رأس آن یک کمیسر که بوسیله دولت انتصاب شده و مستقیماً تحت نظر وزارت کشور عمل می کند ، قرار گرفته است. تشکیلات این سازمان به شکل زیر است : کشور به 16 منطقه تقسیم شده که آنها نیز به مناطق کوچکتر یعنی بیش از 80 ناحیه تقسیم می شوند. در هر ناحیه ای فعالیتها بدست گروههای محلی است که تعدادشان بیش از هزار نفر است و بیش از 170000 نفر عضو دارد. تا اول ژانویه 1921، 521 بار به « نجاتهای فنی » متوسل شدند. 88 مورد در قرارگاههای برق ، 49 مورد در کارخانه های گاز، 34 مورد در مؤسسات راه آهن و غیره دخالت نمودند.
سازمانهای مشابهی با گاردهای سفید و اعتصاب شکنان در کلیه کشورها وجود دارد: در فرانسه « اتحادیه های مدنی » ، در مجارستان « پاسداران مجار » ، در لهستان سازمان « موکل ها » ، « بویووکی » و غیره … و به همین ترتیب در چکسلواکی ، یوگسلاوی و رومانی. در همه جا ، در کنار دستگاه سرکوبگر دولتی ، گردانهای سفید داوطلبان برای مقابله با انقلابی که در پیش است ، بوجود آمده اند. بعلاوه ، سندیکاهای زرد معمولی که قبلاً وجود داشتند هم هستند.
این باندها به خودی خود نیروی عظیمی نیستند ولی قدرت آنها از این جهت است که در کلیه کشورها ، دولتها آنها را ملبس و مسلح ساخته ، به آنها پول می دهند و به یاری این کمکهای دولت ، این سازمانهای ناقابل از نظر نیرو و تعداد اعضایشان دارای تأثیر زیادی در جریان مبارزه هستند. کلیه سازمانهای اعتصاب شکن و جنایتکار که در حال حاضر در تمامی سرزمینهای اروپا و آمریکا جولان می دهند باید به هر قیمتی شده نابود گردند ، زیرا ادامه حیات آنها تهدیدی حتی برای موجودیت سازمانهای کارگری به شمار می رود.
مشی هدایت کننده طبقه کارگر و سندیکاهای انقلابیش در برابر « گاردهای سفید » چه باید باشد؟ چگونه باید مبارزه کرد؟ این سؤالی است که سندیکاهای انقلابی نمی توانند نسبت به آن بی تفاوت بمانند. در ایتالیا ، کنفدراسیون عمومی کار با توافق حزب سوسیالیست تا حد امضای قرارداد ترک مخاصمه با فاشیستها رفته است. البته فاشیستها به این پیمان وفا نکردند و پاسیفیستها و تولستوئی های CGT و حزب سوسیالیست ایتالیا یکبار دیگر نشان دادند که هیچ درکی از شرایط اساسی مبارزه اجتماعی که باعث ایجاد این سازمانهای آدمکشی شده ندارند. رهبران حزب سوسیالیست و CGT بینش تولستوی برگزیدند : باید ملایم رفتار کرد ، اعمال قهر سازمانهای خرابکاران کارفرمایان باعث عکس العمل شدید در جامعه خواهد شد و دولت دمکراتیک برای ایجاد مجدد نظم مجبور به دخالت خواهد شد و غیره. این چنین نقطه نظری با بدبینی لاعلاجی آغشته است و فلسفه خودکشی است. طبقه کارگر به هیچ وجه نمی تواند و نباید در برابر این واقعه اجتماعی فوق العاده مهم موضع منفعل و تولستوئی داشته باشد.
این سازمانهای تبهکاران امروزه نقش اعتصاب شکنان و آدم کشان را ایفا می کنند. این گارد سفید است که اکنون جمع و متشکل می شود.
بورژوازی جهانی بهتر از کارگران درسهای انقلاب اکتبر را فرا گرفت. از هم اکنون بورژواها گارد سفید خود را با استفاده از تمام دستگاه دولتی سازماندهی می کنند. بورژوازی بسیار خوب می داند که در مبارزه نهائی در تمام کشورها آن نیروئی که متشکل تر است و سریع تر و قاطعانه تر عمل می کند پیروز خواهد شد. بورژوازی از هم اکنون گاردهای سفید خود را تمرین می دهد و آنان از طریق کشتارهای مقدماتی خود می آموزند که چگونه باید قیام کارگری را درهم بشکنند.
در چنین شرایطی ، محدود ماندن در چهارچوب شیوه های کهنه مبارزه در جریان اعتصابات ، اکتفا نمودن به فرستادن نمایندگان پارلمانی و دعوت به آرامش ، آنطور که رهبران سندیکاهای رفرمیستی انجام می دهند بلاهت ناب است. کارگران باید در جریان مخاصمات بزرگ اجتماعی ، بلافاصله واحدهای محلی مبارزه ، گردانها و گاردهای محلی اعتصابشان را ایجاد نمایند و آنها نیز باید قاطعانه بر علیه کارفرمایان متشکل و اعتصاب شکنان مبارزه کنند. تا زمانی که سازمانهای کارگری چنین واحدهای نبردی ایجاد نکرده اند ، تا زمانیکه در برابر قوای بورژواها قدرت کارگران را به مقابله دعـوت نکرده اند ، گاردهای سفید به تخریب سازمانهای کارگری و پراکندن صفوف جنبش انقلابی ادامه خواهند داد. ایجاد واحدهای اعتصابی مبارزاتی و اکیپ های ویژه برای مبارزه علیه خرابکاری در اعتصابات ، ایجاد گروههای مخصوص جنگ با جانیان بورژوا ، این جوابی است که سازمانهای کارگری باید بدهند.
اطلاعاتی که توسط مطبوعات ، هر روزه درباره این مسئله می رسد حاکی است که در این زمینه نظیر سایر زمینه ها ، کارگران نسبت به کارفرمایان بسیار عقب ترند. در حالیکه سازمانهای کارفرمائی نبرد در تمام کشورها وجود دارند ، در حالیکه هیچ اعتصابی با هر وسعتی نمی گذرد بدون اینکه این سازمانها در آن فعالانه دخالت کنند، ما شاهدیم که فقط در تعداد کمی از این مخاصمات ، در برابر ضربات کارفرمایان ، کارگران بوسیله عکس العمل مناسب از طریق ایجاد واحدهای اعتصابی ویژه نبرد برای مبارزه بر علیه سازمانهای کارفرمایان ، پاسخ می دهند. تقصیر کندی توسعه چنین سازمانهائی کاملاً به عهده ایدئولوژی رفرمیستی است که تا کنون در جنبش سندیکائی بسیاری از کشورها غلبه داشته است. برای یک تریدیونیونیست ، برای یک رفرمیست آلمانی یا برای یک سندیکالیست « منطقی » فرانسوی کارگر نباید به شیوه های مبارزاتی که توسط قانون بورژوائی پیش بینی نشده است متوسل شود. مشاهده قوانین در مبارزه اساس کلیه تاکتیک هایشان است. آرام باشید ، برای رضای خدا! این شعاری است که دائماً در مطبوعات رفرمیستی مشاهده می کنیم.
البته آرامش چیز خوبی است ولی تنها در صورتی که مسئله آرامش منضبط در عملیات انقلابی باشد. آرامش و انضباط به هیچ وجه مانع نبوده بلکه پیش شرط های مبارزه انقلابی هستند. از این نظر، هر کارگر انقلابی ، هر مبارز جنبش سندیکائی انقلابی ، همیشه کارگران را به آرامش و انضباط دعوت می کند. ولی رفرمیستها چگونه آرامش را به کارگران توصیه می کنند؟ از نظر آنها، بهترین حالت ، اعتصاب دست به سینه است. حتی زمانیکه اعتصاب تعداد زیادی از کارگران را به دنبال خود کشیده است – و رهبران سندیکاها در خیلی مواقع مجبور به رهبری اعتصابت بزرگ هستند – حتی در چنین صورتی ، رعایت قانون آغاز و انتهای تمام تاکتیک مردمان آمستردام را تشکیل می دهد. برای ما قانونیت یک بت نیست. نه فاشیستها و نه سایر سازمانهای گارد سفید بوسیله هیچ قانون بورژوائی پیش بینی نشده اند. لیکن این سازمانهای غیر قانونی امروزه دارای نقش بسیار مهمی در مخاصمات اقتصادی هستند. باید بی رودربایستی با کارفرمایان وارد رقابت شد و واحدهای کارگری نبرد که در قانون پیش بینی نشده است برای اجرای تصمیمات سازمانهای سندیکائی صلاحیت دار، بوجود آورد. تنها ایجاد واحدهای اعتصابی نبرد ، تنها موضع گیری بسیار دقیق و جدی در برابر گاردهای سفید بورژوائی که وارد صحنه شده اند ، می تواند جنبش کارگری را از سلاخی های دائمی که نه تنها بوسیله بورژوازی ، بلکه بوسیله سندیکاهای رفرمیستی دامن زده می شود ، محفوظ بدارد. اولین کنگره بین المللی سندیکاهای انقلابی حق داشت ، هزار بار حق داشت زمانیکه با توجه به تغییر شرایط مبارزه اجتماعی در قطعنامه خود اعلام کرد « تشکیل واحدهای اعتصابی ویژه و گروههای ویژه دفاع از خود » برای طبقه کارگر مسئله مرگ و زندگی است.
سازمانهای کارگری دفاع از خود
گردانهای اعتصابی نبرد که سازمانهای سندیکائی برای دفاع از خود در برابر هر نوع حمله گاردهای سفید باید بوجود بیاورند ، یک سلسله وظایف عملی و مشخص در جریان مخاصمات اجتماعی به عهده دارند. نگهبانی گذاشتن و تشکیل کمیته های اعتصاب نظیر آنچه در بسیاری از کشورها به منظور تبلیغ و ترویج در میان اعتصاب شکنان انجام می شود کافی نیست ، این وظایف باید تکمیل شود. این گردانهای اعتصابی نباید امکان بدهند که در زمان اعتصاب مؤسسه مواد اولیه یا محصولات کارشده دریافت دارد یا بتواند محصولات ساخته شده را صادر کند. کارفرمایان زمانی دست به تعرض برعلیه کارگران میزنند که به اندازه معینی ذخیره محصولات مانوفاکتور داشته باشند و اطمینان کسب کنند که می توانند این محصولات را در مؤسسات دیگری بسازند. از این دیدگاه اتحاد کاملی در میان کارفرمایان حکمفرماست. کارفرمایان معتقدند این وظیفه طبقاتی آنهاست که در مبارزه به یکدیگر مساعدت کنند و عموماً به همین شکل ، اعتصابات کارگری را به شکست می کشانند.
بلافاصله پس از انقلاب فوریه در روسیه ، کارگران شیوه های عملی نوین بر علیه کارفرمایان بکار گرفتند. معمولاً وقتی مخاصماتی به ظهور می رسید و کارگران دست از کار می کشیدند ، گاردهای اعتصابی نبرد – یا آنطور که در روسیه می گفتند « گارد سرخ » – بلافاصله تشکیل می شد و موظف بودند از سوئی مراقب جلوگیری از نفوذ اعتصاب شکنان در مؤسسات باشند و از سوی دیگر از تحویل کالا توسط مؤسسه به مشتریان بوسیله ذخیره های موجود جلوگیری کنند. این شیوه برهم زنی دستگاه بازرگانی و قطع اجرای سفارشات و سدهائی که برای جلوگیری از ورود کالاهای سفارشی به سایر مناطق گذاشته می شد ، سریعاً تأثیر عمیقی بر روی کارفرمایان می گذاشت. زیرا اگر کارگران بخواهند از تجاوز به قوانین متعددی که حقوق کارفرمایان را محفوظ نگاه می دارد خودداری کنند مبارزه آنان فوق العاده دشوار می شود. البته باید از تمام امکانات قانونی استفاده کرد ، باید بیشترین کوشش را نمود تا هیچ فصلی از یک قانون که به درجه ای حافظ حقوق کارگران است بر روی کاغذ باقی نماند. ولی اشتباه بزرگی خواهد بود اگر کارگران تصور کنند که قانون تغییر ناپذیر نمی باشد.
تمام نظام قضائی معاصر کشورهای بورژوائی بر اساس مالکیت خصوصی و حفظ منافع کارفرمایان بنا شده است. ولی قوانین مدنی که در دهه های اخیر بوجود آمده ، تا آنجائی که برخی حقوق به کارگران می دهد ، بطور قسمی حدی برای حقوق بورژوائی تشکیل می دهد. قانون مدنی نتیجه مبارزه طولانی و سرسختانه طبقه کارگر است و دیوانگی خواهد بود اگر بخواهیم از حقوق موجود صرف نظر کنیم و مواضع کسب شده را قابل اغماض یا بی اهمیت ارزیابی کنیم. خیر، از این دید نباید مسئله عملکرد فوری مطالبات طبقه کارگر را ارزیابی کرد. این طبقه ، در عین سنگرگیری در پشت مواضع فتح شده باید همیشه آنها را گسترش داده و از مرزهای این مواضع فراتر رود.
البته ، هیچ قانونی تشکیل گردانهای اعتصابی نبرد را پیش بینی نکرده و بدون شک قطع تحویل سفارشات با مقابله سرسختانه تمام دستگاه دولت بورژوائی مواجه خواهد شد. ولی اگر قرار باشد طبقه کارگر در مبارزه خود فقط آنچه را که برای وی جایز است در نظر بگیرد ، هرگز از حالت بردگی خارج نمی شود ، زیرا به کارگران هرگز چیزی بیش از آنچه خود آنها در جریان جنگهای عموماً دشوار و خونین به کف آورده اند ، نخواهند داد. به همین جهت ، این اشکال جدید مبارزه را باید از نقطه نظر واقع بینانه بررسی نمود. طبیعتاً چنین شیوه ای با مشکلات بزرگی همراه است و می تواند بهانه ای برای پرووکاسیون ها گردد ؛ گاردهای سفید و اعتصاب شکنان در این زمینه می توانند کارگران را به دام بکشانند ، دستگاه دولتی بورژوائی ممکن است بر علیه کارگرانی که جرئت لطمه زدن به منافع مقدس مالکیت خصوصی را دارند ، سختگیری کند. ولی هیچ شیوه مبارزه ای نیست که خطرسوءاستفاده توسط دشمنان در آن وجود نداشته باشد. هر کس از این خطرات ترس و واهمه داشته باشد باید نظریه رفرمیستها را پذیرفته ، دست به سینه بماند و البته در این صورت خطر کم اهمیت تر می شود. ولی حتی اگر موضع رفرمیستها را برگزینیم و دست به هیچ گونه عمل غیر قانونی نزنیم ، اگر صرفاً در چهارچوب قانونی باقی بمانیم ، هیچ تضمین بیشتری در برابر اعمال غیرقانونی کارفرمایان و دولت بورژوا برای طبقه کارگر بوجود نمی آید.
کافی است اوضاع را در آمریکای « دمکراتیک » بررسی کنیم تا متوجه شویم مرتجعین یاوه گو نمی باشند بلکه مردان عمل اند. آنها در برابر هیچ اقدام قهری توقف نمی کنند در صورتی که ارزیابی داشته باشند که این اقدام تادرجه ای برایشان سودمند است. مبارزه اجتماعی ، در سال گذشته ، در آمریکا ، با اعمال منزجر کننده قهری علیه کارگران انقلابی همراه بوده است. رهبران اعتصابات در خیابانها به قتل می رسند. آنها را قیراندود می کنند و سپس زنده می سوزانند. آنها را عریان کرده صدها کیلومتر دورتر برده و در جنگلها شلاق می زنند و همه اینها توسط سازمانهای کارفرمایان با حمایت مقامات فدرال انجام می گیرد. البته قضات بورژوا هرگز نمی گویند که این اعمال در قانون پیش بینی شده ولی هر بار که چنین مسائلی فاش می شود معلوم نیست چرا مجرمین همیشه کارگران هستند و نه شکنجه گران آنها. تو گوئی که کارگران خوششان می آید آنها را با قیر آغشته و سپس زنده بسوزانند. عدالت بورژوائی هر بار که باید مسائلی را که منافع کارگران را در برابر منافع کارفرمایان قرار می دهد بررسی کند ، به چنین شکلی عکس العمل بخرج می دهد. تنها گاو شدن ارواح رفرمیست و شل شدن نخاع آنها می تواند تئوری قانونی بودن به هر قیمت که توسط ارگانهای رهبری کننده جنبش سندیکائی معاصر موعظه می شود را توجیه کند.
کارگران باید حس ترسی را که به عنوان یک اصل برپا شده ، تحقیر کنند و به راه خود از طریق مبارزه با بورژوازی با استفاده از کلیه امکاناتی که در اختیارشان است ادامه دهند. برای اینکه این شیوه موفق شود ، یعنی برای اینکه به نقطه ضعف سرمایه یعنی به جیب پول دار ضربه زده شود ، شرکت فعال کارگران ترابری ضروریست. هر چقدر هم که سازماندهی برخی از گروههای کارگری خوب باشد ، اگر کارگران ترابری همچنان به حمل و نقل کالاها ادامه دهند نتیجه مورد نظر حاصل نخواهد شد.
انفراد مؤسسه عبارتست از اینکه هیچ کارگر ترابری هیچ محصولی را به آن مؤسسه تحویل ندهد. کارگران باری نباید واگن ها را تخلیه کنند و غیره. تنها از طریق همبستگی این چنین فشرده سندیکاهای انقلابی گروههای مختلف است که می توان به چنین انفراد اقتصادی مؤسسات مختلف و یا مناطق مختلفی که در آنها اعتصابیون مبارزه می کنند رسید. در صورت عمل همبسته سندیکاهای مربوطه ، گردانهای اعتصابی نبرد می توانند نقش فوق العاده مهمی بازی کنند. فقط باید بخاطر داشت که این واحدهای اعتصابی سازمانهای دفاع از خود می باشند و فوق العاده زیان آور است اگر این گردانهای اعتصابی دست به تخریب ماشین ها بزنند یا بطور کلی دست به خرابکاری بزنند ، یعنی چیزی که از نقطه نظر آنارشیستها نقش تعیین کننده ای در مبارزه ایفا می کند. کارگران وارث بورژوازی هستند و تخریب ماشینها به مفهوم تخریب اموال خودشان است. اندیشه تخریب ماشین آلات آنجائی ظهور می کند که همبستگی کافی در میان توده ها موجود نیست ، زیرا برخی از رفقا فکر می کنند قهرمانی فردی می تواند جانشین قهرمانی و روحیه سازنده توده ها گردد. مثلاً جزوه « چگونه انقلاب اجتماعی خواهیم کرد » نوشته دو آنارشیست – سندیکالیست به نامهای Pouget و Pataud بر اساس برهم زدن نظم تولید بوسیله ابزار صرفاً مکانیکی با هدف تحقق لحظه ای انقلاب اجتماعی قرار گرفته است.
سندیکاهای انقلابی ، در عین حال که قهرمانی عناصر پیشرو طبقه کارگر را درنظر می گیرند ، تاکتیک خود را بر پایه فعالیت خود توده ها ، همبستگی و پشتکار آنان در مبارزه قرار می دهند. به همین علت گردانهای اعتصابی نبرد زمانی می توانند نقش خود را بازی کنند که با سازمانهای توده ای پیوند داشته وتحت کنترل مستقیم آنان عمل کنند و این کار از طریق عملیات منفرد به هیچ وجه مقدور نیست.
نظارت بر تولید
در مرحله کنونی ، مبارزه اقتصادی طبقه کارگر باید حول محور نظارت بر تولید متمرکز شود. در شرایط فعلی بدون بدست گرفتن کنترل در مؤسسات ، محال است که بتوانیم هیچ یک از مسائل طبقه کارگر را حل نمائیم. مسئله بیکاری ، تعطیل کارخانجات و غیره … تمام این مسائل به امر نظارت بر تولید مرتبط است. بر سر این قضیه هیچ نوع سازشی ، هیچ تلاشی برای یافتن راه میانه یا پیدا کردن آنچنان سازماندهی که هم رضایت کارگران و هم رضایت کارفرمایان را جلب کند نمی تواند موجود باشد.
نظارت بر تولید یعنی چه؟ مقصود فقط یک نظارت مالی صوری نمی باشد. همچنین بحث بر سر تشکیل یک کمیسیون اصلاحی که یکی دو بار در سال به حسابها یا بخشنامه های مختلف مؤسسات رسیدگی کند نیست. این کارها نظارت بر تولید یا حتی بخشی از آن نیست بلکه فقط یک کاریکاتور از اندیشه نظارت کارگری است. هدف از نظارت بر تولید این است که جوانب مختلف فعالیت هر مؤسسه : صنعتی ، تکنیکی ، مالی و بازرگانی آنرا تحت نظارت کارگران قرار دهد. در یک کلام اشکال متنوع و گوناگون فعالیتهای تولیدی معاصر باید زیر نظارت موشکافانه کارگران قرار بگیرد.
ولی آیا چنین نظارتی که بوسیله کارگران سازماندهی می شود منافع مالکیت خصوصی را نقض نمی کند؟ مفهوم این عمل دخالت کارگران در زمینه ای است که همیشه در دست کارفرمایان متمرکز بوده و غیرقابل دسترسی برای کارگران محسوب می شد.
بلی نظارت بر تولید واقعاً اعمال نفوذ کارگران در مناسبات حق خصوصی است. ولی این دخالت به یک ضرورت تاریخی تبدیل گشته و برای حفظ طبقه کارگر باید تحقق پیدا کند. اسراف فوق العاده نیروهای مولد و ارزش ها در جنگ که در وضعیت کنونی نیز مشاهده می کنیم ، تنها زمانی پایان می پذیرد که طبقه کارگر در تماس مستقیم با تولید قرار بگیرد و نقش وی از یک عنصر ساده تولید به عامل مستقیم آن و از جزئی از یک ماشین به رهبر آگاه مکانیسم صنعتی تبدیل گردد. همانطور که مارکس می گفت تحول طبقه کارگر از طبقه ای برای دیگران به طبقه ای برای خود البته فقط پس از انقلاب اجتماعی و استقرار رژیم سوسیالیستی می تواند صورت بگیرد. ولی مستقر شدن همین رژیم بستگی دارد به رهبری ایکه در آینده نزدیک طبقه کارگر باید برای نظارت بر تولید و نظارت بر روی اقتصاد سرمایه داری بدست بگیرد.
فکر بدست گرفتن نظارت بر تولید از مدتها پیش و خیلی قبل از جنگ بوجود آمده است. این فکر در زمان جنگ در تمام کشورها جای خود را باز کرد ، زمانیکه دولتهای بورژوائی برای خدمت به منافع طبقه بورژوازی شاخه های مختلف اقتصاد ملی را کنترل می نمودند و تلاش می کردند سلطه طبقاتی بورژوازی را حفظ و استمرار بخشند. دولت عناصر مختلف تشکیل دهنده طبقه حاکم را به منافع عمومی خود منوط ساخته است. نظارت دولتی نظریه اقتصادی غالب در تمام دوره جنگ بود. پایان گرفتن جنگ با قطع این نظارت دولتی و تخریب اقتصاد اجباری و آزادسازی تمام نیروهای سرمایه داری مشخص می شود. ولی اینک همین بازی آزاد نیروهای سرمایه داری بر علیه منافع ویژه طبقه کارگر حرکت می کند. به همین خاطر در جریان جنگ و بخصوص انقلاب اکتبر اندیشه نظارت کارگری واقعی و نه مجازی شکل گرفت.
در حال حاضر اندیشه نظارت بر تولید آنچنان وسعت گرفته که حتی دولتهای بورژوازی مجبورند به این مسئله رسیدگی کنند. وقتی که کارگران ایتالیائی در پایان سال 1920 به مدت چندین هفته تعدادی از فابریکها را به اشغال خود درآوردند ، جیولیتی خود را طرفدار نظارت کارگری وانمود ساخت و حتی قانونی در این مورد به پارلمان پیشنهاد کرد.
در انگلستان نیز صحبت های زیادی در مورد نظارت کارگری انجام شده و همه نوع کمیسیون های دولتی با شرکت سازمانهای سندیکائی برای رسیدگی به این مسئله برپا گردیده است. در فرانسه نیز درباره نظارت کارگری بحث هائی صورت گرفت و در این کشور فدراسیون فلزات طرح بسیار حقیری تهیه کرد که نشان دهنده فقر فکری رهبران این فدراسیون می باشد چرا که در این طرح حتی یک ذره درک از مسئله نظارت کارگری نمی توانیم پیدا کنیم. در آلمان بخصوص درباره نظارت کارگری و نظارت بر تولید بحث هائی انجام گرفته است.
ولی عجیب اینجاست که هر چه بیشتر درباره نظارت کارگری بحث می شود، بیشتر این نظارت دور از دسترس و مسئله وار به نظر می رسد و هیچ یک از کارگران آلمانی قادر نیست مفهوم نظارت بر تولید را که بوسیله کلیه دولتهای جمهوریخواه آلمان وعده شده دقیقاً توضیح دهد. دولتهائی که سوسیال دمکراتها و رهبران سندیکاهای آلمان در آنها نقش فعال و چشمگیری بازی می نمودند. نظارت کارگری در هیچکدام از کشورهای بورژوائی وجود ندارد. این نظارت فقط می تواند بمثابه سلاح مستقیم توده ها در میدان عملیات انقلابی برای مبارزه علیه بورژوازی یا به عنوان وزنه ای مقابل بورژوازی وجود داشته باشد. هیچ نظارتی نمی تواند بر اساس تفاهم بوجود بیاید. تفاهمی که بین کارگران و بورژوازی حاصل شود چه می تواند باشد؟ آیا عبارت از این خواهد بود که کارگران بر تکامل صنعت و فعالیت بازرگانی مؤسسه مربوطه نظارت داشته باشند؟
کارفرما هرگز به این مسئله راضی نخواهد شد زیرا مفهوم آن دخالت درمقدس ترین امور یعنی مالکیت خصوصی خواهد بود.
بنابراین آنجا که صحبت از نظارت بر اساس تفاهم است ما فقط می توانیم با یک نظارت صرفاً عبوری مواجه باشیم که هیچ دست آوردی برای کارگران ندارد زیرا که برای بورژوازی هیچ خطری ندارد. به همین جهت شعار نظارت بر تولید و یا نظارت کارگری باید مستقیماً و از راههای انقلابی اعمال شود. باید در مد نظر داشت که در این زمینه طبقه کارگر با مقاومت سرسختانه و خشن بورژوازی مواجه می شود. ممکن است بورژوازی به دادن برخی امتیازات در مورد کار زنان و کودکان و یا حتی حق بیکاری راضی شود ولی رضایت به یک نظارت کارگری واقعی نمی دهد. که این دیگر گذشتن از حدود امکانات بورژوازی است و باید به ساده لوحی مفرطی دچار بود چنانچه خیال کنیم می شود نظارت کارگری را بدون مقاومت بسیار خشن طبقات حاکم برقرار کرد.
طبقه کارگر در هیچکدام از میدانهای مبارزه پیروزی سهل الوصول نداشته و نخواهد داشت. البته در مورد نظارت بر تولید پیروزی ها بسیار گرانتر از سایر موارد تمام خواهد شد. زیرا اگر در سیاست اشکال متعدد حکومتی وجود دارد (جمهوری ، سلطنت مشروطه ، سلطنت استبدادی و غیره) ولی تاکنون در زمینهی اقتصادی اتوکراسی غلبه دارد. اتوکراسی در فابریکهای کلیه کشورها حاکم است : در انگلستان مشروطه ، در آمریکای دمکراتیک ، در فرانسه جمهوریخواه یا در آلمان سوسیال دمکرات.
رفرمیستها بسیار علاقه دارند درباره دمکراسی اقتصادی داد سخن دهند و یا از استقرار شکل جمهوری حکومتی در فابریکها یا کارخانه ها دم زنند. سیدنی وبز رفرمیست انگلیسی بسیار مشهور از مدتها پیش در کتاب خود به نام « دمکراسی صنعتی » نظریاتی درباره روابط دمکراتیک در تولید مطرح ساخته است.
ولی دمکراسی در تولید یا جمهوری در مؤسسه یعنی چه؟ چگونه باید به ارزیابی از آن پرداخت؟ اگر بخواهیم تمام مفروضات را قبول کنیم ، جمهوری واقعی آن جمهوری است که کارگران نظارت خود را بر تولید بوجود آورده و کارفرما را به کارمند تکنیکی تبدیل کرده باشند. در آلمان شاهد ظهور یک نوع دمکراسی محدود در این زمینه از طریق تشکیل کمیته های مشترک مرکب از تعداد مساوی از نمایندگان سازمانهای کارگری و کارفرمایان می باشیم. حتی سندیکاهای کارگری آلمان یک تئوری جدید مطرح ساخته اند که بر تساوی در حقوق کارفرمایان و کارگران مبتنی می باشد و به آن تئوری « حق مساوی » می گویند : کارگران و کارفرمایان برابرند ، تشکلاتشان دارای ارزش مساوی است و به همین جهت به تعداد مساوی نماینده می فرستند. البته درست است که نمایندگانی از جانب دولت شرکت می کنند ولی همانطور که می دانیم این نمایندگان ماوراء طبقات قرار می گیرند تا از منافع جامعه در مجموعه اش حفاظت نمایند. تمام این تئوری درباره حق مساوی که بر اساس حمایت از مالکیت خصوصی و مدیریت منابع کشور بوسیله تعداد معدودی از کوسه های صنعتی قرار گرفته تنها می توانست به یک بحران عظیمی منجر شود. بین کارگران بی چیز و کارفرمایانی که صدها میلیون دارائی دارند چه مساواتی می توانست وجود داشته باشد؟ فقط در صورتی می شد از مساوات صحبت کرد که کارگران دارای همان حقوق سازمانهای کارفرمایان و دولتشان در مدیریت و توزیع ثروتهای کشور باشند.
اگر سندیکای مرکزی آلمان که به عبارتی مادر این نظریه حق مساوی است بعنوان نماینده جنبش سندیکائی تمام آلمان می توانست به همان اندازه استین ها ، کروپ ها و دیگران معادن ذغال سنگ و کارخانه های فلزات منطقه وستفالی – رنانی را در اختیار بگیرد ، اگر قادر بود به همان درجه تمام صنایع نساجی آلمان را در دست بگیرد و چنانچه بدون رضایت آن هیچ بانک آلمانی نمی توانست حتی یک مارک تسلیم کند ، در این صورت می توانستیم از حق مساوی صحبت کنیم. ولی در شرایط کنونی در حالیکه برخی به دلخواه خود از کلیه ثروتهای موجود در کشور استفاده می کنند و از طرف دیگر دیگران بعنوان تماشاگر منفعل ناظر این اوضاع هستند ، بحث از دمکراسی یا نظارت کارگری به مسخره گرفتن مطالبات ابتدائی طبقه کارگر است و طبقه کارگر از ایده حق مساوی الهام نمی گیرد و خود را در موضع فلان دمکراسی کارگری نامعلومی قرار نمی دهد.
از این زاویه است که طبقه کارگر روند صنعتی را مورد ارزیابی قرار می دهد. نظارت کارگری می باید بوسیله خود کارگران برقرار شود و کمیسیون های نظارت باید ماورای هر نوع اجاره نامه ای تشکیل شوند. کمیسیون نظارت مراقب تمام اتفاقاتی است که در درون مؤسسه و در مناسبات بین مؤسسه و خارج مؤسسه به وقوع می پیوندد. به این ترتیب طبقه کارگر همزمان با برقراری نظارت بر تولید باید نظارت بر امور مالی را که دشوارترین بخش وظیفه نظارت کارگری است عملی سازد. اولین کنگره سندیکاهای انقلابی قطعنامه مشروحی در مورد نظارت کارگری تصویب نموده که مضمون آن در پیشنهادات مختصر زیر بیان می شود :
1– نظارت کارگری یک مکتب ضروری و مهم در امر آماده سازی و تدارک توده های وسیع کارگران برای انقلاب اجتماعی است.
2– نظارت کارگری می باید در تمام کشورهای سرمایه داری در دستور روز قرار بگیرد و بمثابه شعار رزم جنبش سندیکائی قرار گرفته ، فعالانه برای فاش ساختن اسرار تجاری و مالی استفاده شود.
3– نظارت کارگری باید وسیعاً در راه تبدیل سندیکاها به سازمانهای جنگی پرولتاریا استفاده شود.
4– نظارت کارگری باید بعنوان ابزاری استفاده شود که سندیکاهای کارگری را نه بر مبنای حرفه ای که بطرز خود بخودی بوجود می آید و برای جنبش کارگری انقلابی زیان آور است بلکه بر اساس شاخه صنعت احیاء کند.
5– نظارت کارگری با اصل حق مساوی که بوسیله بورژوازی پیشنهاد می شود ، ملی کردن و غیره ناسازگار است و دیکتاتوری پرولتاریا را در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می دهد.
6– هنگام اعمال نظارت در تکنیک ، امور مالی و یا هر دو و یا در زمان اشغال مؤسسات کوشش برای جلب عقب افتاده ترین بخش توده های پرولتری در جریان بحث های مربوط به مسائلی که این نظارت مطرح کرده ضرورت مبرم دارد. در عین حال ضرورت دارد که در جریان پیاده نمودن نظارت ، از فعال ترین و لایق ترین کارگران سرشماری نموده ، آنان را برای ایفای نقش رهبری در سازماندهی تولید پرورش دهیم.
7– برای سازماندهی منظم نظارت کارگری در محل ، حتماً لازم است که سندیکاها کمیته های کارخانه را رهبری کرده و فعالیت کمیته های کارخانه در یک رشته صنعتی واحد را به هم پیوسته و ترکیب نمایند و از این طریق از تلاشهای اجتناب ناپذیر پاتریوتیسم کارخانه ای که می تواند در صورت پراکنده بودن نظارت بروز کند، جلوگیری نماید.
8– از همان ابتدا، سندیکاها باید به کمیسیون های نظارت کمک کرده شرایط ویژه ای به این منظور فراهم نموده ، در این باره در مطبوعات روزانه خود بحث کنند و تبلیغ وسیعی به نفع کنترل در کارخانه ها و فابریک ها به راه بیاندازند و به شرح و توضیح وظایف آن اکتفا نکرده گزارشاتی درباره نتایج این نظارت در مؤسسات و گروهبندیهای مؤسسات ، در جلسات کارخانه ، سخنرانیهای محلی و غیره تقدیم نمایند.
9– برای تحقق بخشیدن به این وظایف در سندیکاهایی که پلاتفرم بین الملل سندیکاهای سرخ را نمی پذیرند ، لازم است یک مرکز انقلابی واحد ایجاد شود که توجه ویژه ای برای تبدیل سندیکاهای حرفه ای به سندیکاهای صنعتی و به منظور حفظ خصلت انقلابی مبارزه برای نظارت کارگری مبذول دارد.
هر کس بخواهد یک نظارت واقعی و نه مجازی بر تولید برقرار کند باید در راهی که کنگره بین المللی سندیکاهای سرخ ترسیم نموده حرکت کند در غیر این صورت ما نه فقط نظارت کارگران بر تولید را نخواهیم دید بلکه شاهد تحکیم کنترل بورژوازی بر روی کارگران خواهیم بود.
سهیم شدن کارگران در سود کارخانه ها
این نیز یکی از ایده های فی البدیهه ای می باشد که بعنوان راه نجات در برابر تمام بلایای جامعه عرضه می شود. در فرانسه ، در انگلستان و در آلمان طرحهایی برای شرکت دادن کارگران در سود کارخانه ها تنظیم شده و انساندوستان و اصلاح طلبان اجتماعی پیدا شده اند که تصور می کنند می شود آشتی ناپذیر را آشتی داد یا بعبارتی طبقه کارگر را راضی کرد، بدون اینکه زیانی به کارفرمایان رسیده باشد.
این ایده در برخی از محافل کارگری نیز رایج شده است یعنی در میان آنهایی که از مبارزه فرار می کنند و از آن می ترسند ، برای آنهایی که معتقدند وجود بورژوازی تا ابد برای جامعه ضروری است ، برای آنهایی که از یک قرارداد با بورژوازی برای تقسیم ارزش اضافی فراتر نمی بینند ، برای کلیه این عناصر عقب مانده طبقه کارگر (عناصر عقب مانده حتی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری فراوانند)، برای تمام آنها شرکت در سود راه خروجی از بن بست کنونی به حساب می آید. این راه حل مورد علاقه سندیکاهای کاتولیک می باشد.
اثبات فریبنده بودن این نظریه برای طبقه کارگر کار چندان دشواری نیست. تجارب گوناگونی که در کشورهای مختلف در مورد سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات موجود است نشان می دهد تنها نتیجه ای که حاصل شده تشدید استثمار کارگران است و آنان با حداکثر نیرو کار می کنند به این امید که بر سهم آنان در سودها افزوده شود. معمولاً این سهیم شدن در سود عبارت از این است که به کارگران درصد ناچیزی از سود پیشنهاد شود. به هر حال تمام این ترکیبات متفاوت همان اندازه قادرند مشکلات اجتماعی را حل نمایند که مباحثات بی پایان در مورد سوسیالیزاسیون که تازگی ها رواج پیدا کرده اند می توانند از عهده این امر برآیند. پیش شرط سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات وجود سود است یعنی ابقاء نظم سرمایه داری. در حالیکه وظیفه طبقه کارگر امحاء مناسبات سرمایه داری و الغاء خود جامعه سرمایه داری است.
طبق نظریه سوسیال – رفرمیستها ، بورژواهای لیبرال و کارگرانی که از آنها پیروی می کنند ، ارزش اضافی که طبقه کارگر بوجود آورده باید اساس روابط موجود بین طبقات قرار بگیرد. باید از طریق سهیم شدن کارگران در ارزش اضافی که خودشان ایجاد کرده اند به این مناسبات خصلت ابدی بخشید. این رفرم نجات بخش را چگونه می توان تحقق بخشید؟ این همان سؤالی است که موضوع بحث های هفتمین اجلاسیه کنفرانس تجاری پارلمانی بین المللی که از 25 تا 28 مه 1921 در لیسبون ، تحت ریاست وزیر امور خارجه پرتغال نیلوبارت ، برگزار شد ، قرار گرفت.
مخبر کمیسیون ، آقای پل دلومبر، وزیر بازرگانی سابق فرانسه اصرار داشت صنعتگران به میل خود سهیم نمودن کارگران در سود کارخانجات را بپذیرند بدون اینکه نیازی به دخالت دولت باشد و بدون اینکه به کارگران حق نظارت بر مدیریت مؤسسه داده شود. دلومبر می گفت : « سهیم شدن کارگران در سود یکی از مؤثرترین شیوه های تحقق ترقی اجتماعی است زیرا بین کار و سرمایه هماهنگی بوجود می آورد و کارگران را نسبت به خوب کار کردن مؤسسه ذیعلاقه می سازد. »
در جریان بحثها ، وکیل مالا (سالونیک) ابراز داشت : « یکی از عمده ترین هدفهای سهیم کردن کارگران در سود ، افزایش بازدهی است. » مالا معتقد است که این سیستم بیشتر یک منفعت تجاری دارد و نه اجتماعی.
سر دوتر راندلس عضو پارلمان انگلیس اظهار داست که سندیکاهای انگلیس با شرکت در سود مخالف اند و خیلی کم احتمال دارد که این امر بتواند در مقیاس وسیعی در انگلستان پیاده شود. « سهیم شدن در سود بمثابه یک وسیله عملی برای ایجاد همکاری بین کار و سرمایه است ولی اجباری نباید باشد. »
اولیر، رئیس هیئت نمایندگی چکسلواکی توجه همه را به سوی قوانین کشورش در مورد معادن جلب کرد و گفت که کارگران در سود سهیم بوده و با تشکیل شوراهای کارخانه و مؤسسه ، کمیسیون های حکمیت و کمیسیون های مختلط نقش مهمی در مدیریت کارخانجات بازی کرده اند.
وزیر برتران (بلژیک) ، سورل (فرانسه) و کیمرناس عضو پارلمان پرتغال در مورد امیدهای واهی درباره سهیم شدن در سود به کنفرانس هشدار دادند.
قطعنامه زیر بعنوان جمع بندی تصویب شد :
« 1 – کنفرانس معتقد است که سهیم شدن در سود کارخانجات می تواند به همان اندازه سایر اقداماتی که می توانند بین کار و سرمایه سازش ایجاد کنند توصیه شود.
2 – سهیم شدن در سود کارخانجات نباید به مثابه لیبرالیسم کارفرما نسبت به کارگران تلقی شود و برای هیچکس اجباری نیست.
3 – کنفرانس معتقد است که سهیم شدن در سود کارخانجات تنها در مواردی قابل قبول است که آزادانه از طرف کارگران پذیرفته شود. »
به سادگی می توان از هر گونه تفسیری در مورد نطقهای سوسیال رفرمیستها ، حقوقدانان و استادان فرانسه ، بلژیک ، انگلستان و آلمان که صرفاً به منظور تحکیم صلح اجتماعی ایراد می شود صرف نظر نمود زیرا اهداف مطلوب این سوسیال – رفرمیستهای بورژوا بیش از حد آشکار است.
موضعگیری سندیکاهای انقلابی در قبال این تئوری شفاف و روشن است. بحث بر سر تخفیف کمی ارزش اضافی نیست بلکه بر سر الغای کامل آنست.
بهمین جهت لازم است اعلام جنگ قاطعانه ای بر علیه این فریبکاری ننگین توده های کارگری داده شود. توجه کارگران باید نه بر سر چگونگی تقسیم ارزش اضافی بین کارگران و کارفرمایان بلکه بر سر چگونگی تصویه حساب با طبقه ای که صرفاً از ارزش اضافی آنان امرار معاش می کند متمرکز شود.
بموازات مبارزه بر علیه این اختراع بورژوائی بویژه باید نسبت به رفتار رهبران کارگری نظارت داشت. اینکه بورژوازی بخواهد طبقه کارگر را بوسیله اعانه ای توهم انگیز بفریبد امری کاملاً طبیعی است و ما را متعجب نمی سازد ولی اگر در میان رهبران سندیکاها کسانی پیدا شوند که این ایده را بعنوان لنگر نجات بچسبند ، این دیگر وقاحت و همدستی تصورناپذیری است.
چنین است که یکی از رهبران حزب کارگری انگلستان به نام کلاینز در سخنرانی تاریخ 28 ژوئن سال جاری دفاع از این ایده را در پارلمان بعهده گرفت و اعلام کرد : « محبوبیت روزافزون اصل سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات در میان توده ها تنها می تواند رشد مسالمت آمیز صنعت را تضمین کرده ، تولید را بهبود بخشیده و احساس عدالت و برابری را پرورش دهد. » همین نمونه کافی است برای این که درک کنیم تا چه اندازه افکار بورژوائی در تفکر تعداد زیادی از کارگران ریشه دوانده و تأثیر ایدئولوژی بورژوازی در میان پرولتاریا تا چه حدی عمیق است. خوشبختانه (برای پرولتاریا) بورژوازی به دست خود چشم های آنهائی که کوراند را باز می کند. در مورد این مسئله مانند هر مسئله دیگری منطق اوضاع حکم می کند که اصلاح گران بورژوا و سیاست بازان کارگری لیبرال که از آنها حمایت می کنند خلائی را که در اصول و عملشان وجود دارد افشا سازند.
هر چقدر هم در مورد سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات نطقهای مطنطن و با حرارتی انجام بگیرد نتیجه عملی اش بسیار ناچیز و حقارت آمیز خواهد بود و عقب افتاده ترین کارگران هر اندازه هم خواست شکوفائی جامعه بورژوائی در او ریشه دار باشد در مدت کوتاهی در جریان عمل متوجه می شود که سهیم شدن او در سود چیزی بیش از یک فریب و سراب نمی باشد.
برای آنکه این « رفرم بزرگ » نتایج ملموس هر چند ناچیزی بدهد میبایست تمامی ارزش اضافی بین کارگران تقسیم گردد. ولی بورژوازی نه قادر است و نه می خواهد چنین رفرمهائی انجام دهد. این نظریه که به کهنگی عمر جهان است و تکه های پوسیده آنرا از آرشیوها بیرون کشیده اند محکوم به عدم موفقیت و شکست است. خصلت کلاشانه و عوامفریبانه این تقسیم سود موجز بیش از حد آشکار است و خواست فریب کارگران به وضوح از آن تراوش می کند. این واقعیت دارد که کارگران عقب مانده ، ناآگاه و آغشته به پیشداوریهای بورژوائی هستند ولی وقایع جنگ و انقلاب آموزشهای بسیاری برای طبقه کارگر در مجموع به ارمغان آورده است و در میان حقایق بی شماری که در عرض سالهای اخیر توده های وسیع مردم آموخته اند اساسی ترین حقیقت این است که طبقه کارگر از چنین تقسیمی هیچ فایده ای نصیبش نخواهد شد. به این دلیل اولین کنگره بین المللی سندیکاهای انقلابی قاطعانه اعلام کرد که این شیوه فریب کارگران باید به بیرحمانه ترین و شدیدترین شکلی به باد انتقاد گرفته شود. شعار سندیکاهای انقلابی طبقاتی باید شعار زیر باشد : « بجای سهیم شدن در سود کارخانجات ، سود سرمایه داران باید حذف گردد. »
میلیتاریزه شدن ( ایجاد حالت نظامی در ) مؤسسات
طبقات حاکم همراه با وعده هائی که درباره بهبود شرایط زیست به کارگران می دهند هر بار که یک منازعه جدی درگیر می شود و هر بار که کارگران شاغل در مؤسسات عام المنفعه دست به اعتصاب می زنند اقدامات تهدید کننده ای اتخاذ می کنند. یکی از متداول ترین شیوه های مقابله آنان با عمل طبقه کارگر در حال حاضر میلیتاریزاسیون شاخه های کاملی از صنعت است. دولت بورژوائی از میلیتاریزاسیون استفاده می کند یعنی حالت اعلام جنگ در شاخه های مختلف صنعت با هدف درهم شکستن همبستگی توده های کارگری. دولت با استفاده از حالت جنگ ، به دستگیری و زندانی کردن اعتصابیون پرداخته و به سرعت دست به ترمیم اثرات توقف کار در اساسی ترین اهرم های سازماندهی اقتصاد ملی می زند.
میلیتاریزاسیون بالاترین شکل مبارزه بورژوازی است. معمولاً تمام امیدهای بورژوازی بر روی میلیتاریزاسیون بنا شده است. این اقدام وسیله ای است که باید نظم را در مقابل دگرگونی ها حفظ نموده و همه چیز را به مسیر طبیعی اش بازگرداند.
امیدواریهای بزرگ بورژوازی نسبت به میلیتاریزه کردن کار ناشی از این است که کارگران در مؤسسات میلیتاریزه با انرژی کافی تهاجم بسیج کنندگان را به عقب نمی رانند. اعلان حالت جنگی معمولاً تأثیر روانی به روی کارگران می گذارد و دستگیریها توده عقب افتاده را می ترساند. رهبران معتدل وارد صحنه می شوند و در پشت پرده به مذاکره با دولت می پردازند. در این موارد اعتصاب معمولاً شکسته می شود. تنها در صورتی می شود علیه میلیتاریزاسیون مبارزه کرد که کارگران در مقابل اعلان جنگ متقابلاً اعلان بسیج کارگری کنند یعنی سازمان خود را مستحکم کرده ، ارگانهای دفاع خودیرا ایجاد نموده ، از دستگیریها ممانعت به عمل آورده ، اقشار جدیدی از کارگران را به جنبش اعتصابی بکشانند و هر مؤسسه و هر کارخانه را به دژ انقلاب تبدیل نمایند. میلیتاریزاسیون تنها در آن حدی قادر است تأثیر بگذارد که کارگران در مقابل آن احساس وحشت می کنند. یکی از مشخصات موجود این است که در میان کارگران ، علیرغم اینکه درصد نسبتاً بالائی از آنان از مکتب جنگ بیرون آمده اند هنوز هم میلیتاریزاسیون تأثیر محسوسی در آنان برمی انگیزد ، در حالیکه در زمان جنگ و در جبهه جنگ مصائب به مراتب بیشتری از این میلیتاریزاسیون کذائی را تحمل نموده اند.
در کلیه منازعات بزرگ اجتماعی قدرت دولت همیشه برعلیه کارگران متوجه میباشد. هیچ اعتصابی گسترش نيافت مگر آنکه قدرت جبری دولت معاصر بر علیه اعتصابیون بکار گرفته شود. در آمریکای دمکراتیک ، در انگلستان لیبرال ، در فرانسه جمهوریخواه ، در همه جا ، همین که منازعه ای شروع شد بلافاصله یک دستگاه عظیم پلیسی بسیج می شود که علی القاعده هدفش حفظ نظم است ولی در واقع وظیفه اش پراکنده ساختن و برهم زدن مبارزه کارگران می باشد. به یاد می آوریم اعتصاب اخیر معدنچیان انگلیسی را ، اعتصاب پر آوازه کارگران فولاد سازی و ذوب آهن آمریکائی را ، جنبش انقلابی اعتصابی کانادا در سال 1920 را و منازعات فعلی در انگلستان ، آلمان و ایتالیا را ، و آنوقت خواهیم دید که دولت کارش سرکوب جنبش های کارگری است.
دوران رشد مسالمت آمیز سرمایه داری به پایان رسیده است. تقریباً سه سال است که جنگ تمام شده ولی در عمل اروپا هنوز در حالت بسیج جنگی است. علیرغم قولهای رسمی متحدین ، میلیتاریسم ابعاد غول آسائی به خود می گیرد. قدرت های بزرگ تا به دندان مسلح می شوند و هدف آنها قبل از همه چیز و بیش از همه مقابله با دشمنان داخل است. دشمن داخلی کسی است که می خواهد حقوقش را بسط دهد و تقلیل دستمزدها را نمی پذیرد. این دشمن همان پرولتاریاست که به ثمربخشی سازش طبقاتی اعتقادی ندارد. این دشمن همان استثمار شده و ستم دیده ایست که خواب رهائی دیده است. در یک کلام این همان کارگری است که بخاطر موقعیت اجتماعی اش می تواند یک محرک بی نظمی در سازماندهی بورژوائی جامعه باشد. به همین خاطر است که حالت جنگی و میلیتاریزاسیون بدون انقطاع و گسست به کار خود ادامه می دهد و در صورتیکه بورژوازی ضروری بداند در مواقع بروز منازعات حاد در شاخه های مختلف صنعتی اعلام جنگ دهد برایش کافی است که حکومت نظامی را تشدید کند و به اعمال قهری که بطور دائم انجام می دهد شکل قانونی بخشد.
اما در مورد سندیکاهائی که در حال حاضر در یک مبارزه سرسخت برای دفاع از ابتدائی ترین حقوق اقتصادی توده های کارگری درگیر شده اند ، میلیتاریزاسیون از آنان تشدید فزاینده روحیه مبارزاتی و انرژی هر چه بیشتری برای اجرای تصمیماتشان طلب می کند. سندیکاها باید خوب اطمینان داشته باشند که بورژوازی برای انهدام جنبشی که او را تهدید می کند از توسل به نیروهائی که در اختیار دارد صرف نظر نمی کند از جمله : پلیس ، دادگستری و پارلمان. در اوضاع و احوال کنونی هر حرکت اقتصادی با هر درجه اهمیتی که باشد ، بزرگترین خطر سیاسی برای طبقات حاکمه است. به همین دلیل تدارک تشکیلاتی و ایدئولوژیک برای مقابله با این میلیتاریزاسیون ضروری است. تدارک تشکیلاتی عبارت از این است که ارگانهای تشکیل شده در جریان اعتصابات بتوانند حتی در صورت دستگیری رهبرانشان بوسیله دولت ، دست به عمل بزنند و دستگاه ارتباطی بین مرکز رهبری کننده و توده ها در اثر هجوم پلیس پاشیده نشود و در طول منازعات بزرگ اجتماعی کمیته اعتصاب قادر باشد یک بولتن روزانه نشر نماید و مذاکرات و زد و بندهای مخفیانه در پشت سر توده ها آنطور که بارها پیش آمده مقدور نباشد و بالاخره هر گونه تخلف از انضباط از جانب رهبران باعث اخراج فوریشان از صفوف طبقه کارگر باشد. همچنین لازم است که کارگران سایر شاخه های اقتصاد ملی قادر باشند در لحظه ضروری وارد مبارزه شده ، بر روی طبقات حاکم و دولت بورژوا فشار وارد سازند.
اسلوب کار و انضباط در سنگر اعتصاب بیشتر از سنگر نظامی مورد نیاز است. در سنگر نظامی انضباط بوسیله دادگاههای نظامی حفظ می شود در حالیکه در سنگر انقلابی به وجدان بسیار عالی و انضباط کارگری احتیاج هست. آماده سازی ایدئولوژیک طبقه کارگر برای مبارزه عبارت است از پرورش احساس همبستگی ، آگاهی نسبت به ضرورت یک انضباط آهنین و خودداری و خونسردی در لحظه ای که کارفرمایان و دولت دست به تعرض می زنند.
یکی دیگر از وظایف خطیر چنین لحظاتی تخریب روحیه در میان قوای نظامی است که معمولاً در صورت وقوع درگیریهای بزرگ اعزام می شود. هر چند واقعیت این است که طبقات حاکم تجربه دیده اند و آنچنان نیروی نظامی تربیت می کنند که تجزیه صفوف آن بسیار دشوار است :
در فرانسه از سنگالی ها استفاده می کنند ، در آمریکا گروههای ویژه ای را آموزش داده اند تا با گازهای خفه کننده به کارگران شورشی حمله کنند ، در بسیاری مناطق گاردهای سفید و دسته های اعتصاب شکن دست به کار می شوند و غیره. لیکن این عناصر ناهمگون بیشتر نقش یک گروه ضربتی برای تعرض به کارگران را بازی می کنند. اگر تخریب روحیه این گروهکهای مخاصم ممکن نیست و اگر نمی شود به وسائل تبلیغاتی صفوفشان را پراکنده ساخت باید شیوه های دیگری پیدا کرد و مرکز ثقل تبلیغات را به روی بخش توده قوائی که دولت در مبارزه اجتماعی معاصر ردیف کرده قرار داد.
تجزیه نیروی مسلح و پیوستن اش به اردوگاه کارگران شرط ضروری برای پیروزی طبقه کارگر است. این شیوه عمل برعلیه دولت بورژوا باید با انرژی فوق العاده ای در جریان منازعات بزرگ اجتماعی و در زمانی که دولت بورژوا برای میلیتاریزه کردن این یا آن بخش صنعت تلاش می کند ، پیاده شود.
شوراهای حل اختلاف و حکمیت اجباری
برای سوسیال – رفرمیستها ایده آل عبارت از این است که ارگانهائی برای مصونیت دادن به جامعه معاصر در برابر اعتصابات بوجود بیاید. در این امر که اعتصابات زیان بزرگی به اقتصاد ملی وارد می کنند سایه ای از شک نمی تواند وجود داشته باشد. تعطیل کردن کار از جانب صدها هزار و گاه میلیونها کارگر از طرفی بر روی بودجه کارگران فشار آورده و از طرف دیگر باعث به هم خوردن برنامه تولید و تقلیل سود مقاطعه کاران می شود. کافی است به عنوان نمونه مبارزات معدنچیان انگلستان را در نظر بگیریم و مشاهده کنیم که اعتصابات یکی از اشکال پر خرج مبارزه می باشد. ارقام زیر آموزنده و گویاست :
سال تعداد اعتصابیون تعداد روزهای کار از دست رفته
1916 62000 311000
1917 280000 1097000
1918 371000 1183000
1919 906000 7441000
1920 1414000 17424000
1921 (6 ماه) 1154000 68000000
همانطور که مشاهده می شود اگر بخواهیم صرفاً از نقطه نظر تولید قضاوت کنیم اعتصابات کاملاً غیرمعقول می باشد. از این زاویه سوسیال رفرمیستها در ارزیابی از زیان های یک جنبش اعتصابی کاملاً محق هستند. چگونه می شود جامعه معاصر را از دگرگونی ها مصون نگه داشت؟ چه اشکال حقوقی باید به آن نهادهائی داد که می بایست اقتصاد ملی را در برابر کسری ها محفوظ دارد؟ کجا می شود افرادی را پیدا کرد که ماوراء طبقات قرار گرفته و با خلوص نیت نظریات غیرمغرضانه و مورد رضايت طرفین ابراز دارند؟ دهها سال است که کله گنده های سوسیال – رفرمیست اروپای غربی و آمریکا بر سر این مسئله به بن بست رسیده اند و تاکنون هیچ راهی بهتر از شوراهای حل اختلاف و حکمیت اجباری پیدا نکرده اند. دلیل اش هم روشن است ، به این خاطر که هیچ راه حلی در این زمینه نمی توان یافت.
در تمام طول قرن نوزدهم چنین نهادهائی برای مصالحه تحت اشکال مختلفی که وابسته به میزان و سطح دمکراسی در فلان یا بهمان کشور بوجود می آید : شوراهای حل اختلاف ، کمیسیونهای دوجانبه (کارگر – کارفرما) کمیسیونهای داوری (حکمیت) و غیره … کلیه این تأسیسات قضائی که در عرض چند ده سال اخیر بوجود آمده اند هدف واحدی را دنبال می نمودند : حل کردن مسالمت آمیز مسائل مربوط به دستمزد و شرایط کار. تأسیس شوراهای داوری با شرکت تعداد مساوی از طرفین و با حضور نماینده « بی طرف » دولت ، این است ایده آل کلیه سوسیال – رفرمیستها. این شوراهای داوری اجباری موظف اند اعتصابات را ممنوع کرده ، با تمام قوا فشار قوانین معاصر را بر روی متخلفین وارد بیاورند. در گذشته نیز چنین شوراهای داوری در زلاند جدید ایجاد شد و بعنوان بزرگترین دستاورد یک دولت دمکراتیک معرفی گردید. همین هدف در انگلستان دنبال می شد و شوراهای داوری در مطالبات سندیکاهای آلمان ، اتریش و سایر کشورها در دوران قبل از جنگ از موقعیت بس ویژه ای برخوردار بودند. بالاخره از سال 1900 به بعد میلران پس از آنکه لذایذ قدرتمندی را چشید حکمیت اجباری را به افلاک رساند و با شتابزدگی به توصیف تأثیرپذیری آن پرداخت.
همانطور که می دانیم هدف از ایجاد کمیسیون های دوجانبه و حکمیت اجباری ایجاد تفاهم بین طرفین می باشد و یا چنانچه این امر مقدور نباشد اخذ سریع تصمیمات است. ولی اگر کارگر و کارفرما به توافق نرسیدند تکلیف چیست؟ این سؤال اساسی دقیقاً همانست که تاکنون موفق به پاسخگوئی آن نشده اند. سرکوب بخاطر تخلف نسبت به احکام دادگاه حکمیت ، اتهام زنی ، مسئولیت انداختن به گردن سازمانها و اعضایشان، جریمه های نقدی ، این است اشکال اجرای احکام فلان یا بهمان دادگاه حکمیت.
ولی حتی برای رفرمیست ترین سندیکاها نیز بسیار دشوار است که در برابر زورگوئی و جبر دادگاههای داوری که تحت ریاست نماینده باصطلاح « بی طرف » دولت قرار گرفته تسلیم شوند زیرا همانطور که تجربه نشان می دهد زمانیکه کارگران متشکل ، متحد و مملو از روحیه انقلابی هستند نماینده بی طرف در تلاش رسیدن به مصالحه می باشد تا از خسارات مقاطعه کار کم کند و یا حتی در اغلب موارد جانب کارفرمایان برعلیه کارگران را می گیرد.
تجربه بسیار پرباری که از تشکیلات این چنانی اندوخته شده نشان می دهد که ایجاد دادگاههای حکمیت ایده آل مطلقاً غیرممکن است و دلیل این امر فقدان حسن نیت از جانب مجریان امور نبوده بلکه ناشی از اینست که هیچ فردی پیدا نمی شود که دارای ایدئولوژی کاملاً مستقل نسبت به یکی از طبقات اجتماعی باشد. باین جهت شوراهای حل اختلاف که رسالت فراهم نمودن عدالت « ماورای طبقاتی » بر عهده شان نهاده شده محکوم به درجا زدن می باشند. در حال حاضر آلمان یک مثال گویا در مورد دادگاههای حکمیت به ما ارائه می دهد. اگر بخواهیم روی حرفهای رهبران سندیکاهای آلمان قضاوت کنیم ، این کشور نه تنها دمکرات ترین بلکه سوسیال – دمکرات ترین کشور جهان است. در آنجا سندیکاها از نفوذ بسیاری برخوردارند : نمایندگانشان در دولت شرکت می کنند. نه تنها خود را مهم می دانند بلکه از جانب دیگران نیز به عنوان ارگان آلمان جمهوریخواه معاصر تلقی می شوند و همین مسئله سبب می شود که خصیصه های تقریباً کامل و بی نقصی پیدا کنند. لیکن دادگاههای موجود تا بتوانند مورد قبول واقع شوند فاصله بسیاری دارند. در حال حاضر طرح قانونی جدیدی درباره دادگاههای حکمیت تدوین می شود و این طرح طوری تنظیم شده که حتی اومبریشت اعتدالی در ارگان رسمی و بسیار معتدل سندیکای مرکزی آلمان Karrespondenzblatt به اجبار ابراز می کند که نمایندگان کارگران با رأی دادن به این طرح در شورای اقتصادی رایش موضعی متضاد با منافع سندیکاها اتخاذ کرده اند. جالب اینجاست که رفرمیستهای کار کشته ای بعنوان نماینده سندیکاها از جانب آنها برای رسیدگی به این منظور انتخاب می شوند ولی طرحهایی را تصویب می کنند که حتی برای آن سازمان رفرمیستی قابل هضم نیست. هیچ چیزی قادر نیست بهتر از این نشان دهد که چگونه سندیکاها بر روی دولتهای بورژوا تأثیر می گذارند و چگونه آن زمانیکه جذب مؤسسات دستجمعی یا دو جانبه ساخته و پرداخته بورژوازی می شوند برای حمایت از منافع کارگران مبارزه می کنند. تمام مطبوعات سندیکائی ، حتی ارگان فدراسیون کارمندان در اعتراض شدید علیه این پروژه قانونی متفق القول اند و در آن ایراداتی پیدا می کنند که صرفاً حقوقی نمی باشند.
هدف دولت از این طرح اتخاذ تصمیمات بر اساس قانون است و نه سنت و ارگان راست افراطی کارمندان حق دارد وقتی می گوید که از این طریق تمام قراردادها بر سر نرخ که زمینه بسیار وسیعی از حق سنتی را دربر می گیرد به پشت صحنه رانده می شود زیرا دادگاههای حکمیت فقط با اتکاء به قوانین موجود می توانند تصمیم گیری کنند. تمامی سایه روشن های مزبور که در طرح قانون راجع به دادگاههای حکمیت به فراوانی یافت می شوند ، در آلمان پایگاه اجتماعی برای خود دارند.
هیچ کس قادر نیست قانون ایده آلی بوجود بیاورد که بتواند نوعی توازن ایده آل بین طبقات برقرار کند. آنجا که حکمیت اجباری در مورد کارگران و کارمندان شرکتهای عام المنفعه نظیر حمل و نقل ، گاز، برق و غیره مطرح می شود مسئله فوق العاده پیچیده می گردد. از آنجا که عبارت « مؤسسه عام المنفعه » خیلی کلی است، می توان آن را برای مشخص ساختن هر شاخه اساسی که بخواهیم بکار گرفت. نظیر : حمل و نقل ، تلگراف ، تلفن ، گاز، برق ، استخراج معادن ، صنایع غذائی ، خدمات عمومی و شهرداری از همه نوع و غیره.
ما نیز نفی نمی کنیم که اعتصاب کردن در مؤسسات عام المنفعه برای طرفین درگیر به مراتب پرهزینه تر است تا در مؤسسات خصوصی. ولی طبقه کارگر چاره دیگری ندارد و هیچ راه دیگر مبارزه ای برای دفاع از حقوق ابتدائی خود و بهبود وضعیتش نمی شناسد و هر اعتصابی که به پیروزی برسد تمام کوششهائی را که کارگران به خرج داده اند و حقوق هائی را که از دست داده اند می تواند جبران کند. در جریان آخرین اعتصاب معدنچیان انگلیس ، رئیس انترناسیونال آمستردام که رهبر رانندگان انگلیسی نیز هست ، آقای تومان اظهار داشت : « چه اهمیتی دارد که چه کسی در پایان این منازعه غلبه پیدا کند؟ در هر حال ضرر برای ملت است. »
همانطور که می دانیم ملت شامل کارگر و کارفرماست. اگر در اعتصاب ، کارگران پیروز می شدند ، تمام ملت چگونه ضرر می دید؟ زیرا ابزار و وسایل تولید در مالکیت تمام خلق نمی باشد بلکه فقط به بخش ناچیزی از این خلق تعلق دارد. معدنچیان چه چیزی را از دست می دادند چنانچه موفق به حفظ شرایط سابق کار خود می شدند؟ توماس که نقطه حرکت خود را بر درک متافیزیکی عبارت « ملت » قرار داده و نه بر منافع طبقه کارگر، عملاً بر علیه منافع کارگران موضعگیری می کند.
موضعگیری سندیکاهای انقلابی در قبال دادگاههای حکمیت ، حکمیت اجباری، کمیسیون های دوجانبه و سایر نهادهائی که قصد دارند از طریق مسالمت آمیز هر گونه تصادم را حل کنند چه باید باشد؟ قبل از هر چیز ما باید با هر گونه تلاشی در جهت اجباری ساختن این تصمیمات قاطعانه و اکیداً مخالفت کنیم. ما باید بدون تحریم نهادهائی که دولت بورژوائی بوجود آورده هر بار که با ماجرائی در یکی از نهادهای اینچنانی مواجه می شویم بتوانیم در عمل به کارگران نشان دهیم که اساس و اصول این نوع ارگان و بیطرفی نماینده دولت یعنی چه و کمیسیون های دوجانبه ، دادگاههای حکمیت و شوراهای حل اختلاف تنها زمانی اهمیت پیدا می کنند که طبقه کارگر بطور همبسته عمل کرده بتواند مطالبات انقلابی اش را بوسیله عمل توده ها مورد حمایت قرار دهد و نمایندگانی را که برای شرکت در این نهادها فرستاده مجبور به پیاده کردن سیاست انقلابیش نماید. سندیکاها باید به قاطعانه ترین وجهی برعلیه این توهم که ایجاد دادگاههای حکمیت و شوراهای حل اختلاف بی نقص می تواند ممکن باشد مبارزه کنند. آنها باید علیه این توهم که می شود به تعادل اجتماعی رسید و تضادهای اساسی جامعه معاصر را صرفاً با لفاظی های قضائی حل و فصل کرد، مبارزه کنند.
سیاست مالیاتی
هیچ چیزی به خوبی سیاست مالیاتی قادر نیست جامعه معاصر را مشخص کند. کافی است به مطالعه مناسبات موجود بین مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم ، درصد عوارض بر کشاورزی ، صنعت و معاملات مالی بپردازیم تا خصلت رژیم حاکم و میزان نفوذ اقشار مختلف بورژوازی در دولت مورد نظر را دقیقاً مشخص کنیم. در گذشته سیاست مالیاتی دولتهای سرمایه داری عبارت از این بود که سنگینی بار هزینه ها را بر دوش طبقه کارگر بیاندازد. پس از جنگ هیچ تغییری در این سیاست داده نشد ولی در تطابق با شرایط جدید زیست بشریت جنگ زده اشکال جدیدی به خود گرفت.
اروپا از پا افتاده از جریان جنگ خارج شد. صدها میلیاردی که در جنگ خرج شده بود در دستهای عده معدودی سرمایه داران صنعت و کوسه های امور مالی متمرکز گشت. بار قرض به ده برابر و صد برابر رسید و تمام ظرافت در آن زمان عبارت بود از جستجوی راههائی برای استقرار تعادل مالی.
در اواخر سال گذشته کنفرانس مخصوصی در بروکسل به منظور حل این مشکلات و با هدف جبران هزینه های سرسام آور ملتها تشکیل یافت. 250 نفر از دانشمندان و دولتمندان هر چقدر به فکر خود فشار آوردند، راه حلی پیدا نکردند. عارضه مالی گریبان انترناسیونال آمستردام را نیز گرفته است زیرا این بین الملل در کنگره لندن خود ( نوامبر 1920 ) به دنبال گزارش ژوهو به قطعنامه مخصوصی درباره تثبیت کورس های صرافی و رفرمهای مالی رأی داد. ولی نه قطعنامه های لندن و نه قطعنامه آمستردام ، هیچ کدام به هیچ وجه قرض های عمومی را کم نکرد. هر دولتی مجبور است بطور جداگانه راههای ویژه ای برای حل مشکل بودجه و ایجاد توازن در امور مالی اش اتخاذ کند.
اگر با دقت اقداماتی را که در این اواخر آلمان ، انگلستان و فرانسه انجام داده اند بررسی کنیم خواهیم دید که در تحلیل نهائی منجر به وضع مالیاتهای جدیدی بر روی وسائل ضروری زندگی مردم شده و دلیل اش این است که برای نجات امور مالی همیشه فداکاریهای بیشتری از جانب وسیعترین اقشار جامعه ضروری می باشد. و در اینجا نیز مانند سایر موارد نظیر آن تقسیم کار خیرخواهانه ای برقرار می شود که خاص جامعه معاصر می باشد : چند ده هزار سرمایه دار بزرگ از خرج میلیاردها دلار سودهای کلانی برده اند ولی این مردم استثمار شده هستند که باید کسری ها را پر کنند. برخی منابع واقعی را تصاحب می کنند و دیگران قرض ها را می پردازند. به هر کس سهمی می رسد!
در حالیکه انگلستان در سالهای اخیر به مالیات بر درآمد مخصوص متوسل شده بود و تا 50 درصد به سودهای جنگی مالیاتی بسته می شد ، در فرانسه هیچ گونه محدودیتی برای استفاده های حاصل از جنگ قائل نشدند چرا که جنگ آیا هدفش غیر از پر کردن جیبهای سرمایه داران است؟ فرانسه این پاسدار سنت های انقلاب کبیر، دمکراسی و غیره چگونه می تواند به اصول « مقدس » مالکیت خصوصی دستبرد بزند؟ به همین جهت از اعمال فشار بر روی طبقه حاکمه بوسیله بار هزینه های نظامی خودداری نموده ، حق استثمار هر چه بیشتر توده های مردم را برای حل مشکل بودجه برای خود محفوظ می دارند. مالیاتهای غیرمستقیم و بدنبال آن گرانی زندگی افزایش می یابد. مجلس فرانسه برای اینکه به ساحت مقدس فرانسه یعنی بانک و بورس اهانت نکرده باشد روح این کشور یعنی بهره مالکانه را دست نخورده حفظ کرد و در سال 1919 قانون مالیات بر درآمد را وضع نمود.
در شهرهائی که تقریباً 10 هزار نفر جمعیت دارند به کارگران از 2000 فرانک به بالا مالیات تعلق می گیرد در حالیکه سرمایه داران ( با سه کودک ) فقط از 8000 فرانک درآمد به بالا باید مالیات بپردازند. در شهرهائی که بیشتر از 10 هزار نفر سکنه دارند کارگران در قبال 3300 فرانک دستمزد 20 فرانک مالیات می پردازند. سرمایه داران نیز همین مبلغ مالیات را در قبال 10000 فرانک درآمد می پردازند. هنگام پرداخت مستمری به معلولین و خانواده سربازانی که در جنگ کشته شده اند و هنگام پرداخت دستمزد به کارگران ، مالیات از حقوقشان کسر می گردد. بورژوازی آلمان به زیر فشار کشورهای آنتانت فشارهای غیرقابل تصوری به کارگران تحمیل می کند. آلمان برای اینکه بتواند مخارج روزافزونش را تأمین کند و سهم رباخواران فرانسوی و انگلیسی را بپردازد مالیات را نه تنها بر اشیاء مورد نیاز اولیه بلکه بر روی دستمزدها نیز وضع می کند.
باین ترتیب برای اینکه در فرانسه و انگلستان تعادل مالی برقرار شود کارگران می باید برداشت دولت از دستمزدشان که تا 10 درصد بالغ می شود را تحمل کنند.
سرمایه دار برای اینکه از کسر این مبلغ اطمینان حاصل کند آنرا در هنگام پرداخت دستمزد از سهم کارگران حذف می کند. هر آلمانی غیرسرمایه دار ورقه مخصوصی دارد که مأمور سرمایه دار هر بار که مبلغی از حقوقش برداشت می شود تمبری بر آن می افزاید.
در چکسلواکی از 6000 کرون درآمد سالانه به بالا مالیات مستقیم بر درآمد تعیین شده است. مالیات های غیرمستقیم بر روی اشیاء ضروری افزوده شده و حتی مالیات مخصوصی بر خرید و فروش کالا تعیین شده که بطرز محسوسی قیمت ها را بالا می برد و غیره. به این ترتیب توطئه دوجانبه ای علیه دستمزدها چیده شده : هم از طرف سرمایه دار و هم از طرف دولت « بی طرف ».
توده های کارگری مجبور می شوند با درآمدهای ناچیز و محدود خود خسارات جنگی را بپردازند که قبلاً با زجرها و خون خود بهای آنرا پرداخته اند. این سیاست مالیاتی که بوسیله کشورهای سرمایه داری با وقاحت باورنکردنی دنبال می شود با مقاومت کافی از جانب سندیکاها مواجه نیست. البته درست است که در کشورهایی نظیر آلمان اعتراضاتی صورت گرفت ولی هنگامیکه کارگران فلزات اشتوتگارت برای لغو مالیات بر دستمزد دست به اعتصاب زدند بسیار پر معنی است که چرا سایر کارگران از آنها پشتیبانی نکرده و سندیکاها سکوت کردند. سندیکاهای آلمانی با این سبک کار بطرز غیرمستقیمی وضع قانون مالیات بر دستمزدها را تأیید نمودند و در اخاذی پولهای ته جیب کارگران سهیم بودند.
در اواخر ماه سپتامبر، کنفدراسیون عمومی کارگران فرانسه درباره وقایع تأسف بار که در هنگام اجرای قانون مالیات بر دستمزدها پیش آمده بود فراخوانی صادرکرد. این فراخوان بر علیه « غصب اشیاء افرادی که مالیات نمی پردازند » اعتراض نموده ، خواستار تغییر رادیکال در سیاست مالیاتی شد ، برعلیه بازپرسی های غیرقانونی اعتراض نموده ، قطع تعقیب کارگران را مطالبه و از کلیه سندیکاها خواست دست به تبلیغات پردامنه ای از طریق میتینگ ها ، فراخوان ها ، آفیش ها و … بزنند. می بینیم که مبارزات محدود به اعتراضات شفاهی و کتبی است. کنفدراسیون عمومی کارگران آنقدر جرئت نداشت کارگران را به عدم پرداخت مالیات دعوت کند در حالیکه این کار توسط مشاورین شهرداری « پوپلار » در لندن که می خواستند بر سر مسئله بیکاری فشار مستقیمی بر روی دولت وارد آورند، انجام شد.
قابل تصور نبود که سندیکاها تا آن حد سقوط نمایند که در رأس جنبش اعتراض بر علیه مالیات بر دستمزدها قرار نگیرند. در این مورد ما شاهد مخالفت مطلق حمایت از حقوق ابتدائی طبقه کارگر و خیانت شرم آور گروه رهبری کننده سندیکاهای کنونی هستیم. سندیکاهای رفرمیست بر سر این مسئله نظیر سایر مسائل به مبارزه برای منافع ابتدائی طبقه کارگر پشت می کنند. آنها این مسائل را در تمام ابعادش بررسی نمی کنند. اگر عمل کنفدراسیون عمومی کارگران فرانسه ، مرکز سندیکائی آلمان و سایر مراکز سندیکائی را بررسی کنیم متوجه می شویم که مسائل مالیاتی برایشان بی تفاوت است. بالاخره شهروندان باید مالیاتها را بپردازند و کارگران همانطور که می دانیم شهروندانند! به این ترتیب سیاست مالیاتی به سرعت منتفی می شود.
در بهترین حالت قطعنامه های اعتراضی تحویل آن می دهند. بله برای « رؤسای » سندیکاها خواستار تثبیت نرخ صرافی و افزایش بهای مارک و فرانک می باشند ولی هیچ به فکر این نيستندکه بار سنگین مالیاتها را به دوش طبقات حاکم بیاندازند. این پدیده به خوبی بیانگر میزان نفوذ بورژوازی از طریق دولتهای معاصر بر روی طبقه کارگر و رهبران آنست.
موضع سندیکاهای انقلابی در مورد سیاست مالیاتی بسیار واضح است. قبل از هر چیز، مالیات های غیرمستقیم لغو باید گردد! کلیه اشکال مالیات های غیرمستقیم از مالیات بر کبریت ، نفت و غیره گرفته تا مالیات بر قند و سایر محصولات می باید با مقاومت قاطع و انقلابی از جانب کارگران مواجه شود. لیکن مالیات های غیرمستقیم پایه و اساس سیاست مالی دولت ها را چه کوچک و چه بزرگ تشکیل می دهد.
مالیاتی که بر مواد غذائی و اشیاء ضروری زندگی بسته می شود خود به خود دستمزدها را تنزل داده و مانع برخورداری کارگران از بخشی از درآمدشان میگردد که برای خریداری حیاتی ترین مواد زیست احتیاج دارند. مراقبت از دولت بورژوا به عهده بورژوازی است! این خود طبقات حاکم هستند که باید برای نگهداری دستگاه اجرائی خواسته هایشان پول خرج کنند. وضع مالیات بر تجارت ، صنایع ، بانکها و درآمدهای متنوعی که از استثمار کارگران کسب شده ، این مسائل هستند که باید اساس سیاست مالیاتی قرار بگیرند. این یک شعار مجرد نیست بلکه دستور روز عملی است که باید در عمل و در مبارزه روزمره توده های کارگری راه حل خود را پیدا کند.
هر چه کارگران کمتر به مسئله مالیات ها علاقه نشان دهند و هر چه آنها کمتر نسبت به سیستم مالیات گذاری کنجکاوی بخرج دهند ، به همان نسبت دستمزدهایشان در نتیجه رشد مالیات های غیرمستقیم بیشتر تقلیل می یابد.
پرداخت پول وظیفه سرمایه داران است! این است شعاری که به دور آن باید توده ها را بسیج و متحد کرد.
البته طبقه سرمایه دار به هیچ وجه تمایلی به اعمال این سیاست ندارد. بار مالیات ها را به طبقات حاکم احاله کردن ، یعنی بلشویسم در عمل و بدون شک تمامی مطبوعات بورژوایی و “دمکراتیک” نعره خواهند زد که در امور مالیاتی اعمال نفوذ شده ، اصول دمکراسی به زیر پا گذاشته شده و غیره.
سیاست مالیاتی می تواند بورژوائی یا پرولتری باشد. در حال حاضر سیاست مالیاتی در کلیه کشورها یک سیاست بورژوائی است. سندیکاها هیچ گونه سیاست مالیاتی ندارند و به طرز منفعل تحت تأثیر اثرات مستقیم سیاست بورژوازی قرار می گیرند. این موضوع با روشنی خاصی در مورد وضع مالیات بر دستمزدها دیده شد. اعتراضات بخش انقلابی طبقه کارگر بدست سندیکاهای رفرمیست خفه می گردد.
بورژوازی که بوسیله این قرار دادف سکوت و این انفعال تشویق شده ، به تشدید فشار بر توده ها نه تنها از طریق مالیات بر دستمزدها بلکه همچنان از طریق مالیات بر اشیاء مورد نیاز اولیه آنان ادامه می دهد. چرخ مالیاتی به چرخیدن ادامه می دهد و موقعیت کارگران را روز به روز دشوارتر می سازد.
نباید توهمات بیجا در مورد امکان اجرای سیاست پرولتری در جامعه بورژوائی به خود راه بدهیم. بورژوازی تا آن زمان که قدرت را در دست دارد و تمامی دستگاه دولتی ( دادگاهها ، پلیس و … ) در اختیارش قرار گرفته به اجرای یک سیاست مالیاتی که برایش مفید باشد ادامه خواهد داد.
بنابراین بحث بر سر این نیست که بلافاصله یک سیاست پرولتری در تمام کشور پیاده کنیم. مسئله مهم این است که قبل از هر چیز طبقه کارگر را حول این مسئله متحد کنیم ؛ مواضع بورژوازی را یکی پس از دیگری از چنگش خارج سازیم ؛ آنها را مجبور کنیم بر گروههای خاصی از طبقه حاکم مالیات وضع کنند ؛ نقش سیاست مالیاتی را در مجموع سیستم کلی روابط اجتماعی روشن سازیم و هر کارگری را مجبور کنیم پیوندهای موجود بین سیستم های مختلف سیاست مالیاتی و ساخت طبقاتی دولت معاصر را بهتر و عمیق تر درک کند. ما می توانیم و می باید این آموزش را به کارگران بر زمینه امتناع از پرداخت مالیات ها و بخصوص در جریان مبارزه بر علیه مالیات بر دستمزدها به پیش ببریم. چنانچه توده های کارگری در مراحل اولیه ، مکانیسم مالیات غیرمستقیم را درک نکنند و مناسبات موجود بین دستمزدهایشان و مالیات بر اشیاء مصرفی اولیه را درک نکنند ، روشن است وقتی مسئله مالیات مستقیم بر دستمزدها مطرح شود و هر هفته و یا هر دو هفته بخشی از مزد به نفع دولت ضبط شود ، هر کارگر عقب مانده رفرمیست و حتی میهن پرست متوجه ضرورت مطلق مبارزه علیه یک چنین سیاست مالیاتی خواهد شد.
به این ترتیب می باید سیاست مالیاتی در کل و اشکال جدیدی که به خود می گیرد بطور مشخص با مقاومت سازماندهی شده و قاطع از طرف کارگران انقلابی مواجه شود. آنها باید بیشترین تعداد کارگران را صرف نظر از عقاید سیاسی شان حول این نقطه متحد سازند و فراموش نکنند که اجرای سیاست مالیاتی پرولتاریائی تنها پس از سرنگونی بورژوازی قابل تحقق است.
رفرم و انقلاب
طبقه کارگر یک مبارزه پیگیر و دائمی به پیش می برد. در مراحل انقلابی مبارزه شکل جنگ داخلی و درگیری مستقیم بین کار و سرمایه به خود می گیرد و در مراحل تکامل ارگانیک ، مبارزه قطع نشده بلکه به اشکال دیگر بروز می کند. طبقه کارگر و سازمانهایش تحت تأثیر دائمی و بزیر فشار همیشگی طبقات حاکم و دولت بورژوائی قرار دارند. وظیفه بورژوازی شکست ایدئولوژیک طبقه کارگر است زیرا قدرت سلطه گران نه تنها بر قدرت مادی بلکه و بخصوص بر روی آن ایدئولوژی که به طبقه کارگر تزریق می کنند متکی است. کلیه قدرتهای مادی و معنوی جامعه سرمایه داری معاصر به سوی هدف واحدی گرایش دارند : تبدیل طبقه کارگر به دستگاه تولید ارزش اضافی. رفرمهای اجتماعی به تناسب قوای طبقات جامعه بستگی دارد. قانون گذاری اجتماعی هر کشوری تابع مستقیمی از قدرت طبقه کارگر و فشاری که وارد می سازد و ظرفیت این طبقه در حفظ مواضع فتح شده می باشد. قدرت تشکلات کارگری کمتر به تعداد آراء فلان یا بهمان قانون اجتماعی بستگی دارد تا به میزان ارزش عملی رفرمهای اجتماعی که به تصویب ارگانهای قانون گذاری رسیده اند. رفرمها یک محصول فرعی از مبارزه انقلابی می باشند.
آن مواضعی که بطور جداگانه فتح شده اند چه موقعیتی را در مبارزه عمومی طبقه کارگر اشغال می کنند؟ چه رابطه و نسبتی بین رفرمهای اجتماعی کسب شده از طرفی و حذف نظام عمومی استثمار از طرف دیگر موجود است؟ بر سر این مسئله دو عقیده افراطی در جنبش کارگری تظاهر می یابند : از یک طرف اکثریت رهبران سندیکائی رفرمهای اجتماعی را هدف فعالیتهای سندیکائی تلقی می کنند و جامعه سوسیالیستی را نتیجه تکامل تدریجی رفرمهای اجتماعی و گذار آرام به اشکال عالی حیات اجتماعی می دانند و برایشان دستاوردهای خاص و همراه با گسترش خود حتی ساخت جامعه را دگرگون می سازند. و در نتیجه توسعه رفرمهای اجتماعی باعث نابودی سیستم سرمایه داری و استقرار هماهنگی بین طبقات می شود. رفرمهای اجتماعی ، مبارزه طبقاتی ناراحت کننده را زائد می سازد. این تئوری ضدانقلابی اساس فعالیتهای کلیه گروههای دست راستی در جنبش طبقه کارگر را تشکیل می دهد. برای آنها مبارزه کارگران صرفاً در چهارچوب مسائل روزمره که دارای منافع آنی است محدود می شود.
مسائل عام طبقاتی نظیر : جانشینی طبقه ای بوسیله طبقه دیگر، الغاء نظام سرمایه داری مسئله شان نیست. آنها صرفا به مسائل عملی و روزمره توجه دارند نظیر : زمان کار روزانه ، دستمزدها ، بیمه های اجتماعی و بس.
از نظر آنها ، انقلاب اجتماعی بسیار مضر است و حتی غیرممکن. آنها گذار تدریجی « دمکراسی » بورژوائی به سوسیالیسم را متصور می شوند. تئوریسین ها و پراتیسین های رفرمیسم فکر می کنند واقع بین های حقیقی هستند ، زیرا آنها فقط برای مسائل خاکی مبارزه می کنند. آنها هیچ نوع مطالبه « تحقق ناپذیر » و « مجازی » مطرح نمی سازند. ولی در واقع تخیلی ترین تئوری را که هرگز وجود نداشته پیشنهاد می کنند. زیرا زندگی روزمره به طرز بیرحمانه ای تئوری « هارمونی » (هماهنگی) طبقاتی و رشد مسالمت آمیز را تکذیب می کند. کافی است به تعرضی که هم اکنون سرمایه داری بین المللی در سرتاسر جهان به راه انداخته نگاهی بیفکنیم تا به مسخره بودن این تئوری ارزش مطلق رفرمهای اجتماعی برای طبقه کارگر متقاعد شویم.
پس از یک طرف ادعای رفرم یعنی همه چیز می شود و از طرف دیگر عقیده افراطی دیگری موجود است که رفرمهای اجتماعی را برای منافع اساسی طبقه کارگر زیانبار می شمارد. این نظریه ویژه آنارشیستها است. آنها می گویند : « رفرمهای اجتماعی هر چه گسترده تر و بزرگتر باشند طبقه کارگر نرم تر می شود و برای بورژوازی شانسهای بیشتری برای کشاندن طبقه کارگر به دنبال خود فراهم می شود. نه کوتاه نمودن زمان کار، نه بیمه و نه سایر رفرمها هر چقدر هم تعدادشان زیاد باشد به هیچ وجه قادر نیستند مسئله اساسی را حل کنند. » این است خلاصه نظریه منفی بافانه آنارشیستها و برخی آنارکو – سندیکالیستها.
البته رفرمهای اجتماعی نمی توانند عمده ترین تضادهای جامعه معاصر را حل کنند. ولی این موضعگیری مبتنی بر نفی مطلق رفرمهای اجتماعی نیز قادر نیست در برابر انتقاد پایداری کند. کافی است رشد جنبش کارگری معاصر در کشورهای مختلف را در نظر بگیریم تا درباره نقش عظیمی که این دستاوردهای پیاپی که محصول مبارزات حاد طبقه کارگر است متقاعد بشویم. همین دستاورد را آنارشیستها یک استخوان تلقی می کنند که سرمایه داران پس از طرح نقشه صلح گرانه توسط طبقات حاکم جلوی کارگران پرتاب کرده اند. اما هیچ یک از رفرمهای اجتماعی ، هیچ کدام از لوایح قانونی که کم و بیش حقوق کارگران را در نظر گرفته باشد نبود که با میل و رغبت و برای خدمت به خلق به تصویب پارلمان رسیده باشد. همه آنها تحت فشار جدی طبقه کارگر تصویب شدند. پس هر رفرم اجتماعی که کسب شد یک پیروزی برای کارگران و در جریان مبارزه روزمره با بورژوازی می باشد. این ادعا که فتح یک سنگر هیچ گونه نقشی در روند آتی حمله عمومی ندارد کاملاً غلط بوده و در تضاد آشکار با تجارب مبارزات کلیه کشورهاست.
مثلاً تقلیل زمان کار روزانه ، بازرسی فابریکها و حفاظت کار را در نظر بگیریم : همگی تحت فشار ضرورتهای فوری و تأثیر عمل انقلابی توده های کارگری که از محتمل بودن این عمل ناشی شده بوجود آمده است. ولی اینها هیچ تغییری در نقش این رفرمها نمی دهد. نفی آنارشیستی رفرمهای قسمی همان اندازه قادر نیست خط هدایت کننده سندیکاهای انقلابی باشد که ادعای رفرمیستی که رفرمها را همه چیز می داند. دو فرمول :
« رفرمهای اجتماعی همه چیز هستند » و « رفرمهای اجتماعی هیچ چیز نیستند » هر دو مردوداند. آنها متافیزیکی و انتزاعی بوده ، واقعیت را در نظر نمی گیرند. طبقه کارگر باید در مبارزه ایکه به پیش می برد در جهت تحقق رفرمهای هر چه گسترده تری عمل کند بدون اینکه حتی لحظه ای هدف کبیر نهائی را به فراموشی بسپارد.
مسئله بطور خلاصه این است : آیا طبقه کارگر قادر است از طریق رفرمهای اجتماعی ویژه ای ، از راه مسالمت آمیز و بدون تکانهای قهرآمیزی تولید را تصرف کند و آیا کسب قدرت سیاسی و اقتصادی با مبارزات طبقاتی آشکار و سرسخت یعنی با جنگ داخلی پیوند دارد یا نه؟ تجاربی که در مبارزه طولانی کسب شد ، شهادت می دهند که هیچ دلیلی وجود ندارد برای اینکه درباره امکان گذار مسالمت آمیز سرمایه داری به سوسیالیسم توهم به خود راه دهیم. تجربه نشان می دهد که انقلاب تنها پاسخ طبقه کارگر برای کسب عملی ارگانیسم اقتصادی کشور می باشد. انقلاب اجتماعی رفرمهای اجتماعی را از خود طرد نمی کند. مسئله این نیست که مانند آنارشیستها برخوردی سطحی و مبتذل با این رفرمهای اجتماعی داشته باشیم بلکه بر سر چگونگی استفاده از آنها در چهارچوب مبارزه عمومی است به نحوی که هر قدمی که طبقه کارگر به پیش می گذارد استحکام یافته و بعنوان سکوی پرش برای مبارزه آتی بکار گرفته شود. این تاکتیک باید بعنوان نقطه حرکت مبارزه اقتصادی کنونی طبقه کارگر مورد استفاده قرار بگیرد.
منازعات خاصی که در اینجا و آنجا بر زمینه تقلیل دستمزدها ، افزایش روزکار، تأسیس مسکنی به نام کنترل کارگری و … بوجود می آید نباید در وجدان کارگران بیگانه باشد. بین آنها باید پیوند برقرار باشد. هر عمل خاصی ، هر درگیری کوچک خاصی باید در پرتو منفعت عمومی طبقه کارگر روشنی یابد. هر تکه ای از میدان که بدست بورژوازی کنده شود ، هر تهاجم قسمی سرمایه که پس رانده شود (بیمه بیکاری و غیره) هر پیشرفت عملی به هیچ وجه نباید باعث درجا زدن سازمانهای کارگری در موقعیت جدیدشان گردد و بلکه باید آنها را به گام نهادن هر چه قاطعانه به سوی وظیفه اساسی یعنی سرنگونی سرمایه داری تشویق نماید.
بلاهت و خصلت ضدکارگری تئوری رفرمیستی دقیقاً در این نهفته است که مقدماتی ترین اصل آن امکان ایجاد شرایط زیست ایده آل برای طبقه کارگر و ساختمان جامعه نوین بدون عبور از انقلاب را در چهارچوب سرمایه داری فرموله می کند. سندیکاها و سازمانهائی که به چنین توهمی دچار هستند هرگز قادر نخواهند شد از مبارزه حادی که هم اکنون در سرتاسر جهان در جبهه اقتصادی درگیر است استفاده کنند. تخیل درباره قانونیت بدترین بیماری جنبش سندیکائی معاصر است.
رابطه ایکه بین مبارزه روزمره طبقه کارگر برای بهبود شرایط زیست و وظایف عمومی طبقاتی اش موجود است در آخرین بخش « برنامه عمل » ما به روشنی تشریح شده است.
« سندیکاهای انقلابی که برای بهبود شرایط کار، ارتقاء سطح زندگی توده ها و برقراری کنترل کارگری مبارزه می کنند باید همواره در نظر داشته باشند که در چهارچوب مناسبات سرمایه داری حل کلیه این مسائل مقدور نیست و بنابراین در ضمن گرفتن امتیازات تدریجی از طبقات حاکم و مجبور ساختن آنها به رعایت قانون گذاری اجتماعی ، آنها باید به روشنی توده های کارگری را به این امر آگاه سازند که فقط سرنگونی سرمایه داری و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا قادر به حل مشکل جامعه می باشد. پس هیچ عمل موضعی ، هیچ اعتصاب موضعی و هیچ منازعه ای نباید بدون تأثیرگیری از چنین نقطه نظری صورت بگیرد. سندیکاهای انقلابی با تعمیم بخشیدن به این منازعات باید دائماً شعور کارگران ساده را تا درک ضرورت و اجتناب ناپذیری انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاریا ارتقاء دهند. »
اگر کلیه این منازعات و تظاهرات مبارزه حادی که در برابر چشمان ما جریان دارد از زاویه سوسیالیسم – انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاریا بررسی کنیم ، اگر از همین زاویه رفرمها و امتیازات خاص را که از چنگ سرمایه داری خارج شده درنظر بگیریم ، در این صورت قادر خواهیم شد نتیجه حداکثر را از کوششی که طبقه کارگر در جریان مبارزه به خرج داده حاصل کنیم. سندیکاهای انقلابی در جریان مبارزات روزمره خود قدم به قدم مواضع جدیدی را فتح کرده ، در پشت آنها برای هجوم آوردن به میدان انقلابی سنگر می گیرند. تنها آن تاکتیکی واقعاً انقلابی است که بر چنین ادراکی از مناسبات بین رفرم و انقلاب متکی باشد زیرا از طرفی به برآورد صحیح و واقعی طبقاتی و از سوی دیگر به استفاده از همه اشکال مبارزه علیه دشمنان طبقاتی تکیه دارد.
وحدت جبهه انقلابی
وحدت طبقه کارگر پیش شرط پیروزی این طبقه بر بورژوازی است. ولی نباید تصور نمود که هر گونه وحدتی در هر شرایط و در هر موقعیتی برای این طبقه مفید است. طبقه کارگر در جریان مبارزاتش سازمانهای گوناگونی بوجود آورده است : سیاسی ، سندیکائی و تعاونی. این سه نوع تشکیلات دربرگیرنده منافع همه جانبه و تنوع طبقه ماست و باید اضافه نمود که در هر کشوری این سازمانها دارای ویژگیهای خود می باشند. طبقه کارگر در هیچ کجا یک سازمان واحد بوجود نیاورده است ، بعکس در همه جا شاهد سندیکاهای معتدل ، سندیکاهای انقلابی و حتی سندیکاهای مسیحی و لیبرالی هستیم.
ناهمگونی طبقه کارگر و درجات مختلف رشد این طبقه بیان خود را در تأسیس انواع و اقسام سازمانهائی می یابد که با هم به رقابت برخاسته و برای تأثیر گذاشتن بر روی پرولتاریا با هم مبارزه می کنند. مثلاً در آمریکا « فدراسیون آمریکائی کارگری » [AFL] را داریم که شدیداً ضدسوسیالیست است تا حدی که از دیدگاه آن انترناسیونال آمستردام زیادی انقلابی است. در آلمان به موازات سندیکاهای رفرمیست سوسیال – دمکرات ، 2 میلیون کارگر در سندیکاهای مسیحی متشکل می باشند. در فرانسه اکثریت CGT رفرمیست و اقلیت آن انقلابی است. هیچ کشوری نمی شناسیم که دارای وحدت ایدئولوژیک ، وحدت در افکار و وحدت در استنباط وظایف باشد. وحدت عمل تنها زمانی ممکن است که وحدت در استنباط وظایف طبقه کارگر و وحدت نظر درباره اسالیب مبارزه وجود داشته باشد. آیا می شود جبهه واحد تشکیل داد زمانی که بخشی از سندیکاها خواستار اعمال اشکال انقلابی مبارزه و بخشی دیگر طرفدار سازش با بورژوازی است ، زمانی که برخی راه نجات را در جامعه ملل جستجو می کنند و برخی دیگر در مبارزه علیه آن ، زمانی که برخی اساس فعالیتشان را بر سازش طبقاتی و برخی دیگر در مبارزه طبقاتی انقلابی قرار می دهند؟ در چنین شرایطی ایجاد وحدت مورد نظر بسیار دشوار است حتی اگر کارگران کلیه گرایش های موجود عضو سازمان واحدی باشند. در اینجا کسانیکه دارای روحیه قوی هستند سؤال می کنند : « وحدت طبقه کارگر یک وسیله است یا هدف؟ ». هدف سوسیالیسم است ، وحدت بهترین وسیله برای رسیدن به این هدف است و ما تا آن اندازه که چنین وسیله ای باعث نزدیکی پرولتاریا به سوسیالیسم می شود طرفدار چنین وحدتی می باشیم.
نتیجه ای که گرفته می شود این نیست که سندیکاهای موجود را باید درهم شکست و منحل ساخت. بحث بر سر تسخیر سندیکاها ، ارتقاء آگاهی توده ها ، کشاندن کارگران به مبارزه و بر این اساس ایجاد وحدت پرولتاریائی است. طبقه کارگر چنانچه بخواهد بر بورژوازی پیروز شود باید به منتهی درجه مشتاق تشکیل جبهه واحد باشد. قدرت بورژوازی در چه نهفته است؟ در وحدت آن : سازمانهای سیاسی ، اقتصادی و دولتی بورژوازی همیشه در یک جبهه علیه کارگران اقدام می کنند. در مقابل آن ، طبقه کارگر بعکس همیشه متفرق و بدون هماهنگی در فعالیتهایش می باشد و در نتیجه بطور سیستماتیک از طبقه بورژوازی شکست می خورد.
ما می توانیم از این فقدان وحدت اظهار تأسف کنیم ولی افسوس های ما تغییری در اوضاع نمی دهد. باید واقعیت را در مد نظر داشت ، باید در جریان مبارزه بر حسب توازن قوای واقعی حرکت نمود و باید کلیه دلایل این تفرقه در میان صفوف سازمانهای کارگری را فهمید. کارگران انقلابی همیشه خواهان جبهه واحد هستند ولی نمی توانند آنرا بر زمینه سازش طبقاتی بوجود بیاورند.
تا زمانیکه رهبران سندیکاها بر نظریات خود پافشاری می کنند وحدت تحقق ناپذیر است زیرا هیچ کارگر انقلابی به زیر بار چنین وحدتی نخواهد رفت. ما صرفاً بر زمینه مبارزه طبقاتی و مقاومت در برابر بورژوازی در جهت تشکیل جبهه واحد پیش خواهیم رفت. باید در تمامی حرکات تهاجمی و تدافعی ، کارگران انقلابی با خوشحالی برای هر گونه عمل مشترک کارگران با هر گرایشی که باشند درود بفرستند. البته نباید تصور بیجا به خود راه داد. وحدت طبقه کارگر تنها در جریان یک مبارزه حاد می تواند آبدیده شود. از این نظر بورژوازی استاد خوبی برای ماست : در زمینه سیاسی عقب مانده ترین کارگران را وادار می کند نسبت به مسائلی که تاکنون از آن بیگانه بودند فکر کنند.
قبل از ایجاد جبهه کارگری واحد ، قبل از فکر کردن درباره ادغام کلیه سازمانها در یک نیروی رزمنده ، ایجاد یک جبهه واحد از کلیه نیروهای انقلابی ضروریست. ما در اینجا با کلیه مشکلاتی که از گذشته جنبش کارگری ناشی شد ، مواجه می شویم. ایجاد جبهه واحد با مسئله مناسبات متقابل بین احزاب سیاسی و سندیکاها ، با مسئله سیاست و اقتصاد که همیشه برای کارگران و بخصوص در کشورهای لاتين سنگ مانعی بوده تصادم پیدا می کند. چه کسی باید مبارزه انقلابی را رهبری کند ، حزب سیاسی یا سندیکاها ؟ علت اینکه سندیکالیستهای انقلابی برعلیه احزاب سیاسی اعلام موضع می کنند این است که فکر می کنند فقط سندیکاها وظیفه انقلاب کردن را دارند و در عمل هم آنرا تحقق می بخشند. از این امر نتیجه می گیرند که هیچ توافقی ، هیچ عمل مشترک دائمی با کمونیستها مورد قبول نمی باشد زیرا مفهوم این کار تبعیت سازمانهای سندیکائی از سازمانهای سیاسی خواهد بود.
در سراسر جهان بسیاری از این نوع سندیکالیستها هستند که در این شکل مبارزه علیه سیاست تخصص پیدا کرده اند و ایده ی بیطرفی سندیکاها و استقلال آنها را نسبت به احزاب سیاسی موعظه می کنند. از آن هم جالب تر، در فرانسه اتفاق نظر کاملی بین سندیکالیستهای چپ و اکثریت کنفدراسیون عمومی کار در مورد مسئله استقلال و خودمختاری سندیکاها موجود است. همه آنها از استقلال دم می زنند و منشور « آمیان » را نمونه آورده به آن رجوع می دهند ولی هر کدام تفسیر خاصی از کلمه استقلال ارائه می نمایند.
اینک یک مثال پر معنی از آخرین کنگره فلزات در شهر لوسرن ( سپتامبر 1921 ) که در آن بحث بسیار داغی درباره سیاست دامن زده شد : مرهایم در صحبت خود با شرکت سندیکاها در حیات سیاسی اعلام مخالفت کرد. او شدیداًً مورد هجوم رفرمیستهای سایر کشورها قرار گرفت. دیسمن ایلژ و دیگران با عبارات شدیداللحنی در مقام پاسخگوئی برآمدند تا به او ثابت نمایند که جدا کردن مبارزه سندیکائی از مبارزه سیاسی غیرممکن است. ولی همه می دانند متالوژیست های سوئیس ، آلمان ، اتریش و دیگران چه نوع سیاستی را دنبال می کنند : این سیاست کاملاً اپورتونیستی و دارای وابستگی های فشرده با سیاست احزاب سوسیالیست راست می باشد. مشی تاکتیکی اش در سطح جنبش سندیکائی با تاکتیک احزاب سوسیالیست در سایر زمینه های فعالیت منطبق است.
ولی آیا مرهایم این مدافع خودمختاری و استقلال واقعاً کاری به کار سیاست ندارد؟ آیا او و هوادارانش واقعاً مستقل هستند؟ در اواخر ماه اوت در پاریس یک جلسه از طرف کمیسیون جامعه ملل ( تحت ریاست وبویانی ) درباره مسائل خلع سلاح برگزار شد.
این کمیسیون که از نمایندگان دولتها تشکیل می شد درباره خلع سلاح بحث کرد. در عین حال آنها می دانستند تا زمانیکه رژیم بورژوائی وجود دارد تسلیحات ادامه خواهد داشت. ژوهو در کارهای کمیسیون شرکت نمود ، سخنرانی مفصلی به نفع خلع سلاح ایراد کرد و تلاش نمود ثابت کند که مهمات بجای کارخانه های خصوصی باید در کارخانه های دولتی ساخته شود. آیا بالاخره این سیاست است یا نه؟ آیا شرکت ژوهو و سایر نمایندگان انترناسیونال آمستردام در کارهای کمیسیون جامعه ملل و دفتر بین المللی کار نیز تبلوری از استقلال سازمانهای سندیکائی است؟ واضح است که این تئوری استقلال حتی ارزش یک انتقاد را هم ندارد به این دلیل بسیار ساده که سندیکاها بمثابه سازمانهای کارگری مجبور به اتخاذ سیاست خاصی هستند ، حال رفرمیست یا انقلابی ، بر حسب درجه آگاهی و وضع روحی توده های پرولتری. این پیشداوری در قبال سیاست و احزاب سیاسی در این امر منعکس می شود : سندیکاهای رفرمیست انعقاد یک قرار داد ، خواه دائمی و خواه موقت ، با احزاب کمونیست برای مبارزه مشترک را غیر ممکن می دانند. کافی است یک لحظه در مورد این مسئله تعمق کنیم تا بر بی اساس بودن این نظرها متقاعد شویم. چه کسی برنامه عملی را که در این جزوه تشریح شده پیاده خواهد کرد ، چه کسی برای آن خواهد رزمید ، چه کسی از نظارت کارگری دفاع کرده و به آن تحقق خواهد بخشید ، چه کسی سازمانهای دفاع از خود را ایجاد خواهد کرد، چه کسی توده ها را برای مقاومت در برابر هجوم اقتصادی سرمایه بسیج خواهد نمود؟ چه کسی در جریان مبارزات روزمره سعی خواهد کرد آگاهی توده ها را ارتقاء دهد تا ضرورت انقلاب اجتماعی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریائی را به آنها بفهماند؟ و بالاخره چه کسی علیه سمومات رفرمیستی مبارزه خواهد کرد؟ چه کسی در لحظات بحرانی برای سرنگونی بورژوازی دست بکار می شود؟ چه کسی توده ها را متحد ساخته ، مبارزه مجموعه طبقه کارگر را سازمان خواهد داد؟ در یک کلام چه کسی در هر کشوری دفاع از برنامه عمل بین الملل سندیکاهای سرخ را به عهده خواهد گرفت؟ پاسخ ساده است : از یک طرف سندیکاهای انقلابی ، از طرف دیگر احزاب کمونیستی و نه هیچ کس دیگر. هیچ نیروی دیگری نیست و نخواهد بود. پس می بینیم که در سطوح ملی و بین المللی فقط دو نوع سازمان هستند که برای تحقق یافتن برنامه عمل انقلابی مبارزه خواهند کرد : سندیکاهای سرخ و احزاب کمونیست.
برای سندیکاهای سرخ در صورتی که به سوی سرنگونی سرمایه داری گرایش نداشتند مسئله توافق با احزاب کمونیست طرح نمی شد. ولی اگر این هدف را برای خود تعیین نمایند که هدف احزاب کمونیست نیز هست ، در این صورت فقدان تفاهم برای عمل های مشترک جنایت بزرگی برعلیه طبقه کارگر محسوب خواهد شد. اتفاقی نیست اگر سومین کنگره بین الملل کمونیستی و اولین کنگره سندیکاهای سرخ همان برنامه عمل را پذیرفته اند. اتفاقی نیست اگر هر دو کنگره جهانی خود را طرفدار پیوند نزدیک و همکاری فشرده بین سندیکاهای سرخ و احزاب کمونیستی اعلام کرده اند و باز هم یک اتفاق ساده نیست اگر در ماده 33 قطعنامه درباره تاکتیک که توسط اولین کنگره سندیکاهای سرخ تصویب شد آمده است :
« در شرایط کنونی هر گونه مبارزه اقتصادی بطور اجتناب ناپذیر به مبارزه سیاسی تبدیل می شود. در چنین شرایطی ، خود مبارزه ، هر چقدر هم که اقشار کارگری که در آن شرکت می کنند کم شمار باشند ، می تواند حقیقتاً انقلابی باشد و به نفع طبقه کارگر انجام پذیرد ، ولی به شرطی که سندیکاهای انقلابی دست در دست ، از طریق همکاری فشرده و در وحدت هر چه کاملتر با حزب کمونیست کشور خود به پیش بروند. تئوری و پراتیک انشقاق مبارزه طبقه کارگر در دو بخش مستقل و مجزا فوق العاده مضر می باشد ، بخصوص در لحظه انقلابی کنونی شرکت در مبارزه به هر شکلی ، به تمرکز حداکثر قوا و بیشترین فشار انرژی انقلابی طبقه کارگر یعنی تمامی عناصر کمونیست و انقلابی نیاز دارد. مبارزه ایکه احزاب کمونیست و سندیکاهای انقلابی بطور مجزا و جداگانه به جلو می برند از پیش محکوم به عدم موفقیت و شکست اند. از این جهت وحدت عمل و پیوند ارگانیک بین احزاب کمونیست و سندیکاها شرایط مقدماتی برای موفقیت در مبارزه علیه سرمایه داری هستند. »
تمامی اینها تصادفی نیست بلکه ناشی از منطق مبارزه است. پاسخ به آن مسئله اساسی است که در لحظه کنونی مطرح شده است. برای پیروزی بهتر و سریعتر چه باید کرد؟ ما باید با حرکت از این زاویه بر ضرورت پیوند دائمی و همکاری فشرده بین کلیه سازمانهای انقلابی در کلیه عمل های تهاجمی و تدافعی بر علیه طبقات حاکم و دولتهایشان تأکید نماییم. مفهوم « پیوند ارگانیک » چیست؟ ادغام سازمانها ، تبعیت یکی از دیگری ، صرف نظر کردن از خودمختاری؟ هیچ کدام از این آلترناتیوها نیست. در این مورد ، پیوند ارگانیک یعنی وحدت در مبارزه ما نسبت به این واقعیت که مناسبات بین احزاب و سندیکاها بسیار پر تنوع است چشم پوشی نمی کنیم : از وحدت تشکیلات ( نروژ ) گرفته تا رقابت خصمانه ( فرانسه ). ما از این خواست که پیچیدگی روابط حیاتی را بخواهیم در قالب یکسانی بریزیم به دوریم. جای شک نیست که مناسبات بین احزاب کمونیست و سندیکاهای انقلابی مثلاً در فرانسه و در اسپانیا نسبت به همین مناسبات در کشورهای اروپای مرکزی و اسکاندیناوی متفاوت خواهد بود زیرا سندیکالیستهای انقلابی عمق مسائل را که بنگریم یک حزب سیاسی تشکیل می دهند ، هر چند نمی خواهند به آن معترف شوند. قصد ما ترسیم یک تصویر خالی از حیات نیست. خواست وابسته نمودن سندیکالیستها به سازمانهای بیگانه نیز از ما به دور است و به طریق اولی خواست ما جلوگیری از اینکه به تنهائی انقلاب بکنند ، بورژوازی را سرنگون سازند و قدرت سندیکاها را برپا نمایند نمی باشد. بحث بر سر این نیست. موضوع این است که وحدت در مبارزه علیه بورژوازی را بوجود آوریم و نگذاریم بطور جداگانه شکست بخوریم. از این جهت است که تمام آن گریه و زاری ها درباره استقلال و درباره نیت مسکو در مطیع ساختن تمام سندیکاها چیزی مگر لفاظی های ابلهانه نیست که بجای کمک به حل مشکلات آنرا پیچیده تر می سازد.
کافی است به دقت گذشته و بخصوص حال سندیکالیسم فرانسه را بررسی نمائیم تا متوجه شویم که کنفدراسیون عمومی کارگران فرانسه در هیچ مقطعی از تاریخ خود خط مشی خاص آنارشیستی یا رفرمیستی نداشته. همیشه در قبال هر نوع پرنسیپی « استقلال » داشته زیرا انتقال از یک تاکتیک به تاکتیک دیگر با سرعت سرگیجه آوری صورت می گرفته و این امر شاهدی بر استقلال کامل رهبران این کنفدراسیون نسبت به سوسیالیسم و کمونیسم می باشد.
پس هر که خواهان پیروزی است باید به وحدت کلیه عناصر انقلابی در هر کشور اقدام کند و همیشه این مسئله را در نظر داشته باشد که : وحدت جبهه انقلابی پیش شرط وحدت کل جبهه کارگری است. عناصر رفرمیست و عقب مانده کارگری ، تحت فشار منطق مبارزه طبقاتی به سوی انقلاب کشیده خواهند شد و به همان نسبت سریعتر کشیده می شوند که جبهه حاصل از وحدت ارگانیک سندیکاهای انقلابی و احزاب کمونیست متحدتر و بنابراین مقاوم تر و نیرومندتر خواهد بود.