مسعود یزدى
اگر نکته اى بین لویى آلتوسر و مارکسیست هاى غربى و غیرمارکسیست ها مشترک باشد، آن گفتار درباره «کلیت» در TOTALITY است. برداشت آلتوسر از «کلیت» تا حدودى جدید است. آلتوسر توضیح مى دهد که چگونه مارکسیسم از بقیه علوم بورژوازى به واسطه وجود همین مفهوم کلیت جدا مى شود. در جهان «تجربه گرایى» مفهومى از کلیت وجود ندارد و آنچه که به چشم مى خورد دیدگاه «اتمیستى» درباره واقعیت اجتماعى است.
بدینسان است که فردگرایى نه تنها به عنوان یک فلسفه اجتماعى بلکه به صورت یک متدولوژى مورد استفاده قرار مى گیرد. امروزه نیز هر جا صحبت از مارکسیسم مى شود، توجه به کلیت از جمله ویژگى هاى برجسته این مکتب دانسته مى شود. اما «کلیت» تاریخ خاص خود را دارد. در جهان مارکسیسم، گئورگ لوکاچ بر این نکته اصرار مى ورزد که جهان پرولتاریا بر مفهوم «کلیت گرایى» استوار است و اصولاً درک جامعه بدون مفهوم کلیت عملى نیست. لوکاچ در اینجا از هگل کمک مى گیرد بدینسان که مى گوید: پرولتاریا مجبور است که در درک خود (که همان درک جامعه نیز است) از مفهوم «کلیت» استفاده کند، به عبارت دیگر ادراک پرولتاریا از خود همزمان همان ادراک کل جامعه است و لذا در ادراک خود و جامعه نوعى خود کلیت گرا به کار گرفته مى شود. واضح است که این دیدگاه یک نقطه نظر هگلى است. در اینجا نوعى فنومنولوژى دانش وجود دارد که همزمان با فنومنولوژى کل جامعه همسان است. هر قدر پرولتاریا در درک نسبت به خود تکامل جوید، پایه هاى اجتماعى نیز شفاف تر و روشن تر به نظر مى آید. در اینجا ما با بررسى شى ء شدگى در دانش مواجه هستیم. در حقیقت پرولتاریا تنها عنصر فعال اجتماعى است که در خودسازى به آن سوى «شى شدگى» مى رود. اما براى آلتوسر دو نوع «کلیت» وجود دارد: ۱- «کلیت بیانگر» و ۲- «کلیت پیچیده» آلتوسر شرح مى دهد که چگونه «کلیت» در اقتصاد سیاسى کلاسیک در واقع همان «کلیت بیانگر» است و لذا بدین دلیل غیرعلمى است. اصولاً براى آلتوسر تنها در جهان «کلیت پیچیده» است که علم نهفته است. خصلت علم همان «غیرمرئى بودن» و «پیچیدگى» است. در اینجا پیچیدگى معناى خاص خود را دارد. معناى پیچیدگى در اینجا این است که جامعه به مثابه یک مجموعه پیچیده غیرقابل تخفیف به کلیت بیانگر است. در کلیت بیانگر تمامى عناصر تشکیل دهنده کلیت قابل بیان در یک مجموعه تخفیف پذیر هستند و به همین خاطر است که خصلت علمى بودن در اینجا حذف مى شود. از نظر آلتوسر دید علمى لزوماً بر جهانى «غیرمرئى» تکیه دارد و این بدین معنى است که کلیت علمى (یا غیرمرئى) را به وسیله چشم نمى توان مشاهده کرد. لذا کلیت پیچیده یا علمى تجربى نبوده و با منطق پدیده هاى تجربى نمى توان آن را درک کرد.
براى آلتوسر دنیاى تجربى لزوماً غیرعلمى است و هرگونه روشى روش به کاربست علم در چارچوب تجربى همان به کارگیرى غیرعلمى از روش است.
اشکال دیگر علوم بورژوایى همان تاریخى گرایى (Historicism) است که در نهایت مى تواند تجلى از روش به کاربست اتمیستیک دانش باشد. این شکست علوم بورژوایى باعث آن مى شود که حتى تاریخى گرایى نیز به تجربه گرایى متمایل شود.
در اینجا ما با یک ادعاى تقریباً عجیب و یکه مواجه هستیم: آن اینکه هگل نیز تجربه گرا است. چنین به نظر مى رسد که تجربه گرایى داراى مکانى ممتاز است و اکثر علوم بورژوایى از آن مى گذرد. نوآورى دیگر آلتوسر تحلیل پدیده ها به صورت «مجموعه» است. در حقیقت براى آلتوسر هیچ نوع پدیده اى به صورت «ساده» قابل تصور نیست. پدیده هایى مانند جنگ، بحران انقلاب و غیره نشانه اى از یک دنیاى «ترکیبى» است.
درک پدیده ها به صورت «مجموعه» نقطه مقابل ادراک آنها به شیوه «اتمیستى» است. در مجموعه است که «کلیت پیچیده» معنى مى دهد. توضیح آنکه «مجموعه» به تعدادى از عناصر گفته مى شود که با یکدیگر روابط «ناموزون» دارند. در واقع اتمیسم تلاش مى کند که جهان ناموزون را تبدیل به جهانى موزون کند. در تجربه گرایى نیز عناصر تشکیل دهنده «تجربه» کلاً موزون هستند و لذا در این دیدگاه پدیده ها موزون هستند. مفهوم کلیت پیچیده، نیز به همین معنى است که جامعه تشکیل مى شود از مجموعه هاى ناموزون. در اینجا ما با دید ساخت گراى آلتوسر در باب جامعه برخورد مى کنیم. اقتصاد سیاسى داراى بنیان تجربه گرایانه است و بدین خاطر است که همه چیز را تخفیف به اقتصاد مى دهد. براى آلتوسر اقتصاد مهم است ولى در آخرین منظر. لذا کلیت پیچیده داراى این خصلت است که در آن اقتصاد به عنوان آخرین دیدگاه مطرح مى شود. به علاوه در کلیت پیچیده، پدیده هاى اجتماعى داراى ابعاد نامرئى هستند. فقط در تجربه گرایى است که اصرار بر مرئى بودن پدیده ها مى رود. حال آنکه در هر نوع دیدگاه علمى، پدیده ها داراى جنبه اى «غیرمرئى» هستند. براى تحلیل پدیده هاى «غیرمرئى» باید از روش شناخت علمى استفاده جست. این روش به کارگیرى علم لزوماً تجربه گرا نیست. در مقابل ضعف و ناتوانى روش هاى تجربه گرایان، روشى دیگر وجود دارد که همان ساخت گرایى است. ساخت گرایى، در واقع شناخت جنبه هاى حاکم بر پدیده است که بر صورت مرئى در نمى آید. به عنوان مثال «سرمایه» یک «انتزاع» است که بر فرد حکومت مى کند. ابعاد ساخت گرایانه سرمایه بر کلیت فرد حاکم است و در واقع کلیت پیچیده یک مفهوم ساخت گرایانه است که با آن نمى توان از دیدگاه هاى اومانیستى استفاده کرد. دیدگاه اومانیستى، دیدگاهى است مبتنى بر سوبژه که در نهایت باعث تخفیف پدیده به تجربه و تجربه گرایى مى شود.
منبع: روزنامه شرق